دهه اول محرم ۱۴۴۵_تهران (شب نهم)

  • مراحل سفر آخرت و دست‌گیری ارباب
  • شب تاسوعا محرم ۱۴۴۵
    • تهران _ مرداد۱۴۰۲

دهه اول محرم 1445_ تهران

استاد اوجی شیرازی

شب تاسوعا:

_ مراحل سفر آخرت و دست­گیری سیدالشهداء علیه السلام

 

 

اعوذ بالله من الشیطان اللّعین الرجیم

اعوذ بولایتک یا مولای یا امیرالمومنین

بسم الله الرحمن الرحیم

صلی الله علیک یا رسول الله و علی اهل بیتک المظلومین المعصومین و لعنه الله علی اعدائهم اجمعین.

اللهم کن لولیک الحجه بن الحسن صلواتک علیه و علی آبائه فی هذه الساعه و فی کل ساعه ولیاً و حافظاً و قائداً و ناصراً و دلیلاً و عیناً حتی تسکنه ارضک طوعاً و تمتعه فیها طویلاً.

یا صاحب الزمان!

دست من و عطای تو یا صاحب الزمان/ چشم من و سرای تو یا صاحب الزمان

آیا شود نمیرم و از کعبه بشنوم/ با گوش جان، صدای تو یا صاحب الزمان

دارایی­ام، تمام وجودم، طفیل توست/ جانم شود فدای تو یا صاحب الزمان

عمری به ماتم و غم سلطان کربلا/ خون گشته چشم­های تو یا صاحب الزمان

گویند کهنه پیرهن جدّتان حسین/ نصب است در سرای تو یا صاحب الزمان.

یا بن الحسن! یا بن الحسن!

ألسَّلامُ عَلى خامِسِ أَصْحابِ الْکِسآءِ! أَلسَّلامُ عَلى مَنْ بَکَتْهُ مَلائِکَهُ السَّمآءِ!

یا رَحْمَهَ اللهِ الْوَاسِعَه و یا بابَ نَجاۀِ الاُمّۀ، حبیبی یا حسین!

وَ جَاءَتْ سَکْرَهُ الْمَوْتِ بِالْحَقِّ ذَلِکَ مَا کُنْتَ مِنْهُ تَحِیدُ. (ق/۱۹)

خدا به آبروی امیرالمومنین، فرج امام زمان را برساند.

اعمال و رفتار و گفتار و عقاید ما را مورد رضایت ولی­اش قرار بدهد.

نسألک اللهم بروح علی بن ابیطالب علیهماالسلام الذی لم یشرک بالله طرفه عینٍ ان تعجّل فرج مولانا صاحب الزمان.

هدیه محضر امیر عوالم حضرت امیرالمومنین و سیدۀ نساء العالمین، جهت عرض تسلیت به محضر بقیۀ الله فی الارضین صلوات الله علیهم اجمعین، صلواتی تقدیم کنید. اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجّل فرجهم و اهلک عدوّهم.

امام مجتبی علیه السلام وقتی که در بستر شهادت بودند، شخصی به نام جُنادۀ بن ابی اُمیه به محضرشان مشرف شد و عرضه داشت که آقای من، نصیحتم کنید. در چنین لحظاتی از امام مجتبی نصیحت خواست و حضرت یک جمله به او فرمودند: «اسْتَعِدَّ لِسَفَرِک وَ حَصِّلْ زَادَک قَبْلَ حُلُولِ أَجَلِک.» آماده سفر باش و قبل از اینکه اجلت برسد، زاد و توشه خودت را جمع کن.

امیرالمومنین سلام الله علیه هر شب بعد از نماز مغرب و عشاء، وقتی که مردم به سمت خانه­هایشان می­رفتند، صدای نازنین­شان را بلند می­کردند که تمام اهل مسجد می­شنیدند و می­فرمودند: «تَجَهَّزُوا رَحِمَکُمُ اللهُ، فَقَدْ نُودِیَ فِیکُمْ بِالرَّحِیل.» آماده­ی سفر باشید. آماده رفتن باشید. چرا که سفری در پیش دارید که عقبات متعدده دارد. سفری طولانی در پیش دارید و دست شما خالی است.

باورمان بشود یا نشود، امروز، فردا، پس فردا، همه ما رفتنی هستیم و اولین مرحله­ی این سفر طولانی که در پیش داریم، مرگ است که خداوند متعال می­فرماید: «وَجَاءَتْ سَکْرَهُ الْمَوْتِ بِالْحَقِّ ذَلِکَ مَا کُنْتَ مِنْهُ تَحِیدُ.» (ق/۱۹)

آن مرگی که از آن فرار می­کردی، الان به تو رسیده است و از سخت­ترین لحظات است. از طرفی می­بینی دیگر قدرتی در بدنت نمانده است، زبان سنگین شده است، چشم دارد سیاهی می­رود، دوری از عزیزان، دوری از تمام وابستگی­ها، از آن طرف امیرالمومنین سلام الله علیه، در خطبه صد و هشتم نهج البلاغه فرمودند یک لحظه تلنگری به خودش می­زند، می­بیند، وای! آن دنیایی که برایش دست و پا می­زدم، همه چیزهایی که جمع کردم، الان قرار است نصیب دیگران شود و فقط سنگینی­اش روی دوش من است. فقط منم که باید پاسخ بدهم از کجا آوردم، کجا خرج کردم.

خداوند متعال در قرآن می­فرماید: «فَکَشَفْنَا عَنْکَ غِطَاءَکَ فَبَصَرُکَ الْیَوْمَ حَدِیدٌ.» (ق/۲۲) آن موقع پرده­ها کنار می­رود، چشم تیزبین می­شود، چیزهایی را می­بیند که قبل از آن نمی­دیده است. آن لحظه، لحظه­ای است که امیرالمومنین، امیر کلام، کسی که در فصاحت و بلاغتش «کَلامُ عَلِیٍّ کَلامٌ عَلِیٌّ وَ ما قالَهُ الْمُرْتَضی مُرْتَضی» فرمودند: «غَیْرُ مَوْصُوفٍ مَا نَزَلَ بِهِمْ.» حال محتضر وقت جان دادن، اصلاً قابل بیان نیست. امیرالمومنین فرمودند آن لحظه، قابل توصیف نیست که چه حسی به انسان دست می­دهد.

حالا فکر کنید ما گرفتار، دردمند، دستمان دارد از همه جا کوتاه می­شود، از آن طرف هم تازه شیطان، شیطنتش گرفته است، در تلاش است که تا لحظه آخر، دین ما و اعتقادات ما را از ما بگیرد. لذا «اَلعَدِیلَهُ عِنْدَ الْمَوْت» برگشتن از اعتقادات دم مرگ، یکی از خطرناک­ترین عقبات هنگام مرگ است.

خب وقت جان دادن چه باید بکنیم که زُبیری نمیریم، زُهیری بمیریم؟

شخصی است به نام مس َمع بن کردین، می­گوید آمدم محضر امام صادق علیه السلام، حضرت فرمودند: «أَ مَا تَذْکُرُ مَا صُنِعَ بِالْحُسَیْنِ علیه السلام؟» می­نشینی فکر کنی که چه بر سر حسین علیه السلام آوردند؟ می­نشینی فکر کنی که روز عاشورا چقدر خسته بود؟ چقدر تشنه بود؟ چه داغی به دلش بود؟ اینکه فکر می­کرد یک ساعت دیگر قرار است چه بر سر زن و بچه هایش بیاید؟ فکر می­کنی به اینها؟ گفتم بله آقا.

فرمودند « أَ تَجْزَعُ؟» جزع می­کنی؟ آتش می­گیری؟ گفتم «نعم یا مولای وَ أَسْتَعْبِرُ بِذَلِکَ حَتَّی یَرَی أَهْلِی أَثَرَ ذَلِکَ عَلَیَّ فَأَمْتَنِعُ مِنَ الطَّعَامِ حَتَّی یَسْتَبِینَ ذَلِکَ فِی وَجْهِی.» گریه می­کنم و اشک از چشمانم انقدر جاری می­شود که تمام خانواده­ام می­فهمند که من امروز یاد مصائب کربلا افتادم. اصلا دیگر غذا نمی­توانم بخورم، تا سمت غذا دست می­برم، یادم می­آید ارباب من گرسنه و تشنه شهید شد. در چهره و صورتم مشخص است و آن روز هر که مرا می­بیند، می­فهمد که من یک غصه­ای در دلم دارم.

حضرت فرمودند: «رَحِمَ اللهُ دَمْعَتَک.» رحمت خدا بر گریه­ی تو، رحمت خدا بر اشک تو «وَ أَمَا إِنَّکَ مِنَ الَّذِینَ یُعَدُّونَ مِنْ أَهْلِ الْجَزَعِ لَنَا.» می­خواهم به تویی که انقدر برای جدّ غریب ما حسین می­سوزی، بشارت بدهم که «إِنَّکَ سَتَرَی عِنْدَ مَوْتِکَ حُضُورَ آبَائِی لَک.» یادت باشد آن موقعی که دیگر هیچ کس نمی­تواند برایت کاری کند، پدران من کنار تو می­آیند، می­گویند این همان کسی است که برای امام حسین گریه کرد.

«وَ وَصِیَّتَهُمْ مَلَکَ الْمَوْتِ بِکَ وَ مَا یَلْقَوْنَکَ بِهِ مِنَ الْبِشَارَهِ أَفْضَلُ وَ لَمَلَکُ الْمَوْتِ أَرَقُّ عَلَیْکَ وَ أَشَدُّ رَحْمَهً لَکَ مِنَ الْأُمِّ الشَّفِیقَهِ عَلَی وَلَدِهَا.» ملک الموت که می­آید جان تو را بگیرد، آنها سفارش می­کنند می­گویند طوری با او رفتار کن که مادر مهربان با بچه­اش رفتار نمی­کند.

حالا روح از پیکر جدا شد، ُمردیم. دومین مرحله امیرالمومنین فرمودند: آیا به تو خبر بدهم سخت­تر از مرگ برای کسی که گناهکار است، چیست؟ گفتم بفرمایید آقا.

فرمودند القبر! القبر! القبر! ظلمۀ القبر و وحشت القبر و غربت القبر. تنهایی قبر، تاریکی قبر.

هر روز قبر هر کسی به او خطاب می­کند: «أنا بَیتُ الدُّودِ، أنا بَیتُ الغُربَهِ، أنا بَیتُ الوَحدَۀ، أنا بَیتُ الوَحشَه.» من خانه وحشتم. من خانه غربتم. من خانه تنهایی­ام.

لذا در من لا یحضرهُ الفقیه است که وقتی می­خواهید میت را سمت قبرش ببرید، یک­دفعه نبرید. یک کم به قبر نزدیک کنید، تابوت را روی زمین بگذارید، دوباره بلند کنید، نزدیک ببرید، باز روی زمین بگذارید. آرام آرام وارد قبرش کنید. درست است روح از پیکر جدا شده است، اما به این پیکر تعلق دارد.

موسی بن جعفر سلام الله علیه فرمودند در هر خانه­ی وسیعی هم که باشم، وقتی که یادم به تنگی قبر می­افتد، خانه­ی وسیع برای من تنگ می­شود. وقتی امام ما این­طور می­گویند ما دیگر چه باید بکنیم.

بُراء بن عازب می­گوید با پیغمبر اکرم می­رفتیم، به جایی رسیدیم، دیدیم یک عده جمع شدند. چی­کار می­کنند؟ گفتند یا رسول الله، دارند قبر می­کَنَند. پیغمبر اکرم با عجله خودشان را رساندند، بالای قبر نشستند، نگاه می­کردند، گریه می­کردند؛ انقدر که خاک زیر پای حضرت، تر شد. فرمودند «لِمِثل هذا تجهّزوا.» آماده­ی این قبر باشید. آماده­ی این خانه باشید.

امروز، فردا، نهایتش پنجاه سال دیگر، خانه ما همین قبر خواهد بود.

امام صادق علیه السلام هر نیمه شب که بلند می­شدند، نماز شب بخوانند، گریه می­کردند، طوری که خانواده حضرت می­شنیدند. می­گفتند: «اللَّهُمَّ أَعِنِّی عَلَى وَحدَۀِ القبر. اللَّهُمَّ أَعِنِّی عَلَى ظُلمَۀِ القبر. اللَّهُمَّ أَعِنِّی عَلَى وَحشَۀِ القبر.» خدایا کمک کن برای تنهایی و وحشت و بی­کسی قبرم.

حالا لحد را گذاشتند، تازه سوال َملکین شروع می­شود. امیرالمومنین سلام الله علیه فرمودند: بدانید که «سائِلُکُمْ عَنِ الصَّغیرِ مِنْ عَمَلِکُمْ وَالْکَبیرِ مِنْ عَمَلِکُمْ.» از ریز و درشت اعمالتان می­پرسند.

فرمودند اگر که حقی از مومنی ضایع کرده باشی، باعث فشار قبر می­شود.

خدا با هیچ کس هم پسرخاله نیست. باورمان بشود یا نشود، می­میریم، من می­میرم، شما هم می­میرید و می­بینیم که کلام امام صادق علیه السلام درست است یا نستجیر بالله…

فرمودند کسی که مومنی از او خواهشی داشته باشد و بتواند، اما خواهشش را برآورده نکند، خداوند متعال ماری به نام شجاع در قبرش بر او مسلط می­کند.

همه شنیدید سَعد بن معاذ که در رکاب پیغمبر کشته شده بود، مادرش می­گفت پسرم، هنیأً لک الجنه! پیغمبر فرمودند الان در فشار قبر است، چون در خانواده با زن و بچه­اش بد اخلاق بود.

برای تنهایی قبر، برای سوال نکیر و منکر چه باید کنیم؟

آن موقعی که صورت ما را روی خاک می­گذارند..

در دم مردن بیا اندر کنارم یا حسین / جان زهرا مادرت چشم انتظارم یا حسین.

لحظه­ی جون دادنم به یک طرف / وقت غسل و کفنم به یک طرف / می­ذارن داخل تابوت این تنو/  می­گیرن زیر جنازه­ی منو / صورتم رو به همه نشون میدن/ شونه­هامو می­گیرن، تکون میدن/ همه اشک از دل غمناک می­ریزند/ روی سنگ لحدم، خاک می­ریزند/ (یا اباعبدالله) اونجا باید تو برام کاری کنی/ تو بیای ازم طرفداری کنی.

موضوع بحث ما، معرفۀُ الامام بود.

یکی از صفات امام این است: «الکَهفِ الحَصین وَ غِیاثِ الْمُضْطَرِّ الْمُسْتَکِین وَ مَلْجَاَ الْهارِبِین.» امام، پناهگاه است. امام، فریادرس است. فریادرسی دنیا که جای خودش، تازه دم مُردنمان می­فهمیم که حسین سلام الله علیه کجای این دنیا ایستاده است. تازه آن موقع می­فهمیم “کهف الحصین” بودن، یعنی چی. تازه می­فهمیم وقتی می­گفتیم “یا رحمۀ الله الواسعه”، رحمۀ الله الواسعه یعنی چی.

برای بی­کسی قبرمان باید چه کنیم؟

ای خدایا، مرگ ما را در راه زیارت سیدالشهداء قرار بده.

فرمودند کسی که در حال رفت یا برگشت از زیارت امام حسین، جان بدهد، فشار قبر و سوال نکیر و منکر از او برداشته می­شود. خدا از داخل قبرش، دری به بهشت باز می­کند. همه جا به کارمان می­آید. از دم مرگ تازه می­فهمیم دانه دانه اشک­هایی که اینجا ریختیم، چای­ریزها دانه دانه چای که برای امام حسین ریختند، قدم به قدمی که برای مجلس عزای سیدالشهداء برداشتی، تک تک اینها حساب است.

ببین دورت بگردم، ما نباشیم دیگران هستند/ خلوت این روضه­ها نخواهد شد

کار آن کس که شاه هر دو سراست/ لنگ امثال ما نخواهد شد.

ما محتاج این روضه­ها هستیم!

کسی که در کفنش تربت حسین نباشد/ چه خاک بر سر خود می­کند به روز قیامت؟/ کسی که قبر حسین را ندید و رفت ز دنیا/ ز شیعه­گی چه نشانی؟ ز عاشقی چه علامت؟

فرمودند کسی که تربتُ الحسین سلام الله علیه در قبرش باشد، نه در زیر صورت، روبروی صورت میت که باشد، امان است از خوف قبر، امان است از تنگی قبر، از وحشت قبر، از سوال مَلکین.

خدا رحمت کند مرحوم آسید محمد کاظم قزوینی را. ایشان روی منبر می­گفت که یکی از علما و مراجع کربلا از دنیا رفت. تشییع جنازه مفصل برایش کردند. از آن طرف هم یک دهاتی از دنیا رفته بود، چهار نفر زیر تابوتش را گرفته بودند. از قضا قبر این دو نفر کنار هم افتاد. یعنی یک طرف این مرجع، کنارش هم آن شخص دهاتی. جمعیتی برای دفن این مرجع آمده بود. آن دهاتی را هم سریع دفن کردند و رفتند. چند روزی گذشت. پسر این عالم می­گوید پدرم را در عالم خواب دیدم، گفتم باباجان فقط بهم بگو از شب اول قبر چه خبر؟

(امام صادق فرمودند فرق شیعه و غیر شیعه این است: شیعه همان است که اعتقاد دارد به سوالی که در قبل از او می­پرسند. استثناء هم ندارد. امروز باید آماده باشم. امروز گریه­هایم ذخیره­ی آن روز من است. حالا بعدا میفهمیم.)

گفتم چه خبر؟ گفت پسرم، شما شانه­های مرا گرفته بودید، اِسمَع، اِفهَم می­گفتید، داشتید تکان تکان می­دادید، قبر بغل را دفن کردند، رفتند، تمام شد، من داشتم می­شنیدم که َملکین بالا سر او آمدند، می­پرسند َمن ربّک؟ خدای تو کیست؟ او هم دهاتی، طفلک، هول شده بود، ترسیده بود و زبانش بند آمده بود. فقط از دین یک حسین سلام الله علیه در خاطرش مانده بود. لذا با ترس گفت «والله، مااَعرف غیر صاحب هذا القبر.» به خدا غیر از صاحب این قبر (امام حسین علیه السلام) نمی­شناسم.

پیغمبرت کیست؟ «والله، مااَعرف غیر صاحب هذا القبر.»

قبله­ات؟ کتابت؟ «والله، مااَعرف..» غیر از حسین نمی­شناسم.

ملکین آمدند به او حمله­ور شوند، ندایی آمد که صبر کنید. فقط مرا می­شناسد، من هم دستگیر او خواهم بود.

شما مرا دفن کردید، تمام شد، این دو ملک بالای سر من آمدند، به من گفتند مَن ربّک؟ گفتم اگر بگویم خدا، ته­اش این است می­گویند صدآفرین، رها می­کنند، می­روند. معلوم نیست کسی به داد من برسد. منم گفتم «والله، مااَعرف غیر صاحب هذا القبر.» دیدم سیدالشهداء خندان آمدند، فرمودند این عالِم است، همه سوالات را بلد است. دید آمدم دست آن دهاتی را گرفتم، می­خواهد بیایم دست او را هم بگیرم.

امام صادق علیه السلام فرمودند بعد از قبر، بعد از سوال َملکین، بیشترین چیزی که برای شیعیانم می­ترسم، برزخ است. از برزخ شیعیانم می­ترسم. می­گوید پرسیدم آقا، برزخ چیست؟ فرمودند از وقتی که می­میری تا روز قیامت را برزخ می­گویند. آن موقعی که دیگر دست ما از همه جا کوتاه است.

در روایتی نقل شده است که اموات در هر جمعه از ماه رمضان می­آیند، می­ایستند و با صدایی محزون و با حالتی گریان چنین ندا می­کنند: ای خانواده من! ای فرزندان من! ای نزدیکان من! با چیزی (عملی) به ما مهربانی کنید تا خداوند به شما رحم نماید. ما را یاد کنید و از دعا فراموش نکنید. بر ما و غربت ما رحم کنید، زیرا ما در زندان تنگ و اندوه طولانی، و در سختی هستیم، پس بر ما رحم کنید و از دعا و صدقه دادن برای ما کوتاهی نورزید، شاید قبل از آن که مثل ما شوید، خداوند بر ما رحم نماید. ما حسرت بر گذشته می­خوریم، ما نیز مثل شما توانا بودیم. پس ای بندگان خدا! به سخن ما گوش فرا داده و فراموش نکنید، فردا روزی شما نیز خواهید دانست. چیزهای اضافی (غیر مورد نیاز) که در دست شماست، قبلاً در دست ما نیز بود، اما در راه بندگی خدا انفاق نکردیم، و از حق مانع شدیم، لذا ضرر و سختی آن بر عهده ما قرار گرفت، و منفعت و سود آن به دیگران رسید. با درهمی، یا تکه خمیر نانی، یا تکه کوچک گوشت به ما توجه و مهربانی کنید.

سپس ندا می­کنند: به زودی بر خودتان خواهید گریست، در حالی که برای شما فایده­ای ندارد، همان­گونه که ما گریه می­کنیم، و برای ما فایده­ای ندارد. لذا قبل از آن که مثل ما شوید، (در راه بندگی خداوند) تلاش کنید.

در سفینۀ البحار، مرحوم محدث نوری نقل می­کند که امیر و حاکم خراسان را در عالم خواب دیدند. حاکم و پادشاه بود، اما گفت غذا جلوی سگتان می­اندازید، به نیابت من بیاندازید. به همین اندازه ما آنجا محتاج هستیم.

مگر فرزند چقدر یاد از پدر می­کند؟ چند تا پسر سراغ دارید که نشسته باشند نمازهای واجب قضای پدر را یک به یک خوانده باشند؟ حالا حقوق دیگر آنها بماند، که اصلا بدانند یا ندانند. خیلی را اصلا خبر ندارند. دیگر آن موقع چه کسی یاد ما می­کند؟ تمام شد، رفت. ما همه محکوم به مرگ و موت و رفتن هستیم. آن موقع چی به داد ما می­رسد؟ نماز خواندیم، الله اکبر شروع شد، السلام علیکم و رحمه الله و برکاته، تمام شد. روزه ما اذان صبح شروع شد، وقت افطار تمام شد. هر عملی، زمانی دارد.

تنها عملی که فرمودند تا بعد از مرگ ادامه دارد، چه عملی است؟ فرمودند وقتی که کربلا می­روی، این خانواده یک مادر دارند به نام فاطمۀ الزهرا که «تَحضُرُ لِزُوارِ قَبرُ الحُسین.» در ادبیات عرب می­گویند فعل مضارع، دلالت بر استمرار می­کند. «تَحضُرُ» نه که فقط همان موقع، یعنی وقت مرگت هم «تَحضُرُ.» بعد هم که در قبر هستی، باز ««تَحضُرُ.» در عالم برزخ هم «تَحضُرُ.» بچه­ام یادم نیست، اما فاطمۀ الزهرا ««تَسْتَغْفِرُ لِذُنُوبِهِمْ.» برای زائر قبر سیدالشهداء، مدام استغفار می­کند.

در برزخ هم فقط دستگیر ما، حسین است. «الکَهفِ الحَصین وَ غِیاثِ الْمُضْطَرِّ الْمُسْتَکِین وَ مَلْجَأ الْهارِبِین» حسین است.

امسال اربعین کربلا نرویم، گرم است. گرم است؟ «بابی انت و ا ّمی» چی شد؟ «جانم فدایت» چی شد؟ زهیر، دور امام حسین می­چرخید، چی شد؟ مسلم بن عوسجه دم آخر مرگ، دستش را بلند کرد، گفت «حبیب، أوصیکَ بهذا الغریب» چطور؟ ما چون گرم است، می­خواهیم برویم دورش بگردیم. می­خواهیم برویم ببینیم دختر سه ساله­اش چی کشید وقتی روی زمین داغ، پابرهنه داشت می­دوید، خار مغیلان یک بند انگشت در پای سه ساله­اش می­رفت. ما می­خواهیم چون گرم است، کربلا برویم. می­خواهیم بمیریم در راه زیارت امام حسین.

کامل الزیارات را ببینید، صادق آل الله فرمودند: خدا می­گوید برای هر قطره­ی عرق زائر امام حسین، هفتاد هزار فرشته خلق کنید. این می­میرد، بچه­هایش یادش نمی­کنند، هیچ­کس یادش نمی­کند، این هفتاد هزار ملک بالا قبرش می­روند، تا روز قیامت برای او استغفار می­کنند، تسبیح می­گویند، نماز می­خوانند، کربلا می­روند به نیابت از آن کسی که یک روزی به زیارت امام حسین سلام الله علیه رفته است.

تمام غرق گناهیم و یک حسین داریم. یا صاحب الزمان، رزق اشک ما دست شماست. رزق نوکری ما دست شماست. ما از ُحسن عاقبت می­ترسیم.

بی­امتحان مرا به غلامی قبول کن/ رسوا شود اگر دل من امتحان دهد.

برزخ تمام شد، تازه شروع می­شود یومُ الفَزَع الْأَکْبَر، روز قیامت. این سفری است که ما در پیش داریم. یک سفر کربلا می­خواهم بروم، هزار دلار برای فلان هتل، فلان جوراب، فلان کفش، فلان لباس، فلان عطر… ، در این مسیر که می­خواهم بروم نیازمندم. نیاز دارم همه چیز را با خودم ببرم. چند روز می­خواهیم برویم، برگردیم. یک سفر در پیش داریم که دستمان خالی است. دیگر به هیچ­کس نمی­توانیم زنگ بزنیم برایمان پول بفرستد. آنجا من هستم و اعمال خودم.

تازه روز قیامت شروع می­شود. چه قیامتی؟

قطب راوندی نقل می­کند که جبرییل نزد حضرت عیسی آمد، صحبت می­کردند، حضرت عیسی پرسید جبرئیل، قیامت چه وقت است؟ جبرئیل گفت چی؟ قیامت؟ غش کرد، افتاد. گفت می­دانی قیامت یعنی چی؟ «یومُ الفَزَع الْأَکْبَر

خطبه ۱۱۰ نهج البلاغه را ببینید. امیرالمومنین فرمودند: بهترین حال روز قیامت، برای کسی است که برای نفس کشیدنش یک جایی داشته باشد و یک جایی هم برای پایش داشته باشد. «مَنْ وَجَدَ لِنَفْسهِ مُتَّسَعاً وَ لِقَدَمَیْهِ مَوْضِعاً.»

دیدید کسانی را که امتحان دادند؟ جوان­ها چقدر نگران جواب کنکور و امتحان هستند؟ اینکه چی می­خواهد بشود. قرار است کارنامه یک عمر ما را به دستمان بدهند. فرمودند پنجاه موقف دارد. یکی به اسم صله رحم، به اسم نماز، به اسم روزه، به اندازه­ی تمام واجبات و محرمات، یک موقف است؛ که هر موقفی، هزار سال طول می­کشد. مو را از ماست می­کشند. حالا کسی باورش نمی­شود، من هیچ مشکلی ندارم. کلام مولا را دارم می­گویم. امیرالمومنین فرمودند: «سائِلُکُمْ عَنِ الصَّغیرِ وَ الْکَبیرِ مِنْ عَمَلِکُمْ.» ریز و درشت را می­پرسند. کسی حدیث قبول ندارد، قرآن می­گوید: «مَا یَلْفِظُ مِنْ قَوْلٍ إِلَّا لَدَیْهِ رَقِیبٌ عَتِیدٌ.» (ق/۱۸) کلمه به کلمه را دارند می­نویسند. آنجا قرار است حساب پس بدهیم. آنجا قرار است کتاب پس بدهیم. روز قیامت ندا می­آید: «اِقْرَأْ کِتابَک.»

یک روز پیغمبر وارد شدند، دیدند خاتون محشر، حضرت زهرا سلام الله علیها گریان هستند. پرسیدند دخترم فاطمه از چه گریه می­کنی؟ فرمودند: «ذَکرْتُ احوالَ الْمَحْشَر وَ وُقوفَ النّاسِ یومُ القِیامَه.» پدر جان، من یاد قیامت افتادم. (پس خیلی سخت است.) فرمودند دخترم، حساب تو با همه جداست. تو فرمانروای قیامتی! بعد، منِ بیچاره را از توی قبرم بیرون می­آورند. فرمودند اگر نامه عملش را به دست راستش بدهند، فَرَحَ، خوشحال است. اگر به دست چپش بدهند، خَجِلَ و نَدِم. فرمودند اگر به کسی بدهکار باشی، پولش را ندهی، تمام حسنات تو در نامه او نوشته می­شود. حساب دارد. ««اِقْرَأْ کِتابَکَ» خودت بخوان «کَفى‌ بِنَفْسِکَ الْیَوْمَ عَلَیْکَ حَسِیباً.» (اسراء/۱۴) تمام کارهایی که کرده است، همه را حاضر جلوی خودش می­بیند. نمی­تواند منکر شود.

حدیث امام باقر است که فرمودند روز قیامت که می­شود «اذا قامت القیامه، و جمع الله الخلائق فی المحشر، أعطی کل کتابه بیده» روز تنهایی، روز بی­کسی، روز غربت، همه جمع می­شویم. نامه عمل هر کسی را به دستش می­دهند، می­گویند بخوان، ببین چه کردی. (حضرت یک نمونه را گفتند، مشت نمونه خروار است.) یک بنده­ای را می­آورند «عبدٍ مُذنبٍ حیران» بنده­ای که دارد گیج می­زند، حیران است. می­بیند هیچی از عمل صالح در پرونده­اش نمانده است. غیبت کردی، رفت. حق فلانی را ندادی، رفت. به زن و بچه­ات ظلم کردی، رفت. ریز و درشت تمام اعمال نوشته شده است. هیچی در پرونده­اش نمانده است. می­گویند برو در صحرای قیامت، بگرد، ببین کسی را پیدا می­کنی کمکت کند؟ می­رود، می­گردد، می­بیند مادرش هم دارد از او فرار می­کند. حیران، ُمذنب، تنها، چی­کار کنم در این صحرای محشر؟ «فیأتیه النداء من بین یدیه و من خلفه یا ملائکه العذاب خذوه الی نار جهنم.» بروید بگیرید او را، بکشید سمت آتش جهنم. آن ملائکه­ی غلاظ و شداد که نزدیکش می­شوند، بدنش می­لرزد. چون از صحرای محشر، جهنم معلوم است. (حضرت یعقوب می­گوید خدا اگر می­خواهی یوسف را از من بگیری، بگیر، ولی جهنم را نشان من نده.)

ملائکه نزدیک می­شوند، می­خواهند دست ببرند جلوی پیشانی­اش را بگیرند، بکشند، «فاذا یأتی النداء من قبل الله» از طرف خدا ندا می­آید: «قِفوا یا ملائکتی.» صبر کنید ملائکه! «فإن له عندی أمانۀ.» یک امانت پیش من خدا دارد. «فأنا أشتری منه هذه الدّرّه بأعلی ثمن.» می­خواهم از او بخرم. خب بخر. نه، الکی نیست. بگویید ۱۲۴هزار پیغمبر به خط شوند، برای امانتی که این بنده پیش من دارد.

همه به خط می­شوند. از عرش خدا یک صندوقی می­آید، باز می­شود، دُرّی در این صندوق است که تمام محشر از نور این دُرّ گرانبها، نورانی می­شود. ندا می­آید آدم، بیا قیمت بگذار. قدر زر، زرگر شناسد، قدر گوهر، گوهری. حضرت آدم می­گوید قیمتش این است که این بنده در آتش جهنم نرود.

او هم خوشحال می­شود، می­گوید من اصلا چنین ُدرّی نداشتم. چنین صدقه­ای ندادم. اینجا قرار است مو را از ماست بکشند، ولی من که چیزی نداشتم. حالا خدایا حرف آدم را قبول کن، ما دیگر در آتش نرویم. ندا می­آید: «کَلّا یا آدم، قلیلٌ ما قَوّمتَها.» نخیر، کم قیمت گذاشتی. برو بالا. ابراهیم قیمت بگذار. می­گوید از آتش نجات، بهشت واجب.

_ «قلیلٌ ما قَوّمتَها.» حضرت نوح قیمت بگذار.

می­گوید از عطش قیامت نجات پیدا کند، با چیزهایی که قبلی­ها گفتند.

خلاصه کنم، ۱۲۴هزار پیغمبر هرکس یک چیزی می­گوید، یک چیزی روی قبلی می­گذارد، درجات بالای بهشت را می­گویند، ولی باز ندا می­آید: «قلیلٌ ما قَوّمتَها.» کم گفتید.

_ حبیبی احمد! تو بیا قیمت بگذار.

«الی أن ینتهی النّبیّون الی خاتم النبیاء.» پیغمبر ما می­آید، می­گوید خدا فقط بگو این بنده­ی گنه­کار، از کجا این را آورده است؟ «فی أیّ کسبٍ رَزَقتَهُ ایّاها؟» بگو تا من قیمت بگذارم.

ندا می­آید حبیب من، ای رسول من، «هذا العبد الحیران المذنب، قد مَرّ علی جماعۀ و هم جالسون و یذکرون مصائب الحسین علیه السلام.» این بنده، یک روزی در دنیا داشت از کنار یک گروهی رد می­شد، آن گروه داشتند مصائب حسین علیه السلام را می­خواندند. پیغمبر، می­خواهی بگویم چی می­خواندند؟

 گویی خدا می­خواهد محشر را عزاخانه­ی حسین کند.

می­گوید: «مِن القتل.» داشتند روضه­ی قتلگاه می­خواندند.

«و الهَتک.» روضه­ی هتک حرمت می­خواندند که «مَغلولۀُ الاَیدِ الی الاَعناق».

«و السّلب.»  سَلب یعنی چی؟ یعنی حسین جان، سر پیراهن تو گریه­ی ما را درآوردند.

«و حمل الرؤوس علی أسِنّۀ الرّماح.» داشتند این روضه را می­خواندند که سری به نیزه بلند است در برابر زینب!

یک به یک روضه­ها را گفت. وقت نیست همه را بگویم، اما چون شب غیرت است، شب اباالفضل است، شب تاسوعاست، این را هم بگویم که دیگر چه روضه­ای می­خواندند؟ «و سُبی نسائه و شُهرَتُهنّ فی کل بلدۀٍ و مکان.»

این بنده شنید، ایستاد، یک آهی کشید، گفت آخ بی­کس حسین! غریب حسین! بینوا حسین! نی مادرش به سر، نه پدر، نی برادرا! یک قطره اشک از کنار چشمش افتاد. گفتم ملائکه، این را برای من بالا بیاورید، کار دارم با این اشک. «فَصَوّرتُها بقُدرتی هذه الدُرّه.» یک دانه داشته است! من به قدرتم تبدیلش کردم به این دُرّ.

(خوش به حال آنهایی که روز قیامت، صندوق، صندوق، می­آورند، می­گویند تک تک اشک­هایت را اربابت دیده است و نوشته است.

من هنوز دل سیر برایت گریه نکردم، حسین! تمام شد دهه اول.)

حالا پیغمبر، قیمت بگذار. پیغمبر اکرم عرضه می­دارد خدایا این اشک مال حسین است. من قیمت بگذارم؟ صاحب دارد. بگذار صاحبش بیاید، قیمت بگذارد.

(الهی اگر قرار است گردنمان کج شود، جلوی حسین کج شود. اگر قرار است دست دراز کنیم، جلوی حسین سلام الله علیه دراز کنیم.)

در محشر غوغایی می­شود. عبارت روایت این است: «و هو خَجلان.» این بنده هم دارد خجالت می­کشد که الان آقا می­آید پرونده مرا می­بیند. می­آیند دست این شخص را می­گیرند، انگشت در بین انگشت­های این بنده­ی گنه­کار می­گذارند، ندا می­آید آی ملائکه­ی غِلاظ و شداد، عقب بروید، مگر نمی­بینید دارد می­ترسد؟

یک روضه بخوانم، ادامه بدهم.

خواهرش هم آمد توی گودال، دست کرد توی دست­های داداش، گفت گمانم قاتل تو این حوالی­ست/ بمیرم من، چه شوری و چه حالی­ست/ نهادم دست خود در دست­هایت/ بمیرم، جای یک انگشت خالی­ست.

«لا تَخَف» نترس «و لا تَحزَن» غصه نخور، «انّی مَعک.» منِ حسین کنارت هستم.

_ قیمت بگذار.

امام حسین می­گویند هم این بنده، هم همه­ی گریه­کنان و زائران من، در بهشت، کنار من، «فی درجتی.» باید همسایه دیوار به دیوار من باشند.

این شفاعت، شخصیه است. یک شفاعت هم داریم، شفاعت کلیه.

حالا بگذار بمیریم، می­فهمیم امام حسین کجای این عالم ایستاده است. ما هنوز حسین را نشناختیم. ما هنوز قدر و ارزش این لباس مشکی را نفهمیدیم. ما نمی­دانیم هر «یا بن الحسن» به کجای قیامت و قبر ما می­رسد.

  • شفاعت کلیه کجاست؟

آنجاست که همه محشر معطل هستند. ندا می­آید سرها پایین، چشم­ها بسته، «حتّی تَمُرّ فاطمه.»

تو قیامت را قیامت می­کنی/ بر امامان هم امامت می­کنی.

_ حضرت زهرا سلام الله علیها بیایند. در دنیا قدرش را نشناختند، می­خواهم اینجا به همه نشان بدهم فاطمه کیست.

پیغمبر می­گویند علی جان، برو پیش فاطمه، بگو الان می­خواهی دست به سفره شفاعت بزنی، باید یک پیشکش به درگاه خدا بدهی، بعد شفاعت.

امیرالمومنین گفتند فاطمه جان، پیغام پدرت این است. پیشکش چی آوردی برای درگاه خدا؟ که بعد شفاعت کنی.

می­گویند «کَفانا لِأجْلِ هذا الیوم.» برای یوم الفزع الاکبر، برای شفاعت کلیه­ی قیامت، کافی است: «الیَدانِ المَقْطُوعَتان لِوَلدیَ العباس.»

ای ماه بنی هاشم/ خورشیدلقا عباس/ ای نور دل حیدر/ شمع شهدا عباس/ با محنت و درد و غم/ ما رو به تو آوردیم/ دست همه­ی ما گیر/ ای دست خدا عباس!

از اول صبح عاشورا بارها اذن میدان خواستند. امام حسین فرمودند نه، عباسم.

دو تا جمله است که قلب مرا ریش ریش کرده است. اینکه ستون عالم، علت بقای ماهی در دریا، پرنده­ی در آسمان، چرخش کُرات، تمام آسمان و زمین، این آقا، رو کند به عباسش بگوید: عباسم، «إِذَا مَضَیْتَ انبعث داری الی الخراب.» خانه خراب می­شود حسین. «وَ تَفَرَّقَ عَسْکَرِی.» همین هم شد.

دیدی آقازاده­های کم سن و سال چطور گریه می­کنند؟ نفس قطع می­شود، هق هق می­کنند، با سر آستین، اشک را پاک می­کنند. به این می­گویند کآبه. حضرت سکینه می­گوید دیدم بابایم که دارد می­آید، یک دست به کمر، یک دست به گردن ذوالجناح، عین آقازاده­های کم سن و سال، هق هق، با سر آستین اشک را پاک می­کند، آمد عمود خیمه را کشید. زینب کبری گفت «واضَیعَتاه» امان از اسیری.

دفعه آخر گفت «قَدْ ضَاقَ صَدْرِی مِنْ هَؤُلَاءِ الکَفَره.»  سینه­ام تنگ شده است.

(خدا این گریه­هایم را نگهدار، شب اول قبر می­خواهمشان.)

همین­طور که داشت اصرار می­کرد، یک چیزی شنیدند، که «الاطفال یُنادون العطش.»

گفت عباس، برو برای بچه­ها آب بیاور.

یک جایی بود می­گفتند «فُسطاطُ القربات.» مشک­ها را آنجا می­گذاشتند که آب توی مشک خنک بماند، نکند رقیه آب گرم بنوشد. ای دنیای بی­وفا!

اباالفضل عباس توی خیمه آمد، دید نوه­های امیرالمومنین شکم روی خاک گذاشتند، (خاکش مرطوب بود،) می­گویند «واعطشاه.» یکی از آقازاده­های کم سن و سال، تا دید عمو آمد مشک بردارد، گفت بچه­ها بلند شوید، الان عمو آب می­آورد. خدا می­داند این حرف چند بار توی ذهن اباالفضل تکرار شد. «بچه­ها بلند شوید، الان عمو آب می­آورد.»

تا تیر خورد، گفت عمو الان آب می­آورد.. حسین، بدنم را نبر.

چطور وداع کرد؟ همه­اش بماند. چطور چهار هزار تیرانداز را رد کرد، به شریعه رسید، بماند.

دست را زیر آب برد «و تَذکّرَ عطش الحسین.»

می­دانی رباب دارد برایت بال بال می­زند؟ آب فرات، می­دانی لب علی اصغر عین کویر شده است؟ می­دانی بچه­های ارباب که تو مهر مادرشان هستی، غش کردند؟ موج نزن آب فرات، اصغر ما تشنه لب است.

مشک را پر کرد. سوار بر اسب شد. عمر سعد گفت بروید، الآن آمده آب ببرد، دفعه بعد برای جنگ بیاید، قرار است خیبر تکرار شود، یک نفرتان زنده نمی­مانید.

گفتند ما که حریف اباالفضل نیستیم. مُرّۀ بن مُنقذ عبدی گفت من بلدم چی کار کنم.

فکمن مِن وراء نَخلهٍ مُرّۀ بن مُنقذ العبدی فقَطَعَ یَمینَه… وَ اللهِ اِنْ قَطَعْتُموا یَمینی/ اِنّی اُحامی اَبَداً عَنْ دینی/ وَ عَن إمامٍ صادِقِ الیَقینِ/ نَجلِ النَّبیِّ الطّاهِرِ الأمینِ. 

یارب مدد کن این فَرَس برانم/ تا آب را به خیمه­گه رسانم/ دارم دل شکسته و حزینی/ وَ اللهِ اِنْ قَطَعْتُموا یَمینی.

و کمن من وراء نَخلهٍ حکیم بن طُفیل فقَطَعَ یَسارَه.. مشک را به دندان گرفت. گفت دیگر چرا حمله نمی­کنید؟ دست ندارد. گفتند چنان نگاه­مان می­کند که خوف وجودمان را می­گیرد. گفت حرمله.. فرماهُ حرمله.. تیر در چشم.. دست ندارد بیرون بیاورد.. سر را خم کرد.. با دو کُنده­ی زانو.. کلاه­خود از سر افتاد.. فضربه بعَمودٍ من َحدید..

رحم الله من نادی یا حسین

برای دل ام البنین بگو یا حسین

اللهم عجّل لولیک الفرج

مطالب مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *