آموزه‌های تربیتی مکتب اهل بیت علیهم السلام (جلسه پنجم)

  • جلسه پنجم شبکه بیت العباس علیه السلام
  •  شیطان، مانع اصلی مسیر تربیت و هدایت
  •  راه در امان ماندن از شیطان: معیّت با امام علیه السلام 
  •  معیّت با امام: ضامن سعادت در دنیا و آخرت 
  •  شرط معیّت با امام: تقوای الهی
  •  اهمیت تقوا
  •  آثار تقوا
  •  ضرورت پیروی از دستورات اهل بیت علیهم السلام 
  •  هدف، وسیله را توجیه نمی‌کند.

آموزه­های تربیتی مکتب اهل بیت علیهم السلام

استاد اوجی شیرازی

(شبکه جهانی بیت­العباس علیه السلام)

جلسه پنجم _ 14 آبان 1403:

  • شیطان، مانع اصلی مسیر تربیت و هدایت
  • راه در امان ماندن از شیطان: معیّت با امام علیه السلام
  • معیّت با امام: ضامن سعادت در دنیا و آخرت
  • شرط معیّت با امام: تقوای الهی
  • اهمیت تقوا
  • آثار تقوا
  • ضرورت پیروی از دستورات اهل بیت علیهم السلام
  • هدف، وسیله را توجیه نمی­کند.

اعوذ بالله من الشیطان اللّعین الرّجیم

بسم الله الرحمن الرحیم

اللهم کن لولیک الحجۀ بن الحسن، صلواتک علیه و علی آبائه، فی هذه الساعۀ و فی کلّ ساعۀ، ولیّاً و حافظاً و قائداً و ناصراً و دلیلاً و عَیناً حتی تُسکنه أرضک طَوعاً و تُمتّعه فیها طویلاً.

خدا به آبروی امیرالمومنین، فرج امام عصر علیه السلام را برساند.

  • خلاصه جلسه چهارم:

عرض در این بود که برای اینکه من بتوانم تربیت دیگران را به عهده بگیرم، باید ابتدا خودم را تربیت کنم. و در این مسیر، موانعی وجود دارد.

شیطان، یکی از موانع مهم مسیر رشد و هدایت و کمال ماست. و گفتیم چگونه می­شود بر وسوسه­های شیطان پیروز شد.

یکی دیگر از موانعی که شاید سر راه ما باشد، محبت دنیا و آن دنیایی است که «دَارٌ بِالْبَلَاءِ مَحْفُوفَة.»

و از آن طرف، سختی کار وقتی است که امتحان می­شویم به وسیله امتحانات و ابتلائات الهی. هر کسی هم متناسب با خودش امتحانی دارد و ابتلائی. لکن مهم­ترین امتحان­ها، امتحان به­وسیله امام و حجت خداست.

حالا حرف اینجا بود که ما چگونه می­توانیم در امتحان به­وسیله حجت خدا پیروز و سربلند باشیم.

باید الگوهایی داشته باشیم و پشت سر آنها راه برویم و قدم بگذاریم.

وقتی روایات را نگاه کنیم، اهل بیت علیهم السلام کسانی را در این مسأله برای ما الگو قرار دادند. و در زیارت اصحاب سیدالشهداء علیهم صلوات الله می­خوانیم که: «أَنْتُمْ لَنَا سَبَقٌ وَ نَحْنُ لَكُمْ تَبَعٌ.» شما پیش روی ما حرکت کردید و ما هم باید تابع شما باشیم، تا در این امتحان سرافراز باشیم.

لذا تفکر و تدبر و خواندن سیره اصحاب اهل بیت علیهم السلام خصوصاً اصحاب سیدالشهداء، می­تواند در این بلوای آخرالزمان راه را از بیراهه به ما نشان دهد و ما را در مسیر مستقیم، یار و یاور باشد.

  • جلسه پنجم:

عرض ما در باب آموزه­های تربیتی مکتب اهل بیت علیهم السلام بود و به اینجا رسیدیم که مهم­ترین مانع تربیت و خودسازی، شیطان است و برای در امان بودن از وساوس شیاطین، باید دستمان در دست کسی باشد که او زورش به شیطان می­رسد و او هم امام و ولی عصر و زمان ماست. امام حیّ و حاضر ماست. و بودن و معیّت با او، ضمانت عاقبت به خیری و سعادت ما در دنیا و آخرت است.

اما این نکته بسیار بسیار ضروری است که معیّت، شرط دارد.

  • شرط معیّت با امام چیست؟

«فَمَعَكُمْ مَعَكُمْ لاَ مَعَ غَيْرِكُمْ.» ما باید معیّت با امام داشته باشیم. و این بودن با امام، ضامن سرافرازی و موجب غلبه بر هوای نفس و شیاطین و موانع سعادت ماست. اما من چطور می­توانم با اهل بیت علیهم السلام باشم؟

شرطی دارد، که خداوند متعال می­فرماید: «يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا اتَّقُوا اللهَ وَكُونُوا مَعَ الصَّادِقِين.» (توبه/119)

مَعَ الصَّادِقِين که مشخص است، یعنی با صادقین باشید. اما پیش فرضِ بودن با صادقین، بلیط ورود به این همراهی چیست؟ تقوای الهی!

کبوتر با کبوتر، باز با باز. من نمی­توانم ادعا کنم که محبت اهل بیت علیهم السلام را دارم و سنگ محبت آنها را به سینه می­زنم، ولی هیچ ربطی با آنها نداشته باشم و هیچ بویی نبرم.

امام باقر سلام الله علیه به جابر فرمودند: «يَا جَابِرُ، أَ يَكْتَفِي مَنِ اِنْتَحَلَ اَلتَّشَيُّعَ أَنْ يَقُولَ بِحُبِّنَا أَهْلَ اَلْبَيْت…» آیا برای شیعه بودن، ادعای محبت ما اهل بیت کفایت می­کند؟

بعد فرمودند: «فَوَ اَللهِ مَا شِيعَتُنَا…» یا جابر، به خدا قسم! امام دارند قسم می­خورند. قسمِ والله می­خورند. آب پاکی را روی دست همه ما ریختند که شیعه ما نیست..

(«الشیعۀُ مَنْ شایَعَ عَلِیّاً.» شیعه یعنی مشایعت. یعنی همراهی.)

همراه ما نیست، با ما نیست، شیعه ما نیست، «إِلاَّ بِالتَّوَاضُعِ وَ اَلتَّخَشُّعِ وَ كَثْرَةِ ذِكْرِ اَللهِ وَ اَلصَّوْمِ وَ اَلصَّلاَةِ وَ اَلتَّعَهُّدِ لِلْجِيرَانِ الی آخر.» که روایت مفصل است و حتما بینندگان عزیز ملاحظه بفرمایند.

حضرت فرمودند آیا برای شیعه بودن، کفایت می­کند کسی فقط سنگ محبت را به سینه بزند؟

 فرمودند: «فمَن أرادَنا فلْيَأخُذْ بقَولِنا، وَلْيَعمَلْ عَملَنا.»  کسی که ما را می­خواهد بسم الله، بیاید حرف­های ما را بشنود، بپذیرد و عمل کند به اعمالی که ما به آنها دستور دادیم و پشت سر ما راه بیفتد. باید رفتارش با دستورات اهل بیت علیهم السلام یک سنخیتی داشته باشد.

چون «ثُمَّ كَانَ عَاقِبَةَ الَّذِينَ أَسَاءُوا السُّوأَى أَنْ كَذَّبُوا بِآيَاتِ الله.» (روم/10)

می­دانید عاقبت عصیان چیست؟ وای از این آیه قرآن! «أَنْ كَذَّبُوا بِآيَاتِ الله.» انسان از بیخ و ریشه، همه چیز را منکر می­شود.

«مَن أحَبَّنا فَليَعمَل بَعَمَلِنا.» کسی که ما را دوست دارد، فَليَعمَل بَعَمَلِنا.

و «إنَّ شِيعَتَنَا هُمُ الَّذِينَ يَتَّبِعُونَ آثَارَنَا وَ يُطِيعُونَا فِى جَمِيعِ أوَامِرِنَا وَ نَوَاهِينَا.» شیعیان ما کسانی هستند که دنبال آثار و فرمایشات ما می­گردند.

باباجان، ضروری است در این جامعه­ای که ابر و باد و مه و خورشید و فلک، دست به دست هم دادند که دل مرا بمیرانند، من با احادیث اهل بیت علیهم السلام خودم را زنده کنم. فرمودند شیعه ما کسی است که دنبال آثار و فرمایشات ما می­رود و در اوامر و نواهی ما، ما را تبعیت می­کند.

یک کلامی دارد مرحوم سید بن طاووس. بعضی حرف­هایی که مرحوم سید می­زند، واقعا صحبت­های بسیار بسیار عجیب و غریبی است که از غیر او کمتر دیده و شنیده شده است. ایشان می­فرماید که فکر کن کسی ادعا کند که من اهل بیت علیهم السلام را دوست دارم، ولی بزند فرزند امام را بکشد. آیا این محبت از او قبول می­شود؟ نمی­شود.

یا اینکه بزند خود امام را بکشد. آیا از او پذیرفته می­شود؟ خیر. مگر می­شود؟!

حالا برای امام، دستورات الهی محبوب­تر است از جان خودشان و جان فرزندانشان! چرا چنین نباشد؟ در حالی که وقتی به امام می­گویند چرا داری می­روی الی العراق، کشته می­شوی. می­فرمایند «إِنَّ اللهَ قَدْ شَاءَ أَنْ يَرَاكَ قَتِيلاً.» پیغمبر به من فرمودند برو، خدا می­خواهد. دستور خداست. جان من فدای دستور خداوند متعال. یعنی امام دستور خدا را بر جان خودش مقدم می­دارد.

در کتاب کافی یک بابی است که: «أَنَّ الْأَئِمَّةَ علیهم السلام لَمْ يَفْعَلُوا شَيْئاًوَ لَا يَفْعَلُونَ إِلَّا بِعَهْدٍ مِنَ الله.»

می­گویند خواهرتان، عقیله بنی­هاشم، فخر المخدّرات، که سایه چادرش را یحیی مازنی می­گوید من سال­ها ندیدم و صدایی نشنیدم. او کجا و کوچه و بازار کجا؟ به چنین مسأله­ای دچار می­شوند. دختر نازپرورده شما چنین می­شود. در کوفه و شام و با اَخنس و خولی و حرمله و سنان هم­سفر می­شود. می­فرمایند باشد. می­دانم سخت است.

امام، معدن عاطفه است. امام، معدن محبت است. بله، من می­دانم، اما «إِنَّ اللهَ قَدْ شَاءَ أَنْ يَراهُنَّ سَبايا.»دستور خداست.

امام حسین علیه السلام تمام وجودشان محبت به فرزندانشان است، اما آن چیزی که در مرحله بالاتر از محبتشان به فرزند است، محبتشان به دستورات خداوند است.

حالا برگردیم. کسی فرزند امام را بکشد، نمی­تواند بگوید شما را دوست داشتم، اما فرزندتان را کشتم. بعد سید بن طاووس می­گوید کسی که دستور خدا را زیر پا بگذارد؛ چگونه می­شود وقتی دستورات الهی برای امام نزد امام، محبوب­تر از جان خودش و فرزندانش است، چگونه می­شود کسی چنین چیزی که انقدر محبوب نزد اهل بیت علیهم السلام است را زیر پا بگذارد، بعد ادعای محبت اهل بیت را کند؟!

لذا خودشان فرمودند: میزان ما این است: «إِنَّمَا يَتَقَبَّلُ اللهُ مِنَ الْمُتَّقِين.» (مائده/27)

إِنَّمَا، ادات حصر است. فقط خدا از متقین قبول می­کند. آیه 27 سوره مائده، یک پیش زمینه­ای دارد. کجا نازل شده است؟ توی دعوا و ماجرای جناب هابیل با برادرش قابیل که مفصل است.

خداوند متعال می­فرماید: پیغمبر، «وَاتْلُ عَلَيْهِمْ نَبَأَ ابْنَيْ آدَمَ بِالْحَق» قصه بچه­های آدم را برای مردم بگو.

اسم هابیل و قابیل در قرآن نیامده است. إبْنَيْ آدَم آمده است. مابقی تفصیل ماجرا در روایات ما آمده است.

«إِذْ قَرَّبَا قُرْبَانًا» هر دو قربانی آوردند. «فَتُقُبِّلَ مِنْ أَحَدِهِمَا وَلَمْ يُتَقَبَّلْ مِنَ الْآخَر.» از کسی قبول شد، از دیگری قبول نشد. «قَالَ لَأَقْتُلَنَّكَ» قابیل گفت می­کشمت. هابیل گفت مرا می­کشی؟ مگر من گناهی کردم؟

میزان خدا این است: «إِنَّمَا يَتَقَبَّلُ اللهُ مِنَ الْمُتَّقِين.» (مائده/27)

قصه این است که حضرت آدم، جناب هابیل را وصی خودش قرار داد. قابیل، برادر بزرگتر بود. گفت چرا مرا وصی خودت نکردی؟ آدم گفت دستور خداست.

_ از کجا بفهمم دستور خداست؟

ندا آمد یا آدم، بگو اینها قربانی بیاورند.

جناب هابیل، دام­دار بود. قابیل، کشاورز بود. هابیل رفت بهترین قوچ خودش را آورد. قابیل خواست زرنگ­بازی دربیاورد، از بدترین محصولش برداشت. گفت حالا خدا که نه گندم می­خورد، نه گوسفند می­خورد. اهمیتی ندارد. فقط برداریم ببریم.

گفته بودند بروید قربانی­ها را روی کوه بگذارید. علامتش این است که هر کدام از قربانی­ها قبول شود، یک آتشی می­آید آن قربانی را می­سوزاند.

گذاشتند روی کوه و آتش آمد قربانی هابیل را سوزاند و قربانی قابیل قبول نشد.

اولین کسی که آتشکده بنا کرد و عبادت آتش کرد، که بود؟ قابیل بود. چرا؟ چون گفت ما باید دم آتش را ببینیم که بیاید سمت ما. نمی­دانست این آتش، علامت است. «إِنَّمَا يَتَقَبَّلُ اللهُ مِنَ الْمُتَّقِين.» (مائده/27) خدا نه این را می­خواهد، نه آن را.

اینطور نیست که آن کسی که مثلا مجلس می­گیرد، هزار نفر سینه می­زنند، قبول­تر است از مجلس آن پیرزنی که هیچ چیز ندارد، چادرش را کتیبه عزا می­کند، دو نفر جمع می­شوند، می­گویند مسلمانان، حسین مادر ندارد. می­سوزند و اشک می­ریزند و گریه می­کنند. اینجا به ادب دهند پاداش!

خدا به­خاطر اینکه تو قوچ آوردی، او گندم آورد که نگفت چون قوچ گران­تر است، قبول است، گندم ارزان­تر است. خدا به پیشینه هابیل نگاه کرد. «إِنَّمَا يَتَقَبَّلُ اللهُ مِنَ الْمُتَّقِين.» (مائده/27) خدا فقط از متقین قبول می­کند.

چه­مان شده است ما؟ چطور می­توانیم انقدر ادعایمان گوش فلک را کر کند، بعد چشمم را نتوانم کنترل کنم؟ چشمی که اولین تیر شیطان به چشم من می­خورد. چطور وقتی پای زبانم می­رسد، هر حرفی می­زنم؟ گوشم که اصلا در ندارد. فرمودند گوش، درِ قلب است. حرفی وارد می­شود، صاف توی قلب تو می­رود. کدام محبت؟! بیاییم کمی به فکر خودمان باشیم. بیاییم کمی جمع کنیم بساطمان را. خدا می­داند به خودم دارم عرض می­کنم؛ که عمرم گذشت به بی­حاصلی و بوالهوسی.

عمری پی اغیار دویدیم / از یار بماندیم، به مقصد نرسیدیم

سرمایه ز کف رفت، تجارت ننمودیم / جز حسرت و اندوه، متاعی نخریدیم

ای حجت حق، پرده ز رخسار بیفکن / کز هجر تو ما پیرُهنِ صبر دریدیم.

این روایت در احتجاج است که کسی بود، مردم خیلی فریفته­اش شده بودند. می­آمدند به امام صادق علیه السلام می­گفتند آقا، فلانی یک آقاجونی است برای خودش. حضرت فرمودند یک روز برویم ببینیم چطور است.

رفتند توی مسجد، دیدند آقایانِ مریدها دورش را گرفتند. حضرت فرمودند من صورتم را بستم، صبر کردم او آمد بیرون، پشت سرش رفتم. دیدم رفت نانوایی، گفت آقای نانوا، حالت چطور است. سرش را گرم کرد، دو تا نان از جلوی دخل آقای نانوا دزدید. گفتم شاید از قبل، حساب کتاب داشتند.

چون انسان مومن نمی­آید همه را سریع متهم کند. الی سَبعین وجها، توجیه می­کند.

جلوتر رفت، رسید دم مغازه بقالی. آقای بقال حالت چطور است. آنجا را نگاه کن. دو تا انار برداشت. گفتم شاید با او هم حساب کتابی داشته است.

رفت از دروازه شهر خارج شد. صدایش زدم آقای فلانی؟

(حالا حضرت هم صورت را بسته است.)

_ من یک چیزی از تو دیدم، می­خواهم بدانم علتش چیست؟ می­خواهم از خودت بپرسم.

(امام که چنین نیست. دارند به ما یاد می­دهند.)

گفت اهل کجایی؟ حضرت فرمودند اهل مدینه.

_ کدام عشیره؟

_ بنی­هاشم.

گفت نکند تو جعفر بن محمد هستی؟

حضرت فرمودند بله. من جعفر بن محمد هستم. صورت را باز کردند.

این شخص به حضرت گفت تو چطور جعفر بن محمد امام صادق هستی، در حالی که قرآن بلد نیستی؟ (نستجیر بالله) _ چرا؟

گفت چون خدا در قرآن می­فرماید کسی که گناهی کند، فقط همان گناه برای او نوشته می­شود. اما، «مَنْ جَاءَ بِالْحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أَمْثَالِها.» (انعام/160) کسی که حسنه­ای انجام بدهد، برای او ده برابر نوشته می­شود. من انار و نان دزدی را برداشتم، اما رفتم جلوتر آنها را به فقیری دادم. چهار تا گناه کردم. دو تا نان دزیدم، دو تا انار دزدیدم. اما به فقیر دادم، می­شود چهل تا ثواب. چهارتایش کم شود، 36 تا ثواب برای من می­ماند.

حضرت فرمودند: «إِنَّمَا يَتَقَبَّلُ اللهُ مِنَ الْمُتَّقِين.»

به چی خودم غرّه می­شوم؟ إِنَّمَا يَتَقَبَّلُ اللهُ مِنَ الْمُتَّقِين!

«إنَّ اَللهَ طَيِّبٌ لاَ يَقْبَلُ إِلاَّ طَيِّباً.» فرمودند خدا پاک است و فقط پاک می­خرد و بس. فقط پاک قبول می­کند و بس.

«لا يَقِلُّ عَمَلٌ مَع تَقوى.» تو تقوا داشته باش، یک سبحان الله تو به آسمان می­رود و کار آفتاب می­کند. هیچ کاری برایت کوچک نیست. «و كَيفَ يَقِلُّ ما يُتَقَبَّل؟» آن چیزی که قبول می­شود، چگونه کم باشد؟ اگر من تقوا داشته باشم.

حضرت صادق علیه السلام یک فرمایش عجیبی دارند، می­فرمایند: «لاَ قَوْلَ إِلاَّ بِعَمَلٍ.»حرف زدن که خب خیلی­ها می­توانند حرف بزنند، اما باید عمل داشته باشیم.

الان من گفتم ما اهل بیت علیهم السلام را دوست داریم، باید یک کاری کنم. بروم صحبت کنم. تلاش کنم. خدمت کنم. خب آمدم برایشان صحبت کردم، نوکری کردم، اما «وَ لاَ قَوْلَ وَ لاَ عَمَلَ إِلاَّ بِنِيَّةٍ.» آن قول و این عمل را کنار بگذار، مگر اینکه نیّت، درست باشد.

«وَ لاَ قَوْلَ وَ لاَ عَمَلَ وَ لاَ نِيَّةَ إِلاَّ بِإِصَابَةِ اَلسُّنَّة.» قول و عمل و نیّت را هم کنار بگذار. من آمدم اینجا، قُربتاً الی الله هم صحبت کردم. اما قبول نیست، مگر اینکه از همان راهی بروم که اهل بیت علیهم السلام به ما فرمودند.

امروز بلای خانمان سوز ما این شده است آی مردم! ما می­خواهیم جوان­ها را جذب مکتب اهل بیت کنیم؛ با موسیقی؟! من بیایم شوی مذهبی راه بیندازم، نور روشن کنند، با هزار تا آهنگ؟ مگر پارتی است؟ بعد اسم اهل بیت را هم می­آوری؟

باباجان، آفتابه را نمی­آورند سر میز بگذارند. لیوان را هم نمی­برند توی مستراح بگذارند. چون ظرف و مظروف باید تناسب داشته باشد. بعد در چنین فضایی، شما اسم امیرالمومنین سلام الله علیه را می­آوری؟ این بلای ماست!

طلبه­ها و روحانی معظم! مگر از شما می­خواهند پشتک بزنی؟ 180 درجه باز کنی؟ از شما می­خواهند قال الصادق، قال الباقر را برای مردم تبیین کنی.

من برای جذب جوان­ها می­خواهم تار بزنم، چه­چه بزنم. نمی­خواهند از تو این را! «…إِلاَّ بِإِصَابَةِ اَلسُّنَّة.» آن عمل خالص هم وقتی ارزش دارد که طبق موازین الهی باشد

من نمی­گویم تو آدم بدی هستی. اصلا تو اخلاص هم داری، صد در صد هم اخلاص داری. ولی به درد خدا نمی­خورد. به درد تو هم نمی­خورد.

یک فرمایش از امیرالمومنین علیه السلام هست که به کمیل فرمودند: «یا کمیل، … مؤمنٌ تَقی لکان فی دعائه إلی الله، مُخطَئاً أو مُصیباً، بل والله مُخطَئاً.»

آدم مومن، آدم متقی، هدفش هم خوب است، می­خواهد مردم را به خدا دعوت کند، اما در این دعوت مردم به خدا، از امام و حجت خدا پیروی نمی­کند بگوید آقا، من چی کار کنم.

آیا خطا می­کند، یا تیرش به هدف می­خورد؟ فرمودند: «والله کان مُخطَئاً.»  به خدا قسم که خطا می­کند.

الان در سبک تربیتی، من بروم پیش شیخ پشمک الدین فلانی، به من دستور بدهد برای سیر و سلوک. برو جمعش کن! ما بها دادیم که چهار نفر آمدند دارند مردم را می­دوشند.

تقوا باید داشته باشیم، ولی «لاَ قَوْلَ وَ لاَ عَمَلَ وَ لاَ نِيَّةَ إِلاَّ بِإِصَابَةِ اَلسُّنَّة.» مگر اینکه در چهارچوب خداوند متعال، قدم برداشته باشیم.

  • هدف، وسیله را توجیه نمی­کند.

عرض کردیم که شرط معیّت، تقواست. و برای رسیدن به تقوا، من نمی­توانم هر وسیله­ای را برای خودم انتخاب کنم تا به معنویت برسم.

تقوا خودش یک قله است. اما یک موقع شیطان می­آید یک تقوای پوشالی برای من درست می­کند. لذا برای اینکه به هدف مقدس برسم، نمی­توانم از هر وسیله­ای استفاده کنم.

مثال بزنم: در شورای شش نفره، بعد از اینکه دومی به درک واصل شد و یک شورایی درست کرد که خلیفه بعدی انتخاب شود، گفت اگر در این شورا، پنج به یک شدند، آن یک نفر را بکشید. اگر چهار به دو شدند، آن دو نفر را بکشید. اگر سه به سه شدند، آن سه نفری را قبول کنید که عبدالرحمان بن عوف در آن هست. این شده است شورای شش نفره.

امیرالمؤمنینی که «لَضَرْبَةُ عَلِیٍّ یَوْمَ الْخَنْدَقِ أَفْضَلُ مِنْ عِبَادَةِ الثَّقَلَیْن»‌، یک ضربه مولا از عبادت ثقلین بالاتر است، دیگر حکومت مولا چیست؟ اینکه عدالتشان را در تمام عالم، حاکم و حکم­فرما کنند.

وقتی یک ضربه­شان آن است، حکومت الهی­شان چیست؟

حالا یک چنین هدف مقدسی هست.

عمر می­دانست که عبدالرحمان بن عوف، اصلا سمت امیرالمومنین علیه السلام نمی­آید. یعنی طوری کار را چیده بود که اصلا کار به مولا نرسد. امیرالمومنین سلام الله علیه هم طی مصالحی (که مفصل در این باب صحبت کرده­ایم)، در این شورا رفتند. می­خواستند دروغ اینها را که در سقیفه گفته بودند، رسوا کنند.

عبدالرحمان اول کار آمد به مولا گفت حرف آخر را قرار است من بزنم. من به نفع شما کنار می­روم، اما شرط دارد. اگر می­خواهی حکومت کنی، طبق دستور خدا، سیره پیغمبر، و سنت آن دو خلیفه.

خب یا امیرالمومنین، چنین هدف مقدسی، شما بگویید باشد، بعدا که کار دستتان آمد، قدرت دارید، همه را قلع و قمع می­کنید. کی می­تواند حرف بزند؟ مگر قبلی­ها و بعدی­ها که کار دستشان افتاد، چی کار کردند؟

ولی امیرالمومنین سلام الله علیه برای رسیدن به چنین هدفی، حاضر نیستند یک دروغ بگویند!

عَلِیٌّ مَعَ الْحَقّ.

علی حقیقت نور است و هیچ ممکن نیست / که در مقابل شب، انعطاف بردارد

دوباره مثل علی زاده می­شود؟ هیهات! / اگر دو مرتبه کعبه شکاف بردارد.

الان مولا می­خواهند مرزها را مشخص کنند.

این همه مرزبندی را مشخص کردند، امروز یک عده پیدا شدند می­گویند امیرالمومنین که با آنها مشکلی نداشتند. اگر این را هم می­پذیرفتند که باشد، بعدا کار خودمان را می­کنیم، امروز دیگر مرز مشخص نمی­شد.

پس برای رسیدن به یک هدف خوب، نمی­توان از هر وسیله­ای استفاده کرد.

 ببینید الان ما توی بحث تربیت، با اساس و پایه داریم بالا می­آییم. داریم پایه­ها را محکم قوی می­کنیم که حرف­های تربیتی که قرار است در ادامه برای تربیت فرزند، آن هفت سال اول و هفت سال دوم می­زنیم، ثمر داشته باشد. باید بگوییم اول باید خودم را درست کنم. خودم را چه سبکی باید درست کنم؟ معیّت با امام داشته باشم. برای معیّت با امام، باید تقوا داشته باشم.

آن تقوایی که فرمودند: «إنّ لِصاحِبِ هذا الأمرِ غَيبةً…» صاحب این امر، امام زمان سلام الله علیه، یک غیبتی دارد که در زمان غیبتش چیزی که به کارتان می­آید، تقواست! «فَلْيَتَّقِ اللهَ عَبدٌ وَ لْيتَمَسَّكْ بدِينِهِ.» باید محکم دینتان را بچسبید.

ببینید چقدر مهم است تقوا داشتن. این را به قسم حضرت عباس سلام الله علیه دارم عرض می­کنم. منِ بیچاره که باشم؟ دارم از آیات و روایات عرض می­کنم. بیننده­های عزیز ما بیایند دل به این حرف بدهند. اُشهدُ الله، به آیه آیه قرآن قسم، دنیا و آخرتتان عوض می­شود. همه حرف توی یک کلمه جمع است: تقوای الهی.

مگر معیّت با امام زمان کم چیزی است که بلیط ورودی آن تقواست؟

شما توی قطار که بروی، اصلا توی قطار بخواب. نخواب. قرآن بخوان. هر کاری کردی، این قطار تو را به مشهد می­برد. وقتی که توی قطار ولایت، سوار شوی، هر کاری کنی این قطار تو را به بهشت می­برد.

  • بلیط ورودی قطار ولایت، تقواست.

پیغمبر اکرم فرمودند: «خَصلَةٌ من لَزِمَها أطاعَتهُ الدُّنيا و الآخِرَة…»

انقدر چپ و راست نزنیم. نسخه خیلی واضح است. کمی مردانگی می­خواهد. کمی همت می­خواهد.

فرمودند یک خصلتی است که اگر کسی داشته باشد، خدا دنیا و آخرت را مطیعش می­کند. آن خصلت چیست؟ «التَّقوى.»

«مَن أرادَ أن يَكونَ أعَزَّ النّاسِ، فلْيَتَّقِ الله َ عَزّوجلّ.» کسی که می­خواهد عزیز همه باشد، عزت داشته باشد، تقوا داشته باشد.

یک روزی ارباب ما را توی کربلا کشتند. با چه حالتی؟ «وَ أذَلَّ عَزیزَنا.» بعد یزید آمد این همه خرج کرد، حدیث برایش درست کرد، اما عزت، دست خداست. کسی که می­خواهد أعَزّ مردم باشد، فلْيَتَّقِ الله.

بعد پیغمبر، این آیه را خواندند: «وَ مَنْ يَتَّقِ اللهَ يَجْعَلْ لَهُ مَخْرَجًا.» (طلاق/2) می­خواهید به بن­بست نخورید توی زندگیتان؟ هیچ بن­بستی. می­خواهید توی قبر، توی رجعت، برزخ، قیامت، راه جلوی شما بسته نباشد؟ هر کوچه­ای رفتید، جلوی آن باز باشد؟ فلْيَتَّقِ الله! تقوا داشته باش.

_ حاج­آقا، من برای اینکه تقوا داشته باشم، چی کار باید کنم؟

این را نگو. بگو من چی کار نباید کنم!

نگاه­هایی که صدی نود آن، جز حسرت، چیزی برایم ندارد. چقدر از قیمت من پیش امام زمان کم می­کند؟ یک­دفعه مرا از قطار پیاده می­کنند، بیچاره می­شوم. گناه، گناه روی هم، آدم را بیچاره می­کند.

از حضرت صادق علیه السلام پرسیدند: «ما تفسیر التقوا؟» تفسیر تقوا چیست؟ حضرت فرمودند: تقوا این است که خدا آن جایی تو را ببیند که دوست دارد باشی. آنجایی که دوست ندارد، نباشی. آنجایی که دوست ندارد تو را ببیند، آنجا نباش. آن کار را نکن.

راه، خیلی واضح است.

منِ بیچاره، خودم بیمار اول این حرف­ها هستم. دارم اینها را می­گویم که برای هم دعا کنیم و یک قدم رو به جلو برداریم.

می­خواهیم چله بگیریم؟ بسم الله. بهترین چله، چله­ی اخلاص و تقواست.

قبلا عرض کردم، وقتی صبح عریضه نوشتیم برای امام عصر علیه السلام، وقتی شب محاسبه نفس کردیم، وقتی در طول روز روایات را هی یادآوری کردیم، زندگی من عوض می­شود. خانه­ام عوض می­شود. بچه­ام عوض می­شود. زنم عوض می­شود. جامعه­ام عوض می­شود.

الله اکبر از این روایت! امام صادق علیه السلام فرمودند: «أيُّما مُؤمِنٍ أقبَلَ قِبَلَ ما يُحِبُّ الله ُ، أقبَلَ الله ُ عَلَيهِ قِبَلَ كُلِّ ما يُحِبُّ..»

معنای تقوا این است: تو رو کن به چیزی که خدا دوست دارد، خدا یک کاری می­کند هر چی دوست داری، به تو رو می­کند.

«و مَنِ اعتَصَمَ بِالله ِ بِتَقواهُ عَصَمَهُ الله ُ..» کسی که به­وسیله تقوا چنگ بزند به خدا، خدا او را از هر بلایی در امان می­دارد.

«و مَن أقبَلَ الله ُ عَلَيهِ و عَصَمَهُ لَم يُبالِ لَو سَقَطَتِ السَّماءُ عَلَى الأرض..» اگر آسمان روی زمین بیفتد، به تو آسیبی نمی­رسد. تو در امانی.

«و إن نَزَلَت نازِلَةٌ عَلى أهلِ الأرضِ فشَمِلَهُم بَلِيَّةٌ كانَ في حِرزِ الله بِالتَّقوى مِن كُلِّ بَلِيَّةٍ.»

حاج­آقا می­شود یک حرز به من بدهید که من از چشم زخم و خواهرشوهر و جاری و فلان در امان باشم؟

بله، «إِنَّ الْمُتَّقِينَ فِي مَقَامٍ أَمِين.» (دخان/51) خدا در قرآن می­فرماید کسی که تقوا داشته باشد، در امنیت کامل است. هیچ آسیبی به او نمی­رسد.

«لَوْ اَنَّ السَّماواتِ وَالارْضَ كانَتا عَلى عَبْدٍ رَتْقا ثُمَّ اتَّقَى الله َ لَجَعَلَ الله ُ لَهُمِنْها مَخْرَجا وَ رَزَقَهُ مِنْ حَيْثُ لا يَحْتَسِب.» آسمان و زمین بخواهند به یک نفر فشار بیاورند، اگر این بنده تقوا داشته باشد، خدا برای او فرج و مخرج قرار می­دهد. گرفتار نمی­شود.

در این چند دقیقه که فرصت داریم، فقط حدیث بخوانم که من صحبت نکنم، پای مکتب اهل بیت علیهم السلام باشیم.

امیرالمومنین سلام الله علیه وصیتی دارند به فرزندشان امام مجتبی علیه السلام. در این وصیت، امیرالمومنین سلام الله علیه یک مطالبی را فرمودند که ارزش دارد آدم شش ماه فقط بایستد این وصیت­ها را بگوید.

حضرت می­فرمایند: «وَاعْلَمْ يَا بُنَيَّ، أَنَّ أَحَبَّ مَا أَنْتَ آخِذٌ بِهِ إِلَيَّ مِنْ وَصِيَّتِي، تَقْوَی اللهِ، وَالاِقْتِصَارُ عَلَی مَا فَرَضَهُ اللهُ عَلَيْك..»

مولا وصیت­هایی که گفتند، غوغاست. آن هم به چه کسی؟ به امام مجتبی!

یک موقع می­خواهند به منِ شاگرد تنبل بگویند، برای خودم می­گویند. یک موقع برای امام حسن علیه السلام می­گویند.

فرمودند همه وصیت­هایم را به تو گفتم، اما آن چیزی که مهم است می­دانی چیست؟ «تَقْوَی اللهِ، وَالاِقْتِصَارُ عَلَی مَا فَرَضَهُ اللهُ عَلَيْك..» تقوای خدا و اینکه خودت را وقف کنی برای آن چیزی که خداوند متعال دوست دارد.

زن پیغمبر هم باشی، خدا می­فرماید: «يَا نِسَاءَ النَّبِيِّ لَسْتُنَّ كَأَحَدٍ مِنَ النِّسَاءِ إِنِ اتَّقَيْتُنَّ.» (احزاب/32) زن پیغمبر هستی، مبارک، اما اگر تقوا داشته باشی، می­شوی ام المومنین. نه اینکه بلند شوی بروی شمشیر علیه مولا بکشی. اگر تقوا داشته باشی، حرمت پیدا می­کنی.

اگر قیمت نزد خدا می­خواهم.. چه کسی بدش می­آید توی دستگاه خدا قیمتی باشد؟ «إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِنْدَ اللهِ أَتْقَاكُمْ.» (حجرات/13) اکرم شما نزد خداوند متعال، أَتْقَای شماست.

اگر می­خواهم توی زندگی­ام به بن­بست نخورم، «وَ مَنْ يَتَّقِ اللهَ يَجْعَلْ لَهُ مَخْرَجًا.» (طلاق/2)

«مَنْ يَتَّقِ اللهَ يَجْعَلْ لَهُ مِنْ أَمْرِهِ يُسْرًا.» (طلاق/4)

اگر می­خواهم راه را از بیراهه بشناسم، توی تاریکی نیفتم، راه جلویم باز باشد، روشن ببینم، از فتنه­ها در امان بمانم، «إِنْ تَتَّقُوا اللهَ يَجْعَلْ لَكُمْ فُرْقَانًا.» (انفال/29)

اینها همه­اش آیه قرآن است. فرمودند تو تقوا داشته باش، خدا همیشه جلوی پایت را روشن می­کند.

امنیت می­خواهم؟ «إِنَّ الْمُتَّقِينَ فِي مَقَامٍ أَمِينٍ.» (دخان/51)

می­خواهم محبوب خدا باشم؟ «إِنَّ اللهَ يُحِبُّ الْمُتَّقِين.» (آل عمران/76)

امیرالمومنین سلام الله علیه نامه­ای دارند که برای محمد بن ابی­بکر نوشتند که آن را برای مردم مصر بخواند.

حضرت فرمودند: «علَيكُم بتَقوى الله. فإنّها تَجمَعُ الخيرَ و لا خيرَ غَيرُها، و يُدرَكُ بها مِنَ الخيرِ ما لا يُدرَكُ بغَيرِها مِن خيرِ الدنيا و خيرِ الآخرة.»

هی گفتم اگر این را می­خواهی، اگر آن را می­خواهی، خدا می­گوید تقوا؛ حالا آخرش حضرت فرمودند: اگر خیر دنیا و آخرت را می­خواهی، تقوا داشته باش.

ما در جلسه قبل در رابطه با اصحاب سیدالشهداء چه گفتیم. این را هم اضافه کنیم که اصحاب الحسین، اهل ورع بودند

همان سعید بن عبدالله که عرض کردم، اصحاب دیگر سیدالشهداء مثل جناب حبیب بن عامر نِهشَلی، حبیب بن مظاهر الاسدی، سعید بن عبدالله، سُوِید بن عمرو و…

سُوید کسی بود که رفت جنگید، کشته شد، عصر عاشورا چشم باز کرد، زنده مانده بود، دید سرها به نیزه بینی، بی­جرم و بی­جنایت. چاقو کشیده، رفته جلوی خیمه­ها، غوغا کرده است.

ابوشعثاء کندی، طرمّاح بن عدی، این اصحابی که الان در ذهن حقیر اسم مبارکشان هست، بروید نگاه کنید. آن ویژگی مشترکی که برای آنها آمده، این است: «کانَ وَرَعاً مُجتَنِباً لِلحَرام.» اهل ورع بودند. اهل تقوا بودند.

ورع یعنی چی؟

یعنی یک سیم کابل فشار قوی برق، اینجا باشد، من می­گویم جای من را عوض کنید. اینجا نمی­نشینم. چون حواسم نباشد، یک­دفعه دستم به آن بخورد، کار تمام است.

بابا، گناه مهلکه است. گناه ما را بیچاره می­کند. اگر معیّت با امام می­خواهم، بسم الله، شرط اول قدم آن است که عاشق باشی. که به هوای امام زمان سلام الله علیه، تو یک چشم ببندی، بعد ببین آن آقا برای تو چی کار می­کند. چون می­داند. می­گوید خدایا، او جوان بود، لذتی که شیطان برایش درست کرده بود، این بود که به این صحنه نگاه کند، اما به هوای من نگاه نکرد. ببین امام عصر سلام الله علیه چه می­کند.

خدا همه ما را موفق بدارد که در مسیر اهل بیت علیهم السلام قدم بگذاریم.

اللهم عجّل لولیّک الفرج

مطالب مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *