مروری بر مطالب جلسات گذشته

  • اهمیت موضوع رجعت
  • چرا رجعت­ پژوهی کنیم؟
  • مفهوم فرج
  • منکر رجعت، منکر قدرت خداوند است
  • شئون امیرالمومنین علیه السلام در عالم رجعت
  • معنای مقام محمود در زیارت عاشورا
  • حکمت­‌های وجود رجعت
  • رجب ۱۴۴۵ _ تهران

رجعت

استاد اوجی شیرازی

رجب ۱۴۴۵

جلسه چهارم:

مروری بر مطالب جلسات گذشته، اهمیت موضوع رجعت، دلایل پرداختن به بحث رجعت، (چرا رجعت­پژوهی کنیم؟)، مفهوم فرج، منکر رجعت منکر قدرت خداوند است، شئون امیرالمومنین علیه السلام در عالم رجعت، معنای مقام محمود در زیارت عاشورا، حکمت­های وجود رجعت:

  1. تحقق هدف خدا از خلقت عالم
  2. تحقق وعده­های خداوند: یاری انبیاء و مومنین…
  3. رستگاری انسان در سایه عبادت و اطاعت صحیح از خداوند و حضرات اهل بیت علیهم السلام
  4. رسیدگی به پرونده­های ظالمین

اعوذ بالله من الشیطان اللّعین الرّجیم

اعوذ بولایتک یا مولای یا امیرالمومنین

بسم الله الرحمن الرحیم

الحمد لله الّذی نَوّرَ قلوبَنا بِشُعاع انوار المحبّۀ العلویّه و جعلنا من المتمسّکین بالولایۀ المرتضویّه الّذی فرضَ اللهُ مَودّتَهُ علی العربیّۀ و العجمیّۀ ثم الصّلاۀ و السّلام علی مُبلّغ الرّسالات الالهیّه سیّدنا و نبیّنا ابی القاسم المصطفی محمد صلی الله علیه و آله القُرَشیّه سیّما اوّلهم مولانا امیرالمومنین و آخرهم بقیۀ الله فی الارضین و لعنۀ الله علی اعدائهم اجمعین.

اللهم کن لولیک الحجۀ بن الحسن، صلواتک علیه و علی آبائه، فی هذه الساعه و فی کلّ ساعه، ولیّاً و حافظاً و قائداً و ناصراً و دلیلاً و عَیناً حتی تُسکنه ارضک طَوعا و تُمتّعه فیها طویلاً.

یا صاحب الزمان!

به نماز صبح و شبت سلام/ و به نور در نَسب­ت سلام/ و به خال کنج لبت سلام/ که نشسته با چه ملاحتی/ به جمال، وارث کوثری/ به خدا حسینِ مکرّری/ به روایتی خود حیدری/ چه اصالتی، چه شرافتی/ بَلغَ العُلی به کمال تو/ کَشَفَ الدُّجی به جمال تو/ به تو و قشنگی خال تو/ صلوات، هر دم و ساعتی/ زد اگر کسی درِ خانه­ات/ دل ماست کرده بهانه­ات/ که به جست­و­جوی نشانه­ات/ ز صبا گرفته بشارتی/ نه مرا نبین، رصدم مکن/ و نظر به نیک و بدم نکن/ ز درت بیا و ردم نکن/ تو که از تبار کرامتی.

یا بن الحسن!

إِنَّ الَّذِی فَرَضَ عَلَیْکَ الْقُرْآنَ لَرَادُّکَ إِلَى مَعَادٍ. (قصص/۸۵)

خدا به آبروی امیرالمومنین فرج امام زمان را برساند.

اعمال و رفتار و گفتار و عقاید ما را مورد رضایت ولی­اش قرار بدهد.

نسألک اللهم بروح علی بن ابیطالب علیه السلام الذی لم یُشرِک بالله طَرفۀَ عینٍ اَن تُعجّلَ فرجَ مولانا صاحب الزمان.

هدیه محضر حضرت امیرالمومنین و سیدۀ نساء العالمین، جهت عرض ادب به محضر بقیۀ الله فی الارضین صلوات الله علیهم اجمعین، صلواتی تقدیم کنید. اللهم صلّ علی محمد و آل محمد و عجّل فرجهم و اهلک عدوّهم.

  • مروری بر مطالب جلسات گذشته:

عرض کردیم که مباحث پیرامون مسأله مهدویت، به شش قسمت و بخش مستقل تقسیم می­شود که یکی از این مباحث، مسأله علائم ظهور امام عصر علیه السلام است. و اهمیتش آن­قدری است که امام صادق علیه السلام فرمودند: «اِعْرِفْ العَلامَۀ فَإِنَّکَ إِذَا عَرَفْتَها لَمْ یَضُرَّکَ تَقَدَّمَ هَذَا اَلْأَمْرُ أَوْ تَأَخَّر.» زیرا اگر تو این علائم را شناختی، طولانی شدن غیبت به تو آسیبی نمی­رساند.

شبیه به همان روایتی که در باب معرفۀ الامام داشتیم، در باب علائم ظهور هم به دست ما رسیده است.

ذیل علائم ظهور، یک مبحثی است به نام رجعت؛ که البته بحث رجعت، بحث ذیلی و استطرادی نیست، بلکه خودش یک بحث مفصلی است و آنقدر اهمیت دارد که علمای اعلام ما که در این شب­ها اقوال آنها را عرض کردیم، چنین گفته­اند که: اگر کسی قائل به رجعت نباشد، یعنی خدا را قبول دارد، معاد را قبول دارد، اعمالش را هم انجام می­دهد، اما اگر رجعت را قبول نداشته باشد، ملحد است و خارج از اسلام است. نه اینکه فقط خارج از تشیع باشد.

بزرگانی مانند مرحوم شیخ حرّ عاملی گفته­اند: «واجب است همان­گونه که هر روز اقرار به توحید می­کنیم، به حقانیت رجعت اقرار کنیم.»

پس چرا تا کنون به مسأله به این مهمی، آن­قدری که باید و شاید پرداخته نشده است؟ و معروف و شناخته شده در بین ما نیست؟ پنج دلیل عرض کردیم که چرا در طول تاریخ آن­قدری که باید و شاید، روی این مسأله بحث نشده است.

از آغاز رجعت یعنی قبل از ظهور امام عصر علیه السلام شروع کردیم، تا آخرین دوره رجعت که به آن دولۀُ الدّول می­گویند.

دولۀُ الدّول چیست؟ قبل از قیامت، پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله رجعت می­کنند و تمام حضرات اهل بیت علیهم السلام، بلکه تمام انبیاء، بلکه تمام کفار و کسانی که در سپاه شیطان هستند هم خواهند آمد. به این مرحله از عالم رجعت، دولۀُ الدّول می­گویند که پیغمبر اکرم در رأس هرم هستند و مابقی حضرات اهل بیت علیهم السلام، زیر پرچم رسول خدا صلی الله علیه و آله هستند.

سوال دیگری که پاسخ دادیم این بود که آیا در عالم رجعت، حساب و کتابی وجود دارد؟ بله. اصلا یکی از اسامی رجعت، یوم الحساب است.

فرقش با یوم الحساب بودن قیامت چیست؟ گفتیم که در قیامت، خداوند متعال از زیر و درشت می­پرسد. «وَاعلَموا عِبادَ الله انّ الله سائِلُکم عَن الصّغیر مِن عَمَلِکم و الکبیر.» اما در رجعت، مباحث اجمالی و پرونده­های اصلی رسیدگی می­شوند.

امکان توبه و بازگشت در عالم رجعت، هست یا نیست؟ بله. در رجعت، امکان توبه هست؛ اما کسانی که در زندگی دنیایی خودشان، یعنی در این مرحله، راه کفر و نفاق و دشمنی با اهل بیت را انتخاب کردند، نه تنها توبه نمی­کنند، بلکه در کفرشان ثابت قدم­تر می­شوند. و آن کسانی هم که در دنیا ایمان آوردند، در ایمان خودشان ثابت قدم­تر می­شوند. چون کفار می­گویند آن مرگی که ما فکر می­کردیم، توهم بود. «لَبِثْنَا یَوْمًا أَوْ بَعْضَ یَوْمٍ.» (مومنون/۱۱۳) یک روزی خوابیدیم و برگشتیم.

یک نفر دیشب بعد از تمام این مباحث پرسید: «چرا شما بحث رجعت را مطرح کردید؟ این همه بحث­هایی که بر زمین مانده است. یک بحث اخلاقی مطرح می­کردید و پنج شب وقت افراد را نمی­گرفتید. می­مُردیم، آخرش می­فهمیدیم برمی­گردیم یا برنمی­گردیم.»

اگر بخواهیم این­طوری فکر کنیم، باید بگوییم چرا در رابطه با معاد صحبت کنیم؟ اصلا چرا درباره خدا صحبت کنیم؟ بزن به حلقه رندان و هر آنچه بادا باد. وقتی که مُردیم، بعداً می­فهمیم خدایی هست یا نیست. وقتی که مُردیم، می­فهمیم معادی هست یا نیست. اصلا وقتی که مُردیم، می­فهمیم حق با امیرالمومنین است یا حق با سقیفه بنی­ساعده است. عزیزم، بحث اعتقادی این است که من باید به یک­سری مطالب، اعتقاد داشته باشم. و این در اعمال من اثر دارد.

  • اعتقاد به رجعت، موجب حیات ماست. موجب انگیزه ماست. موجب رشد و ترقی ماست.

رفقا، این نکته طلایی را از خاک پایتان داشته باشید. اگر بخواهیم در این زندگی بدرخشیم، یک جمله را خوب عنایت کنید. و در خانه اگر کس است، یک حرف بس است. از آن حدیث­هایی است که همه جا به کارتان می­آید. چه باید کرد که به آسمان رفت و کار آفتاب کرد؟

امام صادق علیه السلام فرمودند: «مَا کَانَ لِلّهِ یَنْمُوُ.» اگر من در تمام دو راهی­های زندگی­ام به این مسأله فکر کنم، این مطلب را لحاظ کنم که کدام یک برای خداست؟ کدام یک خالِصاً لِوَجهِ الله است؟ حالا گیرم که دو عالم نپسندد. اصلا همه عالم هم بدشان بیاید. فرمودند: کسی که رضایت خدا را بر رضایت مردم ترجیح دهد، خداوند متعال به عزت و جلالش قسم خورده است که نه تنها من از تو راضی می­شوم، بلکه مردم را هم از تو راضی می­کنم. اما اگر کسی رضایت مردم را ترجیح بر رضایت خدا بدهد، نه مردم از او راضی می­شوند، نه خدا. لذا قاعده این است: «مَا کَانَ لِلّهِ یَنْمُوُ.»

کار هم برای خدا، تنها نماز و روزه و روضه نیست. عبادت فقط به سجاده و تسبیح و چنان و چنین نیست. بلکه ۹ جزء از ۱۰ جزء عبادت، طلب حلال است. اگر در کاسبی خودمان، در تجارت خودمان، حواسمان باشد، اگر نیت من در تمام مراحل زندگی­ام، خالصاً لوجه الله شد، فرمودند: «مَا کَانَ لِلّهِ یَنْمُوُ.» یعنی نمو می­کند. رشد می­کند. خصوصاً در این مجالس. یعنی اولین قدمی که ما برمی­داریم، چه روضه­خوان، چه روضه­گیر، چه سخنران، هر کسی که دستی در کار سیدالشهداء دارد، باید این مطلب را لحاظ کنیم که چه باید کرد که امام زمان ما راضی شوند؟

آن روایت طلایی را شب اول برای شما خواندم. چون ما فقط آمده­ایم که لبخندی بر لبان مبارک امام عصر علیه السلام بیاوریم و او از ما راضی شود. روایات را که می­بینیم، بعد از ماجرای کربلا و عاشورا، امام سجاد سلام الله علیه شب و روز گریه می­کردند. یک عده آمدند توانستند طوری امام سجاد علیه السلام را خوشحال کنند که امام سجاد با صدا بخندند. صدای خنده حضرت از خیمه­شان بیرون بیاید. ماجرای روایت را اجمالاً عرض کردم. الان تفصیل روایت را عنایت کنید.

عن ابی جعفر علیه السلام.. (در روایات ما ابی جعفر یعنی امام باقر علیه السلام. اگر گفتند ابی جعفر ثانی یعنی امام جواد علیه السلام.)

«عن ابی جعفر سلام الله علیه: کُنتُ مریضاً بِمِنا» امام باقر علیه السلام فرمودند: در مِنا بودیم و من مریض بودم. «و ابی علیه السلام عندی» پدرم امام سجاد علیه السلام کنار من بودند. «فجاءهُ غلامٌ» یک غلامی آمد. «فقال هاهُنا رَهطٌ مِن العَراقیین» گفت یک گروهی از عراق آمدند. «یسألون الإذن علیک» می­خواهند با شما ملاقات کنند. (به امام سجاد علیه السلام گفت.)

«فقال ابی علیه السلام أدخلهُمُ الفُسطاط» پدرم امام سجاد فرمودند آنها را توی خیمه­ی کنار ببر. خود امام سجاد علیه السلام هم بلند شدند و به سراغ عراقی­ها رفتند. حضرت که وارد شدند، «فَما لَبِثَت» اصلا فرصت زیادی طول نکشید که «سَمعتُ ضَحکَ أبی علیه‌السلام قد ارتَفَع» صدای خنده پدرم را شنیدم. (ضحک با تبسم فرق می­کند.) خنده­ی پدرم بالا رفت و «وَجَدتُ فی نفسی مِن ضحکِهِ.» در وجود خودم تعجب کردم که چرا پدرم این چنین خندیدند؟ صبر کردم تا پدرم آمدند. خودشان به من فرمودند تعجب نکردی من این­طور خندیدم؟ گفتم بله، آقا.

چه کسی خندید؟ امام سجاد علیه السلام. کسی که کربلا و عاشورا و شام دیدند. این همه مصیبت دیدند.

«فقال: إنَّ هؤلاء العراقیین سَألونی عن أمرٍ کان مَن مَضى مِن آبائک یُؤمنون به و یُقرّون.» می­دانی چرا انقدر خوشحال شدم؟ یک موضوعی بود که پدران تو (یعنی پدران امام باقر) می­توانستند آن را بیان کنند، دستشان باز بود. اما الان من نمی­توانم این موضوع را بیان کنم. این عراقی­هایی که اینجا آمده بودند، این مسأله را فهمیده بودند و آمدند در رابطه با آن از من سوال پرسیدند.

می­دانی چه مسأله­ای؟ «سَألونی عن الأموات متى یُبعَثون فَیُقاتِلون الأحیاء علىَ الدّین.» از رجعت سوال پرسیدند!

یک قدری رجعت را فهمیده­اند، امام باقر علیه السلام می­گویند پدرم انقدر خوشحال شدند.

نام جناب جابر بن عبدالله انصاری را شنیدید. انقدر ایشان عظمت دارد، الان به ما بگویند جابر بن عبدالله انصاری کیست، اولین چیزی که به ذهن ما می­رسد در رابطه با ایشان می­گوییم اربعین، زیارت امام حسین، اولین زائر کربلا. یعنی ما اوج قله­ی فضائل جابر را اولین زائر ابی عبدالله سلام الله علیه می­دانیم و واقعا هم فضیلت است. اما بیاییم در حدیث ببینیم جابر با این عظمت، که خیلی آدم حسابی است، چی داشته است که انقدر چشم اهل بیت علیهم السلام را گرفته است؟

جابر، پیغمبر را دیده است، مولا را دیده است، امام حسن و امام حسین و امام سجاد و امام باقر علیهم السلام را دیده است. حالا این روایت را عنایت کنید:

«ذُکر عند ابی جعفر علیه السلام..» نزد امام باقر علیه السلام، نام جابر بن عبدالله انصاری آمد. «قال رَحِمَهُ الله!» امام باقر تا اسم جابر را شنیدند، فرمودند: خدای، رحمت کند جابر را!

(خیلی است امام زمان انسان، نامش را بشنود، بگوید خدا رحمتش کند. خیلی آدم باید کلاسش بالا باشد.)

گفتیم آقا، روی چه حساب؟ مگر جابر چی داشت که انقدر او را تحویل گرفتید؟

حالا این همه فضیلت، مادرش شهید، پدرش شهید، برادرهایش در راه پیغمبر شهید، خودش سینه­چاک، شاگرد پیغمبر و امیرالمومنین تا امام باقر. اما گفتیم آقا، مگر جابر چی داشت انقدر چشم شما را گرفت؟

حضرت فرمودند: «لَقَد بَلَغَ مِن عِلمِهِ أنّه کان یَعرِفُ تَأویل هذه الآیه.» می­دانی جابر چه کسی بود؟ جابر انقدر ملّا در دینش شده بود که تأویل این آیه را فهمیده بود. کدام آیه؟ «إِنَّ الَّذِی فَرَضَ عَلَیْکَ الْقُرْآنَ لَرَادُّکَ إِلَى مَعَادٍ.» (قصص/۸۵) کسی که قرآن را بر تو نازل کرد، تو را به معادت برمی­گرداند.

معاد یعنی جایی که عود می­کنی. از همان جایی که رفتی، به همین جا هم برخواهی گشت.

گفتم آقاجان، مگر این آیه چه معنایی دارد؟ حضرت فرمودند: «الی الرّجعۀ.» یعنی به رجعت بازمی­گردد. جابر این مطلب را فهمیده بود که این آیه در رابطه با رجعت است. لذا امام باقر علیه السلام انقدر با فضیلت از او یاد کردند.

پس بحث رجعت، بحث مهمی است و فهمش باعث می­شود که ما نزد اهل بیت علیهم السلام قرب و منزلت پیدا کنیم.

بارها ماجرای ابوطُفیل را عرض کردم. ابوطُفیل عامِر بن واثِله، آخرین اصحاب پیغمبر اکرم بود، که دیگر بعد از او کسی نمانده بود. همه از دنیا رفته بودند. آخرین کسی که از اصحاب پیغمبر از دنیا رفت، ابوطُفیل بود. انقدر امیرالمومنین را دوست داشت، با اینکه خیلی آدم حسابی بود، معروف بود، شاعر و فارِس بود، اما نوشتند بعد از امیرالمومنین، عین دیوانه­ها شده بود. به کوه و دشت و بیابان زده بود، داد می­زد از غربت امیرالمومنین علیه السلام می­گفت. معاویه او را دستگیر کرد؛ گفت چقدر علی را دوست داری؟ گفت: «حُبّ ام موسی لِموسی.» اندازه مادر حضرت موسی که چقدر بچه­اش را دوست داشت، من همین­قدر علی را دوست دارم.

گفت تا کِی می­خواهی برای علی گریه کنی؟ گفت: «أبکی بُکاء الثکلی و اَشکو الی الله تقصیر.» عین مادر جوان­مرده برای غربت علی گریه می­کنم، بعد هم شرمنده­ام که نشد حقش را ادا کنم.

حالا همین ابی­طفیل که انقدر مقرّب امیرالمومنین شده است، چرا انقدر ارزش پیدا کرده است؟ نزد مولا می­آمد، از رجعت سوال می­پرسید. می­گوید امیرالمومنین علیه السلام «قَرَأَ عَلَیَّ بذلک قرآناً کثیراً» خیلی از آیات قرآن را برای من خواندند و فرمودند این آیات در رابطه با رجعت است. «حتّی صِرتُ ما انا بیوم القیامۀ أشدَّ یقیناً مِنّی بالرّجعۀ.» انقدر امیرالمومنین در رابطه با رجعت برای من صحبت کردند که اعتقاد من به قیامت بیشتر نیست، نسبت به اعتقادم به روز رجعت.

بعد می­گوید از جمله سوالاتی که پرسیدم..

(ببین چقدر ملّا و فقیه  و حدیث­فهم بودند. ما حدیث ثقلین را فراوان شنیدیم که پیغمبر فرمودند: «إِنِّی تَارِکٌ فِیکُمُ اَلثَّقَلَیْنِ کِتَابَ اَللهِ وَ عِتْرَتِی مَا إِنْ تَمَسَّکْتُمْ بِهِمَا لَنْ تَضِلُّوا بَعْدِی اَبَداً وَ إِنَّهُمَا لَنْ یَفْتَرِقَا حَتَّى یَرِدَا عَلَیَّ اَلْحَوْض.» دو تا چیز بین شما می­گذارم که این دو از هم جدا نمی­شوند، تا اینکه کنار حوض بر من وارد شوند.)

ابو طفیل می­گوید گفتم آقا، این حوض کجاست؟

(من می­گویم فلانی رفت، حالا برگشت. برگشت یعنی اینجا بوده است. اگر منظور «حَتَّى یَرِدَا عَلَیَّ اَلْحَوْض» حوض کوثر در قیامت باشد، اهل بیت که ظاهراً در صحرای محشر نبودند. تازه به صحرای محشر رسیدند. یعنی یک جایی که قبلا بودند، باز آنجا دور هم­دیگر جمع می­شوند و جمع­شان جمع خواهد بود.)

ابوطُفیل گفت آقاجان، منظور از این حوض (در حدیث ثقلین) چیست؟ امیرالمومنین فرمودند: «بل فی الدنیا.» حوض پیغمبر اکرم در دنیاست.

  • یکی از مراتب حوض کوثر، در رجعت است.

ببینید چقدر آیات و روایات، چقدر معارف، که ما تاکنون گمان می­کردیم در رابطه با قیامت است، اما روایات صریح ما فرمودند این مسأله مربوط به عالم رجعت است.

  • چرا بحث رجعت را انتخاب کردیم؟
  1. باید اعتقاد به رجعت داشته باشیم.
  2. اهل بیت علیهم السلام به ما دستور دادند.
  3. برای فهم صحیح مفهوم فرج.

ما یک مفهوم داریم به نام فرج. تصور ما از فرج چیست؟ یعنی ظهور امام عصر علیه السلام. ولی این نیست. نسبت به مفهوم فرج، یک­سری وظایف داریم. چه وظایفی؟ «وَ أکثِروا الدُّعاءَ بِتَعجیلِ الفَرَج.» «أفضلُ أعمالِ اُمّتی اِنتظارُ فَرَج.»

انتظار فرج انقدر اهمیت دارد که شخصی به نام ابی الجارود به محضر امام باقر علیه السلام آمد، گفت: «هَل تَعرِفُ مَودَّتی لکم و انقِطاعی الیکم؟» آقا، شما می­دانید که من به هوای شما از همه بریده­ام. حضرت فرمودند: بله، درست است. تو به هوای ما از همه بریده­ای.

گفت: آقا، می­دانید که من واقعا شما را دوست دارم؟ فرمودند: بله، قبول است.

(خوش به حالش که امام، محبتش را تصدیق کردند.)

گفت: آقا، «إنّی رجلٌ مَکفوفُ البصر، قلیلُ المَشی» من نابینا هستم، نمی­توانم راه بروم، اما این همه راه آمدم از شما یک سوال بپرسم و بروم. حضرت فرمودند: سوالت چیست؟ هیچ آدابی و ترتیبی مجوی، هرچه می­خواهد دل تنگت بگو.

گفت: آقا، «أخبِرنی بِدینِکَ الّذی تَدینُ الله عزّوجلّ به.» در رابطه با دینتان به من بگویید. دین شما چیست؟ امام باقر علیه السلام فرمودند: سوالت کوتاه بود، ولی آفرین! عجب سوالی پرسیدی. بعد شروع کردند یک دوره دین را به او گفتند. از جمله مطالبی که فرمودند این بود که دین، انتظار فرج است.

امام صادق علیه السلام به ابوبصیر فرمودند: «اَلا اُخْبِرُکُمْ بِما لایَقْبَلُ الله ُ عَزَّوَجَلَّ مِنَ الْعِبادِ عَمَلاً اِلاّ بِهِ؟» می­خواهی یک چیز به تو یاد بدهم که شرط قبولی تمام اعمال است؟ گفتم بله آقا. حضرت مطالبی فرمودند، از جمله اینکه: انتظار الفرج. یعنی اگر منتظر فرج نباشی، هیچ­کدام از اعمال تو قبول نمی­شود.

حالا این همه روایات در باب اهمیت انتظار فرج؛ چرا ما منتظر نیستیم؟ چون اصلا نمی­دانیم فرج چیست. تصور ما این است که فرج، ظهور است. نه عزیزم! فرج و ظهور، عموم و خصوص مطلق است. یعنی ظهور، مقدمه، بلکه جزء کوچکی از فرج است. مفهوم فرج، یک مفهوم گسترده است که جزء اصلی این مفهوم در رجعت حضرات اهل بیت علیهم السلام معنا پیدا می­کند.

وقتی که من واقعا رجعت را فهمیده باشم و به درک و اعتقاد صحیح آن رسیده باشم، بعد می­توانم منتظر فرج باشم. «وَ أکثِروا الدُّعاءَ بِتَعجیلِ الفَرَج» که فرمودند برای فرج، زیاد دعا کنید، نفرمودند « بِتَعجیلِ الظهور» برای تعجیل ظهور دعا کنید. چون تعجیل فرج یک معنایی دارد که عمده مسأله فرج خلاصه می­شود در رجعت حضرات اهل بیت علیهم سلام الله.

روایات فراوانی در این باب است. چون فرصت ما محدود است و فقط یک شب دیگر بیشتر در خدمت شما نیستیم، از خواندن روایت­ها می­گذرم.

  1. منکر رجعت، منکر قدرت خداوند است.

چرا داریم رجعت­پژوهی می­کنیم؟ چرا بعد از اینکه این پنج شب تمام شد، شما باید سر نخ را بگیرید و دنبال این بحث بیفتید؟

در لسان روایات حضرات اهل بیت علیهم السلام، منکر رجعت، منکر قدرت خداست و منکر قدرت خدا، منکر خود خداست. یعنی چی؟ پروردگار عالم یک­سری صفات دارد، صفات ذات و صفات فعل. سه تا از صفات خداوند متعال را صفات ذات می­گویند. یعنی جزء لاینفک پروردگار است: علم، قدرت و حیات. رجوعِ مابقی صفات پروردگار عالم به این سه صفت است. مثلا می­گوییم خداوند متعال، سمیع است. یعنی شنواست. سمیع بودن خدا به علم خدا برمی­گردد. «عِلمُهُ بِمَسموعات.»

خداوند متعال، خالق است. خالق بودن خدا به کدام صفت برمی­گردد؟ به قدرت. یعنی قدرت جزء ذات خداست و نمی­شود خدایی باشد که قادر نباشد.

می­شود خدا باشد و خالق نباشد؟ بله. «کانَ الله و لَمْ یَکُنْ شَیْئاً.» خدا بود، هیچ مخلوقی نبود. وقتی مخلوق نبود، خداوند بالفعل خالق نبود، ولی قدرت بر خلق داشت. اگر کسی قدرت خدا را انکار کند، یعنی خود خدا را انکار کرده است. حالا انقدر مفهوم رجعت مهم است که اهل بیت علیهم السلام فرمودند: «منکر رجعت، منکر قدرت خداوند متعال است.»

حالا روایاتش را برایتان بخوانم. سدیر صیرفی می­گوید: «سَأَلْتُ أَبَا جَعْفَرٍ علیه السلام عن الرّجعۀ.»

الان کسی بیاید از شما درباره رجعت بپرسد، یک منبر یک ساعته درباره رجعت برای او می­روید. اما امام باقر علیه السلام یک کلمه فرمودند و این یک کلمه را سه بار تکرار کردند. گفت آقاجان، رجعت چیست؟ حضرت سه مرتبه فرمودند: «القَدَریّۀُ تُنکِرُها.» یعنی کسی رجعت را انکار می­کند که قَدَریّه باشد. بحث قَدَریّه مفصل است. گروهی بودند که اعتقادشان این بود: «یَدُ الله مَغْلُولَهٌ.» دست خدا بسته است. خدا قدرت ندارد. یعنی کسی رجعت را انکار می­کند که منکر قدرت پروردگار عالم باشد. حالا چرا؟ عرض می­کنم.

روایت در این باب بسیار است، اما بگذارید زیارت پیغمبر اکرم را بخوانم که: «إِنِّی لَمِنَ الْقَائِلِینَ بِفَضْلِکُمْ، مُقِرٌّ بِرَجْعَتِکُمْ» در زیارت پیغمبر اکرم و مابقی اهل بیت علیهم السلام عرضه می­داریم که من به رجعت شما اقرار دارم. بلافاصله بعدش می­گوییم: «لاَ أُنْکِرُ لِلَّهِ قُدْرَهً.» من اقرار به رجعت دارم، من منکر قدرت خدا نیستم. یعنی اگر رجعت را قبول نداشته باشم، منکر قدرت خدا هستم.

من منکر رجعت نیستم، لذا قدرت خدا را قبول دارم. چه ربطی دارد؟ رجعت یعنی زنده شدن مرده­ها. ممکن است کسی بگوید من قدرت خدا را قبول دارم که خدا در معاد می­تواند مرده را زنده کند؛ اما رجعت را قبول ندارم. پس منکر قدرت خدا نیستم. یعنی آن کسانی که رجعت را قبول ندارند، معاد را قبول دارند، مثل سنی­ها، عمری­ها. اینها می­گویند ما معاد را قبول داریم، رجعت را قبول نداریم. اینها چطور منکر قدرت خدا هستند؟ چون قدرت خدا در رجعت بیشتر نمود پیدا می­کند. چطور بیشتر نمود پیدا می­کند؟

یک وقت شما می­گویی من انقدر برش دارم که با یک زنگ تلفن، می­توانم فلان کار را انجام بدهم. اما یک موقع می­گویی من انقدر برش دارم که شاگردم با یک زنگ می­تواند این کار را کند.

* در رجعت حاشر، امیرالمومنین است. حاسب، امیرالمومنین است. تمام شئون رجعت به شخص امیرالمومنین سلام الله علیه برمی­گردد. لذا فرمودند: «انا صاحبُ الرَّجَعات.» حتی عاقد، امیرالمومنین است. یعنی هرکس می­خواهد عقد کند، دیگر دفتر اسناد رسمی نداریم. عاقد، شخص شاه مردان، اباالحسن، امیرالمومنین سلام الله علیه است.

  • لذا قدرت خدا بیش از اینکه در معاد جلوه پیدا کند، در رجعت جلوه پیدا می­کند. چون اینجا خلیفۀُ الله می­خواهد کار خدایی کند. و خدا نشان بدهد خودم که جای خود، ببینید خلیفه من چه قدرت­هایی دارد.

این مباحث، خیلی سنگین است. هیچ منتی هم نیست. دست­بوس تک تک شما هستم. ولی بعضی وقت­ها سه، چهار ساعت فکر می­کنم چطور یک مطلب را حلاجی کنم. همین یک جمله­هایی که عرض می­کنم، این مباحثی که در این پنج شب خدمت شما عرض می­کنم، آقای سند حدود پانصد جلسه درس خارج در نجف اشرف گفتند که چکیده­اش می­شود همین مباحث. آن مباحث، تخصصی است؛ ولی چکیده­اش همین­هاست. لذا اگر این پنج شب را خوب عنایت کنید، بدون مبالغه انگار که آن پانصد جلسه نجف اشرف را شرکت کردید. که البته نفس کشیدن در هوای نجف، چیز دیگری است. حتی اگر درس و بحثی نباشد. السلام علیک یا امیرالمومنین!

عرض ما این است: علت مطرح کردن ماجرای رجعت چیست؟ و چرا حضرات اهل بیت علیهم سلام الله انقدر ما را تشویق کردند که به این موضوع روی بیاوریم و آن را بفهمیم؟

یکی از مهمترین دلایلی که به زندگی امروز خودمان هم ربط دارد این است که کسی که رجعت را بفهمد، برای زندگی­اش انگیزه پیدا می­کند. صبر پیدا می­کند. کسی که در این دنیا موفق است، الحمد لله یک کاسب و تاجر موفق شده است، آخرش به یک جایی که می­رسد، افسرده می­شود. برمی­گردد پشت سرش را نگاه می­کند. چون «لَیْسَ لِلْإِنْسَانِ إِلَّا مَا سَعَى.» (نجم/۳۹) ما شب و روز دویدیم، فردا می­خواهیم بمیریم. این­هایی که جمع کردیم برای کیست؟ برای کسانی که می­خواهند بیایند جمع کنند، یک فاتحه هم برای ما نخوانند.

آن کسی هم که کاری نکرده است، به پشت سرش نگاه می­کند، می­بیند عمر بگذشت به بی­حاصلی و بوالهوسی. آن چیزی که به ما انگیزه می­دهد، آن چیزی که تجدید قوا می­کند، آن چیزی که شوق می­دهد برای آینده، آن چیزی که موجب بلندای همت ما می­شود، در افق فکر اهل بیت علیهم السلام، ماجرای رجعت است.

روایات را ببینید که چقدر اهل بیت علیهم السلام تاکید بر این موضوع داشتند، حتی شب عاشورا که دیشب روایتش را عرض کردم. چرا ابی عبدالله، شب عاشورا، در جایی که زن و بچه­ها و اصحاب هستند، این همه بحث، اما بحث رجعت را پیش می­کشند؟ چون کسی که عزیز از دست داده اس،ت وقتی که بداند کسی که دارم دفن می­کنم نرفت که دیگر برود به امید خدا؛ بلکه یک روز برمی­گردد. به همین دنیا هم برمی­گردد. حتی مُردن برای خودم هم راحت می­شود. حتی بهتر می­توانم برای زندگی خودم برنامه بریزم.

یک روان­شناس هست به نام ژان پیاژه. یک مقاله از او دیدم؛ می­گوید اگر می­خواهی در زندگی­ات انگیزه و هدف داشه باشی، باید برای ۷۰ سالت برنامه بریزی. فکر کن تو ۷۰ سال، صحیح و سالم، زنده هستی؛ برای تمام ۷۰ سال باید برنامه بریزی تا افسرده نشوی. ولی ببین اهل بیت علیهم السلام دست بالا را گرفتند. نه برای ۷۰ سال، باید برای هزاران سالت برنامه بریزی. وقتی این­طور فکر کردی، دیگر تربیت فرزندت هم فرق می­کند. الان همّ و غمّ ما این است: حاج آقا چی کار کنم بچه­ام قاشق را دست راست بگیرد، چنگال را دست چپ بگیرد. رفتیم مهمانی، اذیت نکند. درس بخواند. وضع مالی­اش خوب شود. افق دید ما برای تربیت این است. اما وقتی که رجعت را فهمیدم، در این مباحث هم فکر من فرق می­کند. من چگونه می­توانم فرزندی تربیت کنم که در این مسیر طولانی، ناصر حجت الله شود و بتواند در عالم رجعت کنار او باشد؟ چقدر فرق است که من تا جلوی دماغم را در این دنیا ببینم، آخرش ۷۰ سال، یا این افق وسیعی که اهل بیت علیهم السلام جلوی ما گذاشتند. بعد دیگر خواستم همسر هم انتخاب کنم، چشم و ابرو و زلف پریشان خیلی برای من معنا پیدا نمی­کند. به این فکر میکنم که من در این مسیر طولانی، باید همسری داشته باشم که مرا در راه نصرت ولی الله، یار و یاور و معین باشد.

پس مبحث رجعت یک بحثی نیست که یک شب بیا بگو: ما می­میریم، قبل از اینکه معاد شود، یک­بار دیگر زنده می­شویم. نه، بحث خیلی مهم­تر از اینهاست.

تا اینجا بحث درباره این بود که چرا باید رجعت­پژوهی کنیم. از اینجا به بعد می­خواهیم بگوییم خدایا حالا چه کاری است ما بمیریم، دوباره زنده شویم، باز بمیریم، باز زنده شویم و برویم قیامت؟ خب همان اول می­مُردیم، می­رفتیم برزخ، بعدش هم یک­دفعه می­رفتیم قیامت. چه کاری است این همه راه رفتیم، حالا باز بخواهیم برگردیم؟

خدایا حکمت رجعت چیست؟ دیگر زندگی کردیم و مُردیم. مگر نگفتی دنیا دار امتحان و ابتلاست؟ الدّنیا مزرعۀُ الآخرۀ. سرمایه ز کف رفت، تجارت ننمودیم/ جز حسرت و اندوه، متاعی نخریدیم. خب خدایا برزخ تمام شد، می­شد قیامت. کار را یک­سره می­کردی، تمام می­شد.

  • حکمت وجودِ اصلِ رجعت چیست؟

فرقش را با بحث قبلی متوجه شدید؟ اول عرض کردیم چرا باید رجعت­پژوهی کنیم. الان بحث این است که خدایا اصل رجعت برای چیست؟

اولاً این نکته را حواسمان باشد که دور این­طور سوالات نروید. «لَا یُسْأَلُ عَمَّا یَفْعَلُ وَ هُمْ یُسْأَلُون.» (انبیاء/۲۳) ما حق نداریم بپرسیم خدایا این چرا؟ آن چرا؟ او حکیم است. او قادر است. او تواناست. خدا می­فرماید کسی حق ندارد بخواهد از کارهای من سوال بپرسد. اما از آن جایی که اهل بیت علیهم السلام مهربان هستند، در روایات، حکمت­های دستورات خدا و قضا و قدر الهی در امور را برای ما بیان کردند.

یکی از حکمت­های اصل ماجرای رجعت این است:

آن روزی که خدا می­خواست آدم را خلق کند، به ملائکه گفت: «إِنِّی جَاعِلٌ فِی الْأَرْضِ خَلِیفَهً.» بعد ملائکه گفتند: «أَتَجْعَلُ فِیهَا مَنْ یُفْسِدُ فِیهَا وَ یَسْفِکُ الدِّمَاءَ وَ نَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِکَ وَ نُقَدِّسُ لَک.» خدایا می­خواهی کسی را بیاوری که خون بریزد؟ ما که هستیم و تسبیح تو را می­گوییم. چرا می­خواهی آدم را خلق کنی؟ «قَالَ إِنِّی أَعْلَمُ مَا لَا تَعْلَمُون.» (بقره/۳۰) من یک چیزی می­دانم که شما نمی­دانید.

حالا این حرف قشنگی نیست، نستجیر بالله، استغفرالله، ولی فکرِ امروز را کنید؛ ملائکه داشتند درست می­گفتند. روزی هست خبر نیاید فلان­جا، فلان­جا را نزد؟ از وقتی آدم روی زمین آمده است، دارند می­کشند. به هم رحم نمی­کنند. هم­دیگر را می­زنند. آخر سر چی؟ این یک تکه زمین مال من باشد، مال او باشد. به هم رحم نمی­کنیم. خب ملائکه، دست مریزاد! شما درست گفتید. «أَتَجْعَلُ فِیهَا مَنْ یُفْسِدُ فِیهَا وَ یَسْفِکُ الدِّمَاء.» پس خدا این «إِنِّی أَعْلَمُ مَا لَا تَعْلَمُون» چی شد؟ چی می­دانستی که ما نمی­دانیم؟ افق دید را ببین. ملائکه الان را می­دیدند.

رجعت برای چیست؟ رجعت برای این است که: آی ملائکه! آن چیزی که می­دیدید از خون­ریزی­ها، اینها یک سکانس کوتاه از خلقت بنی آدم بود. رجعت پیش می­آید تا هدف خداوند متعال از خلقت عالم، محقق شود.

و روایات هم در این باب بسیار است که از اینها می­گذرم. فقط دارم سرفصل­ها و تیترهای بحث را خدمت شما عرض می­کنم.

حکمت آفرینش خدا چیست؟ «إِنِّی أَعْلَمُ مَا لَا تَعْلَمُون.»

رجعت برای چیست؟ تا این حکمت، محقق شود.

دیگر علت وجود رجعت، تحقق وعده­های خداست. خدا یک­سری وعده­ها داده است. از جمله وعده­های خداوند متعال این آیه است…

اگر شما از همین بحث پنج شب، فقط آیات را بیرون بکشید که چند آیه از قرآن خواندیم که به صراحت نسبت به ماجرای رجعت اشاره دارد، خودش یک بحث مفصلی می­شود.

فردی است به نام جمیل بن درّاج.

در روایات یک قاعده بگویم. هرکسی را دیدید اسمش جمیل است، مرحوم شیخ بهایی می­گوید: «کلّ جمیلٍ جمیل.» یعنی همه راوی­هایی که اسمشان جمیل است، آدم­های خوبی هستند.

آقای جمیل بن درّاج نقل می­کند که: از امام صادق علیه السلام در رابطه با این آیه پرسیدم: «إِنَّا لَنَنْصُرُ رُسُلَنَا وَ الَّذِینَ آمَنُوا فِی الْحَیَاهِ الدُّنْیَا وَ یَوْمَ یَقُومُ الْأَشْهَاد.» (غافر/۵۱) خدا می­فرماید ما یاری می­کنیم رُسل­مان و کسانی که ایمان آوردند را، هم در حیات دنیا و هم روز قیامت.

حضرت فرمودند: « ذَلکَ وَ اللهِ فِی الرَّجْعَۀ.» این آیه در رابطه با رجعت است. مگر نمی­دانی، «أَ‌مَا عَلِمْتَ أَنَّ أَنْبِیَاءَ کَثِیرَۀ لَمْ یُنْصَرُوا فِی الدُّنْیَا وَ قُتِلُوا» این همه پیغمبر را کشتند. لای درخت گذاشتند. آتش زدند. پوست صورتشان را کندند. نوشتند صبح تا غروب، بنی اسرائیل ۷۰ نفر پیغمبر را می­کشتند، شب دستشان را می­شستند، می­رفتند می­خوابیدند؛ انگار نه انگار. کجا این پیغمبران نصرت شدند؟ خدایا روی چه حسابی می­گویی لَنَنْصُرُ رُسُلَنَا؟ اسماعیل بن حزقیل تمام شد، از دنیا رفت. «لَنَنْصُرُ فِی الْحَیَاهِ الدُّنْیَا» چی شد پس؟

«وَ الْأَئِمَّۀ علیهم السلام مِنْ بَعْدِهِمْ قُتِلُوا وَ لَمْ یُنْصَرُوا فِی الدُّنْیَا.» گفتی من نصرت می­کنم، اما اهل بیت ما را کشتند. چه ظلم­ها که به اولاد مرتضی کردند/ خدا گواست به آل علی جفا کردند. پس نصرت کجاست؟ أَیْنَ فَرَجُکَ الْقَرِیب؟ حضرت فرمودند: «وَ ذَلِکَ فِی الرَّجْعَۀ.» به خدا قسم، این، در رجعت است.

بعد امام صادق علیه السلام فرمودند: علاوه بر آن آیه، بگذار یک آیه دیگر هم برایت بگویم: «وَاسْتَمِعْ یَوْمَ یُنَادِ الْمُنَادِ مِنْ مَکَانٍ قَرِیبٍ * یَوْمَ یَسْمَعُونَ الصَّیْحَهَ بِالْحَقِّ ذَلِکَ یَوْمُ الْخُرُوج.» (سوره ق/۴۱و۴۲) این آیه هم در رابطه با رجعت است.

پس خداوند متعال یک­سری وعده­ها داده است که اگر رجعت نباشد، می­شود خلف وعده. «وَ لَنْ یُخْلِفَ اللهُ وَعْدَهُ.» (حج/۴۷)

در زیارت عاشورا یک عبارتی می­خوانیم. تا حالا به آن فکر کردید؟ خداوند متعال در زیارت عاشورا که حدیث قدسی است، به ما می­گوید چه دعایی کنید: «وَ اَسَئلهُ اَن یُبَلّغَنِی المَقامَ الَمحمودَ لَکُمُ عِنْدَ الله.» خدایا مرا به مقام محمودی برسان که اهل بیت، نزد تو دارند.

یعنی من آرزوی مقام امیرالمومنین را کنم؟ ترجمه ظاهری­اش این می­شود که من از خدا می­خواهم به آن مقام محمودی که شما نزد او دارید، برسم. یعنی چی؟ روزی که خداوند متعال، آدم را خلق کرد، گفت بالای سرت را نگاه کن. آن دو نور را می­بینی؟ هذا علی و هذه فاطمه سلام الله علیهما. یک موقع به مخیله­ات نگنجد که آرزو کنی کاش جای اینها بودم. اگر آرزوی مقام امیرالمومنین در ذهنت بیاید، از درگاه قرب من رانده می­شوی. بعد من در زیارت عاشورا بگویم خدایا مرا به مقام محمودی که اهل بیت نزد تو دارند، برسان؟!

مقام محمود یکی از وعده­هایی است که خداوند متعال به حضرات اهل بیت علیهم السلام عنایت کرده است و این مقام در رجعت برای حضرات آل الله محقق می­شود. عبارت زیارت عاشورا یعنی وقتی که شما به مقام محمودتان در رجعت رسیدید، من هم کنار شما باشم.

چند سال زیارت عاشورا خواندیم؟ چند بار به این فقره فکر کردیم؟ چند بار فکر کردیم که «اَن یُبَلّغَنِی المَقامَ الَمحمودَ لکم» یعنی آن موقعی که شما در رجعت برمی­گردید، من کنار شما باشم؟

این همه برای رجعت دعا کردیم، حواسمان نبوده است. خدایا، اینها را در حساب ما نگه دار.

این نکته، نکته­ها، عنوان، عنوان­هایی که عرض می­کنم، ذیل هر عنوانش، ده روایت است. اما هر عنوانی می­خوانم، یک روایت عرض می­کنم، سر نخ را تقدیم می­کنم، خودتان تا آخر ماجرا را بروید.

یک زیارت جامعه­ای هست، لِجمیع ائمه علیهم السلام، زیارت جامعه یعنی برای همه حضرات اهل بیت علیهم السلام می­شود خواند، از جمله صدیقه کبری سلام الله علیها. در انتهای این زیارت جامعه چنین عرضه می­داریم: «اللّهُمَّ لَاتَجْعَلْهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنْ زِیَارَهِ قَبْرِ ابْنِ نَبِیِّکَ وَ ابْعَثْهُ مَقَاماً مَحْمُوداً.» خدایا، پیغمبرت (و فرزند پیغمبرت) را به آن مقام محمود برسان. مگر در آن مقام محمود چه اتفاقی می­افتد؟

«تَنْتَصِرُ بِهِ لِدِینِکَ و تَقتُلُ بِهِ عَدُوِّک فَإنّکَ وَعَدتهُ ذلک.» یعنی مقام محمود اهل بیت، برای زمان رجعت است.

* حکمت وجود رجعت چیست؟

  1. خداوند متعال، هدفی برای آفرینش قرار داده است که این هدف در رجعت، محقق می­شود.
  2. خداوند متعال، وعده­هایی داده است که وعده­های او در رجعت محقق می­گردد.
  3. این بحث خیلی مهم است. اگر یادتان باشد دو سال پیش، آخرین شب شرح دعای صنمی قریش، به این موضوع یک اشاره­ای کردیم. بحث سر این بود که علت غائیه خلقت چیست؟ «وَ مَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ إِلَّا لِیَعْبُدُون.» (ذاریات/۵۶) خداوند می­فرماید نیافریدم جن و انس را، مگر برای اینکه عبادت کنند.

عبادت این نیست که فقط سجده و رکوع کنند. عبادت یعنی در تمام حرکات و سکناتم بدانم خدا از من چه می­خواهد. امام زمان از من چه می­خواهد. یعنی رستگاری من مرهون این جمله است. حالا من چه زمانی می­توانم در مسیر لِیَعْبُدُون، قدم بردارم؟ مطلب، خیلی ناب است.

دستورات کلی دین بدون دستورات جزئی و فردی اهل بیت، نمی­تواند ما را رستگار کند. یعنی الان سر من درد می­کند، می­دانم پنج علت برای سردرد هست، ۲۵ قرص هم هست. این دستور کلی است. اما من از کجا بفهمم که سردرد من کدام یک از این پنج تاست. بعد قرصی که برای من مناسب است، کدام است. لذا باید یک طبیب باشد که به من بگوید علت سردردت این است و آنچه هم که مداوایت می­کند، این است. یعنی وقتی من در مسیر رستگاری قدم برمی­دارم که علاوه بر دستورات عام، دستور خاص اهل بیت علیهم السلام هم به من برسد. مثلا در تربیت بچه­ها می­گویند به این بچه باید تشر بزنی، به آن یکی کم­محلی کنی، برای آن یکی جایزه بخری. نسخه­ها فرق می­کند. دستور کلی هدایت، سر جای خود. روایاتش را هم در آن جلسه دو سال پیش عرض کردم.

اگر من بخواهم رستگار شوم، لِیَعْبُدُون باشم، در زمان غیبت بدون توجه به امام عصر علیه السلام نمی­توانم. خب خدایا، اصلا ما را خلق نمی­کردی. نه، خلق­ت کردم، دوباره تو را برمی­گردانم که در زمان حجت الله باشی و او دستور خاص برای سعادت تو را به تو عنایت کند.

یک نمونه عرض کنم. در این زمینه روایت خیلی زیاد است. یک زیارت است که وقتی رفتید سامرا، امام هادی و امام عسکری را زیارت کردید، بعد امام عصر علیهم السلام را این­طور زیارت می­کنیم. جمله آخرش غرض من است. ولی چون زیارت، خیلی ناب و اعلاست، تمام زیارت را می­خوانم. چون نکته دارد، زیارت را می­خوانم که هم امام زمان را زیارت کنیم، با این حال که الان روبروی حضرت نشستیم، و هم به معانی فکر کنیم. الهی! الهی! الان برای تک تک ما سامرا بنویسند. آنجا برویم این عبارات را بخوانیم. بعد آن موقع برای ما می­شود حلوای تن تنانی.

در زیارت سامرا خطاب به امام زمان علیه السلام چنین عرضه می­داریم: «السَّلامُ عَلَیْکَ یَا خَلِیفَهَ الله» سلام بر تویی که خلیفۀ اللهی. «وَ خَلِیفَهَ آبَائِهِ الْمَهْدِیِّین» تو خلیفه­ی پدارنت هستی، که تمام پدران تو مهدیین هستند. همین یک جمله: «آبَائِهِ الْمَهْدِیِّین» می­تواند تمام تفکر مکتب منحوسِ احمد الحسن را از بین ببرد. چون آنها می­گویند بعد از ائمه، دوازده تا مهدی هستند. این یک جمله می­گوید بعد از ائمه، دوازده تا مهدی هستند، ولی این دوازده تا مهدی، خودِ اهل بیت علیهم السلام هستند. مهدی، اسم رمز است. به هر امامی که بیاید و تشکیل حکومت جهانی بدهد، مهدی می­گویند.

بعد چنین عرضه می­داریم: «فَلَو تَطاوَلَتِ الدُّهُورُ وَ تمادَتِ الاَعمارُ لَم اَزدَد فیکَ اِلاّ یقیناً» آقا، درست است طول کشیده است. درست است گذشت عمر گران اما به هجران/ خداوندا ندیدم روی جانان؛ اما آقا، با اینکه غیبت و فراق شما طول کشیده است، اما یقین من هر لحظه به شما بیشتر می­شود. «وَ لَک اِلاّ حُبّاً» آقا، من هر روز بیشتر از روز قبل شما را دوست دارم. «وَ عَلَیکَ اِلاّ مُتّکِلاً» من هر روز بیش از روز قبل به شما تکیه می­کنم. یا صاحب الزمان! بیش از روز قبل به شما اعتماد دارم. «وَ لِظُهُورِکَ اِلاّ مُتَوَقِّعاً» آقا، چشم انتظار ظهور شما هستم. منتظر ظهور شما هستم. «وَ لِجهادی بَینَ یَدَیکَ مُتَرَقِّباً» آقا، من لحظه­شماری می­کنم که در راه شما جهاد کنم. «فاَبذُلُ نَفسی و مالی و وَلدی و اهلی» شما را برای دنیای خودم نمی­خواهم. می­خواهم شما بیایید من قربان شما بروم. یا صاحب الزمان! می­خواهم مالم را فدای شما کنم و فرزندانم را فدای شما کنم. خاندانم فدای شما. «وَ جَمیعَ ما خَولَنی رَبّی بَینَ یَدَیکَ» آقا، زندگی­ام فدای شما. «وَ التصَرُّفِ بَینَ اَمرِکَ و نَهیِک.»

«مَولایَ فَاِن اَدرَکتُ اَیّامَکَ الزّاهِرَهَ و اَعلامَکَ الباهِرَهَ» الهی، روزهای نورانی فرجت را ببینم. «فَها اَنَا ذاعَبدُکَ» آقاجان، اگر روزهای نورانی ظهورت را دیدم، من عبد شما هستم در آن زمان. «المُتَصَرِّفُ بَینَ اَمرِکَ و نَهیِکَ» لطف آنچه تو اندیشی، حکم آنچه تو فرمایی. «اَرجُو بِهِ الشهادَهَ بَینَ یَدَیک» من آرزوی شهادت نزد شما را دارم. «و الفوزَ لَدَیکَ» وقتی من فائز می­شوم که نزد شما باشم.

«مَولایَ فَاِن اَدرَکنی المَوتُ قَبلَ ظُهُورِکَ…» ترسم که بیایی و من آن روز نباشم. اگر مُردم و ظهورت را ندیدم، «فَانّی اَتَوَسلُ بِکَ» الان دارم توسل می­کنم به تو، «و بِآبائکَ الطّاهِرینَ الی الله تعالی و اَسئلُهُ اَن یُصَلّیَ عَلی مُحَمدٍ و آلِ مُحَمدٍ.» اگر مُردم، من شما را رها نمی­کنم. «اَن یَجعَلَ لی کَرّۀً فی ظُهُورِکَ و رَجعَۀً فی اَیّامِکَ» دعا می­کنم که برگردم.

برگردم چی بشود؟ فقط این یک جمله را می­خواهم: «لِاِ َبلُغَ مِن طاعتِکَ مُرادی.» که بیایم در رجعت، اطاعت شما را کنم. یعنی الان نمی­شود آن­طور که باید و شاید، مطیع­شان بود. چرا؟ چون جهل دارم. چون اجمالاً می­دانم. تفصیلاً نمی­دانم. چون نفسم. چون شیطان.

آقا، می­خواهم باشم زمان رجعتِ شما را ببینم، آن موقع بتوانم نوکری شما را کنم. آن موقع مطیع محض شما باشم. و رستگاری جهان، مرهون اطاعت محض از حضرات آل الله علیهم سلام الله است.

پس چرا خداوند متعال رجعت را قرار داده است؟ این هم حکمت­های رجعت که عرض شد.

  1. مسأله آخر این است که یک­سری پرونده­ها در بایگانی است. به آنها رسیدگی نشده است. به این پرونده­ها باید رسیدگی شود.

کتابی است به نام «محاسن». اسم نویسنده­اش، برقی است. این کتاب، قبل از کافیِ کلینی رحمت الله علیهما نوشته شده است. از جمله کتاب­هایی که حتما بخرید. چطور مفاتیح در خانه­هایتان هست، این کتاب هم در خانه­تان باشد. یک بابی دارد به نام باب المَرافِق. یعنی چطور باید زندگی کنم. سبک زندگی. بهترین کتاب در سبک و روش زندگی کردن، همین محاسن برقی، باب المرافق است. واقعا این کتاب غوغاست. روایتی در این کتاب آمده است که امام باقر علیه السلام فرمودند: «أَمَا لَوْ قَدْ قَامَ قَائِمُنَا لَقَدْ رُدَّتْ عَلَیْهِ اَلْحُمَیْرَاءُ حَتَّى یَجْلِدَهَا اَلْحَدَّ.»

چرا رجعت؟ چون به یک­سری پرونده­ها صلاح نبوده است همان موقع رسیدگی شود. و کسی هم عجله دارد که می­ترسد وقت هدر برود. ولی خدا که عجله ندارد. عالم زیر نگینش است. یک روزی پدرت را در می­آورم عایشه. حالا صبر کن. داری می­روی بعد از شهادت حضرت زهرا، به جای تسلیت، لبخند توی صورت بچه­هایش می­زنی؟ مادر حضرت زهرا را مسخره می­کنی؟ به حضرت خدیجه جسارت می­کنی؟ یک به یک همه اینها را خدا جمع کرده است. یکی از حکمت­های رجعت اصلا این است که فرمودند: وقتی که مهدی ما قیام می­کند، آنجا عایشه هم رجعت می­کند و حدّ زده می­شود.

صلاح نبود آن روز او را حدّ بزنند. مگر چه کار کرده بود؟ به خدا نمیتوانم بگویم.. اجمالاً عرض کنم.

پیغمبر اکرم یک همسر داشتند بعد از حضرت خدیجه سلام الله علیها، (که ما مادرمان خدیجه­ی طاهره است، بیچاره عدو که مادرش عایشه است.) به نام ماریه قبطیه سلام الله علیها. پیغمبر عجیب این زن را دوست داشتند. ما یک جلسه یک ساعته درباره جناب ماریه صحبت کردیم. پادشاه مصر به نام مَقوقِس، ماریه و پسرعمویش جُرَیح را هدیه داد، فرستاد غلام و کنیز رسول خدا باشند. پیغمبر دیدند ماریه خیلی آدم حسابی است، با او ازدواج کردند. خداوند متعال یک پسر به ایشان داد. پیغمبر، فرزندان متعدد نداشتند. رسول خدا در مدینه کلا یک دختر داشتند، یک پسر. تمام. دختر که سیدۀ نساء. دختران دیگر ایشان، برای هاله هستند. یک پسر هم به نام ابراهیم، از ماریه. بحث و شرحش سر جای خودش.

خدا یک پسر به نام ابراهیم به پیغمبر اکرم داد، ماه، خوشگل، ناز، دوست داشتنی. پیغمبر خیلی به ابراهیم علاقمند بودند. یک روز عایشه آمد گفت یا رسول الله، این پسر خیلی هم شبیه شما نیست!

ببخشید.. آدم برای خودش می­تواند چنین تصوری کند.. که کسی بیاید به پیغمبر خدا، به ناموس پیغمبر، چنین تهمتی بزند؟

این پسر خیلی هم شبیه شما نیست. یعنی چی؟ گفت بیشتر از اینکه شبیه شما باشد، شبیه جُریح، پسرعموی ماریه است. رنگ رسول خدا متغیر شد. عایشه فرار کرد. پیش پدر بی­پدرش و عمر بن خطاب آمد، گفت دستم به دامنتان. یک کاری کنید. بروید نزد پیغمبر شهادت بدهید. (واای! ببینید اینها چه ظلمی به پیغمبر کردند.) بروید شهادت بدهید که ما دیدیم جُریح دارد چی کار می­کند با ناموس شما. و این بچه­ی شما، حلال­زاده نیست.

به پیغمبر چنین حرفی بزنند! اینها به پیغمبر ما تهمت زدند. چه تهمتی! بالاتر از این می­شود زد؟ ابی­بکر و عمر آمدند پیش رسول خدا، گفتند یا رسول الله، ما توی باغی که داشتیم می­رفتیم، فلان صحنه را دیدیم. رسول خدا غش کردند. روی زمین افتادند. به هوش آوردند. نه تنها ما علی گوییم/ داور هم علی گوید/ به هر گاهی که در مانَد/ پیمبر هم علی گوید. فرمودند: «اَین مُفرّج الکرب و الهمّ عن وجهی؟ این حبیبی علی بن ابی طالب علیه السلام؟» اینجا امیرالمومنین آمدند. علی جان، زَهره­ی شیر شود پاره ز دلداری دل/ اسدالله گر آید به هواداری دل.

علی دستم به دامنت. آبروی پیغمبر خدا در میان است. اینها که آدم حسابی و از خدا بترس نیستند. می­روند همه جا بحث را مطرح می­کنند. علی، دست به ذوالفقار بزن. برو ته قصه را درآر. مولا آمدند بالای باغی که جُریح ساکن بود، ایستادند. جُریح مشغول کار روی درختی بود. باد وزید، لباس بالا رفت. مولا دیدند جُریح اصلا مردانگی ندارد. اینها چون غلام بودند، از مردانگی ساقط­شان می­کردند. مولا دست او را گرفتند، نزد پیغمبر بردند. یا رسول الله، اصلا جُریح مردانگی ندارد. ابوبکر، عمر، بیایید ببینید چه تهمتی به من زدید.

اینجا باید اینها به دلیل تهمتی که زدند، حدّ بخورند. اما برای مظلومیت رسول خدا بمیریم. چی بروند بگویند؟ مگر با آدم طرف هستند؟ چهار تا حیوانی که به خدا قسم، اگر بخواهم به عمر، گرگ و شغال بگویم، این حیوانات روز قیامت از من شکایت می­کنند. نمی­دانیم اینها چه ظلمی در حق آل الله کردند. اما فرمودند این پرونده باز است. غصه نخور. روزی که امام زمان بیایند، عایشه را بیرون می­کشند، حدّ می­زنند. به ناموس پیغمبر، تهمت زدی؟

حدّش زدند، تمام شد؟ نه. فرمودند عایشه هنوز یک پرونده دیگر دارد که این پرونده، باز است. «و هو یَنتَقِمُ لِاُمّهِ فاطمه سلام الله علیها.» انتقام مادرشان حضرت زهرا را از عایشه می­گیرند.

عجب! ما شنیده بودیم لگد را عمر زده است. ما شنیده بودیم خالد زده است. ما شنیده بودیم قنفذ زده است. چگونه مرگ یک مادر، چهل تن متهم دارد؟ اما اینجا حضرت فرمودند از عایشه انتقام می­گیرند. چرا عایشه؟

ما بی­قرار توییم، یا فاطمه مددی. فردا شب، شب شهادت آقازاده­تان موسی بن جعفر است. یک شب زودتر آمدیم مُهر به پرونده ما بزنید. یا فاطمۀ الزهرا، مولاتی اَغیثینی.

چرا از عایشه؟ مگر کسی می­توانست چپ درِ این خانه را نگاه کند. مگر کسی می­توانست داد بزند سر این دختری که ریحانه قلب پیغمبر است. چه برسد که پشت درِ خانه، عربده­کشی کند. به اسم کوچک صدا کند. با لگد به در بزند. آن کسی که فتح کرد تمام این باب­ها را، عایشه بود. او بود که فتوا داد که پیغمبر فرمودند کسی که «خالَفَ وَ فَارَقَ جَمَاعَهَ اَلْمُسْلِمِین…» باید بروید خانه­اش را آتش بزنید. آتش به آشیانه­ی مرغی نمی­زنند/ گیرم که خانه، خانه­ی شیر خدا نبود.

روز آخر بود و کارِ خانه کرد/ گیسوی اطفال خود را شانه کرد. فضه دوید: یا امیرالمومنین، بی­بی امروز خیلی حالشان خوب شده است. خوشحال نشدید آقا؟

چرا… زهرا، مرا چقدر بدهکار می­کنی.. (فضه نمی­داند، من که می­دانم) داری برای دلخوشی­ام کار می­کنی/ در این سه ماه آب شدم، امتحان شدم/ با هر صدای سرفه تو نیمه جان شدم/ گیرم که نان بعد خودت هم درست شد/ نان بدون فاطمه که نان نمی­شود. بچه­ها چطور این نان را در دهانشان بگذارند؟

روز آخر بود. فرمودند علی جان، غریبی خوب می­دانم، ولی کمتر بیا خانه/ خجالت می­کشم وقتی به پیشت برنمی­خیزم. می­شود بروی مسجد؟ چشم.

_ حسنم، حسینم می­شود شما هم همراه پدرتان بروید؟ چشم.

اسماء می­گوید داشتم دیوانه می­شدم. چه شده است؟ بی­بی همه را دارند بیرون می­فرستند.

_ زینبم، ام کلثومم، شما هم بروید خانه فاطمیات. سپس فرمودند اسماء، بستر مرا در این اتاق، رو به قبله بینداز. فهمیدم دیگر کار تمام است. ساعتی گذشت، هرچه صدا زدم: یابنۀ رسول الله! یا زوجۀ امیرالمومنین! جوابی نشنیدم. تا آمدم روپوش را کنار زدم، دیدم انا لله و انا الیه راجعون.

می­خواهم یک جمله بگویم. این جمله را امشب با خودت ببر خانه. آنجا باهاش گریه کن. الان توی روضه، شما توی صورت خودت می­زنی، سوزش صورتت چقدر ادامه دارد؟ با اینکه مردی، دستت مردانه است، مردانه می­زنی. بگو یک هفته. تا حالا شده است یک طوری سیلی بخوری که تا سه ماه، صورتت بسوزد؟

می­گوید تا روپوش را کنار زدم، دیدم هنوز دست روی صورتشان گذاشتند و از دنیا رفتند.

بچه­ها دویدند، آمدند دور بستر مادر.. یوماه، یوماه، یوماه، انه زینب عدمن تَخَلینی/ طفل ابصغر سنّی مِنچ تَحَرمینی..

زینب کبری خودش را روی مادر انداخت. اما بی­بی جان، اسماء با احترام شما را بلند کرد. آه! اسماء، جایت خالی بود کربلا…

سوی خیمه برگرد/ خواهر حزینم/ تا که زیر خنجر/ ننگری چنینم/ رو که ایستاده/ خولی از یسار و/ شمر از یمینم..

رحم الله من نادی یا حسین

اللهم عجّل لولیّک الفرج

مطالب مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *