- تهران _ ۱۴۰۱ _ فاطمیه _۱۴۴۴
شرح دعای صنمی قریش
استاد اوجی شیرازی
فاطمیه ۱۴۴۴
جلسه اول: بیان مقدمات و مرور گذرا بر مباحث سالهای گذشته
اعوذ بالله من الشیطان اللّعین الرّجیم
اعوذ بولایتک یا مولای یا امیرالمومنین
بسم الله الرحمن الرحیم
الحمد لله الّذی نَوّرَ قلوبَنا بشعاع انوار المحبّۀ العلویه و جعلنا من المتمسّکین بالولایۀ المرتضویه الّذی فرضَ اللهُ مودّته علی العربیۀ و العجمیۀ ثم الصلاۀ و السّلام علی مُبلّغ الرسالات الالهیه سیدنا و نبینا ابی القاسم المصطفی محمد صلی الله علیه و آله القُرَشیّه سیّما اوّلهم مولانا امیرالمومنین و آخرهم بقیۀ الله فی الارضین و لعنۀ الله علی اعدائهم اجمعین.
اللهم کن لولیک الحجۀ بن الحسن، صلواتک علیه و علی آبائه، فی هذه السّاعه و فی کل ساعه، ولیاً و حافظاً و قائداً و ناصراً و دلیلاً و عیناً حتی تسکنه ارضک طوعا و تمتعه فیها طویلاً.
یا صاحب الزمان!
تا کی به پس پرده نهان چهره ماهت/ ای کاش که من هم بشوم دیده به راهت
بر خاکنشین سر کویت نظری کن/ تا اینکه شوم شاه ز یک لحظه نگاهت
والله که به زیبایی تو هیچ کسی نیست/ یوسف به تماشای رخت برده وِجاهت
مَتَی نَنْتَقِعُ مِنْ عَذْبِ مَائِکَ فَقَدْ طَالَ الصَّدَی، مَتَی نُغَادِیکَ وَ نُرَاوِحُکَ فَنَقِرّ عَیْنا، مَتى تَرانا وَ نَراکَ.
یا بن الحسن! یا بن الحسن!
بهرهی ما از عمرمان همین لحظاتی است که میگوییم یا بن الحسن!
یا أَیُّهَا النَّاسُ أَنْتُمُ الْفُقَراءُ إِلَى اللهِ وَ اللهُ هُوَ الْغَنِیُّ الْحَمِیدُ (فاطر/۱۵)
خدا را قسم میدهیم به آبرو و وِجاهت امیر عالم حضرت امیرالمومنین که فرج امام زمان را برساند.
سالهای غیبتشان را به ثانیه مبدل بفرماید.
اعمال و رفتار و گفتار و عقاید ما را مورد رضایت ولیاش قرار بدهد.
اللهم انا نسألک بروح علی بن ابیطالب علیهما السلام الذی لم یشرک بالله طرفۀ عینٍ ان تُعجّل فرج مولانا صاحب الزمان.
هدیه محضر امیر عوالم حضرت امیرالمومنین و سیدۀ نساء العالمین، جهت عرض ادب به محضر بقیۀ الله فی الارضین صلوات الله علیهم اجمعین صلواتی تقدیم کنید. اللهم صلّ علی محمد و آل محمد و عجّل فرجهم و اهلک عدوّهم.
«جاءَ جَبرئیلُ إلَى النَّبیِّ صلى الله علیه و آله فقال یا رسولَ الله، إنّ الله َ عزّوجلّ أرسَلَنی إلَیکَ بِهَدیَّهٍ لَم یُعطِها أحَداً قَبلَکَ.» جبرییل به محضر رسول خدا مشرف شد و عرضه داشت یا رسول الله، خداوند متعال یک هدیهای را به من داده است که به محضر شما تقدیم کنم و تا قبل از شما این هدیه به هیچکس داده نشده است.
_ ای جبرئیل این هدیه چیست؟
خداوند متعال برای شما صبر را فرستاده است «و اَحسنُ منه» بهتر از صبر هم به شما داده است: الرّضا، رضایتمندی نسبت به خداوند متعال.
بالاتر از رضایتمندی را هم برای شما فرستاده است: الزّهد، زاهد بودن.
بالاتر از زهد را فرستاده است: الاخلاص.
بالاتر از اخلاص را هم فرستاده است: الیقین.
بعد جبرئیل عرضه داشت: «یا رسول الله و هذا کُلُّهُ أغصانُ التَّوکُّل.» آن چیزی که انسان را هم زاهد میکند، هم مخلص میکند، هم اهل یقین میکند، هم صبور میکند، آن چیزی که انسان را به تمام مراتب میرساند، یک کلمه است: التوکّل. اینکه تکیه من به خدا باشد. اینکه بفهمم اگر تیغ عالم بجنبد ز جای/ نبُرد رگی تا نخواهد خدای، این میشود توکّل.
«و ما معنا التوکّل؟»
جبرییل عرضه داشت که معنای توکل این است که «العِلمُ بأنّ المَخلوقَ لا یَضُرُّ و لا یَنفَعُ، و لا یُعطی و لا یَمنَعُ، و استِعمالُ الیَأسِ مِن الخَلق.» چه جمله عجیبی است! این را بفهمم و در گوشت من، در پوست من، در تمام وجود من رخنه کند، برای من ملکه شود، این را بچشم، لمس کنم، حس کنم که هیچ مخلوقی نه میتواند به من آسیبی برساند و نه میتواند به من سودی برساند. اینکه از همه بِبُرم و چشمم به او باشد.
«الهی هَبْ لِی کَمالَ الْانْقِطاعَ الَیْک» خدایا به من عنایت کن که از همه ببرم و چشمم فقط به سمت تو باشد.
بعد فرمودند اگر بندهای این را فهمید دیگر «لَم یَعمَلْ لأحَدٍ سِوَى الله» هیچ انگیزهای ندارد بخواهد برای غیر خدا کار کند. چون غیر خدا کارهای نیست. چون غیر خدا قدرتی ندارد. چون غیر خدا جایگاهی ندارد. چون غیر خدا توانایی ندارد. «و لَم یَرْجُ لأحَدٍ سِوَى الله» در دلم هم به غیر خدا امیدی ندارم. «و لَم یَخَفْ لأحَدٍ سِوَى الله» دیگر از که بترسم؟ از چه بترسم؟ میدانم که کارگردان حقیقی عالم اوست. میدانم که اوست عزیز میکند. میدانم که اوست ذلیل میکند. اگر عالم جمع شوند کسی را بالا ببرند، او نخواهد، ذلیل است. اگر عالم جمع شوند کسی را ذلیل کنند، او نخواهد، عزیز است.
اینکه در تعقیب نماز عصر میخوانیم که امام صادق علیه السلام فرمودند: کسی که بعد از نماز عصرش این تعقیب را بخواند، ملائکه نامه اعمال بد او، گناهان او را پاره میکنند و از بین میبرند، محو میکنند. بالاترین درس اخلاق است که هر روز بعد از نماز عصر این تلنگر را به خودم بزنم که «اَسْتَغْفِرُ اللهَ الَّذِی لَا اِلهَ اِلّا هُوَ الْحَیّ الْقَیّومُ الرَّحْمنُ الرَّحِیمُ، ذُو الْجَلالِ وَالْاِکرامِ، وَ اَسْألُهُ اَنْ یتُوبَ عَلَیّ تَوْبَۀ عَبْدٍ ذَلِیلٍ…»
در اوج سُکرِ شهوتِ قدرت و توانایی که هستم، هر روز باید به خودم بگویم که ای بیچاره، ای «مَنِیٍّ یُمْنی»، ای ناتوان، توبۀَ عبدٍ ذلیلٍ، تو ذلیلی، خاضعٍ، تو خاضعی، فَقِیرٍ بَائِسٍ مِسْکینٍ مُسْتَکینٍ مُسْتَجِیرٍ. چقدر ما کوچکیم! چقدر ما حقیریم! چقدر ناتوانیم! «لَایمْلِک لِنَفْسِهِ نَفْعاً وَ لَا ضَرَّاً وَ لَا مَوْتاً وَ لَا حَیاۀً وَ لَا نُشُوراً.» نمیتوانم مالک حیات خودم باشم، در اوج اینکه دنیایم را آباد کردم، ناگهان بانگی برآمد خواجه مُرد و نمیتوانم مالک مرگ خودم باشم، هیچم، نابودم، ذلیلم، فقیرم، فقیر مطلق.
لذا خدا اینگونه میگوید: «یا أَیُّهَا النَّاسُ» ای مردم، همه مردم! «أَنْتُمُ الْفُقَراءُ إِلَى الله» (فاطر/۱۵) بفهمید یا نفهمید همهتان گدای خدایید. متوجه باشید یا نباشید، همهتان فقیر خدایید. «وَ اللهُ هُوَ الْغَنِیُّ الْحَمِیدُ.» اوست که غنی و بینیاز است. لذا باید دست به سمت او دراز کنیم. لذا باید چشمتان به دست او باشد. امیدتان تنها به او باشد که به عزت و جلالش قسم خورده است اگر بنده من به غیر من امید ببندد، به عزتم و جلالم امیدش را ناامید میکنم.
ما فقیر مطلق هستیم. هر دم و بازدممان محتاج او هستیم. آتش میسوزاند، او نخواهد، بر ابراهیم گلستان است. اگر این را بفهمم، در تمام لحظات زندگیام میدانم که باید دست گدایی به سمت او دراز کنم. وقتی که متوجه شدم واقعاً ناچیز هستم و اوست قدرت مطلق.
«یَا مُوسَى، سَلْنِی کُلَّمَا تَحْتَاجُ إِلَیْه.»
از بچگی شاید ده بار، شاید هزار بار این روایت را شنیدیم، ولی موشکافانه به آن نگاه کنیم. موسی از من بخواه هر چیزی که در زندگی مورد نیازت است. یعنی چی؟ یعنی اینکه «حَتَّى مِلْحَ عَجِینِک» داری غذا درست میکنی، نان درست میکنی، باید نمک به آن بزنی، بگو خدایا نمک را تو برسان. خدایا نمک میزنم، اما شوریاش را تو بده. «وَ عَلَفَ شَاتِک» داری گوسفندانت را به چرا میبری، بگو خدایا تو علوفه خوبی بر سر راه گوسفندان من قرار بده. حالا اینها مثال است، در هر حالی اینگونه باش. صبح که بیدار شدم بگویم خدایا من گدای توام، خدایا من محتاج توام، خدایا کار من، خدایا بچه من، خدایا زندگی من، خدایا تو غنی هستی، خدایا من فقیرم، خدایا من ناچیزم. این میشود دعا کردن. میشود «کُلَّمَا تَحْتَاجُ إِلَیْه.» هر چیزی که میخواهی، به خودم بگو.
یکی از شئونات حضرات آل الله این بود که به ما یاد بدهند چگونه باید با خدا سخن بگوییم. چگونه باید دعا کنیم. چگونه باید مناجات کنیم. اگر من خودم بخواهم با خدا حرف بزنم که بلد نیستم. من بخواهم با خدا حرف بزنم، تهاش این میشود که میگویم «تو کجایی که کنم شانه سرت.» او باید به من یاد بدهد که خدا کیست. فلاسفه و عرفا آخرش به کجا رسیدند؟ یا جان جانان، یا واجب الوجود. تهاش به این چیزها رسیدند. بروید الهی نامههایشان را بخوانید که مملو از کفریات است. ادب سخن گفتن را باید آل الله به ما یاد بدهند. چه معارفی داریم!
وقتی که از صبح تا شب در بازار و کار و خانه و…، دلها زنگار میگیرد، یکی از مهمترین عواملی که باعث میشود دلهای ما دوباره صیقلی و پاک شود، انس با مناجاتهاست. مأنوس بودن با صحیفه سجادیه است، با دعاهایی که مأثور است و از لبان حضرات آل الله خارج شده است. چون آنها خدا را شناختهاند. چون آنها میدانند که ما چگونه باید با خدا صحبت کنیم. چگونه باید با او مناجات کنیم.
«الهی ابوابُ السلاطین مُغلَقه و بابُکَ مَفْتُوحٌ لِلرَّاغِبین.»
«إلهِی أَلْبَسَتْنِی الْخَطایا ثَوْبَ مَذَلَّتِی.»
الله اکبر! حضرات اهل بیت در مناجات شعبانیه چه کردهاند!
«الهی اِنْ خَذَلْتَنی فَمَنْ ذَا الَّذی یَنْصُرُنی؟» خدایا اگر که تو مرا رها کنی، چه کسی مرا یاری میکند؟
«إِلَهِی إِنْ حَرَمْتَنِی فَمَنْ ذَا الَّذِی یَرْزُقُنِی؟» خدایا اگر تو به من رزق ندهی، چه کسی به من رزق میدهد؟
«الهی إن أدْخَلْتَنِی النّارَ أَعْلَمْتُ أهْلَها انّی اُحِبُّک.» اگر مرا در جهنم هم ببری، فریاد میزنم که خدایا من تو را دوست دارم. گیرم که شوم در قعر آتش، من گرفتار/ بُود در قلب آتش این شعارم/ خدایا من حسین را دوست دارم.
اهل بیت علیهم السلام چطور با خدا حرف زدن را یادمان دادند.
گیرم که برندم به سوی نار، به همه میگویم من تو را دوست داشتم. «الهی إن اَخَذْتَنی بِجُرمی» مرا مواخذه کن که من مجرم هستم اما «اَخذْتُکَ بِعَفْوِکْ» تو که مهربانی! تو که بخشندهای! «و إن اَخَذْتَنی بِذُنُوبی» بیا مرا مواخذه کن بهخاطر گناهانم اما «اَخَذْتُکَ بِمَغْفِرَتِک» داد میزنم تو بخشنده بودی! داد میزنم تو رحمان بودی! داد میزنم تو کریم بودی! داد میزنم تو خدای حسین بودی! داد میزنم تو علیآفرین و فاطمهآفرین بودی! به همه میگویم که من دوستت داشتم.
کجا چنین ادبیاتی پیدا میکنی؟ چنین لحن سخن گفتن با خدا را؟ دعا بخوانیم. مانوس با مفاتیح، مأنوس با صحیفه سجادیه باشیم. مأنوس با مناجاتها، با خمسۀ عشر، آن مناجاتهای ۱۵ گانه امام سجاد سلام الله علیه. واقعا غنی هستیم. سَلِ الْمَصانِعَ رَکْباً تَهیمُ فِی الْفَلَواتِ/ تو قدر آب چه دانی که در کنار فراتی/ تو در کنار فراتی، ندانی این معنی/ که اهل بادیه دانند قدر آب فرات.
اگر از حقیر فقیر سراپا تقصیر بپرسند بالاترین کتاب اخلاقی و درس اخلاق چیست؛ بدون مبالغه حقیقتاً خواهم گفت دعای مکارم الاخلاق است. چون اهل بیت علیهم السلام هم لحن صحبت با خدا را یادمان دادند، هم در قالب دعاها، معارف را به ما فهماندند. دعای مکارم الاخلاق را بخوانید.
«الهی لَا تَفْتِنِّی بِالِاسْتِعَانَهِ بِغَیْرِکَ إِذَا اضْطُرِرْتُ» خدایا امتحانم نکن که مضطر شوم، بخواهم از غیر تو خواهشی کنم.
«وَ لَا بِالْخُضُوعِ لِسُؤَالِ غَیْرِکَ إِذَا افْتَقَرْتُ» خدایا انقدر فقیر نشوم که بخواهم گردن در برابر غیر تو کج کنم. که اگر روزی در برابر غیر تو گردن کج کردم «فَأَسْتَحِقَّ بِذَلِک خِذْلَانَک وَ مَنْعَک وَ إِعْرَاضَک» این گردن کج کردن من در برابر غیر تو باعث میشود که تو مرا رها کنی، تو از من روی برگردانی. چقدر درس در یک فرمایش امام سجاد سلام الله علیه خوابیده است.
از جمله دعاهایی که معارف فراوانی در آن است، دعای صَنمَی قریش است. اگر کسی بپرسد بهترین منبعها و مآخذ برای فهم اتفاقاتی که بعد از شهادت رسول خدا افتاد و فتنههایی که رخ داد، چه منبعی است؟ قطعاً خواهم گفت دعای صَنمَی قریش. چون امیرالمومنین با آن سوز سینه اگر میخواستند مطلبی را بگویند، اصحاب و دور و بریهای حضرت را میکُشتند. اصلا نمیگذاشتند چیزی بگویند. چون تاریخ را فاتحان مینویسند. تاریخ را قدرتها مینویسند. باید فیلترها رد شود تا یک گزارش به دست نسلهای بعد برسد. چه کردند در این بحبوحه و در این فتنهها؟ امیرالمومنین با خدا حرف زدند و آن اتفاقاتی که افتاده بود، آن ظلمی که به بشریت شده بود، آن ظلمی که به اولاد مرتضی کردند؛ “خدا گواست به آل علی جفا کردند”، تمامش را نصف شب، در قالب مناجات به من و شما تذکر دادند. و بعد فرمودند کسی که این دعا را بخواند «کَمَن رمی..» بهمانند کسی است که «سبعین الف الف..» (در بعضی از روایات هفت میلیون یا هفتاد میلیون یا یک میلیون آمده است) بهمانند کسی است که میلیونها تیر در رکاب پیغمبر اکرم «فی غزوۀ بدر و احد و حنین» انداخته است. در این سه جنگ همراه پیغمبر اکرم بوده است و در راه او و در رکاب او تیر انداخته است. این برای کسی است که بگوید «اللّهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ العَن صَنَمَی قُرَیشٍ وَ جِبتَیها وَ طاغُوتَیها وَ إِفکَیها الی آخر.»
امیرالمومنین هم خودشان این دعا را خواندند و هم تشویق کردند که بگویید به شیعیان که این دعا را بخوانند. یک وقت میگویند فلان صلوات را بفرستی، فلان نماز را بخوانی، فلان ثواب را دارد. یک موقع میگویند «کَمَن رمی…» بهمانند کسی هستی.. یعنی نه تنها ثوابش را میبری، بلکه اثرش هم بر تو مترتب است.
لذا میبینید که علمای اَعلام در طول تاریخ، به جز این چند وقته که دینها تغییر کرده است، حلالها حرام شده است، حرامها حلال شده است، جای خوب و بد، جای عالم و جاهل، جای دنی و فاضل، جای طالِح و فاضل عوض شده است. همیشه علمای شیعه مراقبت بر این دعا میکردند.
مرحوم کفعمی میگوید که «مِن افضل الاذکار و مکنون الاسرار» از اسرار اهل بیت است، بالاترین ذکرهاست، بالاترین وردهاست، بالاترین دعاهاست، دعای صنمی قریش.
مرحوم سید بن طاووس در کتاب طُرَف به این دعا اشاره کرده است.
مرحوم ابوالسعادات صاحب «رشح الولاء فی شرح الدعاء» بر دعای صنمی قریش شرح نوشته است. استاد سید بن طاووس است، استاد خواجه نصیر است.
مرحوم علامه مجلسی رحمت الله علیه میگوید که از اسرار شیعه است و از دعاهایی است که شیعیان بر آن مراقبت کردند. «مِن ادعیۀ المشهوره» از دعاهایی است که ورد زبان بچههای شیعه است، ورد زبان زن و مرد و بزرگ و کوچک شیعیان است.
علمای ما در طول تاریخ بر این دعا تاکید میکردند. حتی مرحوم شیخ انصاری اعلی الله مقامه الشریف که یک فقیه سختگیر بوده است، در کتاب الصلاه که یک کتاب فقهی است، به دعای صنمی قریش استناد میکند. میدانید که فقها در مسائل فقهی خیلی سختگیر هستند، یعنی فیلترهای بسیار سختی دارند برای اینکه یک روایت را قبول کنند و به آن فتوا بدهند.
مرحوم بحرانی در کتاب تفسیر البرهان، جلد اول، به مناسبتی به دعای صنمی قریش استناد میکند.
مرحوم حسن بن سلیمان حلی در کتاب المُحتضر مینویسد که «کان یدعوا به امیرالمومنین فی قنوت صلواته» خیلی عجیب است. چیزی که معروف است، این است که امیرالمومنین در قنوت نماز وترشان این دعا را میخواندند. یعنی بهترین ساعات شب و روز که نیمه شب است. بهترین عمل که نماز شب است. گل نماز شب که نماز وتر است. گل نماز وتر که قنوت آن است. امیرالمومنین در گلِ گلِ گلِ گل، دعای صنمی قریش را میخواندند! این چیزی است که معروف است، اما مرحوم حلی میگوید «کان یدعوا به فی قنوت صلواته» کانَ یعنی همیشه، مداومت میکردند در قنوت هر نمازشان!
سعی کنیم حداقل در شبانه روز، قنوت یک نمازمان این دعای صنمی قریش باشد و آثارش را ببینیم. مادرانی که میخواهند بچه تربیت کنند، با صنمی قریش بچهها را شیر بدهند، با صنمی قریش بخوابانند، با صنمی قریش بچهها را مأنوس کنند. چرا که تولی و تبری در دعای صنمی قریش نهفته شده است.
مرحوم مجلسی میفرمایند که امیرالمومنین نه تنها در قنوت نمازهایشان، بلکه در شب و روز ورد زبانشان این دعا بود. یعنی حتی در غیر قنوت نمازها. عجیب است! مگر چه عظمتی دارد این دعا که انقدر تاکید شده است؟ لذا من و شما باید دنبال این باشیم که حضرت چه پیغامی برای ما داشتند؟ چه فتنه ها بود که سقیفه منحوس بنی ساعده به وجود آورد و امیرالمومنین سلام الله علیه در قالب این دعا، دست اینها را برای ما را کردند؟
«اللّهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ» با صلوات شروع میشود. در جلد ۹۲ بحارالانوار، مرحوم علامه مجلسی رحمت الله علیه، ۶۷ فضیلت برای صلوات ذکر کردهاند. که در گذشته مفصل فضائل صلوات را عرض کردیم.
وقتی من درودی بر حضرات اهل بیت علیهم السلام میفرستم، فکر نکنم که من کاری کردم. من که باشم که از آن خاطر عاطِر گذرم؟ در جامعه کبیره میخوانیم «اِنّ صَلاتِنَا عَلَیْکُمْ وَ ما خَصَّنا بِهِ مِنْ وِلایَتِکُمْ» نه تنها صلوات فرستادن ما، هر کاری برای ولایت شما میکنیم، هر قدمی که برمیداریم، اگر زیارتی میرویم، اگر روضهای میگیریم، اگر تولی و تبری داریم، «طیباً لِخَلْقِنَا وَ طَهارَهً لأِنْفُسِنَا وَ تَزْکِیَهً لَنا وَ کفّارَهً لِذُنُوبِنا» برای پاک شدن خودم است. میخواهم بگویم که یاغی نیام، ترحّمی ای پادشاه حُسن/ گردم کشیدهام که تماشا کنم تو را. میخواهم بگویم من هم شما را دوست دارم. میخواهم بگویم یوسف منم خریدار شما هستم؛ عین همان کنیزی که یک گل از باغ سیدالشهدا چید، به حضرت هدیه کرد. نخریده بود، از باغ خود حضرت چیده بود. آقا فرمودند هم آزاد هستی، هم باغ را به تو بخشیدم. «هکَذا أَدَّبَنا اللهُ.» خدا ما را اینطور بار آورده است.
معنای صلوات این است که درود بفرست و آثار صلوات هم این است که ما پاک میشویم. اصلا از آداب دعا همین است: «لا یَزالُ الدُّعاءُ مَحجوباً حَتّى یُصَلّى عَلى مُحَمَّدٍ و عَلى آلِ مُحَمَّدٍ.» همیشه دعاهای ما در یک پوشش و حجابی است. پوششی از گناهان یا اینکه بیآداب دعا میکنیم، اطراف دعاهای ماست. فرمودند این حجاب را بردارید، به ذکر صلاۀ علی محمد و آل محمد.
پس اول دعاها صلوات است، مثل همین دعای صنمی قریش که از یک طرف میگوییم خدایا بر جبههی پیغمبر و آل پیغمبر، رحمت و درودت را بفرست و بعد دقیقاً روبروی این جبهه و خط نصرت خداوند متعال، یک خطی است که خط شیطان است: «و العَن.» همانطور که بر پیغمبر و آل پیغمبر درود میفرستی، دو بت قریش را لعن کن. «و العَن» یعنی از رحمتت دور کن، مشمول عذابت قرار بده، «صَنمَی قریش» دو بت قریش را. چرا اینها صنمَی قریش هستند؟ میدانید تشبیه ارکانی دارد. میگوییم «علیٌ کالاسد.» علی بهمانند شیر است. مُشبّه چیست؟ علی. مُشبّهٌ به چیست؟ شیر. وجه شبه چیست؟ شجاعت. علی مانند شیر، شجاع است.
در دعای صنمی قریش، ابوبکر و عمر به چه چیزی تشبیه شدند؟ به دو بت. امیرالمومنین در همین یک کلمه معارفی را برای ما قرار دادند که این دو نفر، دو بت قریش هستند. مگر بت چه ویژگی دارد؟ بت، یک موجود سردِ بیخاصیتِ بیشخصیتِ بیفایدهای است که تبلیغات او را برای مردم به خدا تبدیل کرده است. لذا امام صادق علیه السلام فرمودند «ابوبکر و عمر صنما قریش» نه تنها در همین دعا، بلکه در روایات دیگر ما هم آمده است که ابوبکر و عمر دو بت قریش هستند، «اللّذانِ یَعبدونَهما» که مورد عبادت قریش و مردمان طرفدار سقیفه قرار گرفتند.
عمری که نه تنها در مراتب علمی میگفت «أَقِیلُونِی أَقِیلُونِی لَسْتُ بِخَیرِکمْ وَ عَلِیٌّ فِیکمْ» و «لَوْلا عَلِیٌّ لَهَلَکَ عُمَر»، بلکه خشونتش در حدی بود که کتاب السیرۀ النبویه مینویسد «الحبال و السّیاط کانتا مِن ادوات الحوار». ابن ابی الحدید سنّی معتزلی مینویسد «دره عمر اهیب من سیف حجاج» شلاق عمر مهیبتر از شمشیر حجاج بود.
اصلا لوگوی حکومت خلیفه، شلاق بود. بیدلیل شلاق میزد. یک موجود وحشی که هیچ بارش نبود. یک موجودی که اصلا کارش با شلاق بود. در کتب مخالفین است که فردی داشت خمیازه میکشید، دستش را بلند کرده بود خمیازه بکشد، عمر شروع کرد به شلاق زدن او. گفت چرا میزنی؟ گفت دستت را بالا میآوری، فقط باید دعا کنی، نباید خمیازه بکشی. چنین کسی بود! کسی بود که نه علمی داشت، نه ویژگی خوبی داشت، نه خانوادهای داشت. هیچی نداشت.
«صَنمَی قریش» یعنی ای شیعه مراقب باش، ای کسی که بعد از ۱۴۰۰ سال در محضر این دعا قرار گرفتی، مراقب باش وقتی که تبلیغات میتواند عمر را به بت تبدیل کند، نکند کسی را برای تو بت کند! نکند کسی را برای تو بزرگ کند! امام صادق فرمودند «لا تُمَکِّنِ الغُواهَ مِن سَمعِک.» نگذار غُواۀ، فُسّاق، کسانی که بویی از خداوند نبردند، بر گوش تو مسلط شوند. چرا که «السّمعُ باب القلب.» گوش، درب قلب است. اگر که گوش بچهات را گذاشتی پای تلویزیون و اینترنت و در هر مدرسهای، نزد هر استادی، پای هر منبری او را گذاشتی و هرچیزی به قلبش وارد شد، معلوم است که دلش هم سمت اینها میرود. یکبار هم مردمان گوششان را دست افرادی سپردند به نام افراد سقیفه، ابوبکر و عمر را برای آنها بت کردند.
خدایا لعن کن، یعنی از رحمتت دور کن. چرا از رحمتت دور کن؟ چون خداوند متعال خودش فرموده است «أُولَئِکَ یَلْعَنُهُمُ اللهُ وَ یَلْعَنُهُمُ اللَّاعِنُونَ.» (بقره/۱۵۹)
حضرت چهار ویژگی برای این دو بیشرف میفرمایند، بعد شروع میکنند یک به یک خیانتهای اینها، یک به یک جرائم اینها را در دادگاه عدل الهی میشمارند.
ابتدا چهار ویژگی مهم این دو نفر را میگویند: «صَنمَی قریش» دو بت هستند.
چطور بت هستند؟ یک موجود بیخاصیت و بیشخصیت که تبدیل به بت شده است. چطور بت شده است؟ خداوند متعال میفرماید «أَلَمْ أَعْهَدْ إِلَیْکُمْ یَا بَنِی آدَمَ أَنْ لَا تَعْبُدُوا الشَّیْطَانَ إِنَّهُ لَکُمْ عَدُوٌّ مُبِینٌ.» (یس/۶۰) ای بنی آدم، مگر به شما نگفتم شیطان را عبادت نکنید؟ کسی شیطان را عبادت نمیکند. کسانی هم که شیطان پرست هستند، نمیگویند شیطان خالق ماست؛ میگویند بهمانند شیطان، پستی و پلشتی کنیم. امام صادق فرمودند اگر از غیر خدا و رسول خدا اطاعت کنی و اگر ولایت غیر خدا و رسول خدا را بپذیری، بهمانند این است که شیطان را عبادت کردهای. بعد فرمودند مردم، ابوبکر و عمر را میپرستیدند، به معنای این است که مطیع محض آنها بودند، ابوبکر و عمر را ولیّ خود میدانستند.
«وَ جِبتَیها» جِبت هستند. جِبت چهار معنا دارد. یک معنا این است که اینها کاهن بودند. با شیطان در ارتباط بودند. انشاءالله مفصل در این دهه ارتباط سقیفه با شیطان و یهود را اشاره خواهم کردم.
امام زمان در سن چهار سالگی به سعد بن عبدالله اشعری قمی فرمودند: ای سعد بن عبدالله، ابوبکر و عمر با کاهنان یهود در ارتباط بودند. با کسانی که «یَعْرِفُونَهُ کَما یَعْرِفُونَ أَبْناءَهُمْ» (بقره/۱۴۶) عین پدری که بچهاش را میشناسد، یهودیها میدانستند که کار پیغمبر بالا میگیرد. لذا ابوبکر و عمر را در دم و دستگاه پیغمبر اکرم فرستادند که بزرگ شوند، رشد پیدا کنند، یک روزی بتوانند مسیر اسلام و مسلمین را به انحراف بکشانند. جِبتَیها یعنی دو کاهن قریش. دو کسی که با برنامهریزی آمده بودند و اسلام را پذیرفته بودند.
تا حالا چند تا ویژگی شد؟ «صنمی قریش» صنم، یعنی بت. صَنمَین یعنی دو تا بت. وقتی مضاف قرار میگیرد، نون، حذف میشود، میشود صنمَی. خدایا دو بت قریش را لعن کن. «وَ جِبتَیها» دو کاهن قریش را لعن کن. «و طاغوتَیها» طاغوت یعنی چی؟
امام صادق علیه السلام فرمودند: «کُلُّ حَاکِمٍ یَحْکُمُ بِغَیْرِ قَوْلِنَا أَهْلَ الْبَیْتِ فَهُوَ طَاغُوتٌ.» هر کسی که حکمرانی کند به غیر قول ما اهل بیت، به غیر دستور ما اهل بیت، به غیر امر مستقیم ما اهل بیت، او طاغوت است. این دو نفر چرا طاغوت هستند؟ کجا پیغمبر فرمودند که ابوبکر بر مَسند خلافت بنشیند؟ چون امر کردند، حکمرانی کردند به غیر دستور حضرات اهل بیت، اینها طاغوت هستند.
«وَ اِفکَیها» به امام صادق عرضه داشت آیا ممکن است مومن خسیس و بخیل باشد؟ فرمودند متاسفانه بله، ممکن است. گفتم آیا ممکن است مومنی ترسو باشد؟ فرمودند متاسفانه بله. گفتم آقا ممکن است مومنی دچار گناه زنا شود؟ فرمودند ممکن است. گفتم آقا آیا ممکن است مومن دروغ بگوید؟ حضرت فرمودند کلّا! مومن دروغ نمیگوید. مومن هرچه باشد دروغ نمیگوید؛ چرا که اگر تمام گناهان را در اتاقی بگذارند، کلید قفل تمام گناهان، دروغ است. لذا شیعیان ما اهل دروغ نیستند. فرمودند اگر دروغی از دهان کسی خارج شود، بوی تعفن دهان او به آسمانها میرسد و ملائکه خدا را اذیت میکند. دروغ میشود «اِفک» دروغپردازی میشود «اِفک.» خدایا لعن کن دو دروغپرداز بزرگ قریش را.
این دو نفر، مجموعۀ الرذائل بودند، اما در بین تمام رذائلشان، امیرالمومنین نیمه شب، در قنوت نماز شب، به این ویژگی که اینها دروغپردازان بزرگ قریش بودند، اشاره میکند. چقدر اهمیت دارد. از همان ابتدا، اولین دروغی که در سقیفه گفتند.
تشکیل سقیفه بنیساعده برای دفاع از امیرالمومنین بود. یعنی اصل سقیفه، برای دفاع از مولا تشکیل شد. انصار در سقیفه جمع شده بودند که فعلا قدرت را دست بگیرند تا ابوبکر و عمر بر مَسند خلافت نَنشینند، سر مولا کمی خلوت شود، بیایند پرچم را به دستان مولا بدهند. اما همین سقیفهای که قصدشان پرچم دادن به دست امیرالمومنین بود، شد منشاء تمام اختلافات! چطور راه سقیفه عوض شد؟ با دروغی که عمر و ابوبکر گفتند.آنها با این دروغ وارد سقیفه شدند که درست است پیغمبر اکرم، علی را در غدیر خم ولیّ کرد و بیعت گرفت، اما بعدا پیغمبر اکرم فرمودند که نبوت و خلافت در یک خانواده جمع نخواهد شد. این اولین دروغی بود که گفتند. حالا چه کسی این جمله را از پیامبر شنیده است؟ ابوبکر گفت من شنیدم. عمر گفت من شنیدم. ابوعبیده جراح گفت من شنیدم. بشیر پدرِ نعمان بن بشیر، حاکم کوفه، که او هم یکی از همین منافقین بود و در تیم ابوبکر و عمر بود، گفت منم شنیدم. همه اراذل و اوباش! ثابت شد که پیغمبر اکرم بدا حاصل کردند و فرمودند دیگر علی خلیفه نیست. بعد میآمدند روایت میساختند که عایشه میگفت منم از پیغمبر اکرم این را شنیدهام.
لذا پایههای حکومت اینها بر دروغ بنا شده بود و یکی از کارهایی که اهل بیت علیهم السلام کردند، دست سقیفه را در این دروغها رو کردند. برای اینکه آبروی آنها را در این دروغ ببرند که گفتند نبوت و خلافت در یک خانواده جمع نمیشود، مولا در شورای شش نفره رفتند. گفتند آقا چرا رفتید؟ فرمودند چون عمر گفته بود نبوت و خلافت در یک خانواده جمع نمیشود، من رفتم در شورای شش نفره که در تاریخ ثابت شود عمر دروغ گفت. شورای شش نفره یعنی هر کدام از این شش نفر میتوانند خلیفه شوند. یعنی عمر دارد میگوید علی میتواند خلیفه شود! این کجا، آن حرف کجا.
ماجرای ازدواج عمر با حضرت ام کلثوم یک دروغ بزرگ است که خود مخالفین هم نوشتهاند. نَوَوی میگوید آن ام کلثوم دختر ابوبکر بود، نه دختر امیرالمومنین. اما میبینیم ائمه علیهم السلام هیچگاه به صراحت این مسأله را انکار نمیکنند. در کافی دو روایت داریم که طوری صحبت میکنند که این مسأله به کلی رفع نشود و این شبهه بماند. چرا؟ چون خود عمر دروغ گفته است که از طرفی نبوت و خلافت در یک خانواده جمع نمیشود، بعد آمده یک دروغی درست کرده که من با دختر علی ازدواج کردم. اگر با دختر علی ازدواج کردی، پس دیگر تو خلیفه نیستی. چون خودت گفتی خلافت و نبوت در یک خانواده جمع نمیشود. اگر داماد حضرت زهرا سلام الله علیها شدی، پس نمیتوانی خلیفه باشی. خلافتِ تو باطل است.
ائمه علیهم السلام همیشه دنبال این بودند که دست سقیفه را رو کنند. لذا حضرت زهرا در مسجد فریاد زدند که ای قحافهزاده بر من ده جواب/ در کدامین آیه آمد در کتاب/ تو ز بابایت شوی میراث بر/ من شوم محروم از ارث پدر. خدا گفته است «وَرِثَ سُلَیْمانُ داوُدَ.» (نمل/۱۶)
«وَ جِبتَیها وَ طاغُوتَیها وَ إِفکَیها» تا میرسد به اینجا که «وَ إِبنَتَیهِما» به دو شخصیت مرموز سقیفه که تا قبل از دعای صنمی قریش، اینها برای خودشان تقدس داشتند. ناموس پیغمبر شمرده میشدند. اما امیرالمومنین در این دعا تابوشکنی کردند. امیرالمومنین در این دعا نشان دادند که اینها نزد خدا هیچ ارزشی ندارند. بالاتر از فحش دادن، بالاتر از کتک زدن، لعن کردن است. یعنی اصلا استحقاق رحمت خدا را ندارند. لعن، بار معنایی خیلی بزرگی دارد. حضرت بعد از اینکه دو بت را لعن کردند، دو زن را لعن میکنند که در آن زمانه این زنها «خُذُوا شَطْر دِینِکم مِنَ العَائِشَه» بودند. میگفتند پیغمبر فرمودند بعد از من باید دین را از عایشه بگیرید. کسی بودند که خدا در قرآن فرموده است: «یَا نِسَاءَ النَّبِیِّ لَسْتُنَّ کَأَحَدٍ مِنَ النِّسَاءِ إِنِ اتَّقَیْتُنَّ…» (احزاب/۳۲) بعد امیرالمومنین میفرمایند خدایا همان اندازه که ابوبکر و عمر را لعن میکنی، دخترانشان را هم لعن کن. اینجا دیگر این فضا علیه حفصه و عایشه شکست. تا کار به جایی رسید که امام صادق فرمودند منِ امام صادق، بعد از هر نمازم حفصه و عایشه را لعن میکنم، چرا که «کان قلبهُ کمرجل القین» چرا که قلب عایشه بهمانند مذاب کوه آتشفشان، از بغض علی بن ابیطالب میجوشید. همیشه میگفت آرزو داشتم فاطمه را با دستان خودم دفن کنم. سجده میکرد که خدایا ممنون توام که ضربت به فرق علی بن ابیطالب خورد. همیشه میگفت آرزو داشتم خودم بودم که ضربه بر سر علی میزدم. همیشه میگفت خوشحالم از کشته شدن حضرت زهرا. آن عایشهای که بعد از شهادت حضرت زهرا، ابن ابی الحدید میگوید در صورت امام حسن و امام حسین اظهار خوشحالی میکرد. آن عایشهای که فرمودند «اِنّ عائشه کبیر جرمها، عظیم اثمها» گناهش بسیار بزرگ است «مَا أُهْرِقَتْ مِحْجَمَهُ دَمٍ» در طول تاریخ هیچ خونی ریخته نشده است «إِلَّا و اِثمُ ذلک فِی عُنقِها و عنق صاحِبَیها» گردن عایشه است و «صاحِبَیها» یعنی عایشه و دو رفیقش، ابوبکر و عمر.
اینجا فضای روایت عوض میشود، محور میشود عایشه! امیرالمومنین فرمودند «وَ لَهَا حُرْمَتُهَا الْأُولَى» عایشه حرمت اولش سر جایش است. یعنی حرمت ازدواجی که پیغمبر فرمودند با زنان پیغمبر نمیشود ازدواج کرد و حرام است، آن حرمت سر جایش است، با اینکه من به نیابت از پیغمبر او را طلاق دادم. دیگر شرافت ام المومنین را ندارد. با این وجود حرمت ازدواج سر جایش است.
چرا پیغمبر با او ازدواج کردند؟ پیغمبر لب تر میکردند بهترین زنان عرب و عجم در محضر پیغمبر اکرم صورت به خاک میگذاشتند. چرا با او ازدواج کردند؟ امیرالمومنین سلام الله علیه فرمودند «لکنّ اللّه اِبتلاکم بها» خداوند متعال عایشه را وسیله امتحان مسلمانها قرار داد «لیعلم إیّاه تطیعون أم هی» تا اینکه مشخص شود خدا را اطاعت میکنید یا عایشه را اطاعت میکنید.
از حفصه هم بگوییم. آن خبیثهای که پشت خط مقدم، نیرو میفرستاد برای عایشه که وسط معرکه بود. عایشه نامهای برای حفصه فرستاد که من علی را در جمل محاصره کردم، کار علی تمام است. حفصه مجلسی گرفت، مجلس شادی و فرح. رقاصهها میرقصیدند و دفزنها دف میزدند که «ما الخبر ما الخبر علی کالاَشقر.» به مولا جسارت میکردند. دست میزدند و میرقصیدند. جان عالم فدای حضرت ام کلثوم، وارد مجلس شدند، نقاب را از صورت برداشتند، تن حفصه ملعونه شروع کرد به لرزیدن.
بعد از «وَ إِبنَتَیهِما» امیرالمومنین سلام الله علیه شروع میکنند یک به یک جرائم اینها را میشمارند. «اللَّذینَ خالَفا أمرَک» مخالفت با امرت کردند «وَ أنکَرا وَحیَک وَ جَحَدا إِنعامَک وَ عَصَیا َرسُولَک» رسولت را عصیان کردند و مخالفت با امر پیغمبر اکرم انجام دادند. هرچه که پیغمبر گفته بود، اینها ۱۸۰ درجه عوض کردند. یک نمونه این بود که فرمودند «قُلْ لَا أَسْأَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْرًا إِلَّا الْمَوَدَّهَ فِی الْقُرْبَى» (شوری/۲۳) هیچ چیز از شما نمیخواهم، فقط مودت به ذوی القُربای من. چه کردند؟ امام سجاد فرمودند اگر برعکس بود و پیغمبر فرموده بودند تا میتوانید به ذوی القربای من ظلم کنید «لَمَا ازْدادُوا عَلى ما فَعَلُوا بِنا» دیگر بیش از این نمیشد به ما ظلم کنید.
اولین برنامه این بود که کلا اهل بیت را از روی کره زمین حذف کنند. در نامهای که عمر به معاویه نوشته است میگوید برنامه ما این بود. اینها اصلا فکر نمیکردند با حضرت زهرا مواجه شوند. حضرت فاطمهای که از آدمِ کور فرار میکند، به پستوی خانه میرود، چه کسی باورش میشد حضرت زهرا جلوی در بیایند؟ گفت میرویم دم درِ خانه، علی را بیرون میکشیم، جمعیت هم که مفصل است. مثل ماجرای لیلۀ المبیت که گفتند پیغمبر را میکشیم، بعد هم دیهاش را تقسیم میکنیم. یک نفر که نبود، میگوییم چهل نفر کُشتند. بین جمعیت یکی یک چاقو میزند، کار را تمام میکنیم. ولی فاطمه جلوی در آمد، ۱۸۰ درجه برنامهشان عوض شد. اینجا حضرت زهرا نگذاشتند که امیرالمومنین کشته شوند.
چند سال از آن ماجرا که گذشت، دوباره خواستند این نقشه را اجرایی کنند. اما امیرالمومنین در کربلا هم یک شیر دختر دارد به نام زینب کبری که زن مگو مردآفرین روزگار/ زن مگو بنت الادب، اُخت الوقار/ زن مگو چون مرتضی خیبر شکن/ التی خلعت من الحق رسن.. تا آمد یزید دستور بدهد که سر امام سجاد را جدا کنند، دیدند یک بانوی مخدّره بلند شد، خودش را روی امام سجاد انداخت. عرب آن موقع زن کشتن را بد میدانست. زینب کبری گفت بیایید گردن مرا بزنید، بعد هر کاری که میخواهید بکنید. اگر امام سجاد را میکُشتند، تمام آل الله را میکُشتند. اگر آل الله را میکُشتند «لَساخت الارضُ باهلها.» یزید دید راهی ندارد برای کشتن امام سجاد، مگر اینکه زینب کبری را از سر راه بردارد. چه کنیم؟ همه را نشاند، گفت «رَأَیْتِ صُنْعَ اللَّهِ بِأَخِیک» باید حکم ارتداد زینب کبری را از دو لب خودش بیرون بکشیم. گفت زینب دیدی خدا با برادرت چی کار کرد؟ خواست چیزی بگوید که حضرت زینب حرفی بزند، بگوید زینب کبری مرتد شد، گردنش را بزنید. گفت دیدی خدا چطور ذلیلتان کرد؟ «فقامت عقیلۀ بنی هاشم والله مَا رَأَیْتُ إِلَّا جَمِیلًا» به خدا جز زیبایی ندیدم.
در مقدمه خصائص زینبیه آمده است از قول آقا ضیاء عراقی که کسی که از قطیف داشت به مشهد امام رضا میرفت. به عراق آمد که ائمه عراق را زیارت کند، بعد وارد ایران شود و به مشهد حضرت رضا سلام الله علیه برود. در راه دزدان زدند، اموالش را گرفتند. کف بیابانها سرش را بلند کرد گفت “یا بن الحسن” ما که نداریم به غیر از تو کس/ ای شه خوبان تو به فریاد رس/ ای مدنی برقع و مکی نقاب/ سایه نشین چند بود آفتاب/ تا تو ز ما روی نهان کردهای/ خون به دل پیر و جوان کردهای/ یا بن الحسن! یا بن الحسن! و گفت پیغمبر که گر کوبی دری/ عاقبت زان در برون آید سری؛ انقدر “یا بن الحسن” گفت، دید یک سید نورانی زیبا آمد، گفت چه کسی را صدا زدی؟ گفت امام زمانم را صدا میزدم. گفت مشکلت چیست؟ گفت دزدها اموالم را بردند. من میخواستم به مشهد بروم. میخواستم پابوس علی بن موسی الرضا امام رئوف مشرف شوم، اموالمان را بردند. گفت عیبی ندارد. الان به سامرا نزدیک هستی. برو سامرا، برو نزد میرزا حسن شیرازی. گفت چه به او بگویم؟ گفت بگو مرا سید مهدی فرستاده است، گفته است بگو اموالم دستت است، یک مقداریاش را به من بده، میخواهم به مشهد امام رضا بروم. گفتم اموال شما دست میرزای شیرازی است؟ گفت بله. گفتم چه نشانهای به او بدهم که باورش شود؟ گفت این نشانه را به او بده بگو یک تابستانی، با ملا علی کَنی رفته بودی دمشق، در حرم عمه جانم زینب، خیلی شلوغ بود، وقتی که خلوت شد، تو عبایت را پهن کردی، جارو کشیدی، آشغالهای حرم را جمع کردی. ملا علی کَنی کمکت کرد. آن لحظه من نگاه کردم، به شما افتخار کردم که عالِم هستید و جاروکش حرم عمه جانم زینب کبری هستید. برو این نشانه را به او بگو. با خودش گفت نکند این سید، خودش امام زمان است؟ میگوید رفتم نزد میرزای شیرازی، گفتم آقا چنین چیزی شده است. دیدم بلند شد چشمهای مرا بوسید. گفت هیچ کس جز من و ملای کَنی، آن شب در حرم نبود.
میرزای شیرازی با آن عظمتش اگر بخواهد یک کاری کند که در چشم امام زمان بیاید، باید جاروکشی حرم عمه سادات را کند! یا امام زمان، چو گذر کنی بر این ره/ نظری به زیر پا کن. بدنم، چشمم آلوده است. بیقیمتم و جز تو خریدار ندارم. ولی یادم نمیآید روزی من روی زمین بوده باشم و چشمم برای عمهات گریان نباشد. یا صاحب الزمان! ما چشم باز کردیم، به ما گفتند محنت کش روزگار، زینب زینب. هنوز دست راست و چپمان را بلد نبودیم، به ما گفتند ستم ندید کسی در جهان مطابق زینب.
امام زمان سینهی ما برای عمه جانتان زینب سوخته است. «لولا الحجۀ لَساختِ الارضُ باهلها.»
نه تنها در شام، در خیمهها هم یک موقع شمر آمد، خنجرش را کشید.. آه و واویلا که شمر آمد میان خیمهگاه، تیغ خونین در کفش.. تیغ خونین در کف شمر، زینب کبری نگاه میکند، خون میچکد، خون عزیزش حسین روی خنجر است. تا خواست امام سجاد را بکشد، دیدند زینب کبری خودش را انداخت. نامرد! بیمار است، داغدار است. نه تنها اینجا، یک جای دیگر هم جان حجت الله را نجات داد. کجا؟ آن جایی که بر لب دشمن تبسم آمده، دیدند اولین بار است زینب بین مردم آمده.. به قد و بالای برادرش نگاه کرد، دید هی روی زمین مینشیند، هی بلند میشود، دید دست به محاسنش میکشد..
خیز و از جا آبرویم را بخر (بابا)/ عمه را از بین نامحرم ببر..
تصور کن یک بابای محاسن سفید، صورت روی صورت جوانش بگذارد، این جوان هم هی پایش را روی زمین میکشد..
این بیابان جای خواب ناز نیست/ ایمن از صیاد تیرانداز نیست/ بردنت تا به حرم کار من و زینب نیست/ باید عباس بیاید..
علی اکبر پسرم.. ریز ریزی ولی عزیزی تو/ چه کنم از عبا نریزی تو..
گل باغ حسین را چیدند/ اشک چشم امام را دیدند/ آی مردم بلند گریه کنید/ چون به آقا بلند خندیدند.
اللهم عجّل لولیک الفرج