• ریشه و اساس ظلم از سقیفه تا کربلا
  • مهم‌ترین اقدامات و جنایات سران سقیفه:
    1. تحریف معنای امامت
    2. تغییر طُرق نصب امام
    3. پایه‌گذاری اعتقاد به جبر
    4. نفی عدالت خدا و رسول خدا صلی الله علیه و آله
    5. تغییر مرجعیت دینی اهل بیت علیهم‌السلام
    6. نهادینه کردن بُغض أمیرالمؤمنین علیه‌السلام در دل مردم و هتک حرمت حضرت زهرا سلام‌اللّٰه‌علیها

عظمت حضرت سکینه سلام الله علیها

محسنیه ۱۴۴۵ _ قم

استاد اوجی شیرازی

شب چهارم:

  • ریشه و اساس ظلم از سقیفه تا کربلا
  • مهم­ترین اقدامات و جنایات دستگاه سقیفه
  1. تحریف معنای امامت
  2. تغییر طُرق نصب امام
  3. پایه­گذاری اعتقاد به جبر
  4. نفی عدالت از خدا و رسول خدا صلی الله علیه و آله
  5. تغییر مرجعیت دینی اهل بیت علیهم السلام
  6. نهادینه کردن بغض امیرالمومنین علیه السلام در دل مردم و هتک حرمت حضرت زهرا سلام الله علیها
  • عظمت حضرت سکینه سلام الله علیها

اعوذ بالله من الشیطان اللّعین الرّجیم

اعوذ بولایتک یا مولای یا امیرالمومنین

بسم الله الرحمن الرحیم

الحمد لله الّذی نَوّرَ قلوبَنا بشعاع انوار المحبّۀ العلویه و جعلنا من المتمسّکین بالولایۀ المرتضویه الّذی فَرضَ اللهُ مودّته علی العربیۀ و العجمیۀ ثم الصلاۀ و السّلام علی مُبلّغ الرسالات الالهیّه سیدنا و نبیّنا ابی­القاسم المصطفی محمد صلی الله علیه و آله القُرَشیّه سیّما اوّلهم مولانا امیرالمومنین و آخِرِهم بقیۀ الله فی الارضین و لعنۀ الله علی اعدائهم اجمعین.

اللهم کن لولیک الحجۀ بن الحسن، صلواتک علیه و علی آبائه، فی هذه السّاعۀ و فی کل ساعۀ، ولیّاً و حافظاً و قائداً و ناصراً و دلیلاً و عیناً حتی تُسکنه أرضک طوعاً و تُمتّعه فیها طویلاً.

یا صاحب الزمان!

به نماز صبح و شبت سلام / و به نور در نسب­ت سلام

و به خال کنج لبت سلام / که نشسته با چه ملاحتی

به جمال، وارثِ کوثری / به خدا حسینِ مکرّری

به روایتی خود حیدری/ چه اصالتی، چه شرافتی!

بَلَغَ العُلی، به کمالِ تو / کَشفَ الدُّجی، به جمال تو

به تو و قشنگیِ خالِ تو / صلوات هر دم و ساعتی

زد اگر کسی درِ خانه­ات / دل ماست کرده بهانه­ات

که به جست­وجوی نشانه­ات / ز صبا گرفته بشارتی

نه مرا نبین، رصدم مکن / و نظر به نیک و بدم نکن

ز درت بیا و ردم مکن / تو که از تبارِ کرامتی.

یابن الحسن! یابن الحسن!

وَ نَکْتُبُ مَا قَدَّمُوا وَ آثَارَهُمْ وَ کُلَّ شَیْءٍ أَحْصَیْنَاهُ فِی إِمَامٍ مُبِینٍ. (یس/۱۲)

خدا به آبروی امیرالمومنین، فرج امام زمان را برساند.

اعمال و رفتار و گفتار و عقاید ما را مورد رضایت ولی­اش قرار بدهد.

نسألک اللهم بروح علی بن ابی­طالب علیه السلام الذی لم یُشرک بالله طَرفۀَ عینٍ ان تُعجّلَ فرج مولانا صاحب الزمان.

هدیه محضر امیرالمومنین و سیدۀ نساء العالمین، جهت عرض تسلیت به محضر بقیۀ الله فی الارضین صلوات الله علیهم اجمعین، صلواتی تقدیم کنید. اللهم صلّ علی محمد و آل محمد و عجّل فرجهم و اهلک عدوّهم.

خداوند متعال در قرآن، سوره یس چنین می­فرماید که: «وَ نَکْتُبُ مَا قَدَّمُوا وَ آثَارَهُمْ…» این­گونه نیست که فقط اعمال شما به پای شما نوشته شود، بلکه شما مسئول اعمالتان و آثاری هستید که بر اعمال شما مترتب می­شود.

لذا در روز قیامت که وای، وای، «إذا قامَت القیامه و جَمَعَ الله الخلائق فی المحشر و أُوتِیَ لِکلّ کِتابَهُ بِیَدِه…» روز قیامت که می­شود، روزی که خداوند متعال، نامه اعمال را به دست مردمان می­دهد، و ندا می­آید که «إقْرَأْ کِتَابَک» خودت بخوان نامه عملت را، و «کَفَى بِنَفْسِکَ الْیَوْمَ عَلَیْکَ حَسِیبًا.» (اسراء/۱۴) خودت به حساب کار خودت برس.

و رفقا به خدا قسم این حرف­ها راست است. اینها فرمایشات خدا و اهل بیت علیهم السلام است.

یک عبارتی است از امیرالمومنین سلام الله علیه در خطبه ۱۱۰ نهج­البلاغه، که فرمودند: «واعلموا عباد الله، إن الله سائلکم عن الصغیر مِن عملکم و الکبیر.» بدانید که خدا از ریز و درشت اعمالتان از شما می­پرسد.

آیه قرآن است که: «ما یَلْفِظُ مِنْ قَوْلٍ إِلّا لَدَیْهِ رَقِیبٌ عَتِیدٌ.» (ق/۱۸) هیچ کلامی از دهان شما خارج نمی­شود، مگر دو ملک می­نویسند. و روز قیامت، خداست که حساب می­کشد.

شعری سرود که: حاجب، اگر معامله­ی حشر با علی است / من ضامنم که هرچه بخواهی گناه کن

در عالم خواب، حضرت به او فرمودند که:

حاجب، یقین معامله­ی حشر با علی است / شرم از رخ علی کن و کمتر گناه کن.

نامه­های اعمال را به دست مردم می­دهند. بعد این روایت است که فرمودند کسی نگاه می­کند خدایا، من کلکسیون گناه هستم؛ اما قتل نکردم. اینجا قتل نوشته شده است. ندا می­آید درست است، تو آدم نکشتی؛ اما حرفی زدی، رفتاری کردی که این قتل، اثری است که بر رفتار تو مترتب شد.

لذا ما مسئول آثاری هستیم که بر رفتار و اعمال و کردار و گفتار ما مترتب می­شود.

باید مراقب باشیم. باید اهل محاسبه باشیم. باید بعد از محرم و صفر و محسنیه، با قبلش فرق کند. باید بعد از کربلای ما با قبل از کربلای ما فرق کند.

کسی دو ساعت توی مغازه عطرفروشی باشد، بوی عطر می­گیرد. چرا روضه بیایم، وقتی به خانه برمی­گردم زن و بچه­ام، خانواده­ام، پدر و مادرم، از دست من عاصی باشند؟ مگر می­شود؟ مگر امکان دارد؟ مگر مکتب سیدالشهداء سلام الله علیه، حبیب­پرور نبود؟ مگر عابس­پرور نبود؟ مگر جُون­پرور نبود؟

با این مقدمه که ما مسئول آثاری هستیم که بر رفتار ما مترتب می­شود، برویم ادامه عرایض شب­های گذشته.

دیشب از فدک گفتیم، از خیبر گفتیم. شب قبلش از اتفاقات بعد از پیغمبر اکرم گفتیم و اینکه چه در سقیفه بنی­ساعده گذشت و ثابت کردیم آنچه شد در هفته اول ماه ربیع­الاول شد و حمله به خانه حضرت زهرا سلام الله علیها در همین روزها بوده است.

لکن عرض امشب ما، خوب عنایت کنید. خیلی بحث مهمی است. اینکه در روایاتمان داریم و مسلم است و همه شما شنیدید که الفبای اعتقادات شیعه این است که «مَا أُهَرِیقَ فِی الْإِسْلَامِ مِحْجَمَهٌ مِنْ دَمٍ…» هیچ خونی ریخته نشد، حتی به اندازه سر تیغ حجامت، مگر گناهش گردن ابی­بکر و عمر است.

امام صادق علیه السلام فرمودند: «هُما والله هَوّدا و نَصّرا و مَجّسا فلا غفر الله ذلک لهما.»

 آنها بودند که یهودی­ها را یهودی کردند. مجوسی­ها را مجوسی کردند. نصرانی­ها را نصرانی کردند. یعنی اینها مانع شدند. مانع امیرالمومنین سلام الله علیه شدند.

مرحوم مقّرم در یکی از مولفات خودشان، از قول آن مستشرق نقل می­کند که تمام کشورهای مسیحی باید در میدان اصلی شهرشان مجسمه عمر را بسازند. چون اگر اینها نبودند، یک مسیحی در عالم نبود. همه شیدای امیرالمومنین سلام الله علیه بودند.

امام باقر علیه السلام در نمازشان می­گفتند: «اللهم اجز عمرَ.» خدایا جزای دومی را به او بده. «لأنّه ظَلَم الحجر و المدر.» چرا که به هر سنگی و به هر ریگی ظلم کردند.

امام که مبالغه ندارد. یعنی هر کدام ما یک شاکی پرونده خصوصی عمریم. هر کدام از من و شما! و به قسم حضرت عباس، هرکس ببخشد، من نمی­بخشم. چرا؟ چون اگر امروز دوریم از امام زمانمان، اگر امروز تا خرخره توی لجن­زار این دنیای پر از فساد داریم زندگی می­کنیم، به­خاطر این است که اینها آمدند و مانع حق امیرالمومنین سلام الله علیه شدند.

و در رأس تمام جنایاتی که در عالم اتفاق افتاده است، بالاترین جنایت، جنایت کربلاست. که اهل بیت علیهم السلام مقصر اصلی را عمر و ابی­بکر می­دانند.

می­گوید رد می­شدم با امام صادق علیه السلام، رسیدیم به یک وادی به نام وادی کَمد. (کتاب حق­الیقین مرحوم علامه مجلسی آورده است.) می­گوید به وادی کمد رسیدیم، گفتم آقا، این سرزمین چقدر نکبت دارد. فرمودند آفرین. خوب فهمیدی. اینجا جهنم برزخی قاتلین سیدالشهداء سلام الله علیه است.

بعد حضرت فرمودند: هیچ­گاه از این سرزمین رد نشدم، مگر دیدم در رأس قاتلین امام حسین علیه السلام، (نه در بین قاتلین، در رأس قاتلین سیدالشهداء سلام الله علیه)، ابی­بکر و عمر را که در حال عذاب شدن هستند.

اجمالا بگویم، خیلی خسته بود ارباب ما..

اجمالا بگویم که فلمّا وَقَفَ لِیَستَریح ساعتاً..

ای حسین!

خیلی برایش آه بکشید. «نَفَسُ الْمَهْمُومِ لِظُلْمِنَا تَسْبِیح.» آه حسین!

صبح تا عصر پیکر آورده/ چند آقای بی­سر آورده/ لیک، با اینکه اصغر آورده/ خستگی را ز پا درآورده.

صبح عاشورا ایستادند که قدری استراحت کنند، بحر بن کعب آمد، دیگر چه جسارتی کرد، بگذرم. فقط دیدند خون از پیشانی حضرت… هرچه کردند، زره هم تکه تکه شده بود، پیراهن را بالا زدند.. اجازه بدهید بگذرم.

و لما سقط الحسین.. فریادی زدند..

ببین، اجمالا بگویم. کسی که سینه.. از جلو تیر رفته.. پاره کرده است..

می­گویند کسی که عمل قلب باز می­کند، نمی­تواند حرف بزند. ابی­عبدالله چطور داد زدند که فریاد حضرت در تمام سرزمین کربلا پیچیده است: «ایها الناس إن ابابکر و عمر قد قَتَلانی.» این دو بودند که مرا کشتند!

خواهری دارد سیدالشهداء، به نام فخر المخدّرات زینب العقیله.

زن مگو، مردآفرینِ روزگار / زن مگو بنت الادب، اخت الوقار

زن مگو چون مرتضی خیبرشکن / التی خَلَعَت مِن الحق الرسن

گر رسل بر خصم، قاهر گشته­اند / (بی­بی جان) مجلس درس تو حاضر گشته­اند

در همان درسی که در کوفه بداد / کرد معنا کهیعص

گفته سجادی که پورِ فاطمه است / بی­معلم، عمه­ی ما عالمه است.

زینب کبری سلام الله علیها بیایند بالای قتگاه بگویند پدرم فدایت که تو را دوشنبه کشتند. پدرم فدایت که دوشنبه خیمه­هایت را غارت کردند.

قطعا عاشورا دوشنبه نبوده است. جمعه بوده است. اما دارند از آن موقع به من و شما گرا می­دهند که:

همان حبلی که بر حبل المتین شد / غُل و زنجیر زین­العابدین شد.

دارند یادمان می­دهند، یادآوری می­کنند که:

شمر و یزید و خولی و اَخنس به جای خود / اما دلیل کرب و بلا چیز دیگری است

(آی مردم، عالم) سر را عمر برید و ابوبکر زد به نی / ما هرچه می­کشیم همه از پشت آن در است.

 اداره پلیس یک جایی دارد می­گویند دایره کشف جرم. یعنی می­آیند قتلی که صورت گرفته است را بررسی می­کنند. از روی روش کشته شدن، مدل کشته شدن، انگیزه قتل را می­فهمند. با این نگاه، شما بیایید کربلا را نگاه کنید، کیفیت کشته شدن سیدالشهداء سلام الله علیه را ببینید.

مگر به ما نگفتند یک عده رفتند پول بگیرند؟ داداش جونم، پولی که شبث بن ربعی از کشتن ابی­عبدالله گرفته است، رفته در کوفه مسجد ساخته است! خرج ساختن مسجد کرده است. اسمش را مسجد الشکر گذاشته است. چرا مسجد الشکر؟ به شکرانه کشتن ابی­عبدالله سلام الله علیه!

یک کسی که همه­مان بغض مشترک داریم نسبت به او، مثلا صدام را اینجا بیاورند، بگویند این همه زائر کشت، این همه شیعه کشت، شما از او انتقام بگیر. یک ضربه، دو ضربه، وقتی در موضع ضعف قرار می­گیرد، می­گویی گور پدرش. بزن دیگر تمامش کن. خلاصش کن. درست است؟ چه کسی را بیاورند که ریز ریزش هم کنی، سیر نمی­شوی؟ ده بار هم می­گویی بزن؟ چرا؟ چون بغض اعتقادی نسبت به او داری.

ببخشید من انقدر دارم روی منبر از مصائب می­گویم. خدایا تو شاهدی من چقدر اذیتم، دارم این حرف­ها را می­زنم. ولی می­خواهم مضطر شویم، برای فرج منتقمشان دعا کنیم. دعای خسته­دلان، مستجاب خواهد شد.

حواسمان هست محرم و صفر تمام شد، کاری نکردیم؟ هنوز مضطر نشدیم برایش دعا کنیم. لذا می­خواهیم خودمان را بچلانیم، اگر یک قطره اشک هم مانده که نریختیم، بریزیم، برای فرج دعا کنیم.

روایت در انوار الشهاده است که آمد پیش امام صادق علیه السلام، هی مِن مِن می­کرد. حضرت فرمودند چی می­خواهی بپرسی؟ گفت آقا، یک سوال است که رویم نمی­شود بپرسم. فرمودند بپرس.

گفت آقا، یک عددی شنیدم که ۱۹۸۰ تا زخم..! آخر مگر می­شود؟

بر عضو عضو پیکر او، زخم روی زخم / آن قوم نابه­کار، ز روی ستم زدند.

حضرت فرمودند فقط نیم­تنه بالا!

انقدر زخم بر پیکرش خورده بود که بر تنش عین پیرهن شده بود. به اندازه نگین انگشتر، تمام پیکر، جای سالم نبود.

آخر روی چه حسابی؟

بعد هم کشتند، تمام شد؟ نه!

وَ أَنا السِّبْطُ الَّذی مِنْ غَیرِ جُرْمٍ قَتَلُونی / وَ بِجَرد الخَیلِ بَعْدَ القَتْلِ عَمْداً سَحِقُونی.

من می­خواهم نصف شب، توی تاریکی، توی روضه، از اینجا بیرون بروم، حواسم نیست سهواً پایم روی پایت می­رود. اما یک موقع عمداً می­خواهم بزنم. پا را بلند می­کنم، محکم می­زنم. دیگر حالا مدل اسب­ها چه بوده است، طلبت باشد. اجمالا بگویم، نعل اسب را عوض کردند که تیز باشد.

شرمنده­تانم، ببخشید یا صاحب الزمان. اما یک دور رفتند، پیاده شدند، برگرداندند، باز آمدند…

یابن الحسن! یابن الحسن!

تمام شد؟ نه! چهل تا نعل اسب درآوردند. تبرکاً درِ خانه­ها آویزان کردند. می­گفتند تبرک است. برکت است. رزق خانه زیاد می­شود. بیماری از این خانه می­رود که نعل اسبی بر آن آویزان باشد که بر پیکر ابی­عبدالله تاخته است.

چی شده است مگر؟ پنجاه سال از پیغمبری گذشته است که توی سجده، سجده­اش را طولانی کرد که حسین از این ارتفاع کم نیفتد؛ که بگویند حسین نباید از هیچ بلندی بیفتد. چرا؟

شما فکر کردی پیراهن را بردند بفروشند؟ بردند بپوشند؟ این پیکر که آن­طور شده است، یعنی لباس تکه تکه است. یعنی لباس با خون یکی شده است. چسبیده به بدن. چی بگویم؟

لباس را درنیاوردند. لباس را کَندند! چرا کَندند؟ بردند بفروشند؟ نه! می­خواستند اهانت کنند.

لذا دید آبروی همه! آبروی همه! آبروی همه! عریان روی صحرا مانده..

تا صبح گریه کنیم، زینب دیده است آبروی همه، عریان کفِ صحرا مانده است!

بعد قاتلش توی گودال می­آید می­کشد، در حال کشتن می­خواند: قل هو الله احد. الله الصمد…

امام حسین یک نگاه کردند، گفتند خدایا تو شاهد باش، شمر دارد مرا می­کشد و قرآن می­خواند.

  • لذا ماجرای کربلا، صد در صد اعتقادی است.

و این حرف­ها را باید توی هفته اول ربیع بزنیم. محسنیه یعنی همین. یعنی چه کسی برنامه ریخته است.

می­گوید آقا، ما با فلانی سفر رفتیم، از اول، قرآن از دستش نمی­افتاد. همین­طور قرآن می­خواند. بارک الله.

نوشتند آن کسی که حامل نیزه­ای بود که رأس ابی­عبدالله بالای این نیزه است، روی مرکب نشسته بود، افسار مرکب را هم رها کرده بود، توی مسیر، یک دست قرآن، یک دست نیزه، سر بالای نیزه، قرآن می­خواند. رسید به این آیه: «أَمْ حَسِبْتَ أَنَّ أَصْحَابَ الْکَهْفِ وَ الرَّقِیمِ کَانُوا مِنْ آیَاتِنَا عَجَبًا.» (کهف/۹)

دیدند لب خشکیده باز شد، از روی نیزه گفت: «أعجب مِن أَصْحَابَ الْکَهْفِ وَ الرَّقِیمِ…» عجیب­تر از اصحاب کهف و رقیم، این است تو قرآن ناطق را روی نیزه زدی، داری زیر آن قرآن می­خوانی!

آقا یک سوال: تا حالا نشده از خودمان بپرسیم، وقتی ابی­عبدالله شش ماهه را روی دست گرفتند، اگر حرمله کمی پایین­تر می­زد، توی سینه امام حسین خورده بود. چرا نزد؟ مگر نمی­خواستند امام حسین را بکشند؟ می­زدند دیگر. کار به جنگ تن به تن با حضرت هم نمی­کشید. ماجرا تمام می­شد. چرا شش ماهه را زد؟

چون می­دانند جنگ با امام حسین برای آنها هزینه دارد. می­دانند وقتی ابی­عبدالله بیایند، دمار از روزگار عمر سعد در می­آوردند.

نوشتند خیلی حال ابی­عبدالله بد بود، وقتی به شش ماهه تیر خورد. من تعبیر دیگری نمی­توانم به کار ببرم. انقدر حال آقا بد بود، نوشتند خود حضرت علی اصغر با آن حالی که تیر خورده بود، خواست بابا را تسلی بدهد. تا تیر خورد، علی اصغر تَبَسَّمَ فی وجه أبیه. یک لبخند توی صورت بابا زد. یعنی غصه نخور بابا. تو فقط غصه نخور، صد علی اصغر به فدات!

خدا تسلی فرستاد.

توی آن حال، امام حسین با خدا حرف می­زدند: الهی، تو شاهد باش، «هُم نَذَروا ان لایترکوا احداً مِن وُلد نبیّک…» اینها نذر کردند.

می­دانی نذر یعنی چی؟ یعنی لله علیَّ. یعنی برای رضای خدا بر من واجب است که من یک نفر از فرزندان پیغمبر را زنده نگذارم، مگر اینکه او را بکشم. بر خودشان واجب دانستند. واجب!

ببین عمر چی کار کرده است. ببین سقیفه چی کار کرده است. آی مردم، عمر تیر به چشم اباالفضل زد!

آی مردم، عمر تیر به گلوی علی اصغر زد.

آی مردم، عمر با چکمه توی قتلگاه رفت.

آی مردم، عمر توی بیابان، سه ساله را زد.

تمام قرائن کربلا را که نگاه کنید، تمام اینها شهادت می­دهد بر این موضوع.

لذا در زیارت عاشورا که الفبا و منشور اعتقادات عاشورایی است، قدم به قدم می­گوید بگو و لعن کن کسانی که «اَسَّسَتْ اَساسَ الظُّلْمِ وَالْجَوْر..» کسانی که اول ظالم بودند. کسانی که این ستم­ها را کردند. «الْمُمَهِّدینَ لَهُمْ بِالتَّمْکینِ مِنْ قِتالِکُمْ» بودند.

کراجکی در التعجب می­نویسد اینها اسم عشیره­شان را هم عوض کردند. یک عده گفتند دیگر از این به بعد به ما خانوادتاً بگویید ابوالقضیبی. یعنی فرزندان چوب­دستی. چرا؟ می­گفتند مگر نمی­دانید جدّ ما رفت چوب داد دست یزید، گفت بزن که خوب می­زنی. می­بالیدند. افتخار می­کردند.

دیدی بچه­ها توی کوچه بازی می­کنند، شعر می­خوانند؟ ببین فرق تربیت مکتب امیرالمومنین با مکتب سقیفه چیست. بچه شیعه­ها توی کوچه­ها بازی می­کردند، می­گفتند: «العَجَبُ کُلُّ العَجَبِ بَینَ جُمادَى و رَجَبٍ.» در قالب شعر، مسائل رجعت را می­گفتند.

بچه سنی­ها توی کوچه­ها که بازی می­کردند، می­گفتند: «نَحنُ رَضَضنَا الصَّدرَ بَعدَ الظَّهرِ.» می­بالیدند ما بودیم که بعد از سینه­اش، پشتش را کوبیدیم. با پای اسب جسارت کردیم. افتخار اینهاست.

به یک عده می­گفتند بنوالتستی. به یک عده می­گفتند بنوالمکبّری. به یک عده می­گفتند بنوالقمیصی. بنوالسرابیل. می­بالیدند به خودشان.

حالا حرف اینجاست. از اینجای مطلب را خوب عنایت کنید.

مگر سقیفه چه کرده است؟ مگر عمر چی کار کرده است؟ یعنی همین که امیرالمومنین سلام الله علیه را کنار گذاشتند، می­گویند شد قاتل امام حسین و عامل تمام جنایات عالم؟

این جای خودش؛ اما یک کارهای دیگر هم توی این هفته صورت گرفته است. ما نباید از این کارها غافل شویم. اینکه محسنیه، ناموس ماست. اگر کسی بخواهد چپ نگاه کند، چطور وقتی سگی که نگهبان باغ است، کسی بخواهد نزدیک حریم باغ شود، سگ پاچه او را می­گیرد، ما پاچه او را می­گیریم. ما نمی­گذاریم کسی به حریم حضرت زهرا سلام الله علیها نزدیک شود. توی این هفته، او را زدند. توی این هفته، او را سوزاندند. ما باید بسوزیم. ما باید توی صورتمان بزنیم. ما نمی­توانیم شاد باشیم. ما غیرت داریم روی او.

ما الان منتظریم امام زمان بیایند، ما را مدینه ببرند، عمر را دربیاوریم، تف توی صورت او بیاندازیم. با لگد توی صورت او بزنیم. هیزم جمع کنیم، آتشش بزنیم. آنجا بچرخیم، بخندیم، بگوییم تو آمدی لگد به پهلویش زدی؟ ما کینه­ای هستیم. ما عقده­ای هستیم. ما سلول سلولمان، کینه و بغض و عقده از عمر است. ما از عمر، بدمان می­آید. ما از سقیفه حالمان به­هم می­خورد. ما داریم می­سوزیم مادرمان سوخت. ما داریم آتش می­گیریم.

مگر عمر چی کار کرده است؟!

مگر سقیفه که در رأسش ابی­بکر بن ابی­قحافه و عمر بن خطاب علیهما لعائن الله بودند، چی کار کردند؟

  • سقیفه، شش اقدام کرده است.

اینها را حفظ کنید. ضبط کنید. توی دلتان ثبت کنید. خانه رفتید، ده بار به بچه­ات این حرف­ها را بزن. توی مدرسه­ات، توی کارِت، توی کاسبی­ات، به زن و بچه و خانواده­ات بگو. اینها باید نرخ شاه عباسی شیعه باشد. شیعیان باید اینها را حفظ باشند. اگر می­خواهم اهل تبرّی باشم، اگر می­خواهم وجودم تنفر از سقیفه باشد، باید این چیزها را بفهمم که توی این هفته چی کار کردند.

سقیفه بنی­ساعده اقداماتی کرده که باعث شده است حضرات اهل بیت علیهم السلام، اینها را قاتلین سیدالشهداء، قاتلین تمام مقتولین تا روز قیامت بدانند.

  • اقدامات و جنایات سقیفه:
  1. تحریف معنای امامت

پیغمبر، ائمه، امام رضا علیهم السلام فرمودند: «إِنَّ الإِمَامَه أُسُّ الإِسْلَام النَّامِی وَ فَرْعُهُ السَّامِی. اِنَّ الاِمامَهَ خِلافَهُ الله و خِلافَهُ الرَّسُولِ و مَقامُ اَمیرِالمُؤمِنینَ وَ میراثُ الحَسَن وَ الحُسینِ علیهم السلام.»

فرمودند همه عالم جمع شوند، یک صفت از صفات امام را نمی­توانند بفهمند.

بعد اینها آمدند معنای امامت را خیلی بچگانه و ساده و سطحی گفتند که امامت یعنی «الملک و السلطان، تدل على الرئاسه العلیا للدوله.» امامت یعنی اینکه کسی قدرت دستش باشد.

معنای امامت را عوض کردند.

  1. تغییر طُرق نصب امام

ما گفتیم کسی امام است که باید خدا انتخابش کند. «وَ رَبُّکَ یَخْلُقُ مَا یَشَاءُ وَ یَخْتَارُ مَا کَانَ لَهُمُ الْخِیَرَهُ.» (قصص/۶۸)

کسی حق انتخاب امام را ندارد. خدا باید انتخاب کند. پیغمبر باید انتخاب کند. مگر الکی است؟ به همان دلیلی که فقط خدا می­تواند پیغمبر را انتخاب کند، به همان دلیل هم فقط خدا باید امام را انتخاب کند.

اینها گفتند از این خبرها نیست. سه راه وجود دارد برای اینکه کسی امام شود. امام که می­گویم یعنی ولی امر. یعنی کسی که اطاعتش، اطاعت رسول الله است. یعنی کسی که ولایتش، ولایت امیرالمومنین است. یعنی کسی که اطاعت از حرف او واجب است. اگر عمل نکنی، در جهنم می­روی، می­سوزی، عذاب می­شوی، عقاب می­شوی.

گفتند از یکی از این سه راه، کسی می­تواند امام شود.

یا باید خلیفه قبلی وصیت کرده باشد.

عمو جان، مگر نمی­گویید پیغمبر برای بعد از خودشان وصیت نکردند؟

می­گویند درست است پیغمبر وصیت نکردند، ولی ابوبکر که وصیت کرد. پس اگر یک خلیفه خواست بمیرد، گفت بعد از من فلانی، یعنی خدا می­گوید بعد از او فلانی. یعنی اطاعتش، اطاعت از رسول الله است. باید تبعیت کنید.

دومین راه اینکه اهل حل و عقد، او را انتخاب کنند.

اهل حل و عقد چه کسانی هستند؟ نخبگان جامعه جمع شوند، بگویند از این به بعد این آقا خلیفه و امام است. با او بیعت کنید. هرچه گفت، باید بگویید چشم.

چند نفر باید باشند؟ می­گویند تنعقد الامامه ولو بهقد رجل واحد. یعنی اگر یک نفر هم از مشاهیر بیعت کرد، امام برای همه تعیین می­شود. یا اگر عده هم کودتایی کردند، کسی را انتخاب کردند، با او بیعت کردند، او می­شود امام. او می­شود مفترض الطاعه. باید پشت سر او راه بیفتید.

سومین راه: القهر و الغلبه. یعنی یک کسی الان خلیفه است، یک نفر دیگر کودتا می­کند، او را می­کشد، سر جای او می­نشیند. این دومی که اولی را کشته است، از طرف خداست. مفترض الطاعه است. باید از او تبعیت کرد.

همان­طور که بنی­عباس قیام کردند، بنی­امیه را کشتند. بنی­امیه از طرف خدا اطاعتشان واجب بود. بنی­عباس هم همین­طور.

آخر روی چه حسابی این حرف­ها را می­زنید؟

لذا طرق انعقاد امامت و خلافت را تغییر دادند.

هر عنوانی که دارم می­گویم، ده شب منبر است. دارم سر نخ می­دهم، دنبالش بیفتید. تحقیق کنید. تلاش کنید. داد بزنید. کوچه به کوچه، معارف اهل بیت را برسانید. از مظلومیت امام زمان، حجت بن الحسن سلام الله علیه بگویید.

زشت است برای ما در زمان غیبتش زندگی کنیم، بگویند هو الوحید! او تنهاست.

  1. پایه­گذاری اعتقاد به جبر

سومین کاری که سقیفه منحوس بنی­ساعده کرد، که خیلی مهم است، پایه­گذاری اعتقاد به جبر است. یعنی چی؟

ابن ابی الحدید آورده است که عمر با عبدالله بن عباس داشتند می­رفتند مکه. توی راه مکه، عبدالله بن عباس از عمر پرسید: حالا که نفر سومی بین ما نیست، کس دیگری نیست، من و تو هستیم فقط، تو که توی غدیر با علی بیعت کردی، گفتی بَخٍ بَخٍ یا علی، تو که دست دادی با او، من بودم، خودت هم بودی، می­دانی. چرا آمدی جای علی را گرفتی؟

عمر گفت: بارک الله. من هم قبول دارم که خدا می­خواست، پیغمبر می­خواست که علی خلیفه شود. لکن أرادَ اللهُ شیئاً. خدا نخواست. اگر خدا نخواهد، برگی از شاخه نمی­افتد. اینکه الان من خلیفه شدم، یعنی خدا خواسته است من خلیفه شوم. و خدا می­گوید: «أَطِیعُوا اللهَ وَأَطِیعُوا الرَّسُولَ وَأُولِی الْأَمْرِ مِنْکُمْ.» (نساء/۵۹) الان من، ولی امر هستم.

لذا می­بینید جلال الدین بلخی رومی ناصبی، (که بچه­ها را مدرسه می­فرستیم، توی کتا­بها، معلم­هایشان می­گویند به او بگویید مولانا)، او می­گوید: خواه از نسل علی، خواه از عمر. هر کس آمد بر گرده مسلمانان سوار شد، فرقی نمی­کند. هر گرگ و شغالی بود، اگر کار دستش بود، قدرت دستش بود، او می­شود خلیفه. او می­شود امام. او می­شود مفترض الطاعه.

لذا اگر به تو گفتند شمر، جانباز جنگ صفین بود، در رکاب امیرالمومنین سلام الله علیه بود، (جانباز بودنش که سند درستی ندارد، اما در رکاب مولا شمشیر زده است توی صفین.) چرا آمده است در رکاب مولا؟ اعتقاد به مولا داشته است؟ نخیر! عمر اینها را این سبکی بار آورده است که هر کس قدرت دستش بود، فرقی نمی­کند، معاویه باشد، مُصعَب بن زبیر باشد، عبدالله بن زبیر باشد، هر گرگی، هر شغالی، هر کس بود، دنبالش بیفت. از او تبعیت کن.

«اَلأمرُ لِمَن غَلَب.» هر کس که حاکم بود، تو باید دنبال او بروی. باید بروی زیر پرچمش سینه بزنی.

ذهبی می­نویسد می­گوید بعد از ماجرای عاشورا، دیدم شمر (۸۷ سالش بوده است)، در مسجد کوفه نشسته است، (آن حرام­زاده­ی ملعونِ خبیثِ ازل و ابد که خدا به تعداد قطرات باران و ریگ بیابان­ها و انفاس خلائق و موی جانداران بر عذاب او بیفزاید) دستِ نجسِ نحسِ پیسِ آلوده به جنایت (چه جنایتی!) را بالا آورده است، می­گوید: الهی انت شریف و تُحبّ الشّرف و تَعلم أنّی شریف! خدایا تو شریفی. شرف را هم دوست داری. خودت می­دانی من آدم خیلی شریفی هستم. گفتم مرتیکه الدنگ، تو زدی نوه پیغمبر را کشتی، بعد می­گویی من آدم شریفی هستم؟

گفت: من از ولی امرم تبیعت کردم. اگر نمی­کردم، از حیوان­ها پست­تر بودم.

یعنی چی؟ یعنی دانه درشت­های کربلا را عمر فرستاده است!

این حاصل تفکر «اَلأمرُ لِمَن غَلَب» است. هر کس بر گرده مسلمین سوار شد، اطاعتش واجب است، را چه کسی یاد آنها داده است؟

لذا وقتی که یزید می­گوید امام حسین را بکشید، توی اعتقاد سقیفه یعنی خدا دارد می­گوید امام حسین را بکشید.

لذا امام باقر فرمودند: «… کُلٌّ یَتَقَرّبُ اِلَی اللهِ عَزّوجلّ بِدَمَهِ.» قُربتاً الی الله می­آمدند می­زدند.

مثال خوبی نیست، اما شما می­رسی روضه، دیر رسیدی، می­گویی حیف شد. یک چای بده تبرکاً بخورم.

رسیدند بکشند، دیر شد، کشته بودند. گفت یک سنگ بده من تبرکاً بزنم. این بود.

چرا؟ چون قتل اعتقادی است.

چون یزید وقتی می­گوید بکش، در اعتقاد مکتب نجس و منحوس سقیفه، یعنی خدا دارد می­گوید بکش.

بعد خدا به تو می­گوید نماز صبح، واجب است. تو نافله­اش را هم می­خوانی برای تقرب به خدا. یزید می­گوید امام حسین را بکش، اینها خوش­رقصی می­کنند برای تقرب به خدا.

این سومین اقدام مکتب سقیفه است.

  1. نفی عدالت از خدا و رسول خدا صلی الله علیه و آله

در کتاب­های مخالفین، نگاه کنی، یک امر مسلم است که عمر، آدم فاسقی بوده است. هیچ کاری­اش نمی­شود کرد. یعنی نمی­شود یک سنی بیاید دفاع کند بگوید او فاسق نبوده است.

ماه رمضان وسط ظهر می­آید به زنش می­گوید: إنبذی لنا تمرا فی ماء لنشربه منه. عرق بیاور، من بخورم.

زنش می­گوید: أ ما تستحی من الله تشرب النبیذ فی شهر رمضان؟ او می­گوید:

اوعد فی المعاد بشرب خمر / وانهی الآن عن ماء و تمر

أ بعث ثم حشر ثم نشر / حدیث خرافه یا اُم عمر.

الان عرق نخورم که بروم توی بهشت بخورم؟ اینها خرافات است. بردار بیاور.

چنین کسی شده خلیفه مسلمان­ها. واقعا این سبکی بوده است. تا دم مرگ می­گفت برایم عرق بیاورید.

جنایاتی که می­کرد، غوغاست. غوغاست.

به او گفتند تو چطور خلیفه­ای هستی که فاسقی؟ امام جماعت باید عادل باشد می­خواهد دو رکعت نماز بخواند.

گفت امام جماعت نمی­خواهد عادل باشد.

لذا می­بینید اینها پشت سر هر کسی نماز می­خوانند.

پرسیدند قاضی چطور؟ گفت قاضی هم نمی­خواهد عادل باشد.

گفتند تو آمدی جای پیغمبری نشستی که این پیغمبر، عادل و معصوم بوده است. اما تو عادل نیستی. گفت عیبی ندارد. مگر پیغمبر عادل بوده است؟

غوغاست. بروید صحاح (سقام) کتاب­های شش­گانه اینها را بخوانید. ببینید چه فحش­ها و جسارت­ها و توهین­هایی به پیغمبر کردند.

چند نمونه بگویم. من از حضرت زهرا سلام الله علیها عذرخواهی می­کنم.

در بخاری است که پیغمبر قصد خودکشی داشتند. بالای کوه رفتند خودشان را پایین بیاندازند، عمر نگذاشت.

نماز را اشتباه می­خواند، ابوبکر از پشت سر، تذکر می­داد.

نمازش قضا می­شد، عثمان او را برای نماز بلند می­کرد.

با لباس غیر رسمی و زننده بیرون می­آمد، عثمان به او تذکر می­داد.

عایشه را روی شانه­اش می­نشاند، می­گفت توی خانه­های مردم سرک بکش.

و کارهایی که اصلا حیا می­کنم بگویم.

چرا آمدند این دروغ­ها را به پیغمبر نسبت دادند؟ که بگویند اگر عمر فاسق است، پیغمبر هم آن چنان عادل نبود. نستجیر بالله.

دیدند باز هم بو می­دهد. چطور خدای عادل می­گوید: «مَا آتَاکُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ مَا نَهَاکُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا.» (حشر/۷) هرچه پیغمبر گفت تبعیت کنید.

گفتند خدا هم عادل نیست.

لذا سنی را اگر دیدی، به او بگو اصول دینت چند تاست؟ می­گوید سه تا. عدل و امامت را ندارد.

تاریخ الخلفاء سیوطی  آورده است که می­گوید یزید شب تا صبح عرق خورد، با خواهر خودش زنا کرد. صبح به او گفتند جناب خلیفه بفرمایید در محراب، نماز بخوانید.

گفت تاکنون عبادت می­کردم، خسته و تعبان هستم.

یک میمونی داشت به نام ابوقِیس. تربیت شده بود. می­گفتند الله اکبر، این میمون رکوع می­رفت، سجده می­رفت. عمامه پیچیدند دور سرش، باورت می­شود مسلمان­ها پشت سر میمون یزید، نماز صبح اقامه کردند؟

این میمون که مُرد، یک هفته عزای عمومی در ممالک مسلمین اعلام شد برای مرگ میمون یزید!

این کسانی که «فَرِحَتْ بِهِ آلُ زِیادٍ وَ آلُ مَرْوانَ بِقَتْلِهِم»، برای کشتن امام حسین خوشحالی کردند، برای مرگ میمون یزید، عزای عمومی گرفتند.

یعنی نمی­دانستند؟ چرا، می­دانستند چهارشنبه نمی­شود نماز جمعه خواند.

یزید، استخر شراب داشت. شیرجه می­زد، می­گفت: یا ایها السائل عن دیننا، نحن علی دین ابی­شاکرِ.

ای کسی که از دین من می­پرسی، دین من دین ابوشاکر است. اسم ساقی او ابوشاکر بود. دین من این است که سرد بخورم، گرم بخورم، تلخ بخورم، شیرین بخورم. دین من یزید، این است.

ولید رسماً قرآن پاره می­کرد. سیبل تیراندازی­اش شده بود قرآن. جلوی چشم مردم. چرا؟ چون عمر به آنها یاد داده است، خدا عادل نیست، پیغمبر هم عادل نیست، خلفا هم عادل نبودند. خبری نیست.

بعد هم اینکه من الان خلیفه شدم، اگر خدا نمی­خواست که من خلیفه نمی­شدم. لذا باید از من تبعیت کنید.

  1. تغییر مرجعیت علمی اهل بیت علیهم السلام

پیغمبر چه فرموده بودند؟ «أنَا مَدینَۀُ العِلمِ و عَلیٌّ بابُها.»

سوگند می­خورم که نبی، شهر علم بود / شهری که جز علی درِ دیگر نداشته.

آمدند مولا را کنار گذاشتند. حالا چه کسی را جای او بگذاریم؟ گفتند: «خَذوا شطر دینکم عن عایشه.»

دینتان را از عایشه بگیرید.

حالا دیدید سنی­ها انقدر اصرار دارند که بگویند عایشه ۷ ساله بود با پیغمبر ازدواج کرد، برای چیست؟

برای اینکه امیرالمومنین سلام الله علیه چشم باز کردند، توی آغوش پیغمبر بودند. باید بگویند عایشه هم چشم باز کرده است، از بچگی، پیش پیغمبر بوده است.

با اینکه ۲۸ ساله بود موقع ازدواج با پیغمبر، شوهر داشته قبلا، یک بچه هم به دنیا آورده بود که مُرد. اسمش هم عبدالله بود.

صدی نودِ کاریکاتورهایی که برای پیغمبر می­کشند، با این موضوع است که یک پیرمردی با یک دختربچه ازدواج کرده است.

چون می­خواهند بگویند دینتان را از عایشه بگیرید، می­خواهند نشان بدهند عایشه دست­پرورده پیغمبر خدا بوده است.

بعد جُلّ جرائمی که تا روز قیامت اتفاق می­افتد و در گذشته اتفاق افتاده است و جرائم عاشورا و کربلا، با فتوای عایشه است.

یک رقمش این است که آن نصف شب سرد، توی آن بیابان، یک دختر سه ساله­ی تنها، که هرچی دوید عقب قافله، پای نحیفش شده پر آبله، نرسید.. افتاد زیر یک بوته خار.. داشت می­لرزید..

(تصورش مرگ می­آورد که دختر ارباب ما این سرش آمد. الهی برایت دق کنیم یا اباعبدالله. ما را به سخت­جانیِ خود این گمان نبود. ما فکر نمی­کردیم روضه­هایتان را بشنویم، نمیریم یا اباعبدالله. الهی یک روز برایتان دق کنیم، یا حسین.)

چه کسی دنبالش رفت؟ چطور دنبالش رفت؟ چی کار کرد؟ چطور آوردش؟

فقط این را بگویم، از وقتی که آوردش، دیگر می­گویند با دست روی زانوانش راه می­رفت. نمی­توانست درست راه برود. حارث شامی می­گوید.

گفت بابا، خودت گفتی شبیه مادرم باش. من هم گفتم چشم. من عین زهرا مادرت، آزار دیدم.

کی رفته دنبالش؟ زجر.

آقاجان، شما بروید رزومه زجر را بخوانید. ببین زجر بن قیس چگونه آدمی بوده است. یک آدمی که ظاهرش جانماز آب بکشد. وَ لَا الضَّالِّین­ش، گوش عالم را کر کند، این مرتیکه ملعون حرام­زاده خبیث بی­شرف.

باباجون، هر کسی هم که باشد، دلش می­سوزد.

نصف شب، داری می­لرزی، از ارتفاع افتادی، دست و پایت که چیزی نشد؟ بلند شو، من برسانمت. آخر چرا زد؟ آن هم یک کسی که جانماز آب می­کشد. یعنی می­خواهی بگویی قُربتاً الی الله زد؟ صد در صد. خب  یزید که دستور نداده بود؛ چرا قُربتاً الی الله زد؟

یزید دستور نداده بود، عایشه دستور داده بود! کجا؟ کتاب سلسله الاحادیث الصحیحه، جلد ۱۱.

این را دارم بهت می­گویم که تا زنده هستی، روز سوم محرم، برایت روضه می­خوانند، لعن کنی عایشه را.

پنج صفر، آتش بگیر، لعن کن.

چون یک مادر هجده ساله داشتیم، به فتوای او کشتند. یک دختر سه ساله را به فتوای او کشتند.

مگر عایشه چی گفت؟ آدرس دادم که عایشه می­گفت: «إِنِّی لأَضْرِبُ الْیَتِیمَ حَتَّى یَنْبَسِط.» دلم می­خواهد بچه یتیم پیدا کنم، بزنم تا بیفتد روی زمین.

لذا تا رسید بالای سرش، نگاه کرد دید زیر بوته­ی خار است. یادش به حرف عایشه افتاد. دست را بالا برد، یک جوری زد که می­کشید، می­آوردش..

(یابن الحسن! یابن الحسن! قربان پلک زخمی­ات امام زمان. قربان سر شکسته­تان امام زمان. ما روضه گرفتیم، قدم رنجه نمایید. ببینید پیر و جوان به­خاطر شما توی صورتشان می­زنند. دورتان بگردیم یا صاحب الزمان.)

چه کسی گفت از عایشه تبعیت کنید؟ ابوبکر گفت!

لذا تمام این مصائب، تمام این جرائم، از همین هفته کلید خورده است. ما محسنیه را رها نمی­کنیم. اجبار نکردیم تو بیا مشکی بپوش، ولی پیغمبر فرمودند: «ما قُرَّه عین لاتبکی فی هذه المصیبه.» الهی روشن نشود آن چشمی که بر مصائب فاطمه­ام گریه نکند.

ما تا جان داریم گریه می­کنیم. آرزویمان هم فقط این است روزی که حضرت می­آیند، ما باشیم. همراه­شان یک مدینه برویم. همه­مان هم با هم. ما اینجا با هم سوختیم، می­خواهیم با هم آتش بزنیم. من خودم می­خواهم هیزم جمع کنم. ما خیلی کار داریم آنجا. الان می­نویسید برایمان یا صاحب الزمان؟ نوشتید آقا؟ آقا منتی نیست. ممنونتان هم هستم، ولی دو ماه از این روضه به آن روضه، صدقه می­خواهم. صدقه به ما بدهید. ما باشیم آن روز اینها را آتش بزنیم آقا.

  1. نهادینه کردن بغض امیرالمومنین علیه السلام در دل مردم و هتک حرمت حضرت زهرا سلام الله علیها

ششمین اقدامی که کردند، بغض اهل بیت علیهم السلام را توی دل مردم نهادینه کردند. بذر عداوت را کاشتند.

و انقدر بذر عداوتی را که سقیفه کاشته بود، با آب نجسی که عمر بن الخطاب به دست اینها داده بود، آبیاری کردند، که بغض حضرت زهرا توی قلوب مردم نهادینه شد.

الان من روزی ۶، ۷ تا منبر می­روم، خدا می­داند اصلا جان ندارم. فکر کن یک آقایی تشنه، داغ­دار، با پیکر پاره پاره، هفده بار خطبه خواندند، امام حسین سلام الله علیه روز عاشورا! هر هفده بار گفتند: انا ابن فاطمۀ الزهراء.

بعد هر هفده بار وقتی گفتند انا ابن فاطمۀ الزهراء، همه هو کشیدند. چرا؟ «المَرءُ یُحفَظُ فی وُلدِه.» مگر هر روز توی نمازت نمی­گویی السلام علیک ایها النبی؟ مگر شهادت به نبوت پیغمبر نمی­دهی؟ دارد دختر پیغمبرتان را می­گوید. می­گوید پسر او هستم. چرا کاری نمی­کنند؟

چون بعد از سقیفه، هیچ احترامی برای حضرت زهرا سلام الله علیها قائل نیستند.

زن خولی چی گفت؟ گفت دیدم یک مادر آمد، سر را بغل گرفت، گفت حسینم، گفتی من مادرتم؟ به نازت پروریدم جان مادر / سرت ببریده دیدم جان مادر.

لب باز شد، گفت مادر، از اول صبح هی گفتم انا ابن فاطمۀ الزهراء، هی مرا زدند.

دو تا حدیث می­خواهم بخوانم که ای کاش، یک کسی از علما بعد از این مجالس پیدا شود، بگوید این حدیث­ها سندش مشکل دارد. دیگر نخوان. ای خدا یک نفر پیدا شود. ولی یکی­اش توی کافی است. یکی­اش توی من لایحضره الفقیه و تهذیب است. سند هر دو اعلاست. که ای کاش ایراد و خللی در سندش بود. ای کاش دروغ بود. ای کاش اصلا نبود.

حدیث اول این است که امام صادق علیه السلام فرمودند: «إِیَّاکُمْ وَ ذِکْرَ عَلِیٍ وَ فَاطِمَهَ.‏ فَإِنَّ اَلنَّاسَ لَیْسَ شَیْ‏ءٌ أَبْغَضَ إِلَیْهِمْ مِنْ ذِکْرِ عَلِیٍ وَ فَاطِمَهَ

اسم مادر ما حضرت زهرا را پیش اینها نبرید. چون هیچ اسمی نزد این مسلمان­ها، مبغوض­تر از مادر ما حضرت زهرا نیست.

حدیث دوم این است که امام باقر سلام الله علیه فرمودند: «إِنَّ اَلْکَبَائِرَ سَبْعٌ فِینَا نَزَلَتْ وَ مِنَّا اُسْتُحِلَّتْ…»

 گناهان کبیره هفت تاست که برای حفظ حرمت ما گفتند اینها گناه کبیره است. هر هفت تا را در حق ما انجام دادند. بعد شش تا را فرمودند که می­گذرم. هفتمی­اش، وای، وای، من جری نشدم یا صاحب الزمان، اما چه کنم باید اینها را به شما برسانم که بدانید امام زمان علیه السلام بر چه چیزی دارد می­سوزد.

حضرت فرمودند: هفتمین گناه، «قَذْفُ اَلْمُحْصَنَهِ.»

قَذف یعنی چی؟ یعنی حرف خیلی بد زدن. مُحصنه یعنی زن پاک­دامن.

می­گوید دیدم امام باقر علیه السلام هق هق گریه می­کنند. گفتم چی شد؟ فرمودند: «فَقَدْ قَذَفُوا اُمّنا فاطِمَهَ عَلَى مَنَابِرِهِمْ.»

 ما را به سخت­جانی خود، این گمان نبود. خدا فرج منتقمتان را برساند.

اللَّهُمَّ إِنَّا نَشْکو إِلَیْک فَقْدَ نَبِیِّنَا وَ غَیْبَهَ وَلِیِّنَا وَ کثْرَهَ عَدُوِّنَا وَ قِلَّهَ عَدَدِنَا وَ شِدَّهَ الْفِتَنِ بِنَا وَ تَظَاهُرَ الزَّمَانِ عَلَیْنَا.

اللّهم عجّل لولیّک الفرج. اللّهم عجّل لمولانا الغریب الوحید الطّرید الفرج.

بغض اهل بیت علیهم السلام را در دل مردم نهادینه کردند. یعنی آن کسی که نسبتی با اهل بیت علیهم السلام داشت، از زیر تیغ سقیفه در امان نماند.

قربانتان بروم، ما نبودیم آن روز سینه سپر کنیم، بگوییم باید از روی جنازه من رد شوید جلو بروید، در را آتش بزنید. اما جسارت دوم که حیثیتی است، توهین است، ما الان وسطش هستیم. من باید دفاع کنم.

هر کسی که یک نسبتی با حضرت زهرا سلام الله علیها داشت، زدند. مگر به حضرت خدیجه این همه جسارت نکردند؟ به حضرت ابوطالب، حضرت عبدالله، حضرت آمنه، حضرت ام کلثوم، هر کدام از حضرات آل الله سلام الله علیهم اجمعین.

و امشب که شب شهادت حضرت سکینه بنت الحسین است، اینجا قم است، اینجا عاصمه­ی اعتقادات شیعه است، الان ببین چند تا مجلس توی این شهر است. می­دانید به حضرت سکینه چه چیزها گفتند؟ چه کسی باید دفاع کند؟ من آن روز نبودم، اما الان که هستم. نه فقط من که عمامه سرم هست، تک تک شما که صبح بیدار می­شوید، می­بینید خنکا و اکسیژن ولایت علی علیه السلام دارد توی صورتتان می­خورد. اگر ما توی فیلم نبودیم که نمی­گفتند هو الوحید، امام زمان تنهاست. اگر من به وظیفه آخوندی خودم عمل می­کردم که نمی­گفتند هو الوحید. یعنی خوابم! یعنی بی­تفاوتم. یعنی بی­رأی هستم.

مُصعَب بن زبیر که «کان شتّاماً لعلی بن ابی­طالب»، یعنی نماز می­خواند، بعدش هفتاد بار جسارت به مولا می­کرد.

یک پسر داشت به اسم خالد. خالد یک دختر داشت به اسم سکینه. این دختر، نوه­ی مصعب، عرق­خور بود. آوازه­خوان و رقاص بود و چیزهای دیگر.

آمدند به مصعب گفتند آبرویت رفت. این نوه است تو داری؟ طول تاریخ می­گویند این لکه ننگی بر خاندان آل زبیر است.

همه مورخین را جمع کرد، گفت نگویید سکینه دختر مصعب بن زبیر، بگویید سکینه بنت الحسین. نگویید نوه من بوده است، بگویید زن من بوده است.

باورت بشود یا نشود، ابوالفرج اصفهانی در أغانی اینها را نوشته است. بعد توی کتاب­ها برو سرچ کن.

بعد ما اینجا این وسط، چی کاره هستیم؟ ما نباید داد بزنیم بگوییم اینها دروغ است؟

اگر این چیزها را به دختر خودمان بگویند، پاره پاره­شان می­کنیم. دختر اربابمان است!

سکینه سلام الله علیها کیست؟ سکینه همان است که وقتی ابی­عبدالله آمد وداع کند، نگاه کرد دید همه هستند، دختر عزیز بابا، سکینه نیست.

کجاست؟ خودشان می­فرمایند من گوشه خیمه رفته بودم، زانوی غم بغل، مقنعه­ام را توی دهانم کرده بودم، دندانم را فشار می­دادم که صدایم بلند نشود بابایم یک ذره اذیت شود از گریه من. یک لحظه حس کردم یک دست مهربان، زیر مقنعه دارد سرم را نوازش می­کند. سر بلند کردم، دیدم بابایم است. بغضم ترکید. اشکم جاری شد.

فرمودند: انقدر دل بابایت را آتش نزن عزیزم.  

لَا تُحْرِقِی قَلْبِی بِدَمْعِکِ حَسْرَۀً / مَادَامَ مِنِّی الرُّوحُ فِی جُثْمَانِی

وَ إِذَا قُتِلْتُ فَأَنْتِ أَوْلَى بِالَّذِی /   تَبکینَهُ یَا خَیْرَهَ النِّسْوَانِ.

ما یک سیدۀ النساء داریم که حضرت زهرا سلام الله علیها است. یک خیرۀ النساء داریم، یعنی بهترین زنان. کیست؟ حضرت سکینه. امام حسین علیه السلام گفتند.

این است مقام این بانو، که بین ما هم غریب است.

ما برای سه ساله ابی­عبدالله کاری نمی­کنیم، ولی حداقل به این اندازه که پنج صفر، کوچه پس کوچه قم روضه است. اما فردا چه خبر است؟

داد بزنید. برو کارگری کن، بیل بزن، پول قرض کن، یک روضه بگیر. یک شربت سر کوچه­تان بده. بگو اربابم توی کربلا یک دختر ۱۳ ساله داشت که هی می­چرخید دور ذوالجناح می­گفت ذوالجناح، فقط این را به من بگو هَل سُقیَ أبی أم قُتِل عطشانا؟ بگو قبل از اینکه او را بکشند، آبش دادند یا تشنه کشتند؟

«اما السکینه فغالب علیها الاستغراق مع الله.» سیدالشهداء درباره ایشان فرمودند.

یک تعبیر داریم که مال مولاست، ممسوس فی ذات الله، جای خودش، دوم برای علی اکبر سلام الله علیه. دیگر نداریم، به جز برای حضرت سکینه سلام الله علیها که فرمودند: غرق خداست سکینه من.

اسم حضرت سکینه سلام الله علیها، آمنه است. حدود سال ۴۷ به دنیا آمدند. یعنی سه سالشان بود که امام مجتبی به شهادت رسیدند.

چرا می­گویند سکینه؟ چون آرامش دل ابی­عبدالله بود. خیلی دوستش داشتند. فرمودند:

لعمْرُک اِنِّنی لَاُحِبُّ دارا / تحلُّ بها سکینهُ و الربابُ

اُحبِّهما وَ اَبْذلُ جُلَّ مالی / و لیْسَ لعاتب فیها العتابُ

به خدا قسم، آن خانه­ای که در آن رباب و سکینه باشند را من دوست دارم. دلم می­خواهد زندگی­ام را به پایشان بریزم. آیا کسی می­تواند مرا عتاب کند؟

مادرش هم که حضرت رباب بود. که الان نشسته توی بیابان­ها، تنها، در کربلا. می­گوید اگر گهواره را پس داده بودند، دلم خوش بود با طفل خیالی.

دختر اِمرُؤُ القیس، همسر ارباب، حضرت رباب، انقدر آفتاب خورده بود به صورتش که بعد از یک سال نوشتند ماتت کمدا.

یعنی حضرت سکینه، پدر را در کربلا از دست داد، بعد از یک سال هم مادرش دق کرد، تک و تنها.

شوهر داشتند. عبدالله بن حسن، عبدالله اکبر یا عبدالله بن مسلم بن عقیل، شوهر حضرت سکینه بودند.

شوهر را هم در کربلا از دست دادند.

آخرین بازمانده کربلا هستند. سال ۱۱۷ یا ۱۱۸ از دنیا رفتند. امام باقر علیه السلام سال ۱۱۴ به شهادت رسیدند. یعنی حدود چهار سال بعد از امام باقر.

و آنچه از کربلا به دست ما رسیده است، خیلی­هایش را نمی­دانیم که خیلی از گریه­هایی که کردیم مدیون حضرت سکینه هستیم. او به من و شما گفت که نصف شب، توی گودی قتلگاه رفتم..

عادت داشت می­آمد بغل بابا. دید بابا افتاده است. معانقه یعنی عُنق روی عنق، گردن روی گردن گذاشتن. دید سری نیست. بریده بریده.. نامنظم.. غش کرد. می­گوید گوشم آمد روی گلوی بریده. از حلقوم بریده صدا شنیدم. صدای خودش بود. صدای بابایم بود. گفت سکینه، بگو

شِیعَتِی مَهْما شَرِبْتُمْ ماءَ عَذْبٍ فَاذْکرُونِی / أَوْ سَمِعْتُمْ بِغَرِیبٍ أَوْ شَهِیدٍ فَانْدُبُونِی

وَ أَنا السِّبْطُ الَّذی مِنْ غَیرِ جُرْمٍ قَتَلُونی / وَ بِجَرد الخَیلِ بَعْدَ القَتْلِ عَمْداً سَحِقُونی

لَیتَکُم فى یوم عاشورا جمیعاً تَنظُرونى / کیف استسقى لطفلى فأبوا أن یَرحَمونى.

اما غصه این است. تا حالا در روضه­ی حضرت علی اصغر، از نگاه حضرت سکینه گریه کردی؟

این خواهر هی نگاه می­کند، سر روی نیزه است..

حضرت سکینه می­فرماید شب تاسوعا که شد، شب نهم محرم، خودم تشنه بودم. تشنگی بابایم را هم دیدم. ولی فقط نگران داداشم علی اصغر بودم.

خواهر است! یک عمر ما آتش گرفتیم از مصیبت این شش ماهه، خواهرش مگر یادش می­رفت؟ یعنی این همه سال تا سال ۱۱۷، صبح به صبح آب می­خورد، می­گفت آخ لبش پاره پاره شده بود.

حرمله خیر نبینی، گل من نورس بود. کشتنش تیر نمی­خواست، ناخن بکشی گلوی اصغر پاره است.

می­گوید شب تاسوعا که شد، نگران بودم. دیگر صدای داداشم جوهره نداشت. ناله­اش دیگر بی­توان شده بود. پرده خیمه را کنار زدم، دیدم عمه­ام زینب، قنداقه شش ماهه را دست گرفتند: اُسکُت یا عمه! عمه قربانت بروم، ساکت باش. داداشم صدایت را نشنود، اذیت شود. شرمنده رباب شود.

می­گوید من هم پشت سر عمه­ام ایستاده بودم، گریه می­کردم. برگشتند: سکینه تو هستی عمه جان؟

گفتم نعم یا عمه. منم. عمه، یک فکری به ذهنم رسیده است.

_ جانم عمه. عزیزم چی به ذهنت رسیده است؟

گفتم عمه، شاید توی خیمه اصحاب یا بنی­هاشم، یک ذره آب، جایی باشد. اینها حواسشان نبوده باشد. برویم بگوییم خیمه­ها را بگردند. یک ذره هم پیدا کنیم، لبش را تر کنیم خوب است.

زینب کبری می­داند که آبی نیست. اما می­خواهند دل این دختر برادر به دست بیاید. دل نشکند.

_ برویم عمه جان.

علی اصغر بغل زینب کبری، حضرت سکینه می­گوید از این خیمه به آن خیمه می­رفتیم. برگشتم پشت سرم را نگاه کردم، همه بچه­ها پشت سر ما راه افتادند، از این خیمه به آن خیمه.. آه… آه…

زان تشنگان هنوز به موعود می­رسد / فریاد العجل ز بیابان کربلا.

خیلی از گزارش­هایی که از کربلا به ما رسیده، از حضرت سکینه است.

نوشتند تا رسیدند وارد مدینه شدند، رفت قبر پیغمبر را بغل کرد، گفت یا جدّاه! یا رسول الله! ما رأیت اغضی و اشر من یزید. من قسی القلب­تر از یزید ندیدم. یا جدّاه! یا رسول الله! می­دانی چی کار کرد؟ کان یضرب بقضیبه علی ثنایا أبی. با چوبش به دندان بابایم می­زد.

سکینه سلام الله علیها همان دختری است که وقتی رفت توی گودی قتلگاه، روز یازدهم، فاجتمعت عدۀٌ من الاعراب.

چطور آوردندش بالا؟ گمانم توی عمرم دو جا بیشتر این حرف را نزدم.

نوشتند سر بلند کرد، گفت یا الها یا سیداه، تو شاهد باش، یضربونی بالحجاره! با سنگ دارند مرا می­زنند که از گودال بالا بیایم.

امشب مضطر شو برای فرج دعا کن.

اما در بین همه مصیبت­هایی که حضرت سکینه نقل کردند، من خودم اولین بار که این را دیدم، برایم مرگ بود. خیلی سخت بود. از همه سخت­تر برایم این است. علی الله. بسم الله. من می­گویم، شما تصور کن. آتش بگیر.

برای فرج دعا کنید.

فرمودند عصر عاشورا که شد، وای، وای، وای، آه و واویلا که شمر آمد میان خیمه­گاه. (یک جور ناله کن اصلا نشنوی من چی می­گویم.) تیغ خونین در کف­ش برگشته است از قتلگاه.

حضرت سکینه ۱۳ سالشان بود، می­فرمایند خیمه­ها را آتش زدند، فررتُ منهزمۀً. من فرار کردم. رفتم جایی پشت تپه­ای پنهان شدم. رأیت أبی و اصحابُه کالأضاحی علی الثَّری. دیدم عین قربانی روی خاک افتادند.

کنت أتفکرُ، داشتم فکر می­کردم با ما چی کار می­کنند. أیقتلوننا أم یأسروننا. ما را می­کشند یا اسیرمان می­کنند؟

وای، وای، یک موقع نگاه کردم، فإذا برجلٍ علی ظهر جواده.. دیدم یک کسی روی اسبش نشسته، یسوق النساء بکعب رُمحِه. با نیزه دارد زن­ها را هل می­دهد. و هنّ یَلُذنَ بعضهن ببعض. این زن­ها دارند به هم پناه می­برند. و کان یأخذ ما علیهنّ من الاخمرۀ و الاسورۀ. دارد از آنها می­گیرد. اخمره یعنی خمار، یعنی چادر. اسوره یعنی خلخال.

می­گوید صدای گریه­ام بلند شد. برگشت مرا دید. افتاد دنبال من. فررتُ اظنّ عنی اسلم منه. گمان کردم من می­توانم فرار کنم، دستش به من نرسد. ضربنی برمحه بین کتفَیه. با نیزه بین دو کتفم زد. با صورت افتادم. گوشواره­ام را کشید. غش کردم.

یک موقع به خودم آمدم، دیدم عمه­ام زینب، بالای سرم است. دارد می­گوید قومی، قومی، قومی یا عمه! بلند شو امانت داداشم. بلند شو.

وای! این جمله را معنا نمی­کنم. می­گوید تا چشمم را باز کردم، رأیت ظهرَ عمّتی مُسوَدٌ من السیاط.

_ عمه پاشو برویم ببینیم چی سر زین العابدین آمده.

می­گوید با هم آمدیم، دیدیم خیمه دارد می­سوزد. داداشم به رو افتاده، وسط آتش­ها..

بلندش کردیم. او نگاه به ما می­کرد، گریه می­کرد.. ما نگاه به او می­کردیم، گریه می­کردیم..

اللهم عجّل لولیّک الفرج

الان وقتش است. الان باید دست را بلند کنی. نمی­خواهم داد بزنی، با همان گریه و ناله­ات بگو:

اللهم عجّل لولیّک الفرج

مطالب مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *