شرح دعای صنمی قریش – تهران -۱۴۰۱(جلسه اول)

  • تهران _ ۱۴۰۱ _ فاطمیه _۱۴۴۴

شرح دعای صنمی قریش

استاد اوجی شیرازی

فاطمیه ۱۴۴۴

جلسه اول: بیان مقدمات و مرور گذرا بر مباحث سال­های گذشته

اعوذ بالله من الشیطان اللّعین الرّجیم

اعوذ بولایتک یا مولای یا امیرالمومنین

بسم الله الرحمن الرحیم

الحمد لله الّذی نَوّرَ قلوبَنا بشعاع انوار المحبّۀ العلویه و جعلنا من المتمسّکین بالولایۀ المرتضویه الّذی فرضَ اللهُ مودّته علی العربیۀ و العجمیۀ ثم الصلاۀ و السّلام علی مُبلّغ الرسالات الالهیه سیدنا و نبینا ابی القاسم المصطفی محمد صلی الله علیه و آله القُرَشیّه سیّما اوّلهم مولانا امیرالمومنین و آخرهم بقیۀ الله فی الارضین و لعنۀ الله علی اعدائهم اجمعین.

اللهم کن لولیک الحجۀ بن الحسن، صلواتک علیه و علی آبائه، فی هذه السّاعه و فی کل ساعه، ولیاً و حافظاً و قائداً و ناصراً و دلیلاً و عیناً حتی تسکنه ارضک طوعا و تمتعه فیها طویلاً.

یا صاحب الزمان!

تا کی به پس پرده نهان چهره ماهت/ ای کاش که من هم بشوم دیده به راهت

بر خاک­نشین سر کویت نظری کن/ تا اینکه شوم شاه ز یک لحظه نگاهت

والله که به زیبایی تو هیچ کسی نیست/ یوسف به تماشای رخت برده وِجاهت

مَتَی نَنْتَقِعُ مِنْ عَذْبِ مَائِکَ فَقَدْ طَالَ الصَّدَی، مَتَی نُغَادِیکَ وَ نُرَاوِحُکَ فَنَقِرّ عَیْنا، مَتى تَرانا وَ نَراکَ.

یا بن الحسن! یا بن الحسن!  

بهره­ی ما از عمرمان همین لحظاتی است که می­گوییم یا بن الحسن!

یا أَیُّهَا النَّاسُ أَنْتُمُ الْفُقَراءُ إِلَى اللهِ وَ اللهُ هُوَ الْغَنِیُّ الْحَمِیدُ (فاطر/۱۵)

خدا را قسم می­دهیم به آبرو و وِجاهت امیر عالم حضرت امیرالمومنین که فرج امام زمان را برساند.

سال­های غیبت­شان را به ثانیه مبدل بفرماید.

اعمال و رفتار و گفتار و عقاید ما را مورد رضایت ولی­اش قرار بدهد.

اللهم انا نسألک بروح علی بن ابیطالب علیهما السلام الذی لم یشرک بالله طرفۀ عینٍ ان تُعجّل فرج مولانا صاحب الزمان.

هدیه محضر امیر عوالم حضرت امیرالمومنین و سیدۀ نساء العالمین، جهت عرض ادب به محضر بقیۀ الله فی الارضین صلوات الله علیهم اجمعین صلواتی تقدیم کنید. اللهم صلّ علی محمد و آل محمد و عجّل فرجهم و اهلک عدوّهم.

«جاءَ جَبرئیلُ إلَى النَّبیِّ صلى الله علیه و آله فقال یا رسولَ الله، إنّ الله َ عزّوجلّ أرسَلَنی إلَیکَ بِهَدیَّهٍ لَم یُعطِها أحَداً قَبلَکَ.» جبرییل به محضر رسول خدا مشرف شد و عرضه داشت یا رسول الله، خداوند متعال یک هدیه‌ای را به من داده است که به محضر شما تقدیم کنم و تا قبل از شما این هدیه به هیچ­کس داده نشده است.

_ ای جبرئیل این هدیه چیست؟

خداوند متعال برای شما صبر را فرستاده است «و اَحسنُ منه» بهتر از صبر هم به شما داده است: الرّضا، رضایت­مندی نسبت به خداوند متعال.

بالاتر از رضایتمندی را هم برای شما فرستاده است: الزّهد، زاهد بودن.

بالاتر از زهد را فرستاده است: الاخلاص.

بالاتر از اخلاص را هم فرستاده است: الیقین.

بعد جبرئیل عرضه داشت: «یا رسول الله و هذا کُلُّهُ أغصانُ التَّوکُّل.» آن چیزی که انسان را هم زاهد می‌کند، هم مخلص می‌کند، هم اهل یقین می‌کند، هم صبور می‌کند، آن چیزی که انسان را به تمام مراتب می‌رساند، یک کلمه است: التوکّل. اینکه تکیه من به خدا باشد. اینکه بفهمم اگر تیغ عالم بجنبد ز جای/ نبُرد رگی تا نخواهد خدای، این می­شود توکّل.

«و ما معنا التوکّل؟»

جبرییل عرضه داشت که معنای توکل این است که «العِلمُ بأنّ المَخلوقَ لا یَضُرُّ و لا یَنفَعُ، و لا یُعطی و لا یَمنَعُ، و استِعمالُ الیَأسِ مِن الخَلق.» چه جمله عجیبی است! این را بفهمم و در گوشت من، در پوست من، در تمام وجود من رخنه کند، برای من ملکه شود، این را بچشم، لمس کنم، حس کنم که هیچ مخلوقی نه می­تواند به من آسیبی برساند و نه می­تواند به من سودی برساند. اینکه از همه بِبُرم و چشمم به او باشد.

«الهی هَبْ لِی کَمالَ الْانْقِطاعَ الَیْک» خدایا به من عنایت کن که از همه ببرم و چشمم فقط به سمت تو باشد.

بعد فرمودند اگر بنده­ای این را فهمید دیگر «لَم یَعمَلْ لأحَدٍ سِوَى الله» هیچ انگیزه‌ای ندارد بخواهد برای غیر خدا کار کند. چون غیر خدا کاره‌ای نیست. چون غیر خدا قدرتی ندارد. چون غیر خدا جایگاهی ندارد. چون غیر خدا توانایی­ ندارد. «و لَم یَرْجُ لأحَدٍ سِوَى الله» در دلم هم به غیر خدا امیدی ندارم. «و لَم یَخَفْ لأحَدٍ سِوَى الله» دیگر از که بترسم؟ از چه بترسم؟ می‌دانم که کارگردان حقیقی عالم اوست. می­دانم که اوست عزیز می‌کند. می‌دانم که اوست ذلیل می‌کند. اگر عالم جمع شوند کسی را بالا ببرند، او نخواهد، ذلیل است. اگر عالم جمع شوند کسی را ذلیل کنند، او نخواهد، عزیز است.

اینکه در تعقیب نماز عصر می­خوانیم که امام صادق علیه السلام فرمودند: کسی که بعد از نماز عصرش این تعقیب را بخواند، ملائکه نامه اعمال بد او، گناهان او را پاره می‌کنند و از بین می‌برند، محو می­کنند. بالاترین درس اخلاق است که هر روز بعد از نماز عصر این تلنگر را به خودم بزنم که «اَسْتَغْفِرُ اللهَ الَّذِی لَا اِلهَ اِلّا هُوَ الْحَیّ الْقَیّومُ الرَّحْمنُ الرَّحِیمُ، ذُو الْجَلالِ وَالْاِکرامِ، وَ اَسْألُهُ اَنْ یتُوبَ عَلَیّ تَوْبَۀ عَبْدٍ ذَلِیلٍ…»

در اوج سُکرِ شهوتِ قدرت و توانایی که هستم، هر روز باید به خودم بگویم که ای بیچاره، ای «مَنِیٍّ یُمْنی»، ای ناتوان، توبۀَ عبدٍ ذلیلٍ، تو ذلیلی، خاضعٍ، تو خاضعی، فَقِیرٍ بَائِسٍ مِسْکینٍ مُسْتَکینٍ مُسْتَجِیرٍ. چقدر ما کوچکیم! چقدر ما حقیریم! چقدر ناتوانیم! «لَایمْلِک لِنَفْسِهِ نَفْعاً وَ لَا ضَرَّاً وَ لَا مَوْتاً وَ لَا حَیاۀً وَ لَا نُشُوراً.» نمی­توانم مالک حیات خودم باشم، در اوج اینکه دنیایم را آباد کردم، ناگهان بانگی برآمد خواجه مُرد و نمی‌توانم مالک مرگ خودم باشم، هیچم، نابودم، ذلیلم، فقیرم، فقیر مطلق.

لذا خدا این­گونه می­گوید: «یا أَیُّهَا النَّاسُ» ای مردم، همه مردم! «أَنْتُمُ الْفُقَراءُ إِلَى الله» (فاطر/۱۵) بفهمید یا نفهمید همه­تان گدای خدایید. متوجه باشید یا نباشید، همه­تان فقیر خدایید. «وَ اللهُ هُوَ الْغَنِیُّ الْحَمِیدُ.» اوست که غنی و بی­نیاز است. لذا باید دست به سمت او دراز کنیم. لذا باید چشم­تان به دست او باشد. امیدتان تنها به او باشد که به عزت و جلالش قسم خورده است اگر بنده من به غیر من امید ببندد، به عزتم و جلالم امیدش را ناامید می­کنم.

ما فقیر مطلق هستیم. هر دم و بازدم­مان محتاج او هستیم. آتش می­سوزاند، او نخواهد، بر ابراهیم گلستان است. اگر این را بفهمم، در تمام لحظات زندگی­ام می‌دانم که باید دست گدایی به سمت او دراز کنم. وقتی که متوجه شدم واقعاً ناچیز هستم و اوست قدرت مطلق.

«یَا مُوسَى، سَلْنِی کُلَّمَا تَحْتَاجُ إِلَیْه.»

از بچگی شاید ده بار، شاید هزار بار این روایت را شنیدیم، ولی موشکافانه به آن نگاه کنیم. موسی از من بخواه هر چیزی که در زندگی مورد نیازت است. یعنی چی؟ یعنی اینکه «حَتَّى مِلْحَ عَجِینِک» داری غذا درست می‌کنی، نان درست می­کنی، باید نمک به آن بزنی، بگو خدایا نمک را تو برسان. خدایا نمک می­زنم، اما شوری­اش را تو بده. «وَ عَلَفَ شَاتِک» داری گوسفندانت را به چرا می­بری، بگو خدایا تو علوفه خوبی بر سر راه گوسفندان من قرار بده. حالا اینها مثال است، در هر حالی این­گونه باش. صبح که بیدار شدم بگویم خدایا من گدای توام، خدایا من محتاج توام، خدایا کار من، خدایا بچه من، خدایا زندگی من، خدایا تو غنی هستی، خدایا من فقیرم، خدایا من ناچیزم. این می­شود دعا کردن. می­شود «کُلَّمَا تَحْتَاجُ إِلَیْه.» هر چیزی که می‌خواهی، به خودم بگو.

یکی از شئونات حضرات آل الله این بود که به ما یاد بدهند چگونه باید با خدا سخن بگوییم. چگونه باید دعا کنیم. چگونه باید مناجات کنیم. اگر من خودم بخواهم با خدا حرف بزنم که بلد نیستم. من بخواهم با خدا حرف بزنم، ته­اش این می­شود که می­گویم «تو کجایی که کنم شانه سرت.» او باید به من یاد بدهد که خدا کیست. فلاسفه و عرفا آخرش به کجا رسیدند؟ یا جان جانان، یا واجب الوجود. ته­اش به این چیزها رسیدند. بروید الهی نامه­های­شان را بخوانید که مملو از کفریات است. ادب سخن گفتن را باید آل الله به ما یاد بدهند. چه معارفی داریم!

وقتی که از صبح تا شب در بازار و کار و خانه و…، دل‌ها زنگار می‌گیرد، یکی از مهم‌ترین عواملی که باعث می­شود دل‌های ما دوباره صیقلی و پاک شود، انس با مناجات­هاست. مأنوس بودن با صحیفه سجادیه است، با دعاهایی که مأثور است و از لبان حضرات آل الله خارج شده است. چون آنها خدا را شناخته­اند. چون آنها می­دانند که ما چگونه باید با خدا صحبت کنیم. چگونه باید با او مناجات کنیم.

«الهی ابوابُ السلاطین مُغلَقه و بابُکَ مَفْتُوحٌ لِلرَّاغِبین.»

«إلهِی أَلْبَسَتْنِی الْخَطایا ثَوْبَ مَذَلَّتِی.»

الله اکبر! حضرات اهل بیت در مناجات شعبانیه چه کرده­اند!

«الهی اِنْ خَذَلْتَنی فَمَنْ ذَا الَّذی یَنْصُرُنی؟» خدایا اگر که تو مرا رها کنی، چه کسی مرا یاری می­کند؟

«إِلَهِی إِنْ حَرَمْتَنِی فَمَنْ ذَا الَّذِی یَرْزُقُنِی؟» خدایا اگر تو به من رزق ندهی، چه کسی به من رزق می­دهد؟

«الهی إن أدْخَلْتَنِی النّارَ أَعْلَمْتُ أهْلَها انّی اُحِبُّک.» اگر مرا در جهنم هم ببری، فریاد می­زنم که خدایا من تو را دوست دارم. گیرم که شوم در قعر آتش، من گرفتار/ بُود در قلب آتش این شعارم/ خدایا من حسین را دوست دارم.

اهل بیت علیهم السلام چطور با خدا حرف زدن را یادمان دادند.

گیرم که برندم به سوی نار، به همه می­گویم من تو را دوست داشتم. «الهی إن اَخَذْتَنی بِجُرمی» مرا مواخذه کن که من مجرم هستم اما «اَخذْتُکَ بِعَفْوِکْ» تو که مهربانی! تو که بخشنده­ای! «و إن اَخَذْتَنی بِذُنُوبی» بیا مرا مواخذه کن به­خاطر گناهانم اما «اَخَذْتُکَ بِمَغْفِرَتِک» داد می­زنم تو بخشنده بودی! داد می­زنم تو رحمان بودی! داد می­زنم تو کریم بودی! داد می­زنم تو خدای حسین بودی! داد می­زنم تو علی­آفرین و فاطمه­آفرین بودی! به همه می­گویم که من دوستت داشتم.

کجا چنین ادبیاتی پیدا می‌کنی؟ چنین لحن سخن گفتن با خدا را؟ دعا بخوانیم. مانوس با مفاتیح، مأنوس با صحیفه سجادیه باشیم. مأنوس با مناجات­ها، با خمسۀ عشر، آن مناجات­های ۱۵ گانه امام سجاد سلام الله علیه. واقعا غنی هستیم. سَلِ الْمَصانِعَ رَکْباً تَهیمُ فِی الْفَلَواتِ/ تو قدر آب چه دانی که در کنار فراتی/ تو در کنار فراتی، ندانی این معنی/ که اهل بادیه دانند قدر آب فرات.

اگر از حقیر فقیر سراپا تقصیر بپرسند بالاترین کتاب اخلاقی و درس اخلاق چیست؛ بدون مبالغه حقیقتاً خواهم گفت دعای مکارم الاخلاق است. چون اهل بیت علیهم السلام هم لحن صحبت با خدا را یادمان دادند، هم در قالب دعاها، معارف را به ما فهماندند. دعای مکارم الاخلاق را بخوانید.

«الهی لَا تَفْتِنِّی بِالِاسْتِعَانَهِ بِغَیْرِکَ إِذَا اضْطُرِرْتُ» خدایا امتحانم نکن که مضطر شوم، بخواهم از غیر تو خواهشی کنم.

«وَ لَا بِالْخُضُوعِ لِسُؤَالِ غَیْرِکَ إِذَا افْتَقَرْتُ» خدایا انقدر فقیر نشوم که بخواهم گردن در برابر غیر تو کج کنم. که اگر روزی در برابر غیر تو گردن کج کردم «فَأَسْتَحِقَّ بِذَلِک خِذْلَانَک وَ مَنْعَک وَ إِعْرَاضَک» این گردن کج کردن من در برابر غیر تو باعث می‌شود که تو مرا رها کنی، تو از من روی برگردانی. چقدر درس در یک فرمایش امام سجاد سلام الله علیه خوابیده است.

از جمله دعاهایی که معارف فراوانی در آن است، دعای صَنمَی قریش است. اگر کسی بپرسد بهترین منبع­ها و مآخذ برای فهم اتفاقاتی که بعد از شهادت رسول خدا افتاد و فتنه­هایی که رخ داد، چه منبعی است؟ قطعاً خواهم گفت دعای صَنمَی قریش. چون امیرالمومنین با آن سوز سینه اگر می‌خواستند مطلبی را بگویند، اصحاب و دور و بری­های حضرت را می­کُشتند. اصلا نمی­گذاشتند چیزی بگویند. چون تاریخ را فاتحان می‌نویسند. تاریخ را قدرت‌ها می‌نویسند. باید فیلترها رد شود تا یک گزارش به دست نسل‌های بعد برسد. چه کردند در این بحبوحه و در این فتنه‌ها؟ امیرالمومنین با خدا حرف زدند و آن اتفاقاتی که افتاده بود، آن ظلمی که به بشریت شده بود، آن ظلمی که به اولاد مرتضی کردند؛ “خدا گواست به آل علی جفا کردند”، تمامش را نصف شب، در قالب مناجات به من و شما تذکر دادند. و بعد فرمودند کسی که این دعا را بخواند «کَمَن رمی..» به­مانند کسی است که «سبعین الف الف..» (در بعضی از روایات هفت میلیون یا هفتاد میلیون یا یک میلیون آمده است) به­مانند کسی است که میلیون­ها تیر در رکاب پیغمبر اکرم «فی غزوۀ بدر و احد و حنین» انداخته است. در این سه جنگ همراه پیغمبر اکرم بوده است و در راه او و در رکاب او تیر انداخته است. این برای کسی است که بگوید «اللّهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ العَن صَنَمَی قُرَیشٍ وَ جِبتَیها وَ طاغُوتَیها وَ إِفکَیها الی آخر.»

 امیرالمومنین هم خودشان این دعا را خواندند و هم تشویق کردند که بگویید به شیعیان که این دعا را بخوانند. یک وقت می­گویند فلان صلوات را بفرستی، فلان نماز را بخوانی، فلان ثواب را دارد. یک موقع می­گویند «کَمَن رمی…» به­مانند کسی هستی.. یعنی نه تنها ثوابش را می­بری، بلکه اثرش هم بر تو مترتب است.

لذا می­بینید که علمای اَعلام در طول تاریخ، به جز این چند وقته که دین­ها تغییر کرده است، حلال­ها حرام شده است، حرام­ها حلال شده است، جای خوب و بد، جای عالم و جاهل، جای دنی و فاضل، جای طالِح و فاضل عوض شده است. همیشه علمای شیعه مراقبت بر این دعا می­کردند.

مرحوم کفعمی می­گوید که «مِن افضل الاذکار و مکنون الاسرار» از اسرار اهل بیت است، بالاترین ذکرهاست، بالاترین وردهاست، بالاترین دعاهاست، دعای صنمی قریش.

مرحوم سید بن طاووس در کتاب طُرَف به این دعا اشاره کرده است.

مرحوم ابوالسعادات صاحب «رشح الولاء فی شرح الدعاء» بر دعای صنمی قریش شرح نوشته است. استاد سید بن طاووس است، استاد خواجه نصیر است.

مرحوم علامه مجلسی رحمت الله علیه می‌گوید که از اسرار شیعه است و از دعاهایی است که شیعیان بر آن مراقبت ‌کردند. «مِن ادعیۀ المشهوره» از دعاهایی است که ورد زبان بچه‌های شیعه است، ورد زبان زن و مرد و بزرگ و کوچک شیعیان است.

علمای ما در طول تاریخ بر این دعا تاکید می­کردند. حتی مرحوم شیخ انصاری اعلی الله مقامه الشریف که یک فقیه سخت­گیر بوده است، در کتاب الصلاه که یک کتاب فقهی است، به دعای صنمی قریش استناد می­کند. می­دانید که فقها در مسائل فقهی خیلی سخت­گیر هستند، یعنی فیلترهای بسیار سختی دارند برای اینکه یک روایت را قبول کنند و به آن فتوا بدهند.

مرحوم بحرانی در کتاب تفسیر البرهان، جلد اول، به مناسبتی به دعای صنمی قریش استناد می­کند.

مرحوم حسن بن سلیمان حلی در کتاب المُحتضر می­نویسد که «کان یدعوا به امیرالمومنین فی قنوت صلواته» خیلی عجیب است. چیزی که معروف است، این است که امیرالمومنین در قنوت نماز وترشان این دعا را می­خواندند. یعنی بهترین ساعات شب و روز که نیمه شب است. بهترین عمل که نماز شب است. گل نماز شب که نماز وتر است. گل نماز وتر که قنوت آن است. امیرالمومنین در گلِ گلِ گلِ گل، دعای صنمی قریش را می­خواندند! این چیزی است که معروف است، اما مرحوم حلی می­گوید «کان یدعوا به فی قنوت صلواته» کانَ یعنی همیشه، مداومت می­کردند در قنوت هر نمازشان!

سعی کنیم حداقل در شبانه روز، قنوت یک نمازمان این دعای صنمی قریش باشد و آثارش را ببینیم. مادرانی که می‌خواهند بچه تربیت کنند، با صنمی قریش بچه­ها را شیر بدهند، با صنمی قریش بخوابانند، با صنمی قریش بچه­ها را مأنوس کنند. چرا که تولی و تبری در دعای صنمی قریش نهفته شده است.

مرحوم مجلسی می‌فرمایند که امیرالمومنین نه تنها در قنوت نمازهایشان، بلکه در شب و روز ورد زبانشان این دعا بود. یعنی حتی در غیر قنوت نمازها. عجیب است! مگر چه عظمتی دارد این دعا که انقدر تاکید شده است؟ لذا من و شما باید دنبال این باشیم که حضرت چه پیغامی برای ما داشتند؟ چه فتنه ها بود که سقیفه منحوس بنی ساعده به وجود آورد و امیرالمومنین سلام الله علیه در قالب این دعا، دست اینها را برای ما را کردند؟

«اللّهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ» با صلوات شروع می­شود. در جلد ۹۲ بحارالانوار، مرحوم علامه مجلسی رحمت الله علیه، ۶۷ فضیلت برای صلوات ذکر کرده­اند. که در گذشته مفصل فضائل صلوات را عرض کردیم.

وقتی من درودی بر حضرات اهل بیت علیهم السلام می­فرستم، فکر نکنم که من کاری کردم. من که باشم که از آن خاطر عاطِر گذرم؟ در جامعه کبیره می­خوانیم «اِنّ صَلاتِنَا عَلَیْکُمْ وَ ما خَصَّنا بِهِ مِنْ وِلایَتِکُمْ» نه تنها صلوات فرستادن ما، هر کاری برای ولایت شما می­کنیم، هر قدمی که برمی­داریم، اگر زیارتی می­رویم، اگر روضه­ای می­گیریم، اگر تولی و تبری داریم، «طیباً لِخَلْقِنَا وَ طَهارَهً لأِنْفُسِنَا وَ تَزْکِیَهً لَنا وَ کفّارَهً لِذُنُوبِنا» برای پاک شدن خودم است. می­خواهم بگویم که یاغی نی­ام، ترحّمی ای پادشاه حُسن/ گردم کشیده­ام که تماشا کنم تو را. می­خواهم بگویم من هم شما را دوست دارم. می­خواهم بگویم یوسف منم خریدار شما هستم؛ عین همان کنیزی که یک گل از باغ سیدالشهدا چید، به حضرت هدیه کرد. نخریده بود، از باغ خود حضرت چیده بود. آقا فرمودند هم آزاد هستی، هم باغ را به تو بخشیدم. «هکَذا أَدَّبَنا اللهُ.» خدا ما را اینطور بار آورده است.

معنای صلوات این است که درود بفرست و آثار صلوات هم این است که ما پاک می­شویم. اصلا از آداب دعا همین است: «لا یَزالُ الدُّعاءُ مَحجوباً حَتّى یُصَلّى عَلى مُحَمَّدٍ و عَلى آلِ مُحَمَّدٍ.» همیشه دعاهای ما در یک پوشش و حجابی است. پوششی از گناهان یا اینکه بی­آداب دعا می­کنیم، اطراف دعاهای ماست. فرمودند این حجاب را بردارید، به ذکر صلاۀ علی محمد و آل محمد.

پس اول دعاها صلوات است، مثل همین دعای صنمی قریش که از یک طرف می­گوییم خدایا بر جبهه­ی پیغمبر و آل پیغمبر، رحمت و درودت را بفرست و بعد دقیقاً روبروی این جبهه و خط نصرت خداوند متعال، یک خطی است که خط شیطان است: «و العَن.» همان­طور که بر پیغمبر و آل پیغمبر درود می­فرستی، دو بت قریش را لعن کن. «و العَن» یعنی از رحمتت دور کن، مشمول عذابت قرار بده، «صَنمَی قریش» دو بت قریش را. چرا اینها صنمَی قریش هستند؟ می­دانید تشبیه ارکانی دارد. می­گوییم «علیٌ کالاسد.» علی به­مانند شیر است. مُشبّه چیست؟ علی. مُشبّهٌ به چیست؟ شیر. وجه شبه چیست؟ شجاعت. علی مانند شیر، شجاع است.

در دعای صنمی قریش، ابوبکر و عمر به چه چیزی تشبیه شدند؟ به دو بت. امیرالمومنین در همین یک کلمه معارفی را برای ما قرار دادند که این دو نفر، دو بت قریش هستند. مگر بت چه ویژگی دارد؟ بت، یک موجود سردِ بی­خاصیتِ بی­شخصیتِ بی­فایده­ای است که تبلیغات او را برای مردم به خدا تبدیل کرده است. لذا امام صادق علیه السلام فرمودند «ابوبکر و عمر صنما قریش» نه تنها در همین دعا، بلکه در روایات دیگر ما هم آمده است که ابوبکر و عمر دو بت قریش هستند، «اللّذانِ یَعبدونَهما» که مورد عبادت قریش و مردمان طرفدار سقیفه قرار گرفتند.

عمری که نه تنها در مراتب علمی می­گفت «أَقِیلُونِی أَقِیلُونِی لَسْتُ بِخَیرِکمْ وَ عَلِیٌّ فِیکمْ» و «لَوْلا عَلِیٌّ لَهَلَکَ عُمَر»، بلکه خشونتش در حدی بود که کتاب السیرۀ النبویه می­نویسد «الحبال و السّیاط کانتا مِن ادوات الحوار». ابن ابی الحدید سنّی معتزلی می­نویسد «دره عمر اهیب من سیف حجاج» شلاق عمر مهیب­تر از شمشیر حجاج بود.

اصلا لوگوی حکومت خلیفه، شلاق بود. بی­دلیل شلاق می­زد. یک موجود وحشی که هیچ بارش نبود. یک موجودی که اصلا کارش با شلاق بود. در کتب مخالفین است که فردی داشت خمیازه می­کشید، دستش را بلند کرده بود خمیازه بکشد، عمر شروع کرد به شلاق زدن او. گفت چرا می­زنی؟ گفت دستت را بالا می­آوری، فقط باید دعا کنی، نباید خمیازه بکشی. چنین کسی بود! کسی بود که نه علمی داشت، نه ویژگی خوبی داشت، نه خانواده­ای داشت. هیچی نداشت.

«صَنمَی قریش» یعنی ای شیعه مراقب باش، ای کسی که بعد از ۱۴۰۰ سال در محضر این دعا قرار گرفتی، مراقب باش وقتی که تبلیغات می­تواند عمر را به بت تبدیل کند، نکند کسی را برای تو بت کند! نکند کسی را برای تو بزرگ کند! امام صادق فرمودند «لا تُمَکِّنِ الغُواهَ مِن سَمعِک.» نگذار غُواۀ، فُسّاق، کسانی که بویی از خداوند نبردند، بر گوش تو مسلط شوند. چرا که «السّمعُ باب القلب.» گوش، درب قلب است. اگر که گوش بچه­ات را گذاشتی پای تلویزیون و اینترنت و در هر مدرسه­ای، نزد هر استادی، پای هر منبری او را گذاشتی و هرچیزی به قلبش وارد شد، معلوم است که دلش هم سمت اینها می­رود. یک­بار هم مردمان گوش­شان را دست افرادی سپردند به نام افراد سقیفه، ابوبکر و عمر را برای آنها بت کردند.

خدایا لعن کن، یعنی از رحمتت دور کن. چرا از رحمتت دور کن؟ چون خداوند متعال خودش فرموده است «أُولَئِکَ یَلْعَنُهُمُ اللهُ وَ یَلْعَنُهُمُ اللَّاعِنُونَ.» (بقره/۱۵۹)

حضرت چهار ویژگی برای این دو بی­شرف می­فرمایند، بعد شروع می­کنند یک به یک خیانت­های اینها، یک به یک جرائم اینها را در دادگاه عدل الهی می­شمارند.

ابتدا چهار ویژگی مهم این دو نفر را می­گویند: «صَنمَی قریش» دو بت هستند.

چطور بت هستند؟ یک موجود بی­خاصیت و بی­شخصیت که تبدیل به بت شده است. چطور بت شده است؟ خداوند متعال می­فرماید «أَلَمْ أَعْهَدْ إِلَیْکُمْ یَا بَنِی آدَمَ أَنْ لَا تَعْبُدُوا الشَّیْطَانَ إِنَّهُ لَکُمْ عَدُوٌّ مُبِینٌ.» (یس/۶۰) ای بنی آدم، مگر به شما نگفتم شیطان را عبادت نکنید؟ کسی شیطان را عبادت نمی­کند. کسانی هم که شیطان پرست هستند، نمی­گویند شیطان خالق ماست؛ می­گویند به­مانند شیطان، پستی و پلشتی کنیم. امام صادق فرمودند اگر از غیر خدا و رسول خدا اطاعت کنی و اگر ولایت غیر خدا و رسول خدا را بپذیری، به­مانند این است که شیطان را عبادت کرده­ای. بعد فرمودند مردم، ابوبکر و عمر را می­پرستیدند، به معنای این است که مطیع محض آنها بودند، ابوبکر و عمر را ولیّ خود می­دانستند.

«وَ جِبتَیها» جِبت هستند. جِبت چهار معنا دارد. یک معنا این است که اینها کاهن بودند. با شیطان در ارتباط بودند. ان­شاءالله مفصل در این دهه ارتباط سقیفه با شیطان و یهود را اشاره خواهم کردم.

امام زمان در سن چهار سالگی به سعد بن عبدالله اشعری قمی فرمودند: ای سعد بن عبدالله، ابوبکر و عمر با کاهنان یهود در ارتباط بودند. با کسانی که «یَعْرِفُونَهُ کَما یَعْرِفُونَ أَبْناءَهُمْ» (بقره/۱۴۶) عین پدری که بچه­اش را می­شناسد، یهودی­ها می­دانستند که کار پیغمبر بالا می­گیرد. لذا ابوبکر و عمر را در دم و دستگاه پیغمبر اکرم فرستادند که بزرگ شوند، رشد پیدا کنند، یک روزی بتوانند مسیر اسلام و مسلمین را به انحراف بکشانند. جِبتَیها یعنی دو کاهن قریش. دو کسی که با برنامه­ریزی آمده بودند و اسلام را پذیرفته بودند.

تا حالا چند تا ویژگی شد؟ «صنمی قریش» صنم، یعنی بت. صَنمَین یعنی دو تا بت. وقتی مضاف قرار می­گیرد، نون، حذف می­شود، می­شود صنمَی. خدایا دو بت قریش را لعن کن. «وَ جِبتَیها» دو کاهن قریش را لعن کن. «و طاغوتَیها» طاغوت یعنی چی؟

امام صادق علیه السلام فرمودند: «کُلُّ حَاکِمٍ یَحْکُمُ بِغَیْرِ قَوْلِنَا أَهْلَ الْبَیْتِ فَهُوَ طَاغُوتٌ.» هر کسی که حکم­رانی کند به غیر قول ما اهل بیت، به غیر دستور ما اهل بیت، به غیر امر مستقیم ما اهل بیت، او طاغوت است. این دو نفر چرا طاغوت هستند؟ کجا پیغمبر فرمودند که ابوبکر بر مَسند خلافت بنشیند؟ چون امر کردند، حکم­رانی کردند به غیر دستور حضرات اهل بیت، اینها طاغوت هستند.

«وَ اِفکَیها» به امام صادق عرضه داشت آیا ممکن است مومن خسیس و بخیل باشد؟ فرمودند متاسفانه بله، ممکن است. گفتم آیا ممکن است مومنی ترسو باشد؟ فرمودند متاسفانه بله. گفتم آقا ممکن است مومنی دچار گناه زنا شود؟ فرمودند ممکن است. گفتم آقا آیا ممکن است مومن دروغ بگوید؟ حضرت فرمودند کلّا! مومن دروغ نمی­گوید. مومن هرچه باشد دروغ نمی­گوید؛ چرا که اگر تمام گناهان را در اتاقی بگذارند، کلید قفل تمام گناهان، دروغ است. لذا شیعیان ما اهل دروغ نیستند. فرمودند اگر دروغی از دهان کسی خارج شود، بوی تعفن دهان او به آسمان­ها می­رسد و ملائکه خدا را اذیت می­کند. دروغ می­شود «اِفک» دروغ­پردازی می­شود «اِفک.» خدایا لعن کن دو دروغ­پرداز بزرگ قریش را.

این دو نفر، مجموعۀ الرذائل بودند، اما در بین تمام رذائلشان، امیرالمومنین نیمه شب، در قنوت نماز شب، به این ویژگی که اینها دروغ­پردازان بزرگ قریش بودند، اشاره می­کند. چقدر اهمیت دارد. از همان ابتدا، اولین دروغی که در سقیفه گفتند.

تشکیل سقیفه بنی­ساعده برای دفاع از امیرالمومنین بود. یعنی اصل سقیفه، برای دفاع از مولا تشکیل شد. انصار در سقیفه جمع شده بودند که فعلا قدرت را دست بگیرند تا ابوبکر و عمر بر مَسند خلافت نَنشینند، سر مولا کمی خلوت شود، بیایند پرچم را به دستان مولا بدهند. اما همین سقیفه­ای که قصدشان پرچم دادن به دست امیرالمومنین بود، شد منشاء تمام اختلافات! چطور راه سقیفه عوض شد؟ با دروغی که عمر و ابوبکر گفتند.آنها با این دروغ وارد سقیفه شدند که درست است پیغمبر اکرم، علی را در غدیر خم ولیّ کرد و بیعت گرفت، اما بعدا پیغمبر اکرم فرمودند که نبوت و خلافت در یک خانواده جمع نخواهد شد. این اولین دروغی بود که گفتند. حالا چه کسی این جمله را از پیامبر شنیده است؟ ابوبکر گفت من شنیدم. عمر گفت من شنیدم. ابوعبیده جراح گفت من شنیدم. بشیر پدرِ نعمان بن بشیر، حاکم کوفه، که او هم یکی از همین منافقین بود و در تیم ابوبکر و عمر بود، گفت منم شنیدم. همه اراذل و اوباش! ثابت شد که پیغمبر اکرم بدا حاصل کردند و فرمودند دیگر علی خلیفه نیست. بعد می­آمدند روایت می­ساختند که عایشه می­گفت منم از پیغمبر اکرم این را شنیده­ام.

لذا پایه­های حکومت اینها بر دروغ بنا شده بود و یکی از کارهایی که اهل بیت علیهم السلام کردند، دست سقیفه را در این دروغ­ها رو کردند. برای اینکه آبروی آنها را در این دروغ ببرند که گفتند نبوت و خلافت در یک خانواده جمع نمی­شود، مولا در شورای شش نفره رفتند. گفتند آقا چرا رفتید؟ فرمودند چون عمر گفته بود نبوت و خلافت در یک خانواده جمع نمی­شود، من رفتم در شورای شش نفره که در تاریخ ثابت شود عمر دروغ گفت. شورای شش نفره یعنی هر کدام از این شش نفر می­توانند خلیفه شوند. یعنی عمر دارد می­گوید علی می­تواند خلیفه شود! این کجا، آن حرف کجا.

ماجرای ازدواج عمر با حضرت ام کلثوم یک دروغ بزرگ است که خود مخالفین هم نوشته­اند. نَوَوی می­گوید آن ام کلثوم دختر ابوبکر بود، نه دختر امیرالمومنین. اما می­بینیم ائمه علیهم السلام هیچ­گاه به صراحت این مسأله را انکار نمی­کنند. در کافی دو روایت داریم که طوری صحبت می­کنند که این مسأله به کلی رفع نشود و این شبهه بماند. چرا؟ چون خود عمر دروغ گفته است که از طرفی نبوت و خلافت در یک خانواده جمع نمی­شود، بعد آمده یک دروغی درست کرده که من با دختر علی ازدواج کردم. اگر با دختر علی ازدواج کردی، پس دیگر تو خلیفه نیستی. چون خودت گفتی خلافت و نبوت در یک خانواده جمع نمی­شود. اگر داماد حضرت زهرا سلام الله علیها شدی، پس نمی­توانی خلیفه باشی. خلافتِ تو باطل است.

ائمه علیهم السلام همیشه دنبال این بودند که دست سقیفه را رو کنند. لذا حضرت زهرا در مسجد فریاد زدند که ای قحافه­زاده بر من ده جواب/ در کدامین آیه آمد در کتاب/ تو ز بابایت شوی میراث بر/ من شوم محروم از ارث پدر. خدا گفته است «وَرِثَ سُلَیْمانُ داوُدَ.» (نمل/۱۶)

«وَ جِبتَیها وَ طاغُوتَیها وَ إِفکَیها» تا می­رسد به اینجا که «وَ إِبنَتَیهِما» به دو شخصیت مرموز سقیفه که تا قبل از دعای صنمی قریش، اینها برای خودشان تقدس داشتند. ناموس پیغمبر شمرده می­شدند. اما امیرالمومنین در این دعا تابوشکنی کردند. امیرالمومنین در این دعا نشان دادند که اینها نزد خدا هیچ ارزشی ندارند. بالاتر از فحش دادن، بالاتر از کتک زدن، لعن کردن است. یعنی اصلا استحقاق رحمت خدا را ندارند. لعن، بار معنایی خیلی بزرگی دارد. حضرت بعد از اینکه دو بت را لعن کردند، دو زن را لعن می­کنند که در آن زمانه این زن­ها «خُذُوا شَطْر دِینِکم مِنَ العَائِشَه» بودند. می­گفتند پیغمبر فرمودند بعد از من باید دین را از عایشه بگیرید. کسی بودند که خدا در قرآن فرموده است: «یَا نِسَاءَ النَّبِیِّ لَسْتُنَّ کَأَحَدٍ مِنَ النِّسَاءِ إِنِ اتَّقَیْتُنَّ…» (احزاب/۳۲) بعد امیرالمومنین می­فرمایند خدایا همان اندازه که ابوبکر و عمر را لعن می­کنی، دختران­شان را هم لعن کن. اینجا دیگر این فضا علیه حفصه و عایشه شکست. تا کار به جایی رسید که امام صادق فرمودند منِ امام صادق، بعد از هر نمازم حفصه و عایشه را لعن می­کنم، چرا که «کان قلبهُ کمرجل القین»  چرا که قلب عایشه به­مانند مذاب کوه آتشفشان، از بغض علی بن ابیطالب می­جوشید. همیشه می­گفت آرزو داشتم فاطمه را با دستان خودم دفن کنم. سجده می­کرد که خدایا ممنون توام که ضربت به فرق علی بن ابیطالب خورد. همیشه می­گفت آرزو داشتم خودم بودم که ضربه بر سر علی می­زدم. همیشه می­گفت خوشحالم از کشته شدن حضرت زهرا. آن عایشه­ای که بعد از شهادت حضرت زهرا، ابن ابی الحدید می­گوید در صورت امام حسن و امام حسین اظهار خوشحالی می­کرد. آن عایشه­ای که فرمودند «اِنّ عائشه کبیر جرمها، عظیم اثمها» گناهش بسیار بزرگ است «مَا أُهْرِقَتْ مِحْجَمَهُ دَمٍ» در طول تاریخ هیچ خونی ریخته نشده است «إِلَّا و اِثمُ ذلک فِی عُنقِها و عنق صاحِبَیها» گردن عایشه است و «صاحِبَیها» یعنی عایشه و دو رفیقش، ابوبکر و عمر.

اینجا فضای روایت عوض می­شود، محور می­شود عایشه! امیرالمومنین فرمودند «وَ لَهَا حُرْمَتُهَا الْأُولَى» عایشه حرمت اولش سر جایش است. یعنی حرمت ازدواجی که پیغمبر فرمودند با زنان پیغمبر نمی­شود ازدواج کرد و حرام است، آن حرمت سر جایش است، با اینکه من به نیابت از پیغمبر او را طلاق دادم. دیگر شرافت ام المومنین را ندارد. با این وجود حرمت ازدواج سر جایش است.

چرا پیغمبر با او ازدواج کردند؟ پیغمبر لب تر می­کردند بهترین زنان عرب و عجم در محضر پیغمبر اکرم صورت به خاک می­گذاشتند. چرا با او ازدواج کردند؟ امیرالمومنین سلام الله علیه فرمودند «لکنّ اللّه اِبتلاکم بها» خداوند متعال عایشه را وسیله امتحان مسلمان­ها قرار داد «لیعلم إیّاه تطیعون أم هی» تا اینکه مشخص شود خدا را اطاعت می­کنید یا عایشه را اطاعت می­کنید.

از حفصه هم بگوییم. آن خبیثه­ای که پشت خط مقدم، نیرو می­فرستاد برای عایشه که وسط معرکه بود. عایشه نامه­ای برای حفصه فرستاد که من علی را در جمل محاصره کردم، کار علی تمام است. حفصه مجلسی گرفت، مجلس شادی و فرح. رقاصه­ها می­رقصیدند و دف­زن­ها دف می­زدند که «ما الخبر ما الخبر علی کالاَشقر.» به مولا جسارت می­کردند. دست می­زدند و می­رقصیدند. جان عالم فدای حضرت ام کلثوم، وارد مجلس شدند، نقاب را از صورت برداشتند، تن حفصه ملعونه شروع کرد به لرزیدن.

بعد از «وَ إِبنَتَیهِما» امیرالمومنین سلام الله علیه شروع می­کنند یک به یک جرائم اینها را می­شمارند. «اللَّذینَ خالَفا أمرَک» مخالفت با امرت کردند «وَ أنکَرا وَحیَک وَ جَحَدا إِنعامَک وَ عَصَیا َرسُولَک» رسولت را عصیان کردند و مخالفت با امر پیغمبر اکرم انجام دادند. هرچه که پیغمبر گفته بود، اینها ۱۸۰ درجه عوض کردند. یک نمونه این بود که فرمودند «قُلْ لَا أَسْأَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْرًا إِلَّا الْمَوَدَّهَ فِی الْقُرْبَى» (شوری/۲۳) هیچ چیز از شما نمی­خواهم، فقط مودت به ذوی القُربای من. چه کردند؟ امام سجاد فرمودند اگر برعکس بود و پیغمبر فرموده بودند تا می­توانید به ذوی القربای من ظلم کنید «لَمَا ازْدادُوا عَلى ما فَعَلُوا بِنا» دیگر بیش از این نمی­شد به ما ظلم کنید.

اولین برنامه این بود که کلا اهل بیت را از روی کره زمین حذف کنند. در نامه­ای که عمر به معاویه نوشته است می­گوید برنامه ما این بود. اینها اصلا فکر نمی­کردند با حضرت زهرا مواجه شوند. حضرت فاطمه­ای که از آدمِ کور فرار می­کند، به پستوی خانه می­رود، چه کسی باورش می­شد حضرت زهرا جلوی در بیایند؟ گفت می­رویم دم درِ خانه، علی را بیرون می­کشیم، جمعیت هم که مفصل است. مثل ماجرای لیلۀ المبیت که گفتند پیغمبر را می­کشیم، بعد هم دیه­اش را تقسیم می­کنیم. یک نفر که نبود، می­گوییم چهل نفر کُشتند. بین جمعیت یکی یک چاقو می­زند، کار را تمام می­کنیم. ولی فاطمه جلوی در آمد، ۱۸۰ درجه برنامه­شان عوض شد. اینجا حضرت زهرا نگذاشتند که امیرالمومنین کشته شوند.

چند سال از آن ماجرا که گذشت، دوباره خواستند این نقشه را اجرایی کنند. اما امیرالمومنین در کربلا هم یک شیر دختر دارد به نام زینب کبری که زن مگو مردآفرین روزگار/ زن مگو بنت الادب، اُخت الوقار/ زن مگو چون مرتضی خیبر شکن/ التی خلعت من الحق رسن.. تا آمد یزید دستور بدهد که سر امام سجاد را جدا کنند، دیدند یک بانوی مخدّره بلند شد، خودش را روی امام سجاد انداخت. عرب آن موقع زن کشتن را بد می­دانست. زینب کبری گفت بیایید گردن مرا بزنید، بعد هر کاری که می­خواهید بکنید. اگر امام سجاد را می­کُشتند، تمام آل الله را می­کُشتند. اگر آل الله را می­کُشتند «لَساخت الارضُ باهلها.» یزید دید راهی ندارد برای کشتن امام سجاد، مگر اینکه زینب کبری را از سر راه بردارد. چه کنیم؟ همه را نشاند، گفت «رَأَیْتِ صُنْعَ اللَّهِ بِأَخِیک» باید حکم ارتداد زینب کبری را از دو لب خودش بیرون بکشیم. گفت زینب دیدی خدا با برادرت چی کار کرد؟ خواست چیزی بگوید که حضرت زینب حرفی بزند، بگوید زینب کبری مرتد شد، گردنش را بزنید. گفت دیدی خدا چطور ذلیل­تان کرد؟ «فقامت عقیلۀ بنی هاشم والله مَا رَأَیْتُ إِلَّا جَمِیلًا» به خدا جز زیبایی ندیدم.

در مقدمه خصائص زینبیه آمده است از قول آقا ضیاء عراقی که کسی که از قطیف داشت به مشهد امام رضا می­رفت. به عراق آمد که ائمه عراق را زیارت کند، بعد وارد ایران شود و به مشهد حضرت رضا سلام الله علیه برود. در راه دزدان زدند، اموالش را گرفتند. کف بیابان­ها سرش را بلند کرد گفت “یا بن الحسن” ما که نداریم به غیر از تو کس/ ای شه خوبان تو به فریاد رس/ ای مدنی برقع و مکی نقاب/ سایه نشین چند بود آفتاب/ تا تو ز ما روی نهان کرده­ای/ خون به دل پیر و جوان کرده­ای/ یا بن الحسن! یا بن الحسن! و گفت پیغمبر که گر کوبی دری/ عاقبت زان در برون آید سری؛ انقدر “یا بن الحسن” گفت، دید یک سید نورانی زیبا آمد، گفت چه کسی را صدا زدی؟ گفت امام زمانم را صدا می­زدم. گفت مشکلت چیست؟ گفت دزدها اموالم را بردند. من می­خواستم به مشهد بروم. می­خواستم پابوس علی بن موسی الرضا امام رئوف مشرف شوم، اموالمان را بردند. گفت عیبی ندارد. الان به سامرا نزدیک هستی. برو سامرا، برو نزد میرزا حسن شیرازی. گفت چه به او بگویم؟ گفت بگو مرا سید مهدی فرستاده است، گفته است بگو اموالم دستت است، یک مقداری­اش را به من بده، می­خواهم به مشهد امام رضا بروم. گفتم اموال شما دست میرزای شیرازی است؟ گفت بله. گفتم چه نشانه­ای به او بدهم که باورش شود؟ گفت این نشانه را به او بده بگو یک تابستانی، با ملا علی کَنی رفته بودی دمشق، در حرم عمه جانم زینب، خیلی شلوغ بود، وقتی که خلوت شد، تو عبایت را پهن کردی، جارو کشیدی، آشغال­های حرم را جمع کردی. ملا علی کَنی کمکت کرد. آن لحظه من نگاه کردم، به شما افتخار کردم که عالِم هستید و جاروکش حرم عمه جانم زینب کبری هستید. برو این نشانه را به او بگو. با خودش گفت نکند این سید، خودش امام زمان است؟ می­گوید رفتم نزد میرزای شیرازی، گفتم آقا چنین چیزی شده است. دیدم بلند شد چشم­های مرا بوسید. گفت هیچ کس جز من و ملای کَنی، آن شب در حرم نبود.

میرزای شیرازی با آن عظمتش اگر بخواهد یک کاری کند که در چشم امام زمان بیاید، باید جاروکشی حرم عمه سادات را کند! یا امام زمان، چو گذر کنی بر این ره/ نظری به زیر پا کن. بدنم، چشمم آلوده است. بی­قیمتم و جز تو خریدار ندارم. ولی یادم نمی­آید روزی من روی زمین بوده باشم و چشمم برای عمه­ات گریان نباشد. یا صاحب الزمان! ما چشم باز کردیم، به ما گفتند محنت کش روزگار، زینب زینب. هنوز دست راست و چپ­مان را بلد نبودیم، به ما گفتند ستم ندید کسی در جهان مطابق زینب.

امام زمان سینه­ی ما برای عمه جان­تان زینب سوخته است. «لولا الحجۀ لَساختِ الارضُ باهلها.»

نه تنها در شام، در خیمه­ها هم یک موقع شمر آمد، خنجرش را کشید.. آه و واویلا که شمر آمد میان خیمه­گاه، تیغ خونین در کف­ش.. تیغ خونین در کف شمر، زینب کبری نگاه می­کند، خون می­چکد، خون عزیزش حسین روی خنجر است. تا خواست امام سجاد را بکشد، دیدند زینب کبری خودش را انداخت. نامرد! بیمار است، داغدار است. نه تنها اینجا، یک جای دیگر هم جان حجت الله را نجات داد. کجا؟ آن جایی که بر لب دشمن تبسم آمده، دیدند اولین بار است زینب بین مردم آمده.. به قد و بالای برادرش نگاه کرد، دید هی روی زمین می­نشیند، هی بلند می­شود، دید دست به محاسنش می­کشد..

خیز و از جا آبرویم را بخر (بابا)/ عمه را از بین نامحرم ببر..

تصور کن یک بابای محاسن سفید، صورت روی صورت جوانش بگذارد، این جوان هم هی پایش را روی زمین می­کشد..

این بیابان جای خواب ناز نیست/ ایمن از صیاد تیرانداز نیست/ بردنت تا به حرم کار من و زینب نیست/ باید عباس بیاید..

علی اکبر پسرم.. ریز ریزی ولی عزیزی تو/ چه کنم از عبا نریزی تو..

گل باغ حسین را چیدند/ اشک چشم امام را دیدند/ آی مردم بلند گریه کنید/ چون به آقا بلند خندیدند.

اللهم عجّل لولیک الفرج

مطالب مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *