سرفصلهای مباحث مهدویت (در شش موضوع)
- رجعت چیست؟
- اهمیت اعتقاد به رجعت
- معنای کرّه و ایاب
- چرا علما در طول تاریخ، کم از رجعت گفته و نوشتهاند؟ (پنج دلیل)
- رجب ۱۴۴۵ _ تهران
رجعت
استاد اوجی شیرازی
رجب ۱۴۴۵
جلسه دوم: _ سرفصلهای مباحث مهدویت (در شش موضوع)
_ رجعت چیست؟
_ اهمیت اعتقاد به رجعت
_ معنای کرّه و ایاب
_ چرا علما در طول تاریخ، کم از رجعت گفته و نوشتهاند؟ (پنج دلیل)
اعوذ بالله من الشیطان اللّعین الرّجیم
اعوذ بولایتک یا مولای یا امیرالمومنین
بسم الله الرحمن الرحیم
الحمد لله الّذی نَوّرَ قلوبَنا بِشُعاع انوار المحبّۀ العلویّه و جعلنا من المتمسّکین بالولایۀ المرتضویّه الّذی فرضَ اللهُ مَودّتَهُ علی العربیّۀ و العجمیّۀ ثم الصّلاۀ و السّلام علی مُبلّغ الرّسالات الالهیّه سیّدنا و نبیّنا ابی القاسم المصطفی محمد صلی الله علیه و آله القُرَشیّه سیّما اوّلهم مولانا امیرالمومنین و آخرهم بقیۀ الله فی الارضین و لعنۀ الله علی اعدائهم اجمعین.
اللهم کن لولیک الحجۀ بن الحسن، صلواتک علیه و علی آبائه، فی هذه الساعه و فی کلّ ساعه، ولیّاً و حافظاً و قائداً و ناصراً و دلیلاً و عَیناً حتی تُسکنه ارضک طَوعا و تُمتّعه فیها طویلاً.
یا صاحب الزمان!
عصر هر جمعهی دلگیر، تو را میخواند/ هر نفس، کوچهی تقدیر، تو را میخواند/ عالمی منتظر جلوهی مولایی توست/ دم به دم قبضهی شمشیر تو را میخواند/ أَیْنَ الطَّالِبُ بِذُحُولِ الْأَنْبِیَاءِ وَ أَبْنَاءِ الْأَنْبِیَاءِ أَیْنَ الطَّالِبُ بِدَمِ الْمَقْتُولِ بِکَرْبَلاء/ مادری پشت درِ خانه صدایت میزد/ مادری خسته، زمینگیر، تو را میخواند/ دارد از حنجرهای خشک صدا میآید/ خواهری در غل و زنجیر تو را میخواند.
یا بن الحسن!
وَ یَوْمَ نَحْشُرُ مِنْ کُلِّ أُمَّهٍ فَوْجًا مِمَّنْ یُکَذِّبُ بِآیَاتِنَا فَهُمْ یُوزَعُون (نمل/۸۳)
خدا به آبروی امیرالمومنین فرج امام زمان را برساند.
اعمال و رفتار و گفتار و عقاید ما را مورد رضایت ولیاش قرار بدهد.
نسألک اللهم بروح علی بن ابیطالب علیه السلام الذی لم یُشرِک بالله طَرفۀَ عینٍ اَن تُعجّلَ فرجَ مولانا صاحب الزمان.
هدیه محضر امیر عوالم، حضرت اباالحسن امیرالمومنین و سیدۀ نساء العالمین، جهت عرض ادب به محضر بقیۀ الله فی الارضین صلوات الله علیهم اجمعین، صلواتی تقدیم کنید. اللهم صلّ علی محمد و آل محمد و عجّل فرجهم و اهلک عدوّهم.
حضرت موسی بن جعفر سلام الله علیه فرمودند: «إذا فُقِدَ الخامِسُ مِنْ وُلْدِ السّابِعِ» وقتی که پنجمین از فرزندان هفتمین من (یعنی امام عصر علیه السلام) غائب شدند، «فاللهَ اللهَ فی أَدْیانِکُمْ» در زمان غیبتش، بسیار مراقب دینتان باشید. «و لا یُزیلُکُمْ عَنْها أَحَدٌ» نکند کسی دین شما را بدزدد و نکند کسی اعتقادات شما را از شما بگیرد.
بعد حضرت فرمودند: «إِنَّما هیَ مِحْنَهٌ مِنَ الله عزوجل امْتَحَنَ بِها خَلْقَهُ» این امتحانی است از سوی خداوند متعال و انقدر صعب و سخت است که وای وای! «حتَّى یَرْجِعَ عَنْ هذا الأَمْرِ مَنْ کانَ یَقولُ بِه.»
الهی، این روایت را من از اعماق دلم بخوانم و شما با همه وجودتان عنایت کنید و وجود ما را ترس بگیرد که در چه زمانهای هستیم که فرمودند: «حتَّى یَرْجِعَ عَنْ هذا الأَمْرِ مَنْ کانَ یَقولُ بِه.» برمیگردد از راه ولایت اهل بیت کسی که قائل به ولایتشان بوده است!
باز روایات دیگری است که صَقر بن اَبی دُلَف به محضر جواد الائمه علیه السلام آمد و عرضه داشت: آقاجان بعد از شما چه کسی امام است؟ حضرت فرمودند: فرزندم امام هادی، بعدش فرزندش امام عسکری علیهم سلام الله.
_ بعد از او چه کسی امام است؟
میگوید دیدم امام جواد علیه السلام سرشان را پایین انداختند، آهی کشیدند، گریستند، تا به نحوی شد که «فبَکی بُکاءً عالیاً.» بلند بلند گریه کردند حضرت جواد علیه السلام. پرسیدم چه شد آقا؟
فرمودند: به خدا قسم، زمانه غیبت او زمانی است که «مَوْتِ ذِکرهِ» نامش را مردم فراموش میکنند. «وَ ارْتِدَادِ أَکثَرِ الْقَائِلِینَ بِإِمَامَتِهِ.»
چی دارم میگویم و شما چی دارید میشنوید؟ فرمودند: اسمش از بین میرود! میمیرد! نام او فراموش میشود! اکثر کسانی که قائل به امامتش بودند، مرتد میشوند و به او پشت میکنند!
یا صاحب الزمان! درد ما را فقط تو میبینی/ خبر از ما فقط تو میگیری/ بنگر شیعیان گرفتارند.
خب چه باید کنیم؟ باید قدمی برداشت. باید در راه شناخت امام عصر علیه السلام و معرفت حضرت، کار کرد. و وقتی هم که میگوییم کار کردن برای امام عصر سلام الله علیه، سریع به ذهنمان میرسد برای حضرت دعا کنیم و مردمان را نسبت به دعای امام زمان سوق بدهیم. بسیار خوب است، اما کافی نیست. اگر بخواهیم در راه امام عصر علیه السلام قدم برداریم، قلم بزنیم، سخن بگوییم، بنویسیم یا بشنویم؛ مباحثی که مربوط به امام زمان سلام الله علیه است، به شش بخش تقسیم میشود که در تمام اینها ما باید خودمان را آماده کنیم.
- مباحثی که مربوط به اثبات وجود منجی است.
و اینکه منجی آخرالزمان امام عصر سلام الله علیه است. باید در این زمینه کار کنیم تا به یقین برسیم که امام زمان ما همان است که شمشیر کجش راست کند قامت دین را/ همچون قد ما را که ز هجر تو خمیدیم.
ما در این مسأله، فراوان، دههها، در شهرهای مختلف ایران و عراق، سخنها گفتیم و سخنها راندیم. اگر کسی برای مطالعه در این بخش دنبال منبع بگردد، کتاب “منتخب الاثر” گمانم بهترین کتاب در دسترس باشد در این موضوع که به فارسی هم ترجمه شده است.
- وظایف شیعیان در زمان غیبت امام زمان علیه السلام چیست؟
دیگر مسأله از مباحث مهدویت که باید در این زمینه کار کرد و مطالعه کرد، این مسأله است: اکنون که امام زمان ما در پسِ پرده غیبت هستند، ما چه وظایفی داریم؟ این خودش بابی باز میشود به بحث دعا برای امام زمان سلام الله علیه، بحث تقیه کردن، بحث انتظار حجت الله و… .
اگر دنبال کتاب بگردید برای مطالعه این موضوع، کتاب شریف “مکیال المکارم” کتاب بسیار خوبی است که در عالم خواب فرمودند این کتاب را بنویس؛ عربی هم بنویس، و نامش را مکیال المکارم بگذار.
کتاب دیگری است که مرحوم سید بن طاووس وصایایی به فرزندشان دارند به نام: “کشف المُحَجّه”. واقعا این کتاب خواندنی است. حتما تا زنده هستیم، از خدا توفیق بخواهیم برای خواندن این کتاب. و ببینیم چه وظایفی در زمان غیبت امام زمان علیه السلام داریم.
- پاسخ به شبهات حول امام عصر علیه السلام
بحث سومی که در مباحث مهدویت باید روی آن کار شود است، شبهات است. مثلا اینکه چطور میشود یک انسان انقدر عمر طولانی کند و دیگر شبهاتی که شنیدیم و شنیدید و خواهند شنید مردمان بعد از ما.
مرحوم شیخ مفید (اعلی الله مقامه الشریف) کتابی در اینباره نوشته است: “الفصول العَشَره”. پاسخ به ده شبهه درباره امام عصر سلام الله علیه. این کتاب هم به فارسی ترجمه شده است.
- دعاها و زیارات مربوط به امام زمان علیه السلام
چرا که در این زیارات و دعاها، معارف بسیار غنی و فراوانی توسط اهل بیت علیهم السلام گنجانده شده است. شاید بهترین کتاب در دسترس، “صحیفه مهدیه” باشد که الحمد لله در خانههای همه ما موجود است، انشاءالله.
- صفات و ویژگیهای امام زمان علیه السلام
انقدر این مسأله اهمیت دارد که امام صادق علیه السلام فرمودند: اگر میخواهی طولانی شدن غیبت امامت، به تو آسیب نرساند، «اِعْرِفْ إِمَامَک.» امامت را بشناس. در این باب “کتاب الحجّه کافی” کتاب بسیار خوبی است که البته باید نزد استاد تلمّذ شود. و باز همان کتاب “منتخب الاثر” هم در این باب، کتابی بسیار عالی است.
- وقایع ظهور امام عصر علیه السلام
امام باقر علیه السلام فرمودند: «اِعْرِف العَلامۀ.» علامتهای ظهور مولایت را بشناس. اینکه حضرت بخواهند تشریف بیاورند، قبلش چه اتفاقی میافتد؟ در زمان تشریففرمایی حضرت چه اتفاقاتی خواهد افتاد؟ بعد از آن دنیا چگونه خواهد بود؟ اینها خیلی اهمیت دارد. فرمودند اگر این نشانهها را بشناسی، در زمان غیبت نمیتوانند کلاه سرت بگذارند.
پس شش مبحث حول مسأله مهدویت را عرض کردیم. بحث ما در این شبها ذیل محور ششم، وقایع ظهور امام عصر علیه السلام است. یکی از مباحثی که قبل از ظهور و بعد از ظهور حضرت اتفاق میافتد، مسأله رجعت است.
- رجعت چیست؟
بین ظهور و معاد، یک دوره و برههای است که به آن رجعت میگویند. و انقدر این (مسألهای که ما کمتر آن را شنیدیم و کمتر گفتیم،) اهمیت دارد که شاخص شیعه است. لوگوی شیعه است. آرم شیعه است. در زمانهای گذشته اگر میخواستند کسی را بگویند که او شیعه است، نمیگفتند مثلا «هو یُحبّ امیرالمومنین.» او امیرالمومنین را دوست دارد. چون خیلیها محبّ مولا بودند؛ بهمانند شافعی خبیث که اشعاری سرود: «لَو اَنَّ المُرتَضَی اَبدَی مَحَلَّهُ / لَخَرَّ النَّاسُ طُرّاً سُجّداً لَهُ / کفی فِی فَضْلِ مَوْلانا عَلِی / وُقُوعُ الشّک فِیهِ أَنهُ اللهُ / وَ مَاتَ الشَّافِعِی وَ لَیسَ یَدْرِی / عَلِیٌّ رَبُّهُ اَمْ رَبُّهُ الله…»
حتی بحث برائت هم شاخص نبوده است. چون بسیاری از خوارج بودند که از جبت و طاغوت متنفر بودند. از اولی و دومی متنفر بودند. آن چیزی که شیعهی امامیهی دوازده امامی را از مابقی مکاتب متمایز میکرده است، موضوع رجعت بوده است و اگر میخواستند کسی را بگویند شیعه است، میگفتند: «یَقولُ بالرّجعَه! یَعتَقِدُ بِالرّجعَه!» او همان کسی است که اعتقاد به رجعت دارد.
شاعر بزرگواری است به نام سید حِمیَری. البته سید نبوده است؛ اما چرا به او سید میگویند؟ امام رضا علیه السلام فرمودند: در عالم خواب دیدم… (میدانید ما که میخوابیم قلب و چشممان میخوابد؛ اما امام خواب به این معنا ندارد. چشمشان را میبندند، اما قلب بیدار است و عالم را اداره میکند.)
فرمودند: در عالم خواب دیدم که منبری گذاشته شده است، پیغمبر خدا در کنار این منبر ایستادهاند و شعرا همه صف کشیدهاند. پیامبر یکی از شاعران را صدا زدند، گفتند بیا. سپس جدّم رسول خدا به من (امام رضا) رو کردند و فرمودند: «سَلّم علی مادِحنا و شاعِرنا السید اسماعیل الحمیری.» لقب سید یعنی آقا، یعنی آقای شعرا. پیغمبر اکرم در عالم خواب لقب سید را به این شخص دادند و فرمودند سلام کن به شاعر ما سید اسماعیل حِمیَری. و به او فرمودند: «بایست روی منبر و بخوان آن قصیدهای را که در فضائل امیرالمومنین سلام الله علیه سرودهای.»
یک قصیده است که غوغاست. ۱۵۰ بیت شعر در مدح شاه مردان، شیر یزدان، حیدر دُلدُل سوار سلام الله علیه سروده است که غوغاست.
اسماعیل حمیری که شعرش را خواند و تمام شد، امام رضا میفرمایند پیغمبر اکرم به من فرمودند: «پسرم یا علی بن موسی! امر کن شیعیان ما را که این شعر را حفظ کنند.»
و عجیب اینجاست که تمام خانواده این شخص، ناصبی هستند. پدرش کسی بوده است که در قنوت نمازش (نستجیر بالله، زبانم لال) امیرالمومنین را لعن میکرده است. مادرش ناصبی بوده است. تمام خانواده ناصبی؛ بعد در این خانواده یک پسر شکل میگیرد، «یُخْرِجُ الْحَیَّ مِنَ الْمَیِّت» بهمانند حِمیَری که در محبت اهل بیت علیهم السلام غوغا بود.
اگر خاطرتان باشد در احوالات حمیری و لحظه مرگش در همین مجلس سخن گفتیم که چه غوغاها میکرد در آن زمانی که بنی امیه ضعیف شده بود و بنیالعباس هنوز سر کار نیامده بود.
برای اینکه فضائل امیرالمومنین علیهم السلام را نشر بدهد، خورجین مرکبش را پر از طلا میکرد، وسط بازار میآمد، میگفت هر کس بتواند فضیلتی از امیرالمومنین علیه السلام بگوید که من آن فضیلت را به شعر در نیاورده باشم، این مرکب و طلاهای داخل خورجینش را به او میدهم. در بازار غوغا میشد. وضعش هم خوب بود. میآمدند فضیلت میگفتند، میگفت قبلا شعرش را سرودهام. یک کسی آمد یک فضیلتی گفت که به شعر در نیاورده بود؛ بالبداهه شعرش را سرود که: «ألا یاقوم للعجب العجابِ / لخفّ أبی الحسین و للحبابِ…» مرکب و تمام طلاها را به آن شخص داد.
امروز به کسانی که خیلی معروف هستند، سلبریتی میگویند. آن زمان شعرا موقعیت اجتماعی خیلی ویژهای داشتند. کسی را میخواستند بالا ببرند، میبردند. توی سر کسی میخواستند بزنند، میزدند. بعد از اینکه حکومت بنیالعباس استقرار پیدا کرد، اصلا نمیتوانستند سمت اسماعیل حمیری بیایند. چون زبان شعرش، زبان بُرّانی بود. محبوبیت فراوانی هم بین جامعه داشت. منصور دوانیقی هم اجمالاً از شعرهای اسماعیل حمیری خوشش میآمد.
همه اینها را عرض کردم که همین یک مطلب را عرض کنم:
یک روایتی است که شخصی به نام حَرث بن عُبیدالله رِبعی که آدم حسابی هم نیست، میگوید: «کنت جالساً فی مجلس المنصور و سَوّار عنده…» در مجلس منصور دوانیقی (علیه لعائن الله) نشسته بودم، یک سَوّاری هم آنجا بود.
(به قاضی میگفتند سَوّار. یعنی سوار قدرت بود. قدرت دستش بود. هرچه حکم میکرد، دیگر کسی نمیتوانست حرفی بزند.)
منصور دوانیقی رو کرد به اسماعیل حمیری که او هم در این مجلس بود، گفت برایم شعر بخوان. او هم شروع کرد به شعر خواندن. از فضائل اهل بیت هم نخواند؛ یک شعر اجتماعی زیبا خواند. منصور دوانیقی خوشش آمده بود، میگفت به به! چه چه! آن سوّار (قاضی القضات) زورش گرفت؛ گفت: «یا امیرالمومنین! یُعطیکَ بلسانه ما لیس فی قلبه.» اینطور نگاه نکن میآید اینجا مینشیند، او اصلا در دلش از تو متنفر است.
منصور گفت روی چه حسابی میگویی از ما متنفر است؟
گفت: «لأنه یَقولُ بِالرّجعه.» یعنی وقتی میخواست ثابت کند که حمیری، شیعه است؛ حمیری، حکومت را قبول ندارد، به این نکته اشاره کرد. اول اعتقادش به رجعت را گفت و بعد گفت: «و یتناول الشیخین بالسّب و الوقیعۀ فیهما.»
یعنی اعتقاد به رجعت برای شیعه بودن، مهمتر بود تا اینکه کسی به ابیبکر و عمر فحش بدهد و ابیبکر و عمر را لعن کند.
بعد منصور رو کرد به اسماعیل حمیری و گفت: واقعا تو اعتقاد به رجعت داری؟
نپرسید تو واقعا شیخین را سب میکنی.
حمیری هم گفت بله که اعتقاد به رجعت دارم!
_ چرا چنین اعتقادی داری؟
گفت: حرف من نیست، حرف خداوند متعال است؛ آنجا که در سوره نمل، آیه ۸۳ میفرماید: «وَ یَوْمَ نَحْشُرُ مِنْ کُلِّ أُمَّهٍ فَوْجًا مِمَّنْ یُکَذِّبُ بِآیَاتِنَا فَهُمْ یُوزَعُون.» روزی که از هر امتی، یک گروهی را محشور میکنیم.
در روایات ما بیش از ۸۰ آیه قرآن در باب رجعت آمده است. از جمله این آیه است. حالا این آیه به رجعت چه ربطی دارد؟ نکتهاش اینجاست. در ادامه اسماعیل حمیری گفت: خدا در جای دیگری از قرآن میفرماید: «وَ حَشَرْنَاهُمْ فَلَمْ نُغَادِرْ مِنْهُمْ أَحَدًا.» (کهف/۴۷) ما در روز قیامت، همهی مردم را محشور میکنیم. حتی یک نفر را فرونمیگذاریم.
چطور میشود خدا یکجا در قرآن میفرماید همه مردمان محشور میشوند؟ جای دیگری میگوید از هر امت، یک گروه محشور میشود؟
پس از این آیات میشود فهمید که دو تا حشر داریم، دو تا بعث داریم. دو بار زنده میشویم و دو بار از قبر سر بیرون میآوریم. یکی در عالم رجعت است و دیگری در معاد است. «فعلمنا أن هاهنا حشرین، أحدهما عام و الآخر خاص.»
خود خداوند هم فرموده است: «رَبَّنا أَمَتَّنَا اثْنَتَیْنِ وَ أَحْیَیْتَنَا اثْنَتَیْنِ فَاعْتَرَفْنا بِذُنُوبِنا فَهَلْ إِلی خُرُوجٍ مِنْ سَبِیلٍ.» (غافر/۱۱)
این اهمیت بحث رجعت است.
کسی است به نام «ناصر قِفاری» اصطلاحاً از دانشمندان و عالمان معاصر عربستان. برای پایاننامه دکتریاش کتابی نوشته است که الان بهترین کتاب برای وهابیها و عمَریهاست در ردّ شیعیان امیرالمومنین علیه السلام؛ به نام «أصول مذهب الشیعه الإمامیه الإثنی عشریه» که نمره الف هم گرفته است و خود دانشگاه آن را به چند زبان ترجمه کرده و به بهترین صورت چاپ کرده است و در تمام دنیا منتشر کرده است.
دلائل میآورد بر کفر شیعیان. من این کتاب را دیدهام. شبهات آبکی که صد سال پیش علمای ما از همان زمان غیبت کبری تمام اینها را جواب دادهاند. اما عرض این است که در الفصل الخامس، پنجمین بابی که روی آن بحث میکند و به آن استناد میکند برای کفر شیعیان و به عنوان شاخص شیعیان به آن اشاره میکند، اعتقاد الشیعه بالرّجعه است. میگوید شیعیان کافر هستند، چون اعتقاد به رجعت دارند.
چند سال پیش هم وقتی که از عَرعور (مُفتی وهابی عربستان) پرسیدند چرا میگویی شیعیان نجس هستند؟ چرا میگویی شیعیان کافر هستند؟ گفت: «لأنهم یَعتَقِدونَ بالرّجعه.» چون اعتقاد به رجعت دارند.
حالا رجعت چه ربطی به کفر شیعیان دارد، انشاءالله عرض خواهم کرد.
و این عرضی هم که ما در اهمیت مسأله رجعت داریم، یک بحث جدیدی نیست که الان یک شیخی از نجف بلند شده، آمده است، دارد حرفهای جدید میزند. خیر. سالهاست این موضوع در نجف بحث میشود. همین الان که من و شما اینجا نشستیم، سه عالم از استوانههای فقه شیعه در نجف دارند رجعت تدریس میکنند و این مطالبی که خدمت شما عرض میکنم خلاصهی سالها بحث در این موضوع است.
از همان اول هم علمای ما بهمانند مرحوم شیخ محمد بن علی بن بابویه قمی… این بحث را داشتهاند.
(بابویه درست است، نه بابِوَیه. کسی که «ویه» دارد، یعنی واقعا ایرانی است. ویه، به معنای شبیه، بهمانند کسی که بوی چیزی را میدهد. مثلا میگویند سیبویه، یعنی او بوی سیب میدهد. بابویه یعنی شبیه پدرش است. خالویه یعنی شبیه داییاش است.)
مرحوم شیخ صدوق کتابی دارد به نام «صفات الشیعه.» شیعیان چه صفاتی دارند. آنجا روایتی از امام صادق میآورد که: «مَن أقرّ بِسَبعه أشیاء، فهو مؤمن…» کسی که به هفت چیز اقرار کند، او شیعه است. از جمله چیزهایی که موجب تشیع است و علامت شیعه بودن است، چیست؟ «الایمان بالرّجعه.»
مرحوم شیخ مفید کتابی نوشته است به نام «اَوائلُ المَقالات فی المَذاهبِ وَ المُختارات»؛ که مهمترین کتاب شیخ مفید هم هست و غربیها روی این کتاب خیلی سرمایهگذاری کردند و به زبان خودشان ترجمه کردند. شیخ مفید این کتاب را به درخواست شاگردش سید مرتضی نوشته است. در صفحه ۴۶ میگوید: «اتّفقت الامامیه على وجوب رجعه کثیر من الأموات إلی الدنیا قبل یوم القیامه.» یعنی هر کسی که شیعه باشد، بر این مسأله اتفاق دارد. تمام شیعیان این مسأله را قبول دارند که قبل از روز قیامت، رجعت خواهد بود.
مرحوم سید مرتضی کتابی دارد که معروف است به «رسائل مرتضی.» افرادی از ساری برای او سوال فرستادند، او هم جواب داده است. جوابهای مرحوم سید مرتضی به یک کتاب تبدیل شده است. در جلد ۱، صفحه ۱۲۵ میگوید: «و لا یخالف فی صحّه رجعه الأموات إلاّ ملحد و خارج عن أقوال أهل التوحید.» یعنی همینطور که اگر کسی معاد را انکار کند، یعنی بگوید من نماز میخوانم، خدا را هم قبول دارم، ولایت و نبوت را هم قبول دارم، اما معاد را قبول ندارم، میگویند تو کافر هستی؛ به همین صورت اگر کسی همه چیز را قبول داشته باشد، اما رجعت را قبول نداشته باشد، ملحد است. توحید ندارد. خدا نمیپرستد.
کتاب دیگری است از مرحوم شیخ حرّ عاملی که بهترین کتاب در رجعت است: «الایقاظ مِن الهَجعَه» یا «ایقاظ الهَجعه.» اسامی مختلف دارد. در صفحه ۸۸ میگوید: «إنّا مأمورون بالاقرار بالرّجعه و اعتقادها» نه فقط بحث اعتقاد، که ما مأمور هستیم به رجعت اقرار کنیم. «و تجدید الاعتراف بها فی الأدعیه و الزیارات و یوم الجمعه، و کلّ وقت کما أنّا مأمورون بالإقرار فی کثیر من الأوقات بالتوحید و النبوّه و الإمامه و القیامه، و کلّ ما کان کذلک فهو حقّ.» میگوید همانطور که ما باید روزانه اعتراف کنیم به توحید و یگانگی خدا، معاد، و به اصول اعتقاداتمان؛ از جمله چیزهایی که شیعه باید اقرار و تجدید اعتراف بر آن داشته باشد، بحث رجعت است.
لذا در زیارت آل یاسین چه میگوییم؟ «وَ أَنَّ رَجْعَتَکُمْ حَقٌّ لَارَیْبَ فِیها.» هیچ شکی در این مسأله نیست که رجعت شما، حق است.
مرحوم علامه مجلسی (اعلی الله مقامه الشریف) در جلد ۵۳ بحارالانوار، صفحه ۱۲۲ بحث مفصلی در باب رجعت دارند. یک قسمت آن این است: «و إذا لم یکن مثل هذا متواتراً ففی ایّ شیء یمکن دعوى التواتر؟» اگر روایات موضوع رجعت متواتر نباشد، پس چه چیز متواتر است؟ همانگونه که خورشید را نمیشود انکار کرد، به همین صورت هم نمیشود حق و حقانیت رجعت را انکار کرد.
حالا ممکن است برای کسی سوال پیش بیاید که اگر این مسأله انقدر اهمیت دارد، پس چرا خیلی کم از آن گفته میشود؟ چرا انقدر کم کتاب داریم؟ چرا انقدر کم به گوش ما رسیده است؟ واقعا هم همینطور است. یعنی در طول تاریخ واقعا علما کم در این موضوع قلم زدهاند. یعنی کمکاری کردهاند؟ خیر. شاید هم کمکاری باشد، ولی مسائل دیگری بوده است که نمیشده است و نمیتوانستهاند به این مسأله بپردازند و این بحث را بیان کنند.
بنده پنج دلیل آوردم که چرا علما نتوانستند در طول تاریخ آنگونه که باید و شاید روی موضوع رجعت کار کنند.
- علما در طول تاریخ مشغول بحثهایی در اثبات امامت بودند.
بحث رجعت یک بحث درون شیعی و خانوادگی و درِ گوشی است. طرف، هنوز ولایت را قبول ندارد، من بیایم با او درباره رجعت بحث کنم؟ «أثبت العرش ثم انقش.» لذا بیشتر علمای ما بحثشان درباره اثبات ولایت امیرالمومنین سلام الله علیه بوده است.
- دومین علتی که شاید تا به همین امروز هم سبب شده است کمتر در این موضوع بحث شود، چون وارد شدن به بحث رجعت، خیلی سخت است. واقعا صعوبت دارد. واقعا فقاهت و پختگی و حدیثفهمی میخواهد.
- روایات رجعت، پراکنده است.
الان به من بگویند شما در رابطه با نماز بیا صحبت کن، میروم بحارالانوار، باب نماز را باز میکنم، کتابهای مختلف حدیثی باب نماز را باز میکنم، روایاتش را برای شما میخوانم. علمای ما در طول تاریخ، روایات را در هر بابی موضوعبندی و تقسیم کردهاند. ولی در رجعت این اتفاق نیفتاده است. یعنی کسی بخواهد روایات رجعت را پیدا کند، باید یک بخش را در بحث معاد بگردد، بخش دیگر را در بحث ظهور بگردد، یک قسمت را در باب تقیه باید بگردد، یک قسمت را در باب تبری باید بگردد.
- دیگر علتی که سبب شده است علما کمتر متعرض بحث رجعت شوند و شاید از مهمترین علل باشد، این است که این موضوع در گارد مستقیم با خلافت بوده است.
حالا هر خلافتی؛ هم اموی، هم عباسی، هم مروانی، هم مغولی و… . کسی که میخواسته است بحث رجعت کند، یعنی میگوید: «خلیفه! تو نباش، امامِ من باشد!» یعنی خلافت شما باطل است. یعنی روزی خواهد آمد که امام ما، شما را کنار میزند.
این روایت (که عرض خواهم کرد،) خیلی عجیب است؛ چون خلاف تصور ماست. تصور ما چیست؟ این است که زمان حضرت صادق علیه السلام، راحتترین زمانه بوده است. اما اینطور نیست. سختترین زمان، زمان حضرت صادق بوده است. و غالب حرزهایی هم که به دست ما رسیده است، برای زمان امام صادق علیه السلام است. در کتاب «انیس الذاکرین» آوردهام. در بخش حرزها که نگاه کنید، اکثر قریب به اتفاق حرزهایی که ما داریم، حتی حرز امام جواد که فرمودند، اصلش برای امام صادق است. چون شیعیان در خطر بودند. جان امام در خطر بوده است. حضرت تند، تند به شیعیان حرز یاد میدادند.
فردی خدمت امام صادق آمده است، میگوید آقاجان، نظرتان درباره زُراره چیست؟
(زرارهای که از بهترین اصحاب حضرت است. زرارهای که فرمودند اگر نبود، آثار انبیاء از بین میرفت.)
حضرت فرمودند: لعنۀ الله علیه. خدا زراره را لعنت کند. میگوید بلند شد، رفت. من گفتم آقا، زراره را لعن کردید؟! فرمودند: مگر نمیدانی طرف استخباراتی بود؟ از طرف دستگاه بنیامیه آمده بود تا برای زراره دردسر ایجاد کند. برای همین من زراره را لعن کردم.
حالا غرضم این است که در این برههی آغاز حکومت بنیالعباس که سختترین زمان برای امام صادق علیه السلام بود، حضرت به شیعیان فرمودند… به چه کسی؟ به فُضیل بن یسار. فُضیلی که امام صادق علیه السلام درباره او میگفتند: «تأنس به الأرض.» زمین کِیف میکند تو روی آن راه میروی.
به او فرمودند: «فضیل، اگر در رابطه با رجعت از تو پرسیدند، بگو من رجعت را قبول ندارم. اگر گفتند قبلا که قبول داشتی، بگو نظرمان عوض شده است. ما دیگر رجعت را قبول نداریم.»
یعنی هم حکومت حساس بوده است، هم شیعیان نمیتوانستند بگویند. لذا بحث رجعت انقدر پیچیده و در لفافه به دست ما رسیده است.
- پنجمین علتی که کمتر این بحث گفته و شنیده شده است، این است که خیلی برداشتهای غلط از این موضوع میشود و شیعه در معرض اتهام قرار میگرفته است.
لذا از همان اول، بحث را رها کردند. چرا خودمان را در معرض تهمت قرار بدهیم؟ چه تهمتی؟! چون عمَریها که این مباحث را نمیفهمند؛ میگویند: «الرجعۀ هی التناسخ.» رجعت همان تناسخ است. هندوییسم، بودیسم، اعتقادشان بر این است که وقتی روح از پیکر ما خارج میشود، در جسم موجود دیگری میرود؛ یا انسانی، یا نباتی، یا حیوانی. لذا عَرعور گفت شیعیان نجس هستند، چون به رجعت اعتقاد دارند. رجعت چه ربطی به نجاست دارد؟ چون اینها فکر میکنند رجعت همان تناسخ است.
آلوسی در کتاب «تفسیر روح المعانی» که از مهمترین کتابهای تفسیری مخالفین است، مینویسد: «شیعیان، نجس هستند، چون به رجعت اعتقاد دارند و رجعت، تناسخ است.»
این حرف و تهمت برای امروز نیست. سابقه دارد؛ چه سابقهای!
اسم مومن طاق را شنیدید. کسی بود که جدل میکرد. از اصحاب امام صادق علیه السلام که با هر کسی مناظره میکرد، برنده میشد. شاید جواب هم نداشت بدهد، ولی استاد فن بود .طوری طرف را ساکت میکرد که نتواند حرف بزند. مومن طاق بحثی با ابوحنیفه دارد در باب رجعت.
ابوحنیفه به مومن طاق گفت: «مگر تو اعتقاد به رجعت نداری؟» گفت بله.
گفت: «پس پانصد اشرفی به من بده، وقتی در رجعت برگشتم، این پول را به تو پس میدهم.»
مومن طاق گفت: «از کجا بدانم تو به صورت آدم برمیگردی؟ شاید به صورت میمون برگردی؛ شاید به صورت گاو برگردی.»
چرا اینطور گفت؟ چون شما دارید این تهمت را به ما میزنید که ما اعتقاد به تناسخ داریم؛ ولی ما که چنین اعتقادی نداریم. اما طبق تهمتی که به ما میزنید، پس ممکن است تو به صورت میمون و گاو و شتر برگردی!
- معنای کَرّه:
بعد از فهم اهمیت بحث رجعت، ما باید مفردات و کلماتی که در این باب در روایات و زیارات میبینیم، بشناسیم و بفهمیم. یک، کلمه رجعت است که در این باره سخن گفتیم. بحث دیگر این است که دو کلمه در این باب وجود دارد که فهم این دو کلمه خیلی به کار ما میآید: یکی مسأله ایاب است و دیگری مسأله کَرّه است.
برویم در دل زیارات. کتاب «مصباح الزائر» ابن طاووس، در زیارت امام عصر علیه السلام در سرداب میگوید: وقتی که در سرداب امام زمان سلام الله علیه رفتی، بایست و چنین بگو: « وَ وَفِّقْنِی یَا رَبِّ لِلْقِیَامِ بِطَاعَتِهِ» معنایش مشخص است: خدایا کمک کن من مطیع امام زمان باشم. «وَ لِلثَّوَى فِی خِدْمَتِهِ» خدمتگزار حضرت باشم. «وَ اَلْمَکْثِ فِی دَوْلَتِهِ وَ اِجْتِنَابِ مَعْصِیَتِهِ، فَإِنْ تَوَفَّیْتَنِی قَبْلَ ذَلِکَ..» خدایا، اگر قبل از ظهور حضرت، از دنیا رفتم، «فَاجْعَلْنِی یَا رَبِّ فِیمَنْ یَکُرُّ فِی رَجْعَتِهِ وَ یُمَلَّکُ فِی دَوْلَتِهِ.» من از آن افراد خاصی باشم که همراه با امام زمان علیه السلام کّره دارند. نشان میدهد که این بحث کرّه، برای همه نیست.
- کرّه، برگشتی است که همراه با جهاد است، در رکاب امام زمان سلام الله علیه.
یعنی من در رکاب حضرت باشم و در راه امام عصر علیه السلام بجنگم.
همان که در دعای عهد میخوانیم: «إِنْ حَالَ بَیْنِی وَ بَیْنَهُ الْمَوْت…» خدایا، اگر مُردم، مرا برگردان؛ «شَاهِراً سَیْفِی، مُجَرِّداً قَنَاتِی، مُلَبِّیاً دَعْوَهَ الدَّاعِی.» شمشیر دست بگیرم در رکاب حضرت. به این میگویند کرّه.
«وَ جَعَلَنِی مِمَّنْ یَقْتَصُّ آثَارَکُمْ» در کدام زیارت است؟ جامعه کبیره. «وَ یَسْلُکُ سَبِیلَکُمْ وَ یَهْتَدى بِهُداکُم وَ یُحْشَرُ فى زُمْرَتِکُمْ وَ یُکَرُّ فى رَجْعَتِکُم.» یعنی باید دعا کنم که من از کسانی باشم که در رکاب امام زمان میآیند، میجنگند، جان فدای او میکنند. و این کرّه، مقدمهی فرج است.
شخصی است به نام جابر بن یزید جُعفی. حتما اسمش را شنیدید. همان کسی که امام صادق علیه السلام، هفتاد هزار حدیث ناب و اعلی و درِ گوشی به او گفتند و فرمودند «حق نداری این احادیث را جایی بگویی.» بعد از مدتی آمد گفت: «آقا، سینهام تنگ شده است. چی کار کنم؟» فرمودند: «برو در بیابانی، یک چاه بکن. سر در چاه کن. این احادیث را بگو، خالی میشوی.» مُرد و نتوانست آن احادیث را بگوید. دست ما هم نرسید. حالا این شخص که از اصحاب سرّ امام صادق علیه السلام است، روایتی را نقل میکند. خیلی مهم است که راویِ روایت کیست.
در کتاب «مختصر البصائر» آمده است که جابر بن یزید جُعفی میگوید: امام صادق علیه السلام فرمودند: «اِنّ لِعَلِیٍّ فِی الاَرْضِ کَرَّهً مَعَ الْحُسَیْن.» امیرالمومنین با امام حسین کرّه دارند.
یعنی چی؟ هر امامی که برمیگردد دشمنانش هم برمیگردند و آغاز رجعت هر امامی، مبارزه با دشمنان آن امام در زمان خودشان است. لذا وقتی که ابی عبدالله سلام الله علیه میآیند، قتلهی دشت کربلا هم میآیند. شمر هم میآید. خولی هم میآید. اَخنس هم میآید. سنان هم میآید. از آن طرف هم اصحاب ابی عبدالله میآیند و جنگ در میگیرد و در این جنگ، امیرالمومنین علیه السلام هم تشریف دارند و به یاری سیدالشهدا علیه السلام میآیند. «حتّی یَنتقمُ له.» در این جنگ، امیرالمومنین برای امام حسین انتقام میگیرند.
یعنی اگر در کربلا پرچمدار اباالفضل بود، اینجا پرچمدار پدرِ ابالفضل، امیرالمومنین سلام الله علیه است. این یک نکته.
نکته بعد: کسی است به نام ابوحمزه ثمالی که به اینها میگوییم «رُوات المعارف.» یعنی اینها فقه نقل نمیکردند. روایات ناب و اعلای اعتقادی گفتند. این بزرگوار نقل میکند که امیرالمومنین علیه السلام فرمودند: «إنّ لِی الکَرَّهَ بعدَ الکَرَّهِ و الرَّجعَهَ بعدَ الرَّجعَهِ، و أنا صاحِبُ الرَّجعاتِ و الکَرَّات.» منِ امیرالمومنین، یک کرّه و یک رجعت ندارم.
دیدی وقتی یک بچهای میخواهد برود دعوا، نه اینکه زورش نرسد، حتی زورش هم برسد، دوست دارد پدرش پشتیبانش باشد.
یعنی در تمام رجعتها هر کدام از حضراتی که میآیند، با اینکه امام یدالله است، عین الله است، ولی باز امیرالمومنین پدر هستند؛ در تمام کرّات حضرات اهل بیت علیهم السلام میآیند. در آغاز هم امیرالمومنین علیه السلام تشریف دارند.
«إنّ لِی الکَرَّهَ بعدَ الکَرَّهِ.»
أنا صاحِبُ الرَّجعات، معنای دیگرش این است که: «انا اُحیی.» من زنده میکنم همه کسانی را که در عالم رجعت برمیگردند، به اذن الله.
آقا! غلو نیست؟
اینکه حضرت عیسی، مُرده زنده میکردند، غلو است؟! نص روایت است. علمای بزرگ ما این حرفها را زدند که رجعت از شئون امیرالمومنین است و احیا کنندهی مردگان در زمان رجعت، شاه مردان، شیر یزدان، حیدر دُلدُل سوار، اباالحسن امیرالمومنین سلام الله علیه هستند.
پس کرّه برای همه نیست. برای حضور در کرّه باید دعا کنیم که یا اباعبدالله، ما یک عمر است داریم توی روضهها آتش میگیریم که حرمله نگفت این شش ماهه، مادر دارد؟ مادرش توی خیمه دارد بال بال میزند. در حیرتم ز قوم حرامی و این سوال/ (بابا لامذهبها) کودک چقدر میخورد از نهر آب، آب؟ حالا مگر یک ظرف آب به شش ماههاش میدادند، چه میشد؟ حضرت علی اصغر علیه السلام شمشیر دست میگرفت؟ میآمد با اینها میجنگید؟ وقتی آتش گرفتی که تیر سه شعبه گذاشت.. سه شعبهی زهرآلود گذاشت.. چرا زهرآلود؟ چون زهرآلود، آدم را زجرکش میکند. کبد آدم را آتش میزند. برای شش ماهه چنین گذاشت! آتش که گرفتی، این عقده باید کجا خالی شود؟ «و اَحیانی فی کرّتکم.»
یا اباعبدالله! آن موقعی که شما برمیگردید، در آغاز رجعت شما، کرّه است؛ وقتی که با دشمنانتان میجنگید، من آن روز باشم به گلوی حرمله تیر بزنم. بگویم به دل شکسته مادرش نگاه نکردی؟ به اشک چشم بابایش رحم نکردی؟
رفقا! اصلا دید شیعه به زندگیاش عوض میشود، وقتی که این مباحث را بفهمد. ماه گذشته من یکی از شهرهای اطراف اصفهان بودم. سال قبلش هم رفته بودم. امسال بعد از مجلس یک نفر، یک مرد کامل پنجاه ساله آمد گفت حاج آقا، من الان یک سالم هست. گفتم یعنی چی؟ گفت پارسال آمدی یک چیزی اینجا گفتی که من زنده شدم. پارسال اینجا درباره رجعت صحبت کردی. من تازه امید برای زندگی پیدا کردم.
این بحث، شیعه را زنده میکند. در اخلاق ما، در رفتار ما، در روحیات ما موثر است.
- معنای ایاب:
لفظ دیگری که در باب رجعت، زیاد تکرار شده است، بحث ایاب است.
رفقا، حتما انس با زیارت جامعه کبیره داشته باشید. الهی که من هم داشته باشم و مأنوس با این زیارت باشیم.
شخصی خدمت حضرت هادی علیه السلام آمد و گفت: «عَلِّمْنِی قَوْلًا أَقُولُهُ بَلِیغاً کَامِلًا إِذَا زُرْتُ وَاحِداً مِنْکُمْ.» آقا، یک چیز حسابی کامل به من یاد بدهید که شما را زیارت میکنم با این الفاظ زیارت کنم.
حضرت هادی سلام الله علیه، زیارت جامعه را به او یاد دادند که از عباراتش این است: «مُعْتَرِفٌ بِکُمْ، مُؤْمِنٌ بِإِیَابِکُمْ، مُصَدِّقٌ بِرَجْعَتِکُمْ.» در بعضی از نسخ، «مُوقِنٌ» است. یعنی یقین دارم، ایمان دارم به ایاب شما.
ایاب چیست؟ استقرار است. وقتی که کرّه تمام میشود و حکومت هر امامی مستقر میشود، به این میگویند ایاب. ایاب، مختص اهل بیت است. یعنی امامی که آمده است و حکومت و دولتش مستقر شده است، میگویند این امام، ایاب کرده است. خدایا من در زمان ایاب حضرات اهل بیت باشم.
رجعت یک معنای عام است. کرّه یک معنای خاص است. و ایاب یک معنای اخصّ است که مختص حضرات اهل بیت علیهم السلام میشود، در زمانی که میآیند و قدرت را در دست میگیرند. اما یک موقع کسی فکر نکند الان قدرت دست اهل بیت نیست، در رجعت قدرت را در دست میگیرند.
جلد ۵۳ بحارالانوار با روایتی شروع میشود که حدوداً بیست صفحه است. این روایت خیلی غوغاست. مفضل به خدمت امام صادق علیه السلام میآید. مفضل خیلی زرنگ بوده است، اینطور نبوده است بیاید یک سوال بپرسد برود. میآمده از حضرت میکشیده است. سوال را به یک سوال دیگری میچسبانده است. توحید مفضل برای همین شخص است. آمد خدمت امام صادق علیه السلام، انقدر از حضرت سوال پرسید که امام از ابتدای ظهور تا آخر دولت الدّول را برای او گفتند؛ یعنی تا آخر رجعت، قبل از معاد.
اولش اینطور شروع میشود که میگوید «سألت سیّدی الصادق علیه السلام…» از امام صادق علیه السلام پرسیدم: «هل للمأمور المنتظر المهدی (علیه السلام) من وقت موقت یعلمه الناس؟» گفتم آقا، زمان ظهور امام زمان علیه السلام مشخص است که مردم بدانند؟ مشخص که هست؛ اما طوری هست که مردم بدانند؟ حضرت فرمودند: «حاش لله أن یوقت ظهوره بوقت یعلمه شیعتنا.» حاشا، چنین امکان ندارد که خداوند متعال وقتی را که مردم بفهمند، برای ظهور معین کند. یعنی به آنها بگوید. گفتم: آقا، «لم ذلک؟» اگر کسی از من پرسید علتش چیست، این حرفی که داری میزنی از کجاست، من چه بگویم؟ حضرت فرمودند: مگر قرآن نخواندی؟
غالب آیاتی که ما فکر میکنیم برای معاد و قیامت است، مربوط به رجعت است. حتی یک بخشی از روایات حوض کوثر، مربوط به رجعت است. انشاءالله توفیق باشد این چند شب عرض خواهم کرد.
حضرت فرمودند: میدانی چرا هیچ کسی وقتش را نمیداند؟ علتش را از قرآن برایت میگویم. چون که خداوند متعال میفرماید: «یَسْأَلُونَکَ عَنِ السَّاعَهِ أَیَّانَ مُرْسَاهَا قُلْ إِنَّمَا عِلْمُهَا عِنْدَ رَبِّی.» (اعراف/۱۸۷)
ما همیشه فکر میکردیم این آیه برای قیامت است که میآیند از پیغمبر، درباره ساعت میپرسند. مترجمین هم زیر این آیه نوشتهاند: «از پیغمبر درباره قیامت پرسیدند. ای پیغمبر بگو که وقت آن نزد خداست.» اما اینطور نیست. امام صادق علیه السلام فرمودند: «این آیه مربوط به قیامت نیست؛ مربوط به زمان ظهور مهدی ماست که علمش عندالله است.»
مفضل میگوید گفتم یا مولای، کسانی هستند که میگویند ما شیعه شما هستیم، اما اعتقاد به رجعت ندارند.
(این لفظ شیعه هم معنا دارد. شیعهای که امروز ما داریم میگوییم، با شیعهای که آن موقع در جامعه معروف شده بود، فرق میکند. اینکه در بعضی از سخنها و کتابهای معاصر شنیدید که میگویند شیعیان، امام حسین را کشتند، این شیعه در برابر عثمانی است. یعنی ممکن است کسی ابیبکر و عمر را قبول داشته باشد، اما اگر عثمان را قبول نداشت، به او میگفتند شیعه. یعنی کسی بگوید عثمان غاصب بود، حق با امیرالمومنین بود، به اینها هم در آن زمان میگفتند شیعۀ علی. این در برابر عثمانی است. البته لفظ شیعه را پیغمبر برای سلمان و ابوذر و مقداد فرمودند، اما این لفظ بعدها تحریف شد. مثلا سلیمان بن صُرد خزاعی یا توابین، شیعه بودند، به نظر شما؟ اینها کسانی بودند که در زمان امام حسن مجتبی علیه السلام آمدند به ایشان گفتند: «یا مذلّ المومنین.» (نستجیر بالله) اینها شیعه به معنای امروزی نیستند. پس اگر دیدید که بعضی از شیعیان نامه نوشتند و ابی عبدالله را دعوت کردند، نه شیعیانی که امروز ما داریم میگوییم. شیعهای که در برابر عثمانی است.)
حالا مفضل میگوید گفتم یا مولای، کسانی هستند که میگویند ما شیعه شما هستیم، اما اعتقاد به رجعت ندارند. حضرت فرمودند: «مگر قول جدّ ما و قول اهل بیت علیهم السلام را نشنیدند؟» امام صادق علیه السلام دوباره از قرآن یک دلیل میآورند در باب رجعت. میفرمایند مگر کسانی که رجعت را قبول ندارند، این آیه را نشنیدند که: «وَ لَنُذِیقَنَّهُمْ مِنَ الْعَذَابِ الْأَدْنَى دُونَ الْعَذَابِ الْأَکْبَرِ لَعَلَّهُمْ یَرْجِعُون.» (سجده/۲۱)
حتما به ظلمهی کفار میچشانیم عذاب ادنی را و عذاب اکبر را. عذاب اکبر که قیامت است. عذاب ادنی یعنی عذابی که نزدیکتر از قیامت است. این چه عذابی است؟ فرمودند: عذابی است که در رجعت، دامن کفار و ظالمین را خواهد گرفت. «العذاب الادنی الرّجعۀ و العذاب الاکبر یوم القیامۀ.»
بعد مفضل میگوید من چند تا بحث در رابطه با رجعت بلد بودم، اینها را هم گفتم. حضرت به من فرمودند: «احسنت! آفرین مفضل که تو هم رجعت را فهمیدی.» چقدر این موضوع مهم است. چقدر امام خوشحال میشود شیعهای رجعت را بفهمد. روایتی که دیشب خواندم را یادتان است که امام سجاد خندیدند، آنچنان که خندهی حضرت، صدا داشت از خوشحالی، وقتی که دیدند بعضی از شیعیان رجعت را فهمیده بودند.
نکته اینجاست که بعد امام صادق علیه السلام فرمودند: آقای مفضل، کسانی از مقصرهی شیعیان ما میگویند معنای رجعت این است که…
(لفظ ایاب را معنا کردم، گفتم اینطور نیست که امروز قدرت دست اهل بیت نباشد. به همین مناسبت این روایت را خواندم تا به این نکته برسم که) حضرت فرمودند: بعضی از مقصرین شیعیان که اهمیت اعتقاد به رجعت را شنیده بودند، ولی نمیتوانستند برای خودشان حلاجی کنند، یک معنای مُحَرّفی از رجعت برداشت کرده بودند که قدرت از دست اهل بیت خارج شده است و دوباره «یرجِعُ الی الامام علیه السلام.» آنها به این میگویند رجعت. یعنی امام زمان میآیند و قدرت رَجَعَ الیه.
امام صادق علیه السلام به صراحت این حرف را رد کردند و فرمودند: اینها از شیعیان ما، مقصر هستند که میگویند «معنى الرجعه أن یرد الله إلینا ملک الدنیا وأن یجعله للمهدی سلام الله علیه.» بعد حضرت فرمودند ویحهم! وای بر اینها باد! «متى سُلبنا الملک حتى یرد علینا؟» چه کسی، چه زمانی، میتواند قدرت را از ما بگیرد؟
یعنی این اشتباه اعتقاد و تصور من و شماست که الان فکر میکنیم امام زمان سلام الله علیه، آوارهی کوه و بیابان هستند و قدرت در دستشان نیست. این صراحتِ فرمایش قرآن ناطق، بحر حقائق، امام صادق علیه السلام است که فرمودند چه کسی میتواند قدرت را از ما بگیرد؟
امروز، ما سلطان عالم هستیم. امروز، ما قدرت داریم. امروز اگر بگویی یا صاحب الزمان، به عصمت حضرت زهرا قسم، اینکه دارم میگویم، ده تا آیه و روایت پشتش است. اگر الان زبان بچرخانی، همین چند گرم گوشت را بچرخانی، دو لب را به هم بزنی و بگویی یابن الحسن! امام زمان کنارت میآیند، میگویند چه میخواهی که گفتی یا بن الحسن. به امیرالمومنین قسم، راست است. به خدا قسم، نمیخواهم یک چیز بگویم حرفی زده باشم رفته باشم. امروز، همین الان، او سلطان عالم است! او فرمانرواست. او کارگردان عالم است.
مگر نشنیدید ماجرایی که ملا علی رشتی نقل میکند؟ نه اینکه یک شیخی، یک خوابی دیده است؛ محدث نوری یکی از سختگیرترین علمای ماست که بعضیها میگویند شورش را درآورده است از بس سختگیر است. این بزرگوار، این عالم سختگیر، مته به خشخاش گذار، از علمای شیعه، در کتاب «نجم الثاقب» این ماجرا را آورده است. محدث نوری سامرا بوده است، میرزای شیرازی دیده است. نجف بوده است، آدم دیده است. مثل امروز نیست که قحط الرجال شده است، به بزغاله میگویند آمیرزا عبدالکریم. شما مجبور هستی پای منبر من بنشینی، وگرنه این منبر جای علامه امینیهاست. جای آدم حسابیهاست. در غریبی تو همین کافی است/ چو منی رفته روی منبرتان/ رحمت حق به روح کافی که/ از تو میگفت استغاثهکنان/ (اما) به علی و به فاطمه سوگند/ دوستت دارم ای امام زمان!
محدث نوری مینویسد: یک ملا علی رشتی بود که من مثل او در اخلاق و تقوا ندیدم. (ببین این شخص چه کسی بوده است. کسی که وقتی فهمیده بود شهر لار عالِم ندارد، میرود آنجا که ترویج ولایت کند، همانجا هم میمیرد. لار یک جایی است خیلی گرم، اطراف شیراز.)
میگوید این حکایت را ملا علی رشتی برای من گفت که: یک موقع از کربلا میخواستم به نجف بیایم؛ آن زمان ماشین نبود. میآمدند از فرات سوار کشتی (قایق و بلم بزرگ) میشدند. (او تعبیر کشتی کرده است.) کشتی تا طویریج میآمده است، آنجا پیاده میشدند، یک دو راهی بوده است. آنهایی که میخواستند به حلّه بروند، سوار یک کشتی دیگر میشدند، به حلّه میرفتند. راه نجفیها هم جدا بوده است. میگوید ما سوار شدیم از کربلا توی راه طویریج که میآمدیم، چند تا جوان لوده و نچسب و بیتربیت توی کشتی ما نشسته بودند؛ میخندیدند، حرفهای زشت میزدند. بین اینها یک آدم حسابی بود باوقار و متشخص که همهش روی لبش ذکر بود. انگار همهش با کسی داشت مناجات میکرد. حالی داشت. طوری که ما را گرفت. گفتم آخر این آدم حسابی بین این همه لات و الوات که به او هم تکه میانداختند و سر به سرش میگذاشتند، چه میکند. او هم هیچی نمیگفت و توی حال خودش بود. من هم متعجب.
به یک جایی رسیدیم که عمق آب کم بود. راننده کشتی گفت پیاده شوید، مابقی را خودتان پیاده بروید. من جلوتر نمیتوانم بیایم. ما پیاده شدیم مسیر را پیاده برویم، من و آن آقا کنار هم راه آمدیم. به او گفتم این همه آدم، قحطالرجال بود با این چند نفر لودهی به دردنخور آمدی اینجا؟ گفت اینها همشهری من هستند. رفیقهای قدیمی من هم بودند. همهشان هم عمَری هستند.
پرسیدم تو چی؟ گفت من محب امیرالمومنین، متنفر از سقیفه هستم. ولی من هم اینطوری نبودم. من هم هدایت شدم.
_ عجب! قصه هدایت تو چیست؟
گفت پدر من سنی بود، ولی مادرم شیعه بود. با من خیلی حرف میزد. میگفت پسرم، بیا درِ خانه علی را بزن. بیا دست به دامن حجت بن الحسن بزن. گوش من هم بدهکار این حرفها نبود. یک روزی مادرم به من گفت پسرم، تو که حرف مرا گوش نکردی، من هم مرده یا زنده، یک وصیت به تو میکنم. هرگاه به دردی و غمی شدی دچار، بگو یا اباصالح المهدی ادرکنی.
(کنیه حضرت هست یا نیست؟ صدایش بزن ببین کنیهاش هست یا نیست. ببین چطور گرفتاری تو را حل میکند. ببین چطور آقایی میکند. ما که او را برای گرفتاریهایمان نمیخواهیم. ما از تو به غیر از تو نداریم تمنا/ حلوا به کسی ده که محبت نچشیده. ولی خودش میداند ما جز او کسی را نداریم. خودش میداند که فقط خودش پناه و کهف ماست. سند و تکیهگاه ماست. آقا و رهبر و بهترِ ماست.)
میگوید یک مدت گذشت. من زیر پل حلّه، روغن میفروختم. میرفتم از دهاتهای اطراف و روستاییها روغن میخریدم، برمیگشتم حلّه، روغنها را میفروختم. یک بار مسیری را رفتیم روغن خریدیم، در راه برگشت نصفه شب توی بیابان خوابیدیم که صبح راه بیفتیم. من خوابیدم بلند شدم، دیدم عجب همسفرهای من، نیستند. دیدند من خواب هستم، بیدارم نکردند. رها کردند، رفتند. حالا من چه کار کنم؟ مرکبی ندارم. راه را بلد نیستم. توی بیابان چه خاکی به سر بریزم؟
راه افتادم این طرف و آن طرف میرفتم، آخرش میدیدم سر جای اولم هستم. هرچه دست به دامن عمر و ابیبکر زدم، دیدم فایده ندارد. دارم دور خودم میچرخم. یادم افتاد مادرم به من گفته بود هر موقع گرفتار شدی، داد بزن بگو یا اباصالح المهدی ادرکنی.
(بیاییم دور هم صدایش بزنیم. شاید زبان من آلوده است. شاید من به درد نخور هستم. یک نفر اینجا دل شکسته است، بگوید یا اباصالح المهدی ادرکنی؛ یک نگاهی به ما کنند که میکنند. یا اباصالح المهدی ادرکنا و لا تُهلِکنا!)
میگوید چند بار صدا زدم. بعد توی دلم گفتم اگر مادرم راست بگوید، الان امامی که گفت امام زنده است، بیاید دستم را بگیرد، من به مذهب مادرم و به اعتقادات مادرم درخواهم آمد.
میگوید همان موقع داشتیم راه میرفتیم، این مرد به من گفت ملا علی، این علفهای سبز را میبینی؟ عمامهاش همین رنگ بود. گفتم چه کسی؟ گفت همان موقع که صدا زدم، یک آقایی کنارم آمد.
(نمیدانم این صورت چیست که همه او را اینطور توصیف کردند که «وجهُهُ کفَلقۀ القمر، علی خدّه الایمن خال.» ای به قربان خال هاشمیات/ رخ تو ماه و ابروی تو کمان.)
آن آقا کنار من آمد، فرمود چی شده است؟ گفتم گم شدم، رهایم کردند. گفت دستت را به من بده، من دستت را میگیرم. (هزار دشمنم ار میکنند قصد هلاک/ گرم تو دوستی از دشمنان ندارم باک.)
دستم را گرفتند. فقط فهمیدم جایم عوض شد. فرمودند آن جلو را میبینی؟ آبادی است. گفتم بله. فرمودند برو آنجا. آنجا همه از شیعیان ما هستند. آنها کمکت میکنند. این جمله را که گفت، پرسیدم آقا، شما همراه من نمیآیی؟ گفت تو چطور داشتی مرا صدا میزدی؟ الان شرق و غرب عالم، هزاران نفر دارند میگویند یا اباصالح المهدی ادرکنی.
چهار قدم آمدم، به آن شهر و قریه رسیدم که آن نامردها که مرا رها کرده بودند تازه فردا رسیدند. توی آن شهر گشتم، گفتم عالِم؟ گفتند سید مهدی قزوینی. رفتم نزد او، ماجرا را گفتم. چشم مرا بوسید، گفت تو نمیدانی؛ کسی را دیدی که موعود امم است. تو کسی را دیدی که تمنای دل کشتهی محراب بود. کسی را دیدی که شاه لب تشنه او را خوانده میان گودال.
بیتاب شدم. گفتم باز هم میتوانم او را ببینم؟ گفت نمیدانم. راهی ندارد. اما نزدیکترین راه به مهدی، حسین است. باید به کربلا بروی.
_ چقدر کربلا بروم؟ چه زمانی بروم؟
(چقدر دلمان هوایت را کرده است، یا اباعبدالله! دلم هوای حرم کرده است، میدانی/ دلم هوای دو رکعت نماز بالا سر.)
_ چقدر بروم؟ گفت برو. چهل شب جمعه برو، بلکه فرجی شود. گفت پیغمبر که گر کوبی دری/ عاقبت زآن در برون آید سری.
آقا، راست راستی ما آنچنان تمنای دیدنش را نداریم. اینطور حاجتمان نیست که برای دنیایمان حاجتمان هست؛ که آقا، بیا تا جوانم بده رخ نشانم. اینطور هستیم یا نیستیم که بیتاب دیدارش باشیم؟
میگوید اراده کردم چهل شب جمعه بیایم. ۳۹ هفته آمدم، شب جمعه آخر شد..
(هنوز هم تا چند سال پیش که ما نجف مشرف بودیم، همینطور بود که یکدفعه میآمدند شب جمعه، راه کربلا را میبستند. برای ما خیلی اتفاق افتاد. میآمدیم کربلا برویم، به ورودی که میرسیدیم میگفتند راه را بستند. چرا بستند؟ میگفتند ناامنی و چنان است. ظاهراً این موضوع از آن موقع سابقه داشته است.)
او میبیند راه کربلا را بستند، میگویند فقط کسانی که مدرک کربلا را دارند میتوانند بروند. مگر کسی که زیر سبیلی یک چیزی به مأمورها بدهد. میگوید من که نه مدرک کربلا داشتم، نه پولی داشتم. چی کار کنم؟ یا صاحب الزمان، من به هوای شما چهل شب جمعه به کربلا آمدم.
توی همان حال، یکدفعه چشمم افتاد به یک آقایی که اینبار عمامه سفید سرشان بود. چون توی جمع مردم بودند، لباس طلاب عجم را پوشیده بودند. نگاه کردم دیدم وای! خودش است. من اصلا غافل بودم. فقط دنبال این بودم که به کربلا برسم. من میخواستم کربلا بروم که او را ببینم. اشاره کردم آقا، میتوانی بیایی مرا رد کنی؟ آمدند، دست مرا گرفتند، از جلوی چشم مأمورها مرا رد کردند. کسی ما را ندید. فرمودند حالا برو کربلا.
یعنی چی؟ او خواسته به کربلا برود که به امام زمان برسد. امام زمان دستش را گرفتند که مقصد کربلاست، من دستگیر هستم در راه کربلا.
یعنی امروز اگر صدایشان بزنی، امروز باورمان شود، چشممان فقط به ظهور و رجعت نباشد که باید باشد. منظورم انحصار است. امام زمان فقط امام زمانِ ظهور نیستند. امام زمانِ الان من هستند. امروز، پدرم است. امروز، آقایم است. امروز، سید من است. امروز، پناه من است. امروز، دستگیر من است. امروز، کهف من است. امروز، مَأْمُورٌ بِالضِّیَافَهِ وَ الْإِجَارَهِ است. امروز، اگر دردمندی، صدایش بزن. امام زمان، امام زندهی ما هستند.
یک نکته را هم در پرانتز بگویم. رفقا، امروز کسانی که میگویند همه هیأتها را غلو گرفته است، اینطور نیست. بلکه هیأتها را تقصیر گرفته است. من کار به شخص ندارم، به شعر کار دارم. که مداح میخواند: «آقا، میشنوی صدامو؟ میبینی گریههامو؟» نه، نمیشنوم! پس تو این همه زیارت کربلا رفتی، خواندی: آقا جانم، میدانم یَرَوْنَ مَقَامِی وَ یَسْمَعُونَ کَلاَمِی وَ یَرُدُّونَ سَلاَمِی، اینها چی شد؟ اینها تقصیر است! اینها نشناختن مراتب اهل بیت است.
یک بحث دیگر هم داشتم که بماند ان شاءالله ادامهاش.
وَ اللهِ اِنْ قَطَعْتُموا یَمینی… من که آمدم، اصلا بنای روضه ما یک چیز دیگر بود. اما یا صاحب الزمان، منِ بیقیمتی که جز تو خریدار ندارم، زیاد شنیدیم هر کجا روضه رفتیم که امام زمان به روضهی عمویشان اباالفضل حساس هستند. همهجا حاضر میشوند، اما روضه اباالفضل یک چیز دیگر است. آقا جان! ما روضه گرفتیم، قدم رنجه نمایید. یعنی منِ به درد نخور از شما دعوت کنم به این مجلس بیایید؟ سر ما دست کشیدن شما را نیاز دارد، یا صاحب الزمان.
ای حَرمت قبلهی حاجات ما/ ذکر تو تسبیح و مناجات ما/ چهار امامی (نه، پنج امامی) که تو را دیدهاند/ دست علمگیرِ تو بوسیدهاند/ هر که به دردی و غمی شد دچار/ گوید اگر یکصدوسیوسه بار/ ای علم افراشته در عالمِین/ اِکشف یا کاشفَ کرب الحسین/ خسته اگر آمده، جانش دهی/ از درِ لطفت، تو امانش دهی.
از اول صبح، هی میآمد میگفت بروم؟ میگفتند عباسم داداشم… خیلی غربت توی این جمله است. ببین، خیلی غربت است امامی که ستون تمام عالم است، امامی که ستون تمام عوالم است، رو کنند بگویند: عباسم، اذا مَضَیت اِن بعث داری الی الخراب. بروی، خانه خراب میشوم اباالفضل!
همین هم شد! میگوید دیدم بابایم از کنار نهر علقمه دارند میآیند؛ یک دست گردن اسب، یک دست به کمر گرفتند، گاهی با سر آستین اشکشان را پاک میکنند. گفتم بابا، اَینَ عَمّیَ العباس؟ عمویم کجاست؟ هیچی نگفتند. آمدند، تا عمود خیمه را کشیدند، یعنی خیمه اباالفضل دیگر ساکن ندارد. تا عمود خیمه را کشیدند، نوشتند زینب کبری زدند توی سرشان: وا ضَیعَتاه! امان از اسیری.
یا رب مدد کن این فَرَس برانم.. (این را خواندم که همه روضهخوان شویم)
یا رب مدد کن این فَرَس برانم/ تا آب را به خیمهگه رسانم/ دارم دل شکسته و حزینی/ وَ اللهِ اِنْ قَطَعْتُموا یَمینی/ اِنّی اُحامی اَبَداً عَنْ دینی/ وَ عَن إمامٍ صادِقِ الیَقینِ/ نَجلِ النَّبِیِّ الطّاهِرِ الأَمینِ.
عمر سعد گفت چرا به او حمله نمیکنید؟ گفتند چه کسی میتواند جلوی اباالفضل بایستد؟
حیله کردند. با حیله، عموی رقیه را کشتند.
(شاید عمرم کفاف نداد تاسوعا برایت روضه بخوانم، اباالفضل. عوضش امشب برایت زار میزنم.)
یک حرامزادهای از پشت نخلی، شمشیرش را به عمود آهنین بست، دست راست اباالفضل را از بدن جدا کرد.
چو دست راست جدا شد ز پیکر عباس/ فلک گریست به حالِ برادرِ عباس/ جهان به دیدهی سلطانِ اولیا، شب شد/ سپهر گفت اسیری نصیب زینب شد.
فَکَمِنَ مِن وراء نخلۀ اخری حکیم بن طُفیل، فقطع یساره… دست چپ را هم قطع کردند.
یا بن الحسن به چشمتان آمدیم یا نیامدیم؟ آقا آمدید یا نیامدید؟ حاشا که به مجلس عمویتان سر نزنید آقا. یا بن الحسن، یا بن الحسن، امشب ما را برای خودتان بخرید یا بن الحسن.
گفت دیگر چرا حمله نمیکنید؟ گفتند ببین چطور ما را نگاه میکند؟ چه کسی میتواند به او نزدیک شود؟ گفت حرمله چشمانش را نشانه بگیر! فرَماهُ حرمله بِسَهمٍ مُحَدّدٍ مَسموم..
شما خار توی چشمت برود چقدر بیتاب میشوی؟ تیر توی چشم اباالفضل رفت.. دست نبود تیر را بیرون بکشد.. خم شد.. با دو کُنده زانو تیر را بیرون بکشد.. کلاهخود از سرش افتاد.. فضربه بِعَمودٍ مِن حَدیدٍ…
برای دل اباالفضل ناله بزن: یا حسین!
رحم الله من نادی یا حسین
اللهم عجّل لولیّک الفرج