- تهران _ ۱۴۰۱ _ فاطمیه _۱۴۴۴
شرح دعای صنمی قریش
استاد اوجی شیرازی
فاطمیه ۱۴۴۴
جلسه چهارم: تلاش ابلیس برای نابودی امام عصر علیه السلام و همدستی او با سران سقیفه
اعوذ بالله من الشیطان اللّعین الرّجیم
اعوذ بولایتک یا مولای یا امیرالمومنین
بسم الله الرحمن الرحیم
الحمد لله الّذی نَوّرَ قلوبَنا بشعاع انوار المحبّۀ العلویه و جعلنا من المتمسّکین بالولایۀ المرتضویه الّذی فرضَ اللهُ مودّته علی العربیۀ و العجمیۀ ثم الصلاۀ و السّلام علی مُبلّغ الرّسالات الالهیّه سیدنا و نبینا ابی القاسم المصطفی محمد صلی الله علیه و آله القُرَشیّه سیّما اوّلهم مولانا امیرالمومنین و آخرهم بقیۀ الله فی الارضین و لعنۀ الله علی اعدائهم اجمعین.
اللهم کن لولیک الحجۀ بن الحسن، صلواتک علیه و علی آبائه، فی هذه الساعه و فی کل ساعه، ولیاً و حافظاً و قائداً و ناصراً و دلیلاً و عیناً حتی تسکنه ارضک طوعا و تمتعه فیها طویلاً.
یا صاحب الزمان!
اگر هنوز شام ما سحر به نور تو نشد/ هنوز کوچههای ما پر از عبور تو نشد
دلیلِ فاصله شده گناه بیشمار ما/ که سینههای ما دمی اسیر شور تو نشد
چه انتظار ندبهای که آخِر توسّلات/ حوائج دل همه فقط ظهور تو نشد
چقدر پیش چشمتان گناه کردهایم و/ کسی به فکر غربت دل صبور تو نشد.
یا بن الحسن! یا بن الحسن!
أَلَمْ أَعْهَدْ إِلَیْکُمْ یَا بَنِی آدَمَ أَنْ لَا تَعْبُدُوا الشَّیْطَانَ إِنَّهُ لَکُمْ عَدُوٌّ مُبِینٌ (یس/۶۰)
خدا را قسم میدهیم به آبروی امیرالمومنین که فرج امام زمان را برساند.
سالهای غیبتشان را به ثانیه مبدل بفرماید.
اعمال و رفتار و گفتار و عقاید ما را مورد رضایت ولیاش قرار بدهد.
اللهم انا نسألک بروح علی بن ابیطالب علیه السلام الذی لم یشرک بالله طرفۀ عینٍ ان تُعجّل فرج مولانا صاحب الزمان.
هدیه محضر امیر عوالم حضرت امیرالمومنین و سیدۀ نساء العالمین، جهت عرض ادب به محضر بقیۀ الله فی الارضین صلوات الله علیهم اجمعین صلواتی تقدیم کنید. اللهم صلّ علی محمد و آل محمد و عجّل فرجهم و اهلک عدوّهم.
امیر عالم حضرت امیرالمومنین سلام الله علیه فرمودند: تمام حکومت و حکمرانی بر شما، برای منِ علی بن ابیطالب کمارزشتر است «مِنْ عَفْطَهِ عَنْزٍ» از آب بینی بز. الان آب بینی بز را بیاورند، شما چقدر برایش پول میدهی؟ پول که نمیدهی هیچ، اگر مجانی هم به ما بدهند، قبول نمیکنیم. امیرالمومنین فرمودند این قدرت و حکومت ظاهری برای من علی بن ابیطالب، به این اندازه بلکه کمتر از این هم ارزش ندارد.
و فرمودند: اگر تمام زیباییهای دنیا، تمام قدرتها، تمام شهوتها، تمام لذتها را برای من بیاورند و طرف دیگری چه باشد؟ «عِرَاقِ خِنزیرٍ فی یَدِ مَجذومٍ» عرق خوک در دست جذامی، برای من علی بن ابیطالب بهمانند این است.
در ایامی که خلافت را از امیرالمومنین علیه السلام غصب کردند، چه چیزی را از مولا گرفتند؟ آیا آن امامت الهیه را از مولا گرفتند یا آن خلافت ظاهری را گرفتند؟ البته خلافت را ظاهری را گرفتند. امامت الهیه که قابلیت عزل ندارد. کسی نمیتواند بگیرد. یعنی تهِ تهاش عمر و ابیبکر چه کردند؟ خودشان آمدند بر منصب قدرت نشستند، امیرالمومنین را کنار زدند. این منصب قدرت را هم که خود مولا فرمودند برای من بهمانند آب بینی بز بلکه کم ارزشتر است.
پس شما چرا انقدر سر و صدا میکنید؟ انقدر عالم و آدم را به هم میدوزید برای اینکه یک چیز کم ارزش به فرمودهی خود مولا را از ایشان گرفتند؟ دعوایی بود ۱۴۰۰ سال پیش؛ خود حضرت هم فرمودند که برای من بیارزش است. خلافت ظاهری، غصب شد، گرفته شد، امامت الهیه امیرالمومنین که سر جایش است. پس برای چه انقدر عزاداری میکنید؟ بر سر و سینه میزنید؟
این شبهه، شبههی مهمی است و یکی از مهمترین شبهاتی است که در ایام فاطمیه مطرح میشود.
پاسخ این شبهه را ۱۴۰۰ سال پیش امیرالمومنین سلام الله علیه آن نیمه شب، در قنوت نماز وترشان، وقتی که دعای صَنَمی قریش را میخواندند، جواب این سوال را دادند که نه تنها فقط خلافت ظاهری را از من گرفتند، بلکه وقتی سران نفاق بر منصب قدرت نشستند، ۷۶ مدل ظلم کردند، که یکی از این ظلمها این بود که «حَرَّفا کِتابَک.» اینها قرآن خدا را، کتاب هدایت بشر تا روز قیامت را تحریف کردند. «وَ أبطَلا فَرائِضَک» اینها فرائض الهیه را باطل کردند. «وَ عَطَّلا أحکامَک» احکام خدا را تعطیل کردند. فقط بحث قدرت و حکومت ظاهری نبود.
الله اکبر! چقدر دقیق امیرالمومنین سلام الله علیه آن موقع، الان را دیدند و پاسخ چه سوالات و شبهاتی را دادند. کنار زدن امیرالمومنین سلام الله علیه بهمانند این است که قرآن تحریف شود. «ألحَقا سَماءَهُ بِأرضِهِ» جای آسمان و زمین عوض شود. همه چیز به هم ریخته شود.
وقتی پاسخ این شبهه را بدهیم، سوال دیگری پیش میآید که فهم عبارات صَنمی قریش متوقف بر این است که جواب این سوالات را بدانیم. سوال بعد این است که یعنی انقدر جامعه بی در و پیکر بوده است که ابیبکر و عمر سر از تخم درآورند بگویند ما میخواهیم قرآن را تحریف کنیم، ما میخواهیم حضرت زهرا را بکشیم، میخواهیم دستان امیرالمومنین را ببندیم، جامعه هم راه بدهد که اینها هر کاری که دلشان میخواهد انجام بدهند؟ مگر میشود؟
کسی که چهار سال نفس یک عالِمی به او خورده است، تمام زندگیاش عوض میشود. چطور میشود ۲۳ سال، نفس پیغمبر به اصحابشان خورده است، تغییر نکرده باشند؟ چطور میشود که پیغمبر اکرم از همان روزهایی که حضرت زهرا سلام الله علیها به دنیا آمدند، همیشه دستان حضرت زهرا را میبوسیدند، سینه مبارک سیدۀ نساء العالمین را میبوسیدند، میگفتند «فاطِمَه روُحِی الّتی بَیْنَ جَنْبِیّ»، بعد آن اتفاقات درِ خانه ایشان رخ دهد؟ اصلا این چیزی که شما میگویید تخیل است! چطور امکان دارد یک عده بیایند، سران نفاق بعد از شهادت پیغمبر، در طول چند روز، همه چیز را واژگون کنند؟ شما میگویید غصب خلافت به معنای تحریف کتاب است، به معنای از بین رفتن دین است، باشد؛ اما چطور ممکن است؟
منظومه چینش دعای صَنمی قریش را ببینید. امیرالمومنین سلام الله علیه چقدر دقیق، این عبارات را کنار هم قرار دادند. قبل از اینکه ۷۶ جرم سقیفه را بشمارند، حضرت چهار تا مقدمه گفتند. فرمودند «صَنمَی قریش» یعنی ای شیعه، بدان کار تبلیغاتی شده است. ماجرای غصب خلافت، یک رخداد نیست. یک پیشآمد نیست. بلکه یک کودتاست که از قبل روی آن برنامهریزی شده است. چون بت را کسی بخواهد بت کند، باید تبلیغات کند. خود بت که ارزشی ندارد. خودش کاری از دستش برنمیآید. وقتی حضرت میفرمایند «صَنمَی قریش» یعنی این ماجرا پشت پرده دارد. یعنی این بت فقط خودش عروسک خیمه شب بازی است. باید ببینید پشت این بت چه کسانی بودند که آمدند آن را بزرگ کردند.
کلام مولا معجزه است. سبحان الله! بلافاصله بعد از عبارت «صنمی قریش»، میفرمایند «وَ جِبتَیها.» چه کسانی آمدند اینها را بت کردند؟ حضرت میفرمایند «جِبتَیها.» اینها دو کاهن بودند. کار کاهن، ارتباط با اجنّه و شیاطین است. پشت پردهی صنمی قریش، «جِبتَیها» است. اینها با اجنّه و کاهنان یهود در ارتباط بودند.
امام عصر سلام الله علیه به سعد بن عبدالله اشعری قمی فرمودند ابیبکر و عمر، برنامهریزی شده جلو آمدند. وقتی که آن شخص سنی به سعد به عبدالله گفت شما میگویید ابیبکر و عمر، اسلامشان نفاقی بوده است، اینها وقتی که اظهار اسلام کردند، پیغمبر که زور نداشتند اینها را به زور مسلمان کنند، پس به اختیار خودشان مسلمان شدند. سعد بن عبدالله میگوید من ماندم چه جوابی بدهم. رفتم محضر امام عسکری، دیدم که آقازادهی پنج سالهای روی دامن امام عسکری سلام الله علیه نشستند. حضرت فرمودند سوالت را از فرزندم و از امامت، مهدی آل الله بپرس. من خواستم سوال بپرسم، حضرت خودشان غنچه لب گشودند و سخن گفتند که سعد بن عبدالله، چرا از همان اول به آنها نگفتی که اسلام اینها نفاقی بود؟ خود خدا در قرآن میفرماید در سوره بقره، این آیه مکی است، یعنی در مکه نازل شد: «وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ یَقُولُ آمَنَّا بِاللَّهِ وَ بِالْیَوْمِ الْآخِرِ وَ مَا هُمْ بِمُؤْمِنِینَ.» (بقره/۸) کسانی هستند که میگویند ما ایمان آوردیم؛ اینها ایمان نیاوردند. «فِی قُلُوبِهِمْ مَرَضٌ فَزَادَهُمُ اللهُ مَرَضًا وَ لَهُمْ عَذَابٌ أَلِیمٌ بِمَا کَانُوا یَکْذِبُونَ.» (بقره/۱۰) اینها در دلشان مرض است. چه مرضی؟ مرض نفاق.
بحث امشب خیلی دقیق است. برای اینکه این کودتا و پشت پرده را متوجه شویم، برای اینکه بفهمیم این کودتا از کجا شروع شده است و سر نخ این کودتا دست ما بیاید، باید از چه زمانی شروع کنیم؟ باید از زمانی شروع کنیم که هنوز حضرت آدم خلق نشده است.
خداوند متعال به ملائکه گفت: «إِنِّی جَاعِلٌ فِی الْأَرْضِ خَلِیفَهً.» (بقره/۳۰) من میخواهم که روی زمین یک خلیفه قرار بدهم. ملائکه گفتند خدایا «أَتَجْعَلُ فِیهَا مَنْ یُفْسِدُ فِیهَا وَ یَسْفِکُ الدِّمَاءَ وَ نَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِکَ وَ نُقَدِّسُ لَکَ.» (بقره/۳۰) خدایا میخواهی کسانی را روی زمین بیاوری که اینها خونریزی کنند؟ ظلم و جور کنند؟ امام صادق علیه السلام ذیل این آیه فرمودند که چرا ملائکه اینطور به خدا گفتند؟ چون قبل از اینکه حضرت آدم روی زمین بیاید، کسانی بودند به نام نَسناس که در لغت یعنی آدمنما. چهرهشان عین انسانها بود، به اینها میگفتند نَسناس. ظلم و جور کردند. خونریزی کردند. ملائکه گفتند آیا میخواهی کسی را قرار بدهی که مانند نَسناسها ظلم و جور کند؟ خداوند متعال فرمود: «إِنِّی أَعْلَمُ مَا لَا تَعْلَمُونَ.» (بقره/۳۰) جنس اینها با نسناسها فرق میکند.
وقتی خداوند متعال میخواست نسناسها را هلاک کند، کسی بین اینها بود که ظاهراً نسناسِ حسابی بود. اسمش ابلیس بود. ابلیس جزء نسناسهاست. انقدر از ملائکه دل برده بود که ملائکه گفتند خدایا حالا که قرار است همه را هلاک کنی، حیفِ ابلیس است؛ چقدر عبادت میکند. اجازه بده ما روی زمین برویم و او را همراه خودمان به آسمان بیاوریم. خدا هم که قرار است به عالم و آدم و ملائکه درس بدهد، گفت بروید، او را بیاورید. اینکه گول ظاهر کسی را نخورید. تا ابلیس به آسمان رسید، دو رکعت نماز خواند. امیرالمومنین سلام الله علیه در خطبه قاصعه فرمودند این دو رکعت نماز، فقط چهار هزار سال طول کشید. سلام نماز را داد، رفت سجده، سجده بعد از نمازش دو هزار سال طول کشید. امیرالمومنین میفرمایند شما نمیدانید این شش هزار سال از سالهای زمینی بوده است یا سالهای ملکوتی.
نماز ابلیس که تمام شد، انقدر توجه ملائکه جلب ابلیس شده بود که داشتند مقدمات فرمانروایی او بر خودشان را فراهم میکردند. خداوند متعال اینجا اراده کرد که از ملائکه امتحانی بگیرد؛ گفت ای ملائکه، شما را مورد امتحان قرار میدهم و یک نفر بین شما در این امتحان رفوزه خواهد شد. ملائکه آمدند ملتمسانه به درگاه ابلیس که ابلیسا، تو خیلی مقرّبی. عبادتهایی میکنی که ما باید پیش تو لُنگ بیاندازیم. تو پیش خدا دعا کن، واسطه شو که آن کسی که در این امتحان رفوزه میشود، ما نباشیم. ابلیس بادی در غبغبش انداخت، گفت باشد، دعا میکنم شما در این امتحان رفوزه نشوید.
روز امتحان رسید. خدا گفت به آدم سجده کنید. همه سجده کردند، مگر ابلیس. «فَسَجَدَ الْمَلَائِکَهُ کُلُّهُمْ أَجْمَعُونَ إِلَّا إِبْلِیسَ أَبَى أَنْ یَکُونَ مَعَ السَّاجِدِینَ.» (حجر/۳۰و۳۱) خداوند متعال گفت ابلیس، چرا سجده نکردی؟ گفت خدایا حساب کردم «خَلَقْتَنِی مِنْ نارٍ وَ خَلَقْتَهُ مِنْ طِینٍ.» (اعراف/۱۲) جنس او از گِل است، جنس من از آتش است. من بالاتر از او هستم. خدایا تا روز قیامت در برابر تو سجده میکنم، اما از من نخواه که در برابر موجودی که از خاک و گِل خلق شده است، سجده کنم.
ندا آمد: ابلیسا، «إِنَّمَا أُرِیدُ أَنْ أُعْبَدَ مِنْ حَیْثُ أُرِیدُ لَا مِنْ حَیْثُ تُرِیدُ.» آن مدلی که من میگویم باید مرا عبادت کنی، نه آن سبکی که تو دلت میخواهد. هرچه چانه زد، خدا گفت راه دیگری ندارد. یا سجده کن، یا اینکه «فَاخْرُجْ مِنْهَا.» (حجر/۳۴) برو بیرون. ابلیس گفت خدایا، کلاه سرم گذاشتی. «رَبِّ بِمَا أَغْوَیْتَنِی» (حجر/۳۹) خدایا، حالا که گولم زدی، «لَأَقْعُدَنَّ لَهُمْ صِراطَکَ الْمُسْتَقِیمَ» (اعراف/۱۶) میروم سر راه مستقیم تو مینشینم.
میدانی صراط مستقیم که ابلیس میخواهد سر راهش بنشیند، چیست؟ امام صادق علیه السلام فرمودند: «یَا زُرَارَهُ، إِنَّهُ إِنَّمَا صَمَدَ لَکَ وَ لِأَصْحَابِکَ.» ابلیس، فقط با تو و رفقایت کار دارد. با کسانی که در خانه ما هستید و سنگ محبت ما را به سینه میزنید. «فَأَمَّا الْآخَرُونَ فَقَدْ فَرَغَ مِنْهُمْ» به دیگران کاری ندارد. آن کسی که محبت مولا ندارد، شهی که بگذرد از نُه سپهر، افسر او/ اگر غلام علی نیست، خاک بر سر او. کسی که محبت شاه مردان را ندارد، مجو ز بی پدری که دست غیر گرفته است پای مادر او، ابلیس کاری با او ندارد.
نکته اول: «لَأَقْعُدَنَّ لَهُمْ صِراطَکَ الْمُسْتَقِیمَ» (اعراف/۱۶) حالا که رفتم سر راهشان نشستم…، نکته دوم: «ثُمَّ لَآتِیَنَّهُمْ مِنْ بَیْنِ أَیْدِیهِمْ وَمِنْ خَلْفِهِمْ وَعَنْ أَیْمَانِهِمْ وَعَنْ شَمَائِلِهِمْ.» (اعراف/۱۷)
ابلیس رمزی گفت. نقشهاش را نگفت. شب جنگ که دشمن نمیآید تاکتیکش را بگوید. به حریف نمیگوید که من میخواهم از کجا به تو حمله کنم. ابلیس هم رمزی گفت خدایا، یک چیزهایی در ذهنم است. من نَسناسم. «ثُمَّ لَآتِیَنَّهُمْ مِنْ بَیْنِ أَیْدِیهِمْ وَ…» خدایا میروم در راه محبّین علی بن ابیطالب مینشینم، از جلو به آنها حمله میکنم. از پشت حمله میکنم. از راست حمله میکنم. از چپ حمله میکنم.
امام صادق علیه السلام حرفهای ابلیس را رمزگشایی کردند. یعنی نقشه ابلیس را نقش بر آب کردند. فرمودند شیعیان، میدانید وقتی که ابلیس گفت از جلو حمله میکنم، یعنی چطور میخواهد به شما حمله کند؟ شما را نسبت به مرگ و قبر و قیامت و نسبت به حساب و کتاب بیتوجه میکند.
اینکه بروم در قبرستانها بچرخم، ببینم حال دولتمند و درویش، ببینم اگر خانهام پنج هزار متر هم باشد، امشب، فردا شب، پنج سال دیگر، ده سال دیگر، تهِ تهاش جایم سه متر زیرِ زمین است. به اندازهای که بتوانم بخوابم. لباسم هم یک کفن است. هیچ فرقی هم با کسی ندارم. آنجاست که میگویند «اِقْرَأْ کِتابَکَ کَفى بِنَفْسِکَ الْیَوْمَ عَلَیْکَ حَسِیبا.»ً (اسراء/۱۴) هی به خودم تلنگر بزنم که این خانه، این ماشین، این قدرتی که دارم، مِلک طِلق من نیست. امروز، فردا، پس فردا، کمترینش مرگ است. خدا هزار بهانه دارد که بتواند همه اینها را از ما در یک چشم به هم زدن بگیرد؛ کما اینکه در طول تاریخ از این اتفاقات زیاد افتاده است.
امام صادق علیه السلام فرمودند از پشت حمله میکند، یعنی چه میکند؟ وای! وای! یعنی محبت دنیا را در دل شیعیان میاندازد؛ و «حُبُّ الدُّنْیا رَأْسُ کُلِّ خَطِیئَه.» محبت دنیا، رأس تمام بلاهاست.
ببین عزیزم، داشتن، یک چیز است؛ اما اینکه در قلبم باشد، یک چیز دیگر است. بهترین مرکب زمان برای امام حسن بود، اما راحت انفاق کرده است. بهترین باغ مدینه برای امام حسین بوده است، ولی راحت بخشیده است. اینکه من ببینم محبّ امیرالمومنین دارد بال بال میزند، عین خیالم نباشد، این نامردی است. این محبت دنیاست! از پشت حمله میکند، به این معناست.
«وَ عَنْ أَیْمَانِهِمْ» فرمودند ابلیس که از سمت راست که حمله میکند، یعنی شبهاتی در دین شیعیان ما میاندازد.
اینکه پیغمبر اکرم فرمودند «اُفٍّ لِکُلِّ مُسلمٍ..» وای به حال هر مسلمانی که در هفتهای که میگذرد، یک روزش را برای تفقّه در دینش اختصاص ندهد. قدیمیها چی کار میکردند؟ جمعه تا جمعه که میشد، یک مُلّای دینیِ خوش اعتقاد میآوردند، میگفتند برای من و زن و بچههای من از اصول دین بگو، از احکام و از معارف بگو. شیطان از سمت راست حمله میکند، شبهه میاندازد.
«وَ عَنْ شَمَائِلِهِمْ» از سمت چپ حمله میکند، فرمودند یعنی شیعیان ما را دچار شهوات میکند.
حالا چطور این چهار تا کار را انجام میدهد؟ فرمودند: «لَا تَتَّبِعُوا خُطُوَاتِ الشَّیْطَانِ.» (نور/۲۱) چقدر دقیق است قرآن و روایات! امام صادق، بحر حقائق، قرآن ناطق فرمودند که هر گناهی مقدمهی گناه بزرگتر است. و کار شیطان، پلهای است. قدم به قدم مرا در مهلکه میاندازد.
ماجرای بَرصیصای عابد را شنیدید. مرحوم شیخ طوسی در تبیان، ذیل سوره حشر این ماجرا را نقل میکند. اجمالش را عرض کنم. برصیصا خیلی عابد بود. انقدر عبادت کرده بود که اگر مریض پیش او میآوردند، چند روز دعا میکرد، حال آن مریض خوب میشد. یک خانوادهای در شهر بودند، خیلی متشخص بودند. خواهری داشتند که جنون داشت. پیش هر طبیبی میبردند، فایده نداشت. گفتند ببریم پیش بَرصیصای عابد. چند نفر دیگر هم پیش او رفتند، حالشان خوب شده است. خواهر را آوردند. برصیصا گفت او را بگذارید، دعا میکنم خوب شود. دعا کرد. دختر خوب شد. شیطان به او القا کرد که به این دختر، تجاوز کن. کرد. دختر آمد بلند شود برود، گفت اگر به برادرانش گفت، چی کار کنم؟ شیطان القا کرد دختر را بکش. کشت. جنازهاش را چی کار کنم؟ شیطان القا کرد جنازهاش را دفن کن. دفن کرد. صبح، برادرها آمدند. خواهر ما کجاست؟ گفت حال خواهرتان خوب شد، برگشت. همین شیطان به برادرها القا کرد که این اطراف را بِکَنید، جنازه خواهرتان را پیدا میکنید. کَندند و جنازه خواهر را پیدا کردند. فهمیدند چه اتفاقی افتاده است. خبر به گوش حاکم رسید. بَرصیصای عابد را گرفتند که اعدام کنند. دم آخر، شیطان آمد جلوی او گفت اگر میخواهی نجاتت بدهم، باید به من سجده کنی. گفت دست و پایم بسته است، چطور سجده کنم؟ گفت با چشمت هم سجده کنی، قبول است. برصیصا با چشمش به شیطان سجده کرد. بعد هم او را اعدام کردند و یک عمر عبادتش به فنا رفت. یعنی از همان اول که شیطان میآمد به او میگفت به من سجده کن که سجده نمیکرد؛ قدم به قدم! «لَا تَتَّبِعُوا خُطُوَاتِ الشَّیْطَانِ.» البته از آن طرف هم خداوند متعال، فیض روح القدس ار باز مدد فرماید/ دیگران هم بکنند آنچه مسیحا میکرد.
خدا به ابلیس گفت: «فَاخْرُجْ مِنْهَا فَإِنَّکَ رَجِیمٌ.» (حجر/۳۴) شیطان خارج شد. از وقتی که خارج شد، کار ابلیس چه بود؟ القا کردن شبهات و شهوات و اغوا کردن. از این طرف هم خداوند متعال کارش این است که نقشههای شیطان را نقش بر آب کند.
شبیه ماجرای بَرصیصا ماجرای دیگری هم هست که در روایات ما آمده است که یک عابدی بود در زمان حضرت عیسی. خیلی عبادت میکرد. ابلیس، بچه شیطانها را جمع کرد، گفت من هر کاری که میکنم به او نفوذ کنم، نمیشود. وسواسِ خنّاس گفت راهش دست من است. هر کسی را شیطان میداند، چطور باید گولش بزند. گفت چی کار میکنی؟ گفت او نه با پول اغوا میشود، نه با شهوت اغوا میشود. من با عبادت او را از راه خدا برمیگردانم. به صورت انسانی درآمد. جانمازش را پهن کرد در همان غاری که عابد داشت عبادت میکرد. کنار این عابد، نماز و سجده و رکوع و ذکر و دعا و مناجات. طفلک این عابد، تشنه و گرسنه میشد، خوابش میگرفت، قضای حاجت داشت، میرفت دوباره میآمد سر عبادتش، میدید این بابا هیچ کاری نمیکند. فقط عبادت میکند. گفت ببخشید، شما چطور فقط عبادت میکنی؟ خواب نداری؟ گفت سبحان الله! استغفر الله! حرف نزن. دارم ذکر میگویم. روز اول، روز دوم، هرچه میپرسید، اصلا جواب او را نمیداد. گفت تو را به خدا، به من بگو چطور انقدر عبادت میکنی، منم بتوانم عبادت کنم. گفت حقیقتش این است من یک گناهی کردم. هر موقع میخواهم بروم بخوابم، خسته شوم، گرسنه و تشنه میشوم، یادم به گناهم میافتد، میگویم بگذار عبادت کنم و استغفار کنم. گفت چه گناهی کردی؟ گفت در شهر یک زن بدکاره است. رفتم آن کار را انجام دادم .الان هم پشیمانم. فقط عبادت میکنم. اگر تو هم میخواهی مثل من عبادت کنی، راهش همین است. گفت احسنت. به شهر آمد، دنبال زن بدکاره. به هر کس میرسید، میگفت آدرس فلانی را بده. همه گفتند میخواهد هدایتش کند. رفت دم خانه زن بد کاره. (خدا بلد است چی کار کند. شیطان از این طرف دارد جان میکَند، اما دستگاه خدا دارد آرام آرام کار خودش را پیش میبرد.) عابد آمد دم خانه زن بدکاره، در زد..
(امام زمان، من خود به کار خویشتن، تنها که قادر نیستم/ آن رحمت فیّاض خود، با قلب من دمساز کن.)
در زد. زن بدکاره آمد در را باز کرد. چی کار داری اینجا؟ گفت آمدم پول بدهم، کارت را کنی. گفت تو این کاره نیستی. به قیافهات نمیآید. گفت تو چی کار داری؟ تو پولت را بگیر. گفت درست است من بد کارهی شهر هستم، اما مشتریانم را میشناسم. تو این کاره نیستی. بگو ببینم برای چی اینجا آمدی؟ گفت اگر بگویم، آن کاری که باید کنی، میکنی؟ گفت آره. گفت قصه ما این است. گفت خاک بر سرت. او شیطان بوده است، آمده تو را به هلاکت بیاندازد. علامتش هم این است الان برگرد به آن غار و کوهی که عبادت میکردی، اگر دوباره بود، یعنی من اشتباه میکنم. اگر نبود، میفهمی که شیطان بوده است. عابد برگشت. دید هیچ خبری از او نیست. زن بدکاره فردای آن روز مُرد. (شیطان داشت چی کار میکرد؟ میخواست عابد را گمراه کند. دستگاه خدا میخواهد بدکاره را هدایت کند.) فردای آن روز، زن مُرد. خدا به حضرت عیسی گفت یکی از بندگان پاک من، یک زن مومنهی صالحهای از دنیا رفته است. عیسی تو برو بر او نماز بخوان و پیکرش را تشییع کن. عیسی گفت کدام زن که او را نمیشناسم؟ گفت عیسی اسمش را شنیدی، میشناسی. گفت خدایا این زن بدکاره است. گفت بدکاره بود. دیروز یک مردانگی کرد که من همه گناهان او را بخشیدم.
حالا برگردم سر بحث خودم.
ابلیس گفت خدایا بیرونم کردی، باشد، بیرون میروم. جنگ شروع شد. شش هزار سال عبادت کردم، حساب، کتاب کنیم. شش هزار سال عبادت مرا با من حساب کن، بروم. خدا گفت چی میخواهی؟ گفت «أَنْظِرْنِی إِلَى یَوْمِ یُبْعَثُونَ» (اعراف/۱۴) تا روز قیامت بگذار باشم، یک دماری از روزگار شیعیان علی دربیاورم. خدا گفت باشد، اما نه «إِلَى یَوْمِ یُبْعَثُونَ» بلکه «إِلَى یَوْمِ الْوَقْتِ الْمَعْلُومِ.» (ص/۸۱) تا چه روزی؟ امام صادق فرمودند: یَومِ الْوَقتِ الْمَعلوم، روز ظهور حضرت بقیۀ الله فی الارضین، حجت بن الحسن العسکری، ارواحنا له افداء است. آن روزی که قرار است ابلیس از بین برود، شمشیر کجش راست کند قامت دین را/ همچون قد ما را که ز هجر تو خمیدیم.
امام صادق علیه السلام فرمودند دو تا حکومت روی زمین کلید خورد. یک حکومت ابلیس و دیگری حکومت الله. تا روز ظهور امام زمان، حکومت ابلیس است. هر حاکمی هر کجای دنیا که پیدا کنی، دنبال این است که دست و پا بزند، شده یک روز بیشتر حکومتش ادامه داشته باشد. ابلیس هم از این قاعده مستثنا نیست. تمام دست و پایش را دارد میزند که حکومت او تداوم داشته باشد. حکومت ابلیس چطور از بین میرود؟ با آمدن امام زمان سلام الله علیه! امام زمان کیست؟ پسر پیغمبر آخر الزمان. پس این پیغمبر نباید متولد شود. ابلیس جان میکَند پیغمبر متولد نشود.
(اینها را دارم میگویم، گوش کن، بعد صَنمَی قریش در جانت مینشیند. بر جگرت مینشیند.)
آدم آمد روی زمین. هابیل و قابیل آمدند. ابلیس نگاه کرد دید پیغمبر از نسل قابیل که نیست، پس از نسل هابیل است. گفت یک دعوا درست میکنم قابیل، هابیل را بکشد، کار تمام شود. قابیل، هابیل را کشت. اما خدا نسل پیغمبر را در شیث قرار داده بود.
دارم دعواها را در طول تاریخ میگویم. کار ابلیس ادامه پیدا کرد تا حضرت ابراهیم. دید عجب پیغمبری! گفت حتما نسل پیغمبر در صلب حضرت ابراهیم است. چی کار کرد؟ منجنیق را چه کسی ساخت؟ چه کسی یاد نمرود داد که حضرت ابراهیم را در منجنیق بیاندازد؟ اصلا همه نقشهها برای اوست. مگر چی گیر ابلیس میآید حضرت ابراهیم کشته شود؟ این که پیغمبر ما به دنیا نیاید. پیغمبر ما به دنیا نیاید که مهدی آل الله متولد نشود. منجنیق را ساختند. حضرت ابراهیم را هم انداختند. اما «یَا نَارُ کُونِی بَرْدًا وَ سَلَامًا عَلَى إِبْرَاهِیمَ.» (انبیا/۶۹) یک طرف دستگاه ابلیس، یک طرف دستگاه خدا.
پانصد سال گذشت. ابلیس دید وای! یک موسایی قرار است بیاید. خب استراق سمع میکردند. فهمید قرار است موسی بیاید. اینها در روایات است. به خواب فرعون، رامسس دوم آمد. (آن کسی که غرق شد، مِنفِتاح بود. آن کسی که حضرت موسی را در قصرش آورد، رامسس دوم بود.) ابلیس در خواب او آمد، یک چیزی را به تصویر کشید در خوابش که از شام یک آتشی آمده است، تمام قبطیان را (که فرعون هم جزء قبطیها بود) میسوزاند. کاهنها گفتند فلان شب یک نطفه منعقد خواهد شد که این نطفه وقتی به دنیا بیاید، بزرگ شود، فرعون و فرعونیان را از بین میبرد. این کار ابلیس. کاری که از ابلیس برمیآید همین است. لذا فرعون گفت فلان شب، تمام مردان را از شهر خارج کنید. فقط زنها در شهر باشند که این نطفه منعقد نشود. اما خدا بلد است چی کار کند. در کاخ خود فرعون، یک آشپز هست به نام عِمران. زن عمران دارد از کنار کاخ رد میشود، عمران زنش را میبیند. زن میرود در کاخ، هیچکس هم او را نمیبیند. زیر تخت فرعون، نطفه حضرت موسی منعقد میشود. نطفه منعقد شد. چی کار کنیم؟ فردا ابلیس القا میکند که هر زنی اثر حمل دارد بکشید که بچه سقط شود. این کار ابلیس. کار خدا چیست؟ مادر حضرت موسی اصلا آثار حمل ندارد. اصلا معلوم نیست حامله است. الان هم وقت وضع حمل شده است، فرستاده دنبال دوستش که قابله است، بیا بچهام را به دنیا بیاور. قابله آمد موسی را به دنیا آورد، شیطان به او القا کرد که برو بگو فلانی بچهاش به دنیا آمده است، بکشند، به تو جایزه بدهند. این کار ابلیس. کار خدا چی بود؟ تا بچه در بغل قابله افتاد، موسی یک نگاهی به قابله کرد، محبت موسی در دل قابله افتاد، گفت ولش کن؛ نمیروم.
مادر موسی نگران است. نگرانی مادر ممکن است کار را خراب کند. «وَ أَوْحَیْنَا إِلَى أُمِّ مُوسَى» (قصص/۷) سوره قصص را بخوانید. عجیب است. میگوید وحی کردیم به مادر موسی که «أَنْ أَرْضِعِیهِ» سه ماه شیر بده. اصلا حضرت موسی هم جیک نمیزند. گریه هم نمیکند. هیچکس نمیفهمد. وقتی شیرش دادی، خیالت راحت شد، «فَأَلْقِیهِ فِی الْیَمِّ.» برو او را در نیل بیانداز، دیگر کاری نداشته باش. این کار دستگاه خدا.
حالا حضرت موسی در نیل افتاده است، در تابوت است، فرعون یک دختری دارد به نام اَنیسه که بَرص دارد. همه میگویند ما در علم ریاضیات و نجوم دیدیم که تنها داروی دختر تو این است که یک موجودی سر از نیل درمیآورد که آب دهانش میشود شفای دختر تو. اینها هم از صبح کنار نیل مینشینند که این موجود سر در بیاورد. دیدند یک تابوتی بالا آمد. رفتند آوردند، دیدند یک نوزاد در این تابوت است. آب دهانش را روی اَنیسه دختر فرعون ریختند، حالش خوب شد. محبت حضرت موسی در دل آسیه و رامسس دوم، فرعون افتاد. حضرت موسی در قصر فرعون رشد کرد.
در سوره قصص میگوید وقتی حضرت موسی به سن بلوغ رسید، آمد بین آن قبطی و سبطی که دعوا شده بود «فَوَکَزَهُ مُوسَى» (قصص/۱۵) موسی مشت زد و طرف مُرد. بعد میگوید حضرت موسی گفت: «هَذَا مِنْ عَمَلِ الشَّیْطَانِ.» (قصص/۱۵) دیدم مترجمینی که قرآن را ترجمه کردند، اینطور نوشتند که مشت زدن حضرت موسی شیطانی بود. زبانم لال، پیغمبر خدا معصوم است. «هَذَا مِنْ عَمَلِ الشَّیْطَان» یعنی چی؟ امام صادق فرمودند یعنی اصل دعوا را شیطان درست کرده بود که موسی را لو بدهد؛ که موسی اعدام شود. شیطان اینجا کار کرد. الان شیطان پیروز شد. جلسه برقرار شد که موسی باید اعدام شود. حالا کار خدا چیست؟ حزقیل، در دستگاه فرعون، مومن آل فرعون، به موسی خبر میدهد که «فَخَرَجَ مِنْهَا خَائِفًا یَتَرَقَّبُ.» (قصص/۲۱) یعنی همینطور دعوا ادامه دارد.
دعوا سر چیست؟ دعوا فقط سر این است که الان ابلیس فکر میکند پیغمبر ما در نسل موسی است. با اینکه اصلا نسل پیغمبر در بنی اسراییل نیست. در بنی اسماعیل است. اما همه دست و پاها را دارد میزند که پیغمبر ما به دنیا نیاید؛ که ظهور امام زمان اتفاق نیفتد.
همینطور ادامه پیدا میکند تا زمانی که عبدالله با آمنه سلام الله علیهما ازدواج میکنند. ابلیس پدر پیغمبر را پیدا میکند که او پدر پیغمبر آخر الزمان است. حالا سالها دست و پا زده است. به یهود القا میکند که این پدر پیغمبر آخر الزمان است. میآیند پدر پیغمبر را میکُشند، اما دیر میکُشند. نور پیغمبر از صلب عبدالله به رحم مبارک حضرت آمنه سلام الله علیها منتقل شده است.
حتما شنیدید که وقتی پیغمبر اکرم به دنیا آمدند، چه کسی به او شیر داد؟ حلیمه سعدیه به پیغمبر شیر داد. چرا حلیمه به ایشان شیر داد؟ از بچگی به ما گفتند رسم بود بچه را دست دایه میدادند. حالا چرا حلیمه بیرون مکه بوده است؟ خب میدادند یک زنی که در شهر مکه باشد. این همه زن بود. چرا بیرون شهر مکه بگذارند؟ در قبیله هَوازِن، که هی بروند و بیایند. چه کاری است؟ به ما گفتند رسم بوده است که بیرون شهر میفرستادند که بچه خوب بار بیاید. یک سوال، حضرت حمزه چهل روز بعد از پیغمبر به دنیا آمد. اگر رسم بود، چرا حمزه را بیرون شهر نفرستادند؟ چرا پیغمبر را فرستادند؟ رازش چیز دیگری است. در روایات ائمه هدی علیهم صلوات الله، موشکافانه برای ما گفتند که حضرت عبدالمطلب سلام الله علیه برای اینکه پیغمبر اکرم، جان رسول خدا از شیطان و از یهود در امان باشد، از همان بدو تولد، رسول خدا را مخفیانه از شهر خارج کرد.
سوال دیگر اینکه اگر قرار است حلیمه سعدیه شیر بدهد، خب چقدر شیر میدهند؟ دو سال. چرا تا پنج سالگی پیغمبر دست حلیمه بود؟ چون پیغمبر پنهانی زندگی میکرد. چون رسول خدا در پرده غیبت بود. چون شیطان تمام تلاشش را دارد میکند که رسول خدا کشته شود.
(اینها را خوب عنایت کنید، بعد صَنمَی قریش برایت یک چیز دیگر میشود.)
تا پنج سالگی رسول خدا دست حلیمه سعدیه در قبیله هَوازِن بود. یک یهودی کتاب به دست میآید بین بچهها نگاه میکند. یکی از بچهها توجهش را جلب میکند. هی ورق میزند، هی به این بچه نگاه میکند، میگوید هذا والله، رسول الله. به خدا این بچه همان پیغمبر است. خنجر را برمیدارد، به پیغمبر اکرم حمله میکند. در پنج سالگی چنان با خنجر به رسول خدا میزند، پیغمبر روی زمین میافتند. خون جاری میشود. یهودی فرار میکند. حلیمه سعدیه میرسد، وای امانت مردم! چه کنم؟ خبر به حضرت عبدالمطلب میرسد. میفهمد که جای رسول خدا لو رفته است. پیغمبر را برمیگرداند به مادرش حضرت آمنه میسپارد. واقعا حضرت آمنه چه مجاهدتی کردند. مادر چطور حاضر میشود بچهاش، پاره تنش از او پنج سال دور باشد؟ به مادر پیغمبر توسل کنید. دست به دامن مادر رسول خدا شوید. ببینید چه میکند.
حضرت عبدالمطلب به آمنه میگوید از شهر خارج شو. کجا؟ جناب آمنه سلام الله علیها اهل مدینه بوده است. میروند شهر خودشان، مدینه. یک مدتی میگذرد، دوباره یهودیها جای رسول خدا را پیدا میکنند. رسول خدا دوباره به مکه برمیگردند.
تا چهل سالگی پیغمبر اکرم این تعیقب و گریزها ادامه داشت. حتی در سفر تجاری، حتی با حضرت خدیجه، همه اینها تحت الشعاع همین تعقیب و گریزهاست. تا جان رسول خدا حفظ شده است و به چهل سالگی رسیدهاند. بعثت رسول خدا شد. شیطان باید چی کار کند؟ آن چیزی که نباید میشد، شد. الان باید کاری کند که فقط مهدی به دنیا نیاید. فقط فرج حاصل نشود، که حکومت او با فرج منجی عالم بشریت پایان پیدا میکند. چه کار کرد؟ در ماجرای لیلۀ المبیت چه کسی پیشنهاد داد که چهل نفر شوید، بروید پیغمبر را بکشید؟ میگوید دیدیم یک پیرمرد ریش سفید آمد، هیچکس او را نمیشناخت. امام صادق فرمودند ابلیس این پیشنهاد را داد. اصلا ابلیس دنبال کشتن پیغمبر است. ابلیس دنبال این است که رسول خدا کشته شود.
پیغمبر اکرم رفتند مدینه. گزینه نظامی شروع شد. جنگ بدر و احد و خندق و خیبر. خدا یک آیه نازل کرد: «کَفَى اللَّهُ الْمُؤْمِنِینَ الْقِتَالَ.» (احزاب/۲۵) ابلیس انقدر دست و پا نزن. انقدر بالا و پایین نپر. خدا یک کاری کرده است هیچ کدام از این جنگها، هیچ آسیبی به مومنین و رسول خدا نمیرساند. پرسیدند چطور جنگها آسیبی نمیرساند؟ پیغمبر فرمودند «کَفَى اللَّهُ الْمُؤْمِنِینَ الْقِتَالَ بِعَلیّ بن ابیطالب.» من یک علی دارم که عین پروانه دور من است. آن موقع که پنج سالم بود، کف بیابان در هَوازِن نتوانستید کاری کنید. الان من یک علی دارم که عین پروانه دور من میچرخد. الان که دیگر کسی دستش به من نمیرسد.
گزینه ابلیس بعد از این آیه عوض شد. گزینه نظامی کنار رفت. الان باید یک روش دیگر پی بگیرد. دیگر پیغمبر به دنیا آمدند، نسل رسول خدا هم شروع شد. ما باید یک کار دیگر کنیم که غیبت طولانی شود. چه کنیم؟ باید برخی از افراد منافق را به صورت مسلمان بفرستیم بین مسلمانها، بین صحابه پیغمبر نفوذ کنند که وقتی پیغمبر اکرم از دنیا رفتند، مسیر اسلام را برگردانند. «وَ جَحَدا إِنعامَک.»
اینکه امیرالمومنین سلام الله علیه فرمودند صَنَمَی قُرَیشٍ، جِبتَیها، طاغُوتَیها، إِفکَیها، وَ إِبنَتَیهِما، این ۷۶ جرم، اینطور نبود که اینها صبح از خواب بیدار شدند، دیدند پیغمبر از دنیا رفتند، بگویند بیایید برویم حق او را غصب کنیم. تا آدم، آدم بوده است، از اول خلقت، شیطان دارد دست و پا میزند برای این مطلب.
حالا این منافقین را فرستادند. اما مگر پیغمبر اکرم، اصحاب نداشتند؟ انقدر بی در و پیکر بود؟ حالا اصلا این دو نفر نه، ده نفر، بیست نفر، منافق باشند. خب اصحاب رسول خدا چی؟ عزیز من، الان آدمها چطوری هستند؟ قدیم هم اینطور بودند. امیرالمومنین فرمودند مردم سه دسته هستند: یا عالِم هستند، یا مُتَعَلِّم هستند، یا «هَمَجٌ رَعاعٌ یَمِیلُونَ مَعَ کُلِّ رِیحٍ.» یعنی اگر عالِم نشوی، اگر مُتَعَلِّم نشوی، دنبال فهم دقیق دینت نباشی، با هر بادی که میآید این طرف و آن طرف میشوی. در همین دور و بر خودمان، چهل، پنجاه سال گذشته تا به الان نگاه کن. اگر دنبال خط و مشی و مرام اهل بیت نباشی، زیر این پرچم و زیر آن پرچم رفتی. اصحاب رسول خدا هم همین بودند دیگر.
آخرین آیه که نازل شده است، سوره مائده است. خیلی عجیب است. خدا میفرماید «یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا» ای مومنین «إِنَّمَا الْخَمْرُ وَ الْمَیْسِرُ وَ الْأَنْصَابُ وَ الْأَزْلَامُ رِجْسٌ مِنْ عَمَلِ الشَّیْطَانِ فَاجْتَنِبُوهُ.» (مائده/۹۰) اجتناب کنید از چی؟ خمر و میسر را میگوییم عرق میخوردند و قمار میکردند. اما أَنْصَاب چیست؟ چوبی که کنار بت میگذاشتند. میگوید از این اجتناب کنید. یعنی تا سال آخر پیغمبر، مومنین، یعنی کسانی که دور و بر پیغمبر بودند، هنوز رسوم جاهلیت و بت در خانهشان بوده است.
اینها را دارم میگویم که صنمی قریش را بفهمیم، که جرمهای ابیبکر و عمر را بفهمیم، که بستر را بفهمیم، که عمر در چه فضایی این جنایت را کرد.
سوره جمعه را بخوانید، ببینید پیغمبر روی منبر دارند حرف میزنند، «وَ إِذَا رَأَوْا تِجَارَهً أَوْ لَهْوًا انْفَضُّوا إِلَیْهَا وَ تَرَکُوکَ قَائِمًا» (جمعه/۱۱) باورتان میشود؟ پیغمبر دارند صحبت میکنند، طرف رد میشود، دمپایی میفروشد، نان خشک میفروشد، مسجد خالی میشود! پیغمبر میبینند هیچکس نیست! سرِ یک خرید و فروش، پیغمبر را رها کردند.
دارم فضا را عرض میکنم که وقتی شب شهادت حضرت زهرا گفتم رفتند درِ خانه حضرت، فحاشی کردند، هیچ نامردی جلو نیامد، دفاع کند، هیچکس جلو نیامد، سینهاش را سپر کند، بدانید چه آدمهایی بودند. و من اینطور نباشم. من برای امام زمانم جوش بزنم. برای تنهایی او حرص بخورم. به والله من در بطن مادر بودم، خدا رزق مرا رساند. شیر در سینه مادر برایم قرار داد. او میرساند. اما درد این است که امروز امام زمان من «أبِرَضْوی أوْ غَیْرَها أمْ ذی طُوی.» چقدر سوختم صبح جمعه؟ «عَزیزٌ عَلَّیَ اَنْ اَرَی الخَلْقَ وَ لا تُری» سخت باشد برای من که بچهام را میبینم، کِیف میکنم، بگویم وای، امام زمانم را نمیبینم.
چطور فضایی بوده است؟ اینها سر قبله با پیغمبر دعوا میکردند چرا این قبله باشد، چرا آن قبله نباشد. حضرت پسردار نشدند، دعوا کردند. پسردار شدند، اینها به پیغمبر تهمت زدند. به همسر پیغمبر تهمت زدند. اینها چه مسلمانهای نامردی بودند. کجا پیغمبر فرمودند «اَصْحابِی کَالنُّجُومِ بِاَیِّهِمْ اِقْتَدَیْتُمْ اهْتَدیْتُمْ»؟ این دروغ است.
بروید کتابهای تاریخ جاهلیت را ببینید. این بدبخت، بیچارههایی که تا دیروز انقدر بدبخت بودند، سبک لباس پوشیدن، سبک قضای حاجت کردن، سبک ازدواج کردن، اصلا همه چیزشان از حیوانات پستتر بود. بعد پیغمبر آمدند پولشان دادند، عزتشان دادند، پاکی بهشان دادند، بیست و سه سال پیغمبر زحمت کشیدند. سوره احزاب آمده است، سالهای آخر، پیغمبر گفتند مسلمانها، دستور جدید آمده است. به جای اینکه همه مشتاق باشند، تا پیغمبر گفتند دستور جدید آمده است، نصف مسجد رفت! پیغمبر گفتند بیایید، با مالتان کار ندارم. یک عده برگشتند. گفتند با جانتان هم کار ندارم. یک عده دیگر آمدند، نشستند. گفتند یا رسول الله، چه دستوری است که نه با مال ما کار دارد و نه با جان ما کار دارد؟ پیغمبر فرمودند «قُلْ لَا أَسْأَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْرًا إِلَّا الْمَوَدَّهَ فِی الْقُرْبَى.» (شوری/۲۳) با دلتان کار دارم. هیچ چیز از شما نمیخواهم. بیست و سه سال زجرتان را کشیدم، بیست و سه سال سنگم زدید، تهمت زدید، فحش به من دادید، ساحر گفتید، کذاب گفتید، خواب و خوراک را از من گرفتید، همه چیزم را از من گرفتید، اما یک چیز از شما میخواهم. فقط فاطمهام را دوست داشته باشید. او را اذیت نکنید.
خیلی فاطمهاش را دوست داشتند! این شب و روزها حال فاطمهاش این است: «مَا زَالَتْ بَعْدَ أَبِیهَا مُنْهَدَّهَ الرُّکْن.» باورتان میشود؟ یعنی این بانو همیشه بعد از پدرش.. به قرآن، کسی در سن هجده سالگی پهلو نمیگیرد/ کسی در خانهاش از شوهر خود، رو نمیگیرد/ جوان، وقت نشستن از کسی یاری نمیخواهد/ و تا برخاست، دست خویش بر زانو نمیگیرد.
ای بیشرفها، کار حضرت زهرا به اینجا رسیده است: «مُنْهَدَّهَ الرُّکْن!» بیایید هر شب بسوزیم «باکِیَهَ الْعَیْن» چشمهای مادرمان گریان است.
سوال این است: چرا «مُعَصَّبَهَ الرَّأْس» سرتان را بستید بانو؟ «مُحْتَرَقَهَ الْقَلْب» جگر آتش گرفته؟
این عبارت را برای یک بانویی که چهار تا بچه قد و نیم قد توی خانه دارد، تصور کن که جلوی چشم بچهها «یُغْشى عَلَیْها ساعَهً بَعْدَ ساعَهٍ.» هی مادر زمین میخورد، غش میکند، هی به هوش میآید.
یا عقیلۀ بنی هاشم، یا زینب کبری، اینجا مادر، جلوی شما زمین خورد، جگر شما آتش گرفت، چند سالی گذشت.. ایستادی بالای یک بلندی، دیدی حسین…
شبِ جمعه است. الان، نشسته فاطمه پایین پای شش گوشه/ هنوز زمزمه دارد که تشنهای پسرم؟
اللهم عجّل لولیک الفرج