دهه اول محرم ۱۴۴۵_تهران (شب سوم)

  • اَعبَدُ الناس، از صفات امام علیه السلام
  • ویژگی‌های اصحاب سیدالشهداء علیه السلام
  • شب سوم محرم ۱۴۴۵
    • تهران _ تیر۱۴۰۲

دهه اول محرم 1445_ تهران

استاد اوجی شیرازی

شب سوم: 

_ أَعْبَد النَّاس: از صفات امام علیه السلام

_ ویژگی­های اصحاب سیدالشهداء علیهم السلام

اعوذ بالله من الشیطان اللّعین الرجیم

اعوذ بولایتک یا مولای یا امیرالمومنین

بسم الله الرحمن الرحیم

صلی الله علیک یا رسول الله و علی اهل بیتک المظلومین المعصومین و لعنه الله علی اعدائهم اجمعین.

اللهم کن لولیک الحجه بن الحسن صلواتک علیه و علی آبائه فی هذه الساعه و فی کل ساعه ولیاً و حافظاً و قائداً و ناصراً و دلیلاً و عیناً حتی تسکنه ارضک طوعاً و تمتعه فیها طویلاً.

یا صاحب الزمان!

اگرچه ندیدی وفاداری از من / مبادا دمی چشم برداری از من

خجالت­زده هستم آقا که سر زد / بدون توجه، گنه، کاری از من

امام زمانم، دعاهای خیرت / دوا کرده یک عمر، بیماری از من

مرا یک سحر راهی کربلا کن / بیا و سحر کن شب تاری از من

(سیدی) به جز گریه بر داغ جدّ غریبت / متاعی ندارم. خریداری از من؟

بمیرم به احوال زینب که فرمود / کجایی حسینم؟ خبر داری از من؟

یا بن الحسن! یا بن الحسن!

اَلسَّلامُ عَلَى الْعِتْرَهِ الْغَریبَه! أَلسَّلامُ عَلَى الاَبدانِ السَّلیبَه!

یا رَحْمَهَ اللهِ الْوَاسِعَه و یا بابَ نَجاۀِ الاُمّۀ، حبیبی یا حسین!

وَ مَا خَلَقتُ ٱلجِنَّ وَ ٱلإِنسَ إِلَّا لِیَعبُدُون. (ذاریات/۵۶)

خدا به آبروی امیرالمومنین، فرج امام زمان را برساند.

نسألک اللهم بروح علی بن ابیطالب علیهماالسلام الذی لم یشرک بالله طرفه عینٍ ان تعجّل فرج مولانا صاحب الزمان.

هدیه محضر امیر عوالم حضرت امیرالمومنین و سیدۀ نساء العالمین، جهت عرض تسلیت به محضر بقیۀ الله فی الارضین صلوات الله علیهم اجمعین، صلواتی تقدیم کنید. اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجّل فرجهم و اهلک عدوّهم.

امام حسین علیه السلام فرمودند: «إِنَّ اَللهَ تبارک و تعالی مَا خَلَقَ اَلْعِبَادَ» خداوند متعال دست به بساط خلقت نزد و بندگانش را نیافرید، «إِلاَّ لِیَعْرِفُوهُ» مگر برای اینکه او را بشناسند. که چه بشود؟ «فَإِذَا عَرَفُوهُ عَبَدُوهُ» وقتی که خدا را شناختند، بنده خدا می­شوند.

بنده بشوند که چه بشود؟ «فَإِذَا عَبَدُوهُ اِسْتَغْنَوْا بِعِبَادَتِهِ عَنْ عِبَادَهِ مَنْ سِوَاهُ.» وقتی که بنده خدا شدند، یک حالت استغنایی به آنها دست خواهد داد که دیگر در برابر کسی غیر خدا گردن کج نمی­کنند.

کسی از اصحاب سیدالشهداء عرضه داشت که آقای من همه اینها بندِ بر معرفت الله است. «و ما معرفت الله؟» خداشناسی چیست؟ حضرت فرمودند خداشناسی این است: «مَعْرِفَهُ أَهْلِ کُلِّ زَمَانٍ إِمَامَهُمُ اَلَّذِی یَجِبُ عَلَیْهِمْ طَاعَتُهُ.»

هر که نشناسد امام خویش را / بر که بسپارد زمام خویش را؟

خداشناسی این است که من امام زمانم را بشناسم. و عرض ما هم در این ایام این است که امام زمان ما کیست. و در هر شبی یک صفت از صفات امام را عرض می­کنیم.

امشبی را که در آن هستیم، شب جمعه و شب سوم ماه محرم، باید عرض کنیم که یکی از صفات مشترک حضرات اهل بیت علیهم السلام این است: «عَبَدتَ اللهَ حَقَّ عِبادَتِهِ.»

اهل بیت علیهم السلام، عبد خدا هستند.

روایت در کتاب کافی است که امام رضا علیه السلام فرمودند: «لِلْإِمَامِ عَلاَمَاتٌ.» امام، علامت­هایی دارد. برای اینکه کلاه سرمان نرود، برای اینکه قطبی، شیخی، آقاجونی، کسی را به عنوان امام به ما قالب نکنند، فرمودند امام، علامت­هایی دارد؛ از جمله صفات امام: «اَعْلَمَ النّاسِ وَ اَحْکَمَ النّاسِ و…» سپس امام رضا علیه السلام فرمودند: «هو أَعْبَدَ اَلنَّاس» او عابدترین انسان­هاست، بلکه عبادت حقیقی در وجود او متصور است و تنها اوست که می­تواند بندگی کند، آن بندگی که لایق شأن پروردگار عالم است.

عبادت، معانی متعددی دارد. شنیدم چند سال پیش کسی گفته بود این شرک است که ما اسم فرزندانمان را عبدالحسین بگذاریم. چه عرض کنم؟

امام صادق علیه السلام فرمودند:

«یَا مُفَضَّلُ وَ اللهِ مَا اسْتَوْجَبَ آدَمُ أَنْ یَخْلُقَهُ اللهُ بِیَدِهِ وَ یَنْفُخَ فِیهِ مِنْ رُوحِهِ إِلَّا بِوَلَایَۀِ عَلِیٍّ (علیه السلام) وَ مَا کَلَّمَ اللهُ مُوسَی تَکْلِیماً إِلَّا بِوَلَایَۀِ عَلِیٍّ (علیه السلام) وَ لَا أَقَامَ اللهُ عِیسَی‌بْنَ‌مَرْیَمَ آیَۀً لِلْعَالَمِینَ إِلَّا بِالْخُضُوعِ لِعَلِیٍّ (علیه السلام) ثُمَّ قَالَ اجْمَلِ الْأَمْرَ مَا اسْتَأْهَلَ خَلْقٌ مِنَ اللهِ النَّظَرَ إِلَیْهِ إِلَّا بِالْعُبُودِیَّۀِ لَنَا.»

مفضل، به خدا قسم، آدم شایسته آفریده شدن به دست خدا و دمیدن روح خویش در او نشد، مگر به­واسطه ولایت على علیه السلام. خدا با موسى سخن نگفت، مگر به ولایت على، و عیسى بن مریم را آیت براى جهانیان قرار نداد، مگر به­واسطه خضوع نسبت به على علیه السلام. سپس فرمود: بالاتر بگویم، اهلیت براى نظر کردن به خدا پیدا نکرد احدى از جانب خدا، مگر به­واسطه بندگى و عبودیت براى ما.

سلیمان اگر حشمت الله شد/ غبار قدم­های این شاه شد

هر آن­کس بر این راز آگاه شد/ ولیِ خدا را هواخواه شد/ که بیزار از هرچه منکر، علی است.

عبودیت به این معنا نیست که (نستجیر بالله) کسی آنها را خدا بداند. بلکه یکی از معانی عبودیت، اطاعت است.

«أَلَمْ أَعْهَدْ إِلَیْکُمْ یَا بَنِی آدَمَ أَنْ لَا تَعْبُدُوا الشَّیْطَانَ.» (یس/۶۰) مگر عهد نکردم که شیطان را عبادت نکنید.

ذیل این آیه فرمودند عبادت، اطاعت است. چون کسی نیست که بگوید خالق من شیطان است. می­گویند ما به شیطان اقتدا کنیم، ما هم مانند او زشتی کنیم، پستی کنیم، پلیدی کنیم. پس یکی از معانی عبادت، اطاعت است؛ لکن دیگر معنای عبادت، همان چیزی است که ما می­دانیم: بندگی خدا.

اگر در قرآن، صفات انبیا را بگردید، وقتی خدا به حضرت عیسی می­رسد، می­گوید که او گفت: «إِنِّی عَبْدُ اللهِ آتانِیَ الْکِتابَ وَ جَعَلَنِی نَبِیًّا.» (مریم/۳۰) خدا انبیاءش را در قرآن این­طور توصیف می­کند. عیسی می­گوید: إِنِّی عَبْدُ الله. من بنده خدا هستم، عبدالله هستم.

وقتی که خدا می­خواهد در قرآن حضرت سلیمان را توصیف کند، در بین تمام صفات او می­گوید: «نِعْمَ الْعَبْدُ إِنَّهُ أَوَّابٌ» (ص/۳۰) عجب عبدی بود! عجب بنده­ای بود!

حضرت زکریا را که می­خواهد توصیف کند می­گوید: بنده خدا بود. «ذِکرُ رَحمَتِ رَبِّکَ عَبدَهُۥ زَکَرِیَّآ» (مریم/۲)

وقتی که نوح و لوط را خدا در قرآن توصیف می­کند می­گوید: «کَانَتَا تَحْتَ عَبْدَیْنِ مِنْ عِبَادِنَا صَالِحَیْنِ…» (تحریم/۱۰)  

یک نکته طلایی: همه پیغمبران، عبدالله شدند. یک حدیث قدسی داریم به نام زیارت عاشورا. خدا در زیارت عاشورا به امام حسین علیه السلام گفته است: ابا عبدالله! گاهی کنیه، حقیقی است. یعنی اسم پسر بزرگ شما را روی شما می­گذارند. مثلا اگر اسم پسر شما حسین است، به شما می­گویند ابوحسین. اگر اسم پسرت علی است، به تو می­گویند ابوعلی.

الهی اربعین امسال در طریق مشایه همدیگر را ببینیم، آنجا عرب­ها می­گویند: تفضل اِشرب چای ابوعلی. چرا؟ عرب­ها کنیه­ی سیدالشهداء را ابوعلی می­دانند. چون نام پسر بزرگ سیدالشهداء، علی است.

اما چرا خدا می­گوید اباعبدالله؟ چون یکی از معانی اَب، واسطه است؛ یعنی واسطه­ی عبودیت خدا. اینها روایات ماست، بلکه متواتر است.

در کامل الزیارات است که: حضرت آدم انقدر گریه کرد، مثل دوتا جوی کنار چشم حضرت آدم، ایجاد شد. اشک شور است، گوشت را می­خورد. جبرئیل آمد به او گفت این راهش نیست. گفت چی­کار کنم؟ گفت بگو «یا قدیم الاحسان بحق الحسین». تا گفت حسین، بی­اختیار اشک از چشمانش جاری شد. گفت «یا رب و مَنِ الحسین؟» خدا فرمود: یا آدم بنشین گریه کن، «یقتل عطشاناً غریباً وحیداً لا ناصر له و لا معین.» تازه اینجا توبه حضرت آدم قبول شد.

ابا عبدالله، حسین است. بیهوده نرو! ساده­ترین راه حسین است. به عزت زهرای مرضیه سلام الله علیها قسم می­خورم اگر از حقیر بپرسید این همه سال در نجف چه چیزی یاد گرفتی؟ در یک جمله خلاصه بگو؛ والله خواهم گفت که نزدیک­ترین راه به الله حسین است! چرا که خدایش گفته است: ابا عبدالله!

  • هر کدام از پیغمبران، عبد شدند، عبدالله شدند؛

اما حسین سلام الله علیه، ابا عبدالله است! واسطه عبودیت خداست.

حضرت موسی به درگاه خدا آمد، گفت خدایا، فلان بنده اسرائیلی پیش من آمده است می­گوید یا موسی من هرچه بخواهم دارم گناه می­کنم. گناهی نبوده که نکرده باشم. کلکسیون تمام گناه­ها را انجام دادم، ولی خدا مرا هیچ عقوبتی نمی­کند. خدایا چرا هر روز وضع او دارد بهتر می­شود؟ نه مریض است، نه فقیر است، نه مشکلی دارد. ندا آمد موسی یک­جوری او را عقوبت کردیم که هیچ­کس این­طور عقوبت نشده است. خدایا چطور او را عقوبت کردی؟ لذت عبادت و مناجاتم را از او گرفتم.

لذا در دعاها یادمان داده­اند که بگوییم: «الهی أَذِقْنِی بَرْدَ عَفْوِکَ وَ حَلاَوَهَ مغفرتِک.» خدایا خنکای بخشش و شیرینی آمرزشت را به من بچشان.

فرمودند شیعیان ما را این­گونه بشناسید، ببینید چقدر مراقب اوقات نماز هستند.

بیایید به هوای امام حسین علیه السلام بگوییم یا اباعبدالله، ما شنیدیم خواهرت زینب کبری با اینکه شام عاشورا داشت از داغ برادر آتش می­گرفت، با اینکه صبح تا عصر پیکر آورده / چند آقای بی­سر آورده / لیک با این­که اکبر آورده / خستگی را ز پا درآورده.

زینب کبری، که هیچ­کس خسته­تر از او نبود. تازه عصر عاشورا، شروع کربلای زینب است. تازه از بالای تل زینبیه برگشته است، خیمه­ها دارد آتش می­گیرد، تازه بچه­ها را از دل آتش در آورده است، حضرت ام کلثوم آمده است می­گوید دو تا از بچه­ها گم شدند؛ رفته در بیابان گشته است، پیدا کرده است، دیده دست گردن هم انداختند، انگار خوابیدند، بلندشان کرده است، دیده جان دادند! اینها را دفن کرده است. تازه رباب نیست، باید رباب را پیدا کند. رباب کجاست؟

غنَوی وقتی که پیکر حضرت علی اصغر سلام الله علیه را بیرون آورد، آن موقع سر را جدا نکرد، گذاشت فردا. ترسید سر را یک نفر دیگر ببَرد.

(چطور بگویم یا صاحب الزمان؟ شما الان کربلا هستی، برای اشک ما دعا کن. من اگر گریه برایت نکنم می­میرم. شب جمعه است. نشسته فاطمه پایین پای شش گوشه، هنوز زمزمه دارد: یوما یوما یوما، که تشنه­ای پسرم.)

زینب کبری سلام الله علیها می­گوید دیدم حضرت رباب علی اصغر را به سینه چسبانده است، گفتم چه می­کنی؟ گفت خانم شمایید؟ «لما اباحوا القوم الماء شربت الماء و درّ لبن فی صدری.» آب خوردم گفتم شاید جان داشته باشد، به او شیر بدهم، شاید علی اصغرم برگشت.

بس کن رباب سر به سر غم گذاشتی!

زینب، رباب سلام الله علیها را برگردانده است، تازه می­خواهد به نماز بایستد. برادرش گفته است: «لاتنسینی صلاتک اللیل.» زینب کبری می­خواهد نماز شب بخواند، ایستاد، دید یک سواری دارد از راه دور می­آید. صدا زد: قِف! هرکه هستی، سرجایت بایست. می­دانی که «نحن اهل بیت النبوه.» تا حالا سایه ما را کسی ندیده است. دید صدا آشناست! می­گوید دخترم زینب، من بابایت علی هستم! دیشب اباالفضل پاسبان خیمه­ها بود، امشب من. زینب کبری تازه خیالش راحت شده است، می­خواهد نماز شب شام عاشورا بخواند. شما کجا آرزو داری بروی نماز بخوانی؟

دلم هوای حرم کرده است می­دانی / دلم هوای تو دو رکعت نماز بالاسر!

لذا زینب کبری در گودی قتل­گاه رفت. دست برد زیر پیکر، بلند کرد: «اللهم تقبّل منّا هذا القربان.» خدایا این وسیله تقرب را از زینب بپذیر.

بگو: یا صاحب الزمان! الان کربلا هستید، دعا کنید من اهل عبادت شوم. اهل نماز اول وقت شوم. رسول خدا به حضرت زهرا سلام الله علیها فرمودند:

«مَنْ تَهَاوَنَ بِصَلَاتِهِ مِنَ الرِّجَالِ وَ النِّسَاءِ ابْتَلَاهُ اللهُ بِخَمْسَ عَشْرَهَ خَصْلَهً سِتٌّ مِنْهَا فِی دَارِ الدُّنْیَا وَ ثَلَاثٌ عِنْدَ مَوْتِهِ وَ ثَلَاثٌ فِی قَبْرِهِ وَ ثَلَاثٌ فِی الْقِیَامَهِ إِذَا خَرَجَ مِنْ قَبْرِهِ فَأَمَّا اللَّوَاتِی تُصِیبُهُ فِی دَارِ الدُّنْیَا فَالْأُولَى یَرْفَعُ اللَّهُ الْبَرَکَهَ مِنْ عُمُرِهِ وَ یَرْفَعُ اللهُ الْبَرَکَهَ مِنْ رِزْقِهِ وَ یَمْحُو اللهُ عَزَّ وَ جَلَّ سِیمَاءَ الصَّالِحِینَ مِنْ وَجْهِهِ وَ کُلُّ عَمَلٍ یَعْمَلُهُ لَا یُؤْجَرُ عَلَیْهِ وَ لَا یَرْتَفِعُ دُعَاؤُهُ إِلَى السَّمَاءِ وَ السَّادِسَهُ لَیْسَ لَهُ حَظٌّ فِی دُعَاءِ الصَّالِحِینَ وَ أَمَّا اللَّوَاتِی تُصِیبُهُ عِنْدَ مَوْتِهِ فَأَوَّلُهُنَّ أَنَّهُ یَمُوتُ ذَلِیلًا وَ الثَّانِیَهُ یَمُوتُ جَائِعاً وَ الثَّالِثَهُ یَمُوتُ عَطْشَاناً فَلَوْ سُقِیَ مِنْ أَنْهَارِ الدُّنْیَا لَمْ یُرَوِّ عَطَشَهُ وَ أَمَّا اللَّوَاتِی تُصِیبُهُ فِی قَبْرِهِ فَأَوَّلُهُنَّ یُوَکِّلُ اللهُ بِهِ مَلَکاً یُزْعِجُهُ فِی قَبْرِهِ وَ الثَّانِیَهُ یُضَیَّقُ عَلَیْهِ قَبْرُهُ وَ الثَّالِثَهُ تَکُونُ الظُّلْمَهُ فِی قَبْرِهِ وَ أَمَّا اللَّوَاتِی تُصِیبُهُ یَوْمَ الْقِیَامَهِ إِذَا خَرَجَ مِنْ قَبْرِهِ فَأَوَّلُهُنَّ أَنْ یُوَکِّلَ اللهُ بِهِ مَلَکاً یَسْحَبُهُ عَلَى وَجْهِهِ وَ الْخَلَائِقُ یَنْظُرُونَ إِلَیْهِ وَ الثَّانِیَهُ یُحَاسَبُ حِساباً شَدِیداً وَ الثَّالِثَهُ لَا یَنْظُرُ اللهُ إِلَیْهِ وَ لَا یُزَکِّیهِ وَ لَهُ عَذَابٌ أَلِیمٌ‌.»

هر کس چه مرد باشد و چه زن، نمازش را سبک بشمارد، خداوند او را به پانزده مصیبت گرفتار مى­نماید:

شش چیز در سراى دنیا، و سه چیز هنگام مرگ، و سه چیز در قبرش، و سه چیز در قیامت هنگام بیرون آمدن از قبر.

مصیبت­هایى که در دار دنیا بدان مبتلا مى­گردد عبارتند از:

۱.خداوند، خیر و برکت را از عمر او برمى­دارد.

۲.خداوند، خیر و برکت را از روزى­اش برمى­دارد.

۳.خداوند، نشانه­ی صالحان را از چهره­ی او محو مى­فرماید.

۴.در برابر اعمالى که انجام داده پاداش داده نمى­شود.

۵.دعاى او به سوى آسمان بالا نمى­رود و مستجاب نمى­گردد.

۶.هیچ بهره­اى در دعاى بندگان شایسته­ی خدا نداشته و مشمول دعاى آنان نخواهد بود.

و مصائبى که هنگام مرگ به او مى­رسد بدین ترتیب است:

۱.با حالت خوارى و زبونى جان مى­دهد.

۲.گرسنه مى­میرد.

۳.تشنه جان مى­سپارد، به گونه­اى که اگر آب تمام رودخانه­هاى دنیا را به او بدهند، سیراب نگشته و تشنگى­اش برطرف نخواهد شد.

و مصیبت­هایى که در قبرش بدان گرفتار مى­گردد بدین قرار است:

۱.خداوند فرشته­اى را بر او مى­گمارد تا او را در قبر نگران و پریشان نموده و از جایش برکند.

۲.خداوند گور را بر او تنگ مى­گرداند.

۳.قبرش تاریک مى­شود.

و مصائبى که در روز قیامت، هنگام بیرون آمدن از قبر، بدان مبتلا مى­شود، عبارت است از:

۱.خداوند فرشته­اى را بر او مى­گمارد تا در حالى که مردم به او مى­نگرند، او را به رو بر زمین بکشد.

۲.سخت از او حساب مى­کشند.

۳.خداوند هرگز نظر رحمت به او ننموده و از بدی­ها پاکیزه­اش نمى­گرداند، و براى او عذاب دردناکى خواهد بود.

موسی بن جعفر سلام الله علیه فرمودند: جانم فدای مهدی بشود که از فرط عبادت، رنگ صورتش به زردی گرویده است.

نرگس مست چشم تو نازم / چه سحرها همیشه بیدار است.

  • اصحاب سیدالشهداء سلام الله علیه که بودند؟

سُوید بن عمرو یک کسی است که نوشته­اند جنگیده است، کشته هم شد، افتاد. اما گویی روح به پیکرش برگشت. عصر عاشورا چشم باز کرد دید «تَسابَقَ» یک مسابقه­ای است که لشکر عمر سعد برقرار و برگزار کرده است. مسابقه­ی چی؟ «وَ تَسَابَقَ الْقَوْمُ عَلَى نَهْبِ بُیُوتِ آلِ الرَّسُول.» مسابقه­ی اینکه چه کسی زودتر گوشواره رقیه را از گوشش بکشد.

سوید بن عمرو تا چشم باز کرد و این صحنه را دید، از کنار چکمه­اش یک چاقو بیرون کشید. جلوی خیمه­ها ایستاد، گفت باید از روی جنازه من رد شوید بروید از گوش بچه­ها گوشواره بکشید. احوال سوید بن عمرو را بخوانید. نوشته اند «کان صاحب عبادۀ، ورعاً مجتنباً بالحرام.» قبل از اینکه کربلا بیاید، نوشتند اهل عبادت بود.

حباب بن عامر از شهدای کربلا، نوشته­اند: «کان یحیی اللیل بالعباده.»

حبیب بن مظهر الاسدی، «کان یحیی اللیل بالعباده.»

طرّماح «کان یحیی اللیل بالعباده.»

اینها اصحاب سیداشهداء هستند.

من اگر یک ساعت بروم در مغازه عطر فروشی بایستم، یک بویی می­گیرم. چطور شده است، چه بر سرم آمده است که این همه سال آمده­ام، هنوز بوی حسین سلام الله علیه نگرفتم؟

امام رضا فرمودند: امام­ت را این­گونه بشناس: «اَعبد الناس!»

چقدر اَعبد الناس؟ می­گوید تا در گودال افتاد، با گوشه چشمِ زخمی نگاه کرد، دید شمر دارد می­آید، گفت الهی، «تَرَکْتُ الْخَلْقَ طُرّا فی هَواکا / وَاَیْتَمْتُ الْعِیالَ لِکَیْ اَراکا / وَلَوْ قَطَّعْتَنی فِی الْحُبِّ اِرْبا / لَما حَنَّ الْفُؤادُ اِلی سَواکا.»

خدایا همه را به هوای خودت رها کردم. می­دانستم کار رقیه­ام به کجا می­کشد، اما می­خواهم رضایت تو را ببینم. اگر بارها پیکرم را پاره پاره کنند، قلبم به سوی غیر تو متمایل نمی­شود.

روضه­خوان­های آذری یک کلمه­ای می­گویند، من آتش می­گیرم. می­گویند «آی یارالّی» یعنی آی زخمی! آن آقای یارالّی، آن آقای زخمی، آن آقای پاره پاره سر بلند کرد می­گفت: «لوددت ان اقتل فی محبتک برضاک سبعین مره.» کسی نگوید حسین خسته شده است! دوست دارم برای اینکه خدا تو از من راضی باشی، هفتاد بار دیگر پاره پاره شوم.

تشرّفی است مربوط به اوایل غیبت صغری. در جلد ۵۲ بحارالانوار آمده است. یک کسی می­گوید از سال ۳۰۶ هجری، سه سال داشتم دنبال حضرت می­گشتم. چه همتی! سه سال چطور می­گشتم؟ کار و همه چیز تعطیل، می­رفتم مثلاً مکه، هر کسی را می­دیدم می­گفتم از خانواده امام عسکری کسی را نمی­شناسی؟ کوچه به کوچه، خانه به خانه، عشق تو را داد می­زنم. می­رفتم می­گفتم « أَیْنَ بقیۀ الله؟ أَیْنَ وَجْهُ اللهِ الَّذى إِلَیْهِ یَتَوَجَّهُ الْأَوْلِیاءُ؟»

مکه، مدینه، کوفه، همه جا را دنبالش گشتم. آخرش گفتم شاید صلاح نیست او را ببینم. راه افتادم برگردم شهر خودم بغداد. خروجی از مکه خوابم برد. خسته بودم، نماز صبحم قضا شد. بلند شدم بروم کنار چشمه­ای وضو بگیرم نماز صبحم را بخوانم. مشغول وضو گرفتن بودم، دیدم یک هودجی دارد می­آید. نور می­آید، برکت می­آید، خیر می­آید، آرامش می­آید. دور آن هودج پوشیده بود. چهار، پنج نفر محاسن سفید، نورانی از اطراف هودج نزدیک من می­آمدند.

آمدند سلام کردند، به اسم مرا صدا زدند، گفتند این سید با تو کار دارد. گفتم کدام آقا؟ فرمودند همان که یک عمر است داری دنبالش می­گردی.

(إِلَى َمتَى أَحَارُ فِیکَ یَا مَوْلای؟ یعنی می­شود امشب وسط روضه، یک صدای یا حسینی از تو بشنویم؟ امشب میان روضه مرا راحتم نما / پروانه را حواله فردا نمی­دهند. ما هیچ لذتی از زندگی نبردیم. فقط دلمان به همین روضه­ها خوش است. امشبم که شب سوم است، اگر مرا از گریه بر رقیه محروم کنی، دیگر دلمان به چی خوش باشد؟ نگاه به پرونده گذشته­ام نکن یا ابا عبدالله! هر چند گناه ماست کشتی کشتی / غم نیست که رحمت تو دریا دریاست.)

می­گوید فرمودند آن آقا کارت دارد. نزدیک هودج رفتم، پرده کنار رفت، چشمم به جمال نورانی ولی عصر و زمان منور شد.

(هر کس او را دیده است این­طور توصیفش کرده است، گفته است: «وجهه کالقمر َعلَی خَدِّهِ الْاَیْمَنِ خَالٌ.» صورتش عین ماه بود.

ای به قربان خال هاشمی­ات / رخ تو ماه و ابروی تو کمان / درد من را فقط تو می­دانی / که همه دردم و تویی درمان / در غریبی تو همین کافی است / چو منی رفته روی منبرتان / رحمت حق به روح کافی که / از تو می­گفت استغاثه­کنان.)

گفتم آقا سه سال است دنبال شما هستم. حضرت فرمودند در دین ما نیست، در آیین و مکتب ما نیست که شیعه ما نماز صبحاش قضا شود.

شب عاشورا وضعیت چطور بود؟ می­گوید هر کس رد می­شد، «لَهُمْ دَوِیٌّ کَدَوِیِّ النَّحْل ما بَیْنَ رَاکِعٍ وَ سَاجِدٍ وَ قَائِمٍ وَ قَاعِدٍ.» دیدی زنبور عسل چطور سر و صدا می­کند؟ رکوع می­کرد، سجده می­کرد، شاید زینب کبری گوشه خیمه می­آمد می­گفت السلام علیک حین تُصلّی و تَقنُت! قربان رکوعت! قربان سجده­ات! شب عاشورا «احسن الثناء.» چه ثنایی، چه ذکری، چه دعایی، چه مناجاتی؟ بابی انت و امی!

چرا استخفاف صلاۀ؟ چرا حواسمان به نمازمان نیست؟

فرمودند تصور کن آخرین نمازت است. طوری خداوند متعال به بنده­اش عنایت می­کند، گویی همین یک بنده را دارد. بنده طوری حواسش پرت است، انگار هزاران خدا دارد.

یک جایی داشته باشید مخصوص نماز باشد. امام حسین هم داشتند. چه کسی مامور بود جانماز ایشان را پهن کند؟ یک دختر داشت که این دختر مادر نداشت. نوشتند وقتی حضرت رقیه به دنیا آمدند، مادرشان ام اسحاق از دنیا رفت. همه­ی امیدش بابا بود. ماموریتش هم این بود وقت نماز باید جانماز بابا را پهن می­کرد.

غروب بود و زنی بود و سخت تنها بود. گفت فقط حواستان باشد رقیه از خیمه بیرون نیاید. رقیه هم با امید، جانماز بابا را پهن کرده است، چشمش به در که بابا بیاید نماز بخواند، دید شمر وارد شد. یک خنجر دستش است، دارد خون می­چکد. این خون بابای من است! پدر یادشان داده باید سلام کنید، در سلام کردن مقدم باشید، تا گفت سلام؛ بگویم چطور جواب سلام را گرفت؟ صورت کوچک دختر سه ساله کجا…؟

ابن جوزی می­نویسد صالح بن عبدالله می­گوید یک صحنه دیدم دلم سوخت. ببین چه صحنه­ای بوده است که دل این قسی القلب­های حرام­زاده بی­شرف سوخته است. می­گوید دیدم یک دختری… وای! چی داریم می­گوییم؟ دختر سه ساله، آن هم نه بچه­های ما، دختر ارباب عوالم وجود، نوه­ی امیرالمومنین، ناز پرورده­ی حسین!

(امشب چند نفر با امید آمدید سر سفره رقیه؟ چند نفر امروز از اول صبح گفتید باید بروم از رقیه بگیرم؟ گره­های باز نشدنی را باید بدهم با دست کوچکش باز کند.)

می­گوید دیدم وای! دامنش آتش گرفته است، او هم دارد می­دود، وقتی بدوی، آتش گُر می­گیرد. من دلم سوخت! آب برداشتم، می­دویدم دنبالش، می­گفتم صبر کن، نمی­زنمت، کارِت دارم، می­خواهم آب بریزم به دامنت. دامنِ سوخته به پا پیچید. دامنی که آتش گرفته است، به پا بپیچد، چی می­شود؟

(فقط همین را بگویم که حارث شامی می­گوید دم دروازه شام دیدم این دختر دارد با دست و زانوهای مبارک، خودش را جلو می­کشد. بس که دویدم عقب قافله… .)

گفتم دختر جان، این آب را بگیر، دامن دارد می­سوزد، بریز روی دامنت. تا آب را گرفت، گفت «این مقتل ابی؟» چرا؟ گفت لبش ترک ترک بود، می­خواهم روی لب­هایش آب بریزم. گفتم روی نیزه است، دستت به او نمی­رسد. حسرت توی دلش ماند، یک روزی دستم به این سر برسد… .

راه افتادند. از کربلا تا نجف چند روزه می­روی؟ چطور بردنشان که ظهر یازدهم از کربلا راه انداختند، غروب رسیدند کوفه!

حضرت سکینه می­گوید خواهرم گفت سکینه، قلبم دارد آب می­شود. شتر خیلی تکان تکان می­خورد. می­گوید هی گریه می­کرد، چون ناز پرورده بود، بالاترین ارتفاعی که درک کرده بود، شانه اباالفضل بود. جلد دهم موسوعه می­گوید شمر وقتی دید حضرت رقیه زیاد گریه می­کند…

(یعنی می­شود روی این چوب­ها جان مرا بگیری یا صاحب الزمان؟ آقا بیایید! أَیْنَ الطّالِبُ بِدَمِ الْمَقْتُولِ بِکَرْبَلاء؟»

الهی برای بچه­هایت اتفاق نیفتد. اصلاً رقیه نه، مثلاً دختر خودت / یک شب میان کوچه بخوابد چه می­شود / در بین ازدحام و شلوغی بماند و / یک تن به او کمک نرساند چه می­شود / اصلا تو فکر کن که کسی دختر تو را / در بین جمعیت بکشاند چه می­شود. چطور بکشاند؟ عربی­اش را می­گویم: «کان یج ّرها بشعرها» شَعر یعنی مو. یا که خدا نکرده کسی روی صورتش / سیلیِ محکمی بنشاند چه می­شود؟)

شمر دید در مسیر کوفه، این دختر زیاد بی­تابی می­کند، سر نیزه را گذاشت، دختر سه ساله را هل داد، افتاد. دیدند نیزه­ی امام حسین در زمین فرو رفت. چی شده است؟ گفت دختری که افتاده است نازدانه­ی داداشم است! اینجا خود زینب کبری رفت دنبال حضرت رقیه. می­فرماید آمدم کف بیابان دیدم یک بانویی رقیه را بغل گرفته است. در این بیابان این بانو کجا بود؟ رفتم دیدم مادرم فاطمه است!

یک­بار هم در مسیر شام وقتی گم شد، زجر گفت آن دفعه چیزی نگفتیم، الان باید یک جوری بهش درس بدهم که دیگر گم نشود. زینب کبری گفت بگذار خودم بروم دنبالش. گفت آن دفعه تو رفتی، الان من می­روم. فقط همین را بگویم گفت بابا، یک شب از ناقه فتادم، بس که زجرم زجر داد / مدتی زین ماجرا بگذشته بیمارم هنوز.

طاهر دمشقی می­گوید نصف شب دیدم صدای گریه بلند است. در دل قصر یک خرابه بود. رفتم روی پشت بام. ای تف بر این دنیایی که دختر ارباب ما کف خرابه، باید خاک روی سرش بریزد، بگوید خواب بابام را دیدم. آن هم چه خوابی؟ عمه خواب دیدم یزید داشت با چوب دوباره به دندانش می­زد. اجمالا بگویم که یزید گفت سر بابایش را برایش ببرید. دیدی جایی تصادف است جلوی چشم دخترت را می­گیری صحنه­ها را نبیند؟

(شما را به حضرت زهرا تا سوختی بگو «عجل لولیک الفرج.» بریدیم دیگر!)

دو تا نقل است. الهی، نقل دوم دروغ و نقل اول هم دروغ باشد، ولی یکی از این دو تاست. یک عبارت این است که در تشت گذاشتند، محترمانه آوردند. یک عبارت عربی­اش این است «طرحوه.» ان­شاءالله اولی بوده است. روپوش را کنار زد. دست کوچک دختر سه ساله سر بریده را برداشت.

هرچه روضه­خوان­ها روضه بخوانند، هیچ روضه­ای روضه­ی خودش نمی­شود. هفده عبارت گفت: «یا أبَتاهُ، مَنْ ذَا الَّذی قَطع وَ رِیدَیْکَ؟» یعنی سر را برگرداند، دید نامنظم، بریده بریده است. دست کشید در محاسن بابا، دید دارد جدا می­شود، گویی سوخته است. «یا أبَتاهُ، مَنْ ذَا الَّذی خَضَب شیبکَ بِدِمائکَ؟»

دندانش چرا شکسته است؟ چرا دندان من سالم است؟ کاش وقتی زجر با مشت زد، شکسته بود. حالا درستش می­کنم. یک سنگ از گوشه خرابه برداشت. انقدر به لب و دندانش زد، «فارقت روحه.» دیدند سر یک طرف افتاد. رقیه یک طرف افتاد… .

رحم الله من نادی یا حسین!

امشب شبی است که باید با سوز جگر بگویی:

اللهم عجّل لولیک الفرج

مطالب مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *