شرح دعای صنمی قریش – تهران -۱۴۰۱(جلسه دهم)

  • تهران _ ۱۴۰۱ _ فاطمیه _۱۴۴۴

شرح دعای صنمی قریش

استاد اوجی شیرازی

فاطمیه ۱۴۴۴

جلسه دهم:

_ علت عدم چشم­پوشی اهل بیت در برابر غصب فدک

_ کیفیت دنیایی که حجت الله در رأس حکومتش باشد

_ پیشرفت مالی شیعیان در اثر مشورت با امام

_ روایت امام عسکری علیه السلام درباره هلاکت مردم در عصر غیبت و نشان راه نجات

_ دعای حضرت زهرا سلام الله علیها در واپسین لحظات حیاتشان برای شیعیان امیرالمومنین علیه السلام

اعوذ بالله من الشیطان اللّعین الرّجیم

اعوذ بولایتک یا مولای یا امیرالمومنین

بسم الله الرحمن الرحیم

الحمد لله الّذی نَوّرَ قلوبَنا بشعاع انوار المحبّۀ العلویه و جعلنا من المتمسّکین بالولایۀ المرتضویه الّذی فرضَ اللهُ مَودّتَهُ علی العربیۀ و العجمیۀ ثم الصلاۀ و السّلام علی مُبلّغ الرّسالات الالهیّه سیدنا و نبینا ابی القاسم المصطفی محمد صلی الله علیه و آله القُرَشیّه سیّما اوّلهم مولانا امیرالمومنین و آخرهم بقیۀ الله فی الارضین و لعنۀ الله علی اعدائهم اجمعین.

اللهم کن لولیک الحجۀ بن الحسن، صلواتک علیه و علی آبائه، فی هذه الساعه و فی کل ساعه، ولیاً و حافظاً و قائداً و ناصراً و دلیلاً و عیناً حتی تُسکنه ارضک طوعا و تمتعه فیها طویلاً.

یا صاحب الزمان!

خستگان هجر را ایام درمان خواهد آمد/ غم مخور، آخِر طبیب دردمندان خواهد آمد

غم مخور یا فاطمه، ای بانوی حرمت شکسته/ مهدی­ات با شیشه­ی دارو و درمان خواهد آمد

مُحسنا از ضربت مسمار اگر مقتول گشتی/ عن­قریب دادخواهِ بی­گناهان، خواهد آمد

اصغرا از ضربت زخم گلو دل را مسوزان/ عاقبت مرهم­گذارِ زخم پیکان خواهد آمد

گفت با زینب، رقیه، یک شبی در شام ویران/ عمه، بابا کِی به سر وقتِ یتیمان خواهد آمد؟

یا بن الحسن! یا بن الحسن! 

وَلَوْ أَنَّ أَهْلَ الْقُرَى آمَنُوا وَاتَّقَوْا لَفَتَحْنَا عَلَیْهِمْ بَرَکَاتٍ مِنَ السَّمَاءِ وَالْأَرْض. (اعراف/۹۶)

خدا را قسم می­دهیم به آبرو و وِجاهت امیرالمومنین که فرج امام زمان را برساند.

سال­های غیبت­شان را به ثانیه مبدل بفرماید.

اعمال و رفتار و گفتار و عقاید ما را مورد رضایت ولی­اش قرار بدهد.

اللهم انا نسألک بروحِ علی بن ابیطالبٍ علیه السلام الذی لم یُشرِک بالله طرفۀ عینٍ اَن تُعجّلَ فرجَ مولانا صاحب الزمان.

هدیه محضر امیر عوالم حضرت امیرالمومنین و سیدۀ نساء العالمین، جهت عرض تسلیت به محضر بقیۀ الله فی الارضین صلوات الله علیهم اجمعین صلواتی تقدیم کنید. اللهم صلّ علی محمد و آل محمد و عجّل فرجهم و اهلک عدوّهم.

خدا را شاکریم که به ما اجازه داد ده شب سر سفره حضرت زهرا باشیم.

دیشب عرض شد که تاکید حضرت زهرا سلام الله علیها برای بازپس گرفتن فدک این بود که اگر فدک به دست حضرت زهرا سلام الله علیها می­افتاد، برای همگان ثابت می­شد که تنها مصداق، بلکه مصداق اتمّ ذوی القربی، حضرت زهرا سلام الله علیهاست. و از آن طرف، انفال و تمام اموال عمومی را که خدا در قرآن می­فرماید «لِلَّهِ وَ لِلرَّسُولِ وَ لِذِی الْقُرْبَى» (حشر/۷) برای ایشان است.

لذا باید آنچه را که حکومت، دارایی داشت، تقدیم حضرت زهرا سلام الله علیها می­کردند.

لذا هیچ­گاه اهل بیت علیهم السلام از این مساله کوتاه نیامدند. با وجود اینکه دارایی حضرت موسی بن جعفر سلام الله علیه انقدر بوده است که وقتی مردم، کسی را می­دیدند که یک­دفعه وضعش خوب شد، الان می­گویند طرف دزدی کرده است، اما آن موقع کسی یک­دفعه وضعش خوب می­شد می­گفتند حتما گدایی بوده است که سر راه موسی بن جعفر قرار گرفته است. «اِذَا جَاءَت الانسانَ الصرَّهِ موسی بن جعفر فَقَد اِسْتَغنَی.» وقتی که هدیه و صدقه­ی موسی بن جعفر به یک فقیری می­رسید، غنی می­شد. دیگر در زندگی دنیایش به هیچ چیزی نیاز نداشت.

موسی بن جعفر با این وضعیت، در زمان هارون، آن هارون خبیثی که حکومتش از سمت شرق به هند می­رسد، از سمت غرب به جنوب فرانسه می­رسد، حکومت او تا به آفریقا می­رود، اما نه موسی بن جعفر از فدک کوتاه آمده است و نه هارون حاضر است فدک را پس بدهد. چون اگر ثابت شود فدک متعلق به اهل بیت است «وَ آتِ ذَا الْقُرْبَى حَقَّهُ.» (اسراء/۲۶) اگر اینها ذوی القربی شوند، اعتراف کردی که اینها ذوی القربی هستند، دیگر انفال هم وَ لِذِی الْقُرْبَى. دیگر خمس هم وَ لِذِی الْقُرْبَى. باید به اینها تعلق بگیرد. یعنی باید تمام حکومت را دو دستی به حضرات اهل بیت بدهی.

خب مگر برای اهل بیت، حکومت مهم است؟ امیرالمومنین در ماجرای جنگ صفین فرمودند ابن عباس، تمام این حکومتی که مردم دارند به­خاطرش توی سر و کله­شان می­زنند، برای منِ علی بن ابیطالب به اندازه این کفش پاره پاره ارزش ندارد. به اندازه آب بینی بز برای من ارزش ندارد. حالا حکومت هم دست­شان برسد که چه شود؟ اینها نیازی ندارند. پس این تلاش برای چیست؟

     * وقتی که در رأس حکومت، در رأس جامعه، حجت الله باشد، دیگر تمام دنیا فرق می­کند. و حرف حضرت زهرا سلام الله علیها هم همین بود.

در واپسین و آخرین روزهای حیات حضرت زهرا سلام الله علیها زن­های مهاجرین و انصار بلند شدند آمدند عیادت بی­بی که یک جوری رضایت بی­بی را جلب کنند. بی­بی در بستر خطبه­ای خواندند.

حضرت زهرا دو خطبه دارند: یک خطبه فدکیه، یکی خطبه­ای که در بستر برای زنان خواندند.

وقتی که زن­ها پرسیدند بی­بی حالتان چطور است، فرمودند: أَصْبَحْتُ وَالله، به خدا قسم در حالی روزم را شروع کردم که قَالِیَهً لِرِجَالِکُنَّ با تمام مردان شما دشمن هستم، عَائِفَهً لِدُنْیَاکُنَّ متنفرم از دنیای شما.

حضرت زهرا شروع کردند یک به یک مصائب خودشان را گفتند که وای بر شما باد! دیدید که مردان شما با ما چه می­کنند. دیدید که من غریب بودم، دیدید که من تنها بودم، فقط نگاه کردید و یک نفر ناگفت بر آن قوم پست/ بی­شرف­ها این که این­سان می­زنیدش فاطمه است/ وای­تان این زن که زیر دست و پاست/ دختر پیغمبر شهر شماست. می­دانید چی از دست دادید؟

حضرت زهرا روزهای آخر فرمودند باشد، زدید و بردید و کار را تمام کردید، اما به شما بگویم می­دانید چه از دست دادید؟ اگر گذاشته بودید کار به علی بن ابیطالب می­رسید، اگر حق به حق­دار رسیده بود، اگر جبت و طاغوت را مقدم نکرده بودید، اینجا حضرت یک مثالی زدند: کسی که سوار شتر می­شود، تکان تکانِ شتر خیلی زیاد است. فرمودند اگر گذاشته بودید افسار شتر خلافت به دست علی بن ابیطالب رسیده بود، «لا یَکِلُّ سَائِرُهُ» آن کسی که سوار بر این شتر بود یعنی مردم، هیچ­گاه احساس خستگی بهشان دست نمی­داد. هیچ­گاه حس ناراحتی نداشتند «و لا یَکْلُمُ خِشَاشُهُ».

عجیب است. می­دانید افسار اسب و کلا حیوانات چهارپا را به دهان­شان می­زنند. برای شتر را به­خاطر اینکه خیلی قوی است، به بینی او می­زنند. بینی را سوراخ می­کنند، افسار را رد می­کنند، وقتی می­کِشند، دردش می­گیرد، شتر می­ایستد. اگر زیاد بکِشند، بینی شتر پاره و زخم می­شود. اگر هم رها کنند، شتر رم می­کند.

حضرت زهرا فرمودند اگر افسار را به دست امیرالمومنین می­دادید، می­فهمیدید و می­دیدید که بینی شتر خلافت، زخم نمی­شد. آن کسی که سوار بر این شتر است، خسته نمی­شد و احساس خستگی نمی­کرد و تکان نمی­خورد. بعد امیرالمومنین، مردم را به کجا می­رساندند؟ «وَ اَوْرَدَهُمْ مَنْهَلاً نَمِیراً صَافِیاً رَوِیّاً.» مردم را می­بردند کنار یک چشمه زلال و همه را سیراب می­کردند و بهره خودشان هم از این دنیا می­شد به اندازه تر کردن یک لب. اما این را نخواستید، خودتان علی بن ابیطالب را کنار زدید. «فَأَبْشِرُوا بِسَیْفٍ صَارِمٍ» آماده بدبختی­ها باشید. آماده بیچارگی­ها باشید. وقتی که از شیر این شتر نخواستید بنوشید، منتظر باشید که از خون این شتر بنوشید.

بعد حضرت زهرا فرمودند بلند شوید از نزد من بروید که در حالی دنیا را ترک می­کنم که نسبت به تک تک شما غضبناک هستم.

حضرت زهرا سلام الله علیها فرمودند اگر می­گذاشتید کار به امیرالمومنین می­رسید، تمام دنیا فرق می­کرد. تمام عالم، فرق می­کرد. در شرح دعای صنمی قریش امیرالمومنین سلام الله علیه، عرض ما این بود که امیرالمومنین یک به یک جرائم این دو بت قریش را که شمردند. تصور ما همیشه این است که اینها آمدند ما را از دین­داری و خدا دور کردند؛ نه عزیز من! اینها دنیای ما را هم خراب کردند. نه دنیای ما که دنیای همه را خراب کردند. لذا امیرالمومنین می­فرمایند «وَ خَرَّبَا بِلَادَک.» اینها اصلا دنیا را خراب کردند. شهرها را به هم ریختند.

چطور «خَرَّبَا بِلَادَک»؟

چطور اگر کار دست اهل بیت باشد، همه چیز سر جای خودش است؟

یک مقدمه عرض می­کنم خوب عنایت کنید. خداوند متعال می­فرماید چرا عالم را خلق کردم؟ غایت خلقت عالم چیست؟ «وَ مَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ إِلَّا لِیَعْبُدُونِ.» (ذاریات/۵۶) خلق نکردم مگر برای اینکه تمام آدم­ها، تمام عالم، تمام موجودات، عبد خدا باشند. عبد خدا باشند یعنی عبادت کنند؟ نه. یعنی هر قدمی که برمی­دارند، قدمی باشد که مورد رضایت خدا باشد. یعنی تمام تصرفات من، تمام کارهای من بدانم که به امضای خداست. مورد تایید خداست.

چه زمانی کارهای ما مورد رضایت خداست؟

انبیا آمدند یک­سری دستورات کلی را برای ما گفته­اند. فلان چیز واجب است. فلان چیز مکروه است. فلان چیز مستحب است. فلان چیز حرام است.

اما همین برای هدایت بشر کفایت نمی­کند. باید معلمی باشد، باید طبیبی باشد که درد تک تک شما را تشخیص بدهد و دوای تک تک شما را هم به شما بدهد.

تصور کنید الان بگویند بیست مدل سردرد داریم و اینها بیست تا دوا هم دارد. این برای شما کفایت می­کند؟ خیر. باید یک طبیبی باشد که به شما بگوید سر درد شما این مدل است. مثلا به­خاطر چشم­ت است. به­خاطر اعصابت است. به­خاطر بی­خوابی است. اول تشخیص بدهد، بعد داروی شما را به شما بدهد.

انبیا کارشان این بود که آمدند حلال خدا و حرام خدا را گفتند. اما اگر من بخواهم هدایت شوم، باید امامی باشد، باید حجت الله بالای سر من باشد، تشخیص بدهد که مشکل تو این است و راه حل تو هم این است.

کسی است به نام محمد بن اسماعیل بن بَزیع، می­گوید خدمت امام جواد علیه السلام رفتم، گفتم آقای من، فلان مساله حکمش چیست؟ حضرت فرمودند حرام است. می­دانستم حرام نیست، اما چرا حضرت می­فرمایند حرام است؟ پرسیدم چرا حرام است؟ فرمودند بر تو حرام است. تو نباید انجام بدهی. این سِیری که قرار است تو در قبر و برزخ و قیامت طی کنی، برای هدفی که عبد خدا شوی، این مساله بر تو حرام است.

به ما فرمودند: «أدِّبوا أولادَکُم.» بچه­هایتان را ادب کنید. الان بچه من کاری کرد، اشتباهی کرد، من باید چی کار کنم؟ باید کم محلی کنم؟ باید تشر بزنم؟ کدام راه جواب می­دهد؟ چگونه این بچه من ادب می­شود؟

  • باید امامی باشد بالای سر من، که نسخه­ی هر کدام از ما را جدا جدا به ما بدهد.

مثل اینکه کسی می­آید از شما می­پرسد این لباس من نجس بوده است، نمی­دانم پاک شده است یا خیر. چی جواب می­دهی؟ می­گویی نجس است. فرد دیگری می­آید از شما همین سوال را می­پرسد، می­دانی این شخص وسواس است، یعنی تا حالا ده بار شسته است، ولی باز می­آید می­پرسد نمی­دانم این لباس پاک شده است یا نشده است. شما می­گویی پاک است. چون می­دانی او وسواس است. چرا دو مدل جواب دادی؟ چون طرفت را می­شناسی.

وقتی که امام حکمی به من بدهد، گذشته­ی مرا می­داند، آینده­ی مرا می­داند، و می­داند چه چیزی مرا در مسیر عبودیت پیش می­برد.

شیطان چه کار کرد؟ برای اینکه ما را در مسیر بندگی خدا فشل کند و ما به آن هدفی که باید برسیم، نرسیم، نیامد به شاخ و برگ­ها بپردازد؛ آمد ریشه را قطع کرد! ریشه چه بود؟ آن معلمی که باید بر سر تمام ما می­بود. دنیای مردم را خراب کرد. فقط این نبود که آخرت ما را از ما بگیرد.

در زمان حضرات اهل بیت علیهم السلام فقط همین که شیعیان می­آمدند مشورت می­کردند در رابطه با کار و کاسبی­شان، که یا امام صادق، من چطور کاسبی کنم، یا موسی بن جعفر، من چطور کار کنم، بروید ببینید وضع مالی شیعیان آن موقع چطور بوده است. این تعبیر نادرستی است که شیعه باید همیشه فقیر باشد. شیعه باید بهترین وضع مالی را داشته باشد. وقتی که امام زمان می­آیند، در روایت است که تمام مردم آنقدر بی­نیاز می­شوند که حضرت می­فرمایند بیایید پول بردارید، این همان چیزی است که به­خاطر آن جنگیدید؛ دیگر کسی میلی به پول ندارد. امام زمان انقدر مردم را سیر کردند. انقدر مردمان را سیراب کردند از تمام نعمت­ها.

حتی در زمانی که دست همه مردم به حجت الله نمی­رسید، همان افرادی که دور موسی بن جعفر بودند، دو نمونه­اش را عرض می­کنم که بفهمیم جامعه­ای که حجت الله در رأس کار باشد با جامعه­ای که حجت الله در زندان باشد، جامعه­ای که حجت الله در پس پرده غیبت باشد، چقدر با هم فرق می­کند. بعد معنای «وَ خَرَّبَا بِلَادَک» را می­فهمیم. بعد می­فهمیم که ابی­بکر و عمر چه ظلمی در حق ما کردند.

در زمان موسی بن جعفر سلام الله علیه فقط می­آمدند از حضرت می­پرسیدند ما می­خواهیم کاسبی را شروع کنیم، چی کار کنیم. نه همه­ی شیعه می­توانستند، بلکه همان­هایی که دست­شان به ائمه علیهم السلام می­رسید. شما بیایید وضع مالی اینها را ببینید. آقا موسی بن جعفر، آقا امام صادق، اهل بیت علیهم السلام، فقط مشورت می­دادند که این مدلی کاسبی کنید، این مدلی کاسبی نکنید. ببینید وضع مالی، فقط وضع دنیایی و جیب جامعه­ی شیعه چطور شده بود.

می­خواهم عددهایی که می­گویم را بفهمید به پول امروز چقدر می­شود. در زمان موسی بن جعفر، یک نفری که در کوفه زندگی می­کرد، با صد درهم، مستطیع می­شد، می­توانست به حج برود. خب حداقل دو ماه طول می­کشید که به حج برود و برگردد (با صد درهم). حالا به­خاطر اینکه بفهمیم وضع مالی جامعه­ی شیعه چطور بوده است، باید برویم خمس­هایشان را حساب کنیم. حالا همه هم که خمس نمی­دادند. فقط آن­هایی که می­دادند. اسم یک نفر از وکلای موسی بن جعفر، محمد بن احمد بن ابی نصر بزنطی است. فقط پول­هایی که در سه ماه دست او رسیده است، نوشتند سی هزار درهم بوده است. همه شیعیان هم به او خمس نمی­دادند، یک تعدادی از شیعیان وجوهات­شان را به او می­دادند. یعنی در یک سال، چقدر وجوهات دست او جمع می­شده است؟ صد و بیست هزار درهم.

۱۲۰ هزار درهم، یک پنجم از مازادِ مالِ تعدادی از جامعه شیعه بوده است. کل مازاد مال­شان چقدر می­شده است؟ ضرب در پنج کن: ششصد هزار درهم.

نوشتند حجاج بن یوسف یک شهر ساخت، با ششصد هزار درهم.

این، فقط مازاد مال یک تعدادی از جامعه شیعه بوده است!

مثال دیگری عرض کنم. صفوان بن یحیی جمّال در زمان امام صادق و موسی بن جعفر علیهما السلام زندگی می­کرد. جمّال بود. آن موقع آژانس مسافرتی و هواپیما که نبود. کسی که شتر داشت، مسافر و بار جابه­جا می­کرد. انقدر سیطره حکومت هارون زیاد بود که به ابرها می­گفت هرجا می­خواهید بروید ببارید، ببارید که در حکومت من می­بارید. از یک طرف به فرانسه می­رسید، از یک طرف به هند می­رسید. این سیطره­ی حکومت هارون خبیث است، علیه لَعائِنُ الله. وقتی که هارون می­خواهد به حج برود، وقتی که می­خواهد خانواده­اش را به حج ببرد، از صفوان جمّال شتر کرایه می­کند. یعنی وضع جامعه شیعه فقط در حد اینکه من مشورت کنم با حجت الله که این شغل را بروم جلو یا نه، این کار را انجام بدهم یا ندهم، انقدر فرق کرده است.

از آن طرف هم داشتیم. کسی آمد محضر امام صادق علیه السلام، گفت آقای من، دلم می­خواهد بروم شترداری را شروع کنم، اما نمی­دانم این کار را بکنم یا نکنم. گفتم بیایم با شما مشورت کنم. حضرت برای اینکه کسی بعدا نگوید شترداری حلال است یا حرام است، به او فرمودند من خیلی موافق نیستم. مگر نمی­دانی که شتر، کثیرُ المَشاکل است. شترداری خیلی سخت است. من خیلی موافق نیستم که تو در این کار بروی. می­گوید از محضر امام صادق که بیرون آمدم، گفتم آقا که نگفتند نه. گفتند شترداری سخت است. خب هر کاری سخت است. حالا ریسک می­کنم و می­زنم به شتر داری. حرف حضرت را گوش نکرد. رفت زندگی­اش را فروخت و شتر خرید و بار مردم را گرفت و با غلام و کنیز توی راه بیابان انداخت سمت مکه. یک طوفان شن آمد، شترهایش و بار مردم از بین رفتند. تمام زندگی­اش از بین رفت. می­گوید رفتم محضر امام صادق علیه السلام. حضرت گفتند مگر نگفتم که شترداری به درد تو نمی­خورد؟

به همین اندازه فقط در امور مالی که من بروم به حجت الله بگویم چی کار باید انجام بدهم.

حالا در مسیر تربیتی، در مسیر عبودیت.. اینکه امروز انقدر ما گنگ هستیم، اینکه امروز انقدر ما کور هستیم، اینکه امروز انقدر ما سرگردان هستیم، به­خاطر این است که دست ما کوتاه شده است و وقتی که امام زمان سلام الله علیه تشریف بیاورند، آیه قرآن است: «وَ أَشْرَقَتِ الْأَرْضُ بِنُورِ رَبِّهَا» (زمر/۶۹) همه جا نورانی می­شود به نور خدا «وَ لَهُ أَسْلَمَ مَنْ فِی السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ» (آل عمران/۸۳) تمام عالم، تسلیم محض خدا می­شود. هر قدمی که شما برمی­داری، قدمی است که مورد رضایت خدا باشد.

خب اگر در زمان امیرالمومنین سلام الله علیه فقط چهل نفر سر تراشیده بودند، آمده بودند مسجد، امیرالمومنین دست به شمشیر می­شدند و در رأس حکومت قرار می­گرفتند. آن کاری که قرار است در زمان امام زمان اتفاق بیفتد، در زمان امیرالمومنین اتفاق می­افتاد. آرام آرام تمام عالم با منهج اهل بیت آشنا می­شدند «وَ لَهُ أَسْلَمَ مَنْ فِی السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ.» (آل عمران/۸۳)

هرچه بگذرد، رفته رفته کار سخت­تر می­شود. آن چهل نفر نیامدند، امام باقر علیه السلام فرمودند شد زمان سیدالشهداء. امام حسین علیه السلام سمت کوفه رفتند. آنجا چهل نفر باید بودند، الان کار سخت­تر شد. فرمودند اگر مردمان کوفه، امام حسین را خواسته بودند، شمشیر علیه سیدالشهداء سلام الله علیه نمی­کشیدند، حضرت را راه می­دادند و با سید الشهداء بیعت می­کردند، سال ۶۱ امام حسین وارد می­شدند، سال ۷۰ کاری می­کردند که قرار است مهدی ما انجام بدهند.

نخواستند، کار سخت­تر شد، رسید به سال ۱۴۰ موسی بن جعفر سلام الله علیه. دوباره مردم نخواستند.

الان کار خیلی سخت شده است و اگر ما هم امروز قدمی برنداریم، دعا اگر نکنم من، دعا اگر نکنی تو/ غمش کشد به درازا دعا کنیم بیاید. این را بفهمیم که «خَرَّبَا بِلَادَک» عالم خراب شده است، ما باید کاری کنیم.

احمد بن اسحاق می­گوید محضر امام عسکری سلام الله علیه رفتم، دیدم آقازاده­ای روی شانه­ی امام عسکری بود. ای مدنی برقع و مکی نقاب/ سایه نشین چند بود آفتاب؟ هر کسی او را دید گفت: «وَجهُهُ کَخَلْقَۀ الْقَمَر.» علی بن مهزیار وقتی که توصیف می­کند، می­گوید صورتش ماه بود. احمد بن اسحاق دید، گفت صورتش عین ماه شب چهارده بود. پیغمبر اکرم فرمودند وقتی که به معراج رفتم، صورت مهدی را که دیدم، گفتم خدایا این چه صورتی است «اَحسَنُهُم صورتاً.» پیغمبر فرمودند زیباترین صورتی که دیدم، صورت مهدی سلام الله علیه بود.

احمد بن اسحاق می­گوید دیدم آقازاده­ای روی شانه­ی امام عسکری است، حضرت فرمودند: احمد بن اسحاق، «وَ اللَّهِ لَیَغِیبَنَّ غَیْبَهً» به خدا قسم مهدی ما غیبتی خواهد کرد که «لَا یَنْجُو فِیهَا مِنَ الْهَلَکَهِ» همه مردم هلاک خواهند شد. همه مردم یعنی من، یعنی شما. یعنی باید کاری کنیم. یعنی وای که ما چقدر از او دوریم. یعنی مست لایعقلیم و مخموریم/ فتنه چون عنکبوت ما را خورد/ ما گرفتار تار و تنبوریم.

«وَ اللَّهِ لَیَغِیبَنَّ غَیْبَهً» قطعاً غیبتی خواهد کرد که همه مردم هلاک می­شوند «إِلَّا مَنْ ثَبَّتَهُ اللَّهُ عَلَى الْقَوْلِ بِإِمَامَتِهِ» مگر کسی که خدا نگهش دارد. و دومین کار: «وَ وَفَّقَهُ فِیهَا لِلدُّعَاءِ بِتَعْجِیلِ فَرَجِهِ» خدا به او توفیق بدهد بتواند دعاگوی فرج مهدی ما باشد. کسی که این ویژگی را داشته باشد، در زمان غیبت، دین او حفظ می­شود.

ما باید چی کار کنیم؟ آمدیم، ده شب صحبت کردیم که «وَ خَرَّبَا بِلَادَک» عمر و ابی­بکر علیهم لَعائِنُ الله ظلم کردند و زدند و خوردند و بردند. الان ما باید چی کار کنیم؟

خدا در قرآن می­فرماید: «إِنَّ اللَّهَ لَا یُغَیِّرُ مَا بِقَوْمٍ حَتَّى یُغَیِّرُوا مَا بِأَنْفُسِهِمْ» (رعد/۱۱) بسم الله! بخواه! من تمام ورق را برمی­گردانم. هرچه از ظلم ابی­بکر و عمر گفتی، من، خدا هستم، من دستم می­رسد، من مهدی گذاشته­ام، من ذخیره­ی عالم گذاشته­ام. مگر نسوختی برای مصیبتش؟ مگر وقتی به تو گفتند چهل نفر مادرت را بی­گناه زدند، آتش نگرفتی؟ مگر امشب که می­شنوی حسین تا صبح هی بلند می­شود، دور صورت مادر می­چرخد، امام است، می­داند که امشب شب آخری است که مادرش را می­بیند، مگر نسوختی؟ بسم الله! منتقم گذاشتم. بخواه! «وَ لَوْ أَنَّ أَهْلَ الْقُرَى آمَنُوا وَاتَّقَوْا» تو بخواه! «لَفَتَحْنَا عَلَیْهِمْ بَرَکَاتٍ مِنَ السَّمَاءِ وَالْأَرْضِ» (اعراف/۹۶) من باز می­کنم برکات آسمان و زمین را بر سر شما می­ریزم.

بخواه. چطور بخواهم؟ دعا کن. «وَ أکْثِرُوا الدُّعاءَ بِتَعْجیلِ الْفَرَج.» خیلی برایش دعا کنید. خیلی برایش بسوزید؛ چرا که «هو الغریب الوحید الطرید.» او تنهاست. او غریب است. اگر کسی چنین داغ مادر ببیند، اگر کسی مادرش را توی خیابان کشتند، باردار بوده کشتند، چهل نفر ریختند کشتند، توی روز روشن کشتند، باید چهار نفر بروند زیر بغلش را بگیرند، بگویند سرت سلامت! یا بن الحسن، کجا خیمه زدی؟ من کجا بیایم بگویم «أبِرَضْوی أمْ ذی طُوی أوْ غَیْرَها.. عَزِیزٌ عَلَیَّ أَنْ أَرَی الْخَلْقَ وَ لا تُرَی» در دعای ندبه، کلافگی است. یعنی سخت است برای من که همه را می­بینم، تو را نمی­بینم، یا صاحب الزمان.

چه باید کنیم؟ دعا کنیم. چطور دعا کنیم؟ بگوییم یا صاحب الزمان، من بد، من آلوده، من گنه­کار، هیچ حرفی در آن نیست، ولی ما با همه گفتیم که با فاطمه هستیم. ما به همه فریاد زدیم که ما عزادار مادر شما هستیم. اسم حضرت زهرا را بیاوریم وسط، در دعا برای فرج. که اینها «خَرَّبَا بِلَادَک» بلاد را خراب کردند.

«وَ إنَّ لِی فی إبنَهِ رَسولِ الله اُسوَهٌ حَسَنهٌ.»

فرمودند زمانی که امام زمان می­آید، زمان برکت است. امام زمان که بیاید، همه جا برکت پیدا می­کند. هر کجا از زمین را که پا می­گذاری، سرسبز است. از ۲۷ باب علم، فقط دو تای آن تا زمان ظهور است، ۲۵ تا در زمان مهدی ماست. عقول مردم کامل می­شود. تمام مردم، دلداده امیرالمومنین می­شوند. کسی انقدر عمرش طولانی می­شود که هزار فرزند خودش را می­بیند. همه جا برکت پیدا می­کند. برای رسیدن به برکت باید کجا برویم؟ باید در خانه­ی مبارکه برویم. فرمودند مبارک، مادر ما فاطمه زهرا سلام الله علیهاست.

لذا امام باقر علیه السلام بیمار می­شدند، امام، حجت الله، می­گوید در تب می­سوختند، می­گفتند یا فاطمه، یا بنت رسول الله. امام باقر در تب، مادرشان فاطمه را صدا می­زدند که من بفهمم که ما بفهمیم که شما بفهمید که هرکه به دردی و غمی شد دچار، باید بگوید «یا مَوْلاتی، یا فاطِمَۀُ أَغیثینی.»

مگر ابوالقاسم قشیری نگفت که داشتم از جایی رد می­شدم، دیدم کسی دارد برای حج ثبت نام می­کند. گفتم من هم بروم ثبت نام کنم. اسمم را نوشتم، همان موقع دیدم پیرزن گوژپشتی آمده است، یک مرکب لاغر هم با خودش آورده است، می­گوید مرا هم امسال با خودتان به حج ببرید. ریس کاروان گفت ما نمی­توانیم پیرزن همراه خودمان ببریم. مرکبت هم که لاغر است. همراه داری؟ گفت نه غریب هستم. کسی را ندارم. گفت نمی­بریم. زن التماس کرد. من گفتم او را ببریم، گناه دارد. زن هم تعهد داد، گفت مرا ببرید، اگر شترم مُرد، اگر برای خودم اتفاقی افتاد، رهایم کنید. او هم به این شرط قبول کرد. راه افتادند. منزل دوم و سوم، شتر زن لاغر بود، بی­طاقت بود، تلف شد، مُرد. همه شروع کردن نق زدن سر پیرزن که مگر نگفتیم نیا. حالا چی کار کنیم؟ معطل تو می­شویم. پیرزن هم گفت ول کنید، بروید. دیدم این پیرزن رفت یک گوشه­ای سر بلند کرد، گفت «الهی لا فی بیتی تَرَکتَنی و لا الی بَیتِکَ حَمَلتَنی» خدایا نه گذاشتی در خانه­ام بنشینم، نه راهم دادی به خانه­ات بیایم. اگر کس دیگری این کار را با من کرده بود، شکایتش را با تو می­کردم. حالا که تو این کار را کردی، من به چه کسی بگویم؟

می­گوید من داشتم همین­طور نگاه می­کردم پیرزن دارد چطور با خدا حرف می­زند، دیدم یک مرکبی آمد جلویش، پیرزن را سوار کرد، مثل نور از جلوی چشم من رد شد، رفت. دیدم پیرزن نیست. توی فکر که خدایا این پیرزن چه شد، رفتیم تا رسیدیم مکه. در حال طواف خانه خدا من این پیرزن را دیدم، رفتم گوشه چادرش را گرفتم، گفتم زن، تو را به خدا قسم می­دهم بگو کی هستی؟ گفت چی کار داری من کی هستم؟ گفتم من دیدم آن نصفه شب تو چطور با خدا حرف زدی. من دیدم که چطور خدا تو را خرید. بگو کی هستی که من هم همین­طور از خدا بخواهم، خدا مرا هم بخرد. نگاهی به من کرد، گفت می­دانی من که هستم؟ «انا شُهره بنت مُسکه بنت فضه خادمۀ الزهرا سلام الله علیها.» من نوه­ی فضه هستم. می­دانی چی گفتم؟ گفتم خدایا مادربزرگ من یک روزی کنیز درِ خانه فاطمه بود.

باید امشب بروی درِ خانه خدا، بگویی آی خدا! دارم آتش می­گیرم که فاطمه آتش گرفت؛ برسان فرج منتقمش را. مگر می­شود خدا بی­تفاوت باشد؟ حرف این است که ما نسوختیم. «أَمَّنْ یُجِیبُ الْمُضْطَرَّ إِذا دَعاهُ وَ یَکْشِفُ السُّوء» باید مضطر شویم که هنوز به حال اضطرار نرسیدیم. چرا نرسیدیم؟ چون نمی­دانیم کلید حل جهان است آن که رفته از اینجا/ برای آمدن او دعا کنیم بیاید.

اُم اَیمن از طفولیت پیغمبر همراه پیغمبر بوده است. وقتی حضرت زهرا به شهادت رسیدند، گفت دیگر مدینه جای من نیست. راست راستی غم عشقت بیابان پرورم کرد. توی بیابان­ها راه افتاد. گم شد. نه آب داشت، نه غذا داشت. دیگر داشت تلف می­شد، سرش را بلند کرد، دعا کرد، گفت «الهی اَاَموتُ عطشا» خدایا از عطش بمیرم عیبی ندارد، «وَ أَنَا خَادِمَهُ الزّهرا» حواست باشد من کنیز فاطمه هستم. آب و غذا از بهشت آمد. به نحوی که تا هفت سال، نه تشنه شد و نه گرسنه.

چه گفت؟ گفت من خادم فاطمه­ام.

رفقا، فاطمیه است. رفقا، دیگر دستمان به دامنی پر نورتر از فاطمه نمی­رسد. من چه گویم ز عظمتت بانو/ زده حاتم به درگهت زانو/ گر نویسم بحار الانواری/ ننوشتم ز موی­تان تاری/ مادرم هست بحر شرم و عفاف/ پیرهن هدیه داده شام زفاف. به خدا مهربان است. به خدا آن لحظه آخر برای این می­سوخت که امروز گرفتاری ما را می­دید. به خدا دم آخر گفت: «علی، بَلّغ سَلامی اِلی وُلْدِی اِلی یومِ الْقِیامَه.» تا دم آخر به یاد فرزندانش بود. امام مجتبی فرمودند تا صبح دیدم مادرم انقدر در محراب عبادت نماز خواند «حَتّى تَوَرَّمَت قَدَماها» قدم­هایش ورم کرد. دیدم هی برای این دعا می­کند، هی برای آن دعا می­کند. گفتم مادر، خودمان چی؟ فرمودند: «الجارُ ثُمَّ الدّارُ.»

هرچقدر که نعمت، بزرگ­تر باشد، از دست دادنش سخت­تر است. راست راستی امیرالمومنین شکست. نوشتند مولا هر کسی را می­دیدند که پریشان است، می­گفتند فاطمه چه شد؟ نشسته بودند توی مسجد، دیدند چند تا کنیز دارند گریه می­کنند. مولا بلند شدند گفتند برای چی گریه می­کنید؟ فاطمه­ام چه شده است؟ گفتند بیا برس به داد فاطمه، حالش خراب است. نصفه شب سرفه می­کرد، دل علی کنده می­شد. در این سه ماه، آب شدم، امتحان شدم/ با هر صدای سرفه­ی تو نیمه جان شدم.

حال امیرالمومنین خیلی گرفته بود. چطور بود؟ بخاری می­نویسد، بخاری خبیث می­گوید «کانَ لِعَلِی مِنَ الناسِ وَجْهٌ حَیاهَ فاطِمَهَ، فَلَما تُوُفیتْ إِسْتَنکرَ عَلی وُجوُهِ الناس.» علی یک وجهه­ای داشت تا فاطمه بود، فاطمه که رفت، دیگر همه از علی رو برگرداندند. کارش به جایی رسیده بود که وقتی که فاطمه­اش را توی خاک گذاشت، مُنتهَی الحلم است، توی عالم هر شیعه­ای زمین می­خورد، می­خواهد بلند شود، می­گوید یا علی! دیدند علی زمین خورد، گفت «قَلَّ یا رسولُ الله عَن صَفیَّتِکَ صَبری» مُنتهَی الحلم گفت خدا دیگر بریدم. دیگر از داغ فاطمه برید. «وَ ضعف عَن سیدۀ النساء تَجَلُّدی.»

نوشتند مولا از صبح می­رفتند توی قبرستان بقیع می­چرخیدند، می­گفتند: «مَالِی وَقَفتُ عَلَى القُبُورِ مُسَلِّماً/ قَبرَ الحَبِیبِ فَلَم یَرُدَّ جَوَابِی»‏ چه شده فاطمه که هرچه سلام­ت می­کنم، جوابم را نمی­دهی؟ «کُنَّا کَزَوْجِ حَمَامَهٍ فِی أَیْکَهٍ» من و تو یک جفت پرنده بودیم «مُتَنعّمینَ بِصِحَّهٍ وَ شَبَابٍ» تو را که گرفتند، همه دار و ندارم را گرفتند.

چه بر دل امیرالمومنین آمد؟ سی سال بعد، توی جنگ صفین، خضاب آوردند، گفتند مولا خضاب کنید. فرمودند من داغ­دارم. پرسیدند چه داغی؟ فرمود من هنوز داغدار فاطمه هستم. «هَذِهِ وَ الله مُصِیبَهٌ لَا عَزَاءَ لَهَا.» داغ فاطمه، سرد نمی­شود برای من. تا وقتی هم که امیرالمومنین شمشیر به فرق­شان خورده بود، لحظات آخر، به یک گوشه نگاه می­کردند، می­گفتند هذه فاطمه! فاطمه آمد! چه حالی داشت؟ چه مصیبتی است؟

تصور کن توی این خانه، شب آخر، حضرت زهرا سلام الله علیها با اینکه حال­شان بد بود، اما دست لرزان را بلند می­کردند، می­گفتند باید امشب موی حسینم را شانه کنم. من بی­وضو موی تو را شانه نکردم/ حالا به دنبال سرت باید بگردم. هر طور شده باید لباس حسنم را عوض کنم. هر طور شده می­خواهم بچه­هایم خاطره خوب از من داشته باشند. مرحوم انصاری زنجانی می­نویسد تا سه، چهار روز، نان مادر، در خانه بود. مادر است، می­خواهد برود سفر می­گوید پسرم، این غذای روز اولت، غذای روز دوم، غذای روز سوم. تا چند روز غذای بچه­هایش را درست کرد. اما بی­بی جان، حسینت چطور توی دهان بگذارد این لقمه را؟

یک مادری که اوج مهربانی است. چه شعری گفت مرحوم کمپانی «وَ مِن سَوادِ مَتْنِهَا اسْوَدَّ الْفَضَا» وقتی که پهلویت سیاه شد، عالم سیاه شد. «یا سَاعَدَ الله الْإمام المُرتَضَى» خدا به داد دل علی برسد.

کسی می­خواهد از دنیا برود، به عزیزانش می­گوید دم آخر پیش من باشید. او هم بیاید، من ببینمش. دلش می­خواهد دم آخر سیر بچه­هایش را ببیند. اما رفقا، فردا صبح مادر یک کاری کردند، غیر قابل باور. عجیب است. فضه می­گوید برایم عجیب بود. اسماء می­گوید برایم عجیب بود. چی کار کردند؟ بی­بی می­دانند که امیرالمومنین از خانه بیرون بروند، طعنه می­شنوند، اما گفتند علی، اگر می­شود برو مسجد.

_ چشم. هرچی تو بگویی فاطمه. من که نتوانستم بین در و دیوار برایت کاری کنم. من که شرمنده­ات هستم فاطمه. اینها تو را زدند، غرور علی شکست. باشد، می­روم.

_ حسنم، حسینم، شما هم همراه پدرتان بروید.

روز آخر هر مادری دلش می­خواهد بیشتر بچه­اش را ببیند، آن هم چه کسی؟ حسین! حسینی که می­داند اگر الان او را نبیند، دیدار بعدی کجاست؟ توی گودی قتلگاه. دیدار بعدی توی تنور خولی است. اما گفت حسین برو. حسن برو. زینبم، ام کلثومم بروید خانه فاطمیات. بروید پیش اسماء بنت عُمیس.

می­گوید من تعجب می­کردم که بی­بی دم آخر بچه­ها را کجا فرستادند؟ چرا فرستادند؟ آخر دیشب گفتند پدرم به خوابم آمده است، گفته فاطمه، آماده باش. الان باید بگویند بچه­ها کنارم بنشینید. اما فرستادند همه رفتند. می­گوید من همین­طور رفتارهای بی­بی را زیر نظر داشتم، دیدم فرمودند فضه بیا، وسط اتاق بسترم را پهن کن. (رفقا، داریم بی­مادر می­شویم. مادرمان فدات بی­بی. پدرمان فدات بی­بی.)

می­گوید من از پشت پرده نگاه می­کردم، دیدم بی­بی رو به قبله نشستند. به سختی دست را بلند می­کنند، هی دست می­افتد. (دیگر نمی­خواهد بگویم که چرا هی دست می­افتد.) یک حالی دارند حضرت زهرا سلام الله علیها، شروع کردند به دعا کردن. دیدم دارند خدا را قسم می­دهند. گوش می­کردم، دیدم دارند می­گویند: «الهی اسئلک بِابی و شوقه الیّ» خدایا پدرم پیغمبر الان دارد لحظه­شماری می­کند منِ فاطمه بروم پیشش. خدایا به شوقی که پدرم برای دیدنم دارد. وای چه قسمی!

قسم بعد، می­رود بالاتر: «و بعلی بن ابی‌طالب و حُزنِه علَیّ» خدایا به غصه­های علی. مولا غصه­اش را در این دو بیت خلاصه کردند: «نَفسی عَلَى زَفَرَاتِهَا مَحبُوسَهٌ» مگر می­شود علی، آرامش دل عالم، یک ایوانش را می­بینی چقدر دلت آرام می­شود، آرامش عالم بگوید «یا لَیتَـهَا خَرَجَت مَـعَ الزَّفَرَاتِ‏» ای کاش دیگر نفسم بالا نیاید! «لَا خَیرَ بَعدَکَ فِی الحَیاهِ/ وَ إِنَّمَا أَبکِی مَخَافَهَ أَن تَطُولَ حَیاتِی.»‏ فاطمه، می­دانی از چه می­ترسم؟ گریه­ام برای این است، ترسم از این است که نکند بعد از تو من زنده باشم.

هرچه نعمت، بزرگ­تر باشد، از دست دادنش سخت­تر است. چه نعمتی؟ فاطمه! که امیرالمومنین می­گفتند «وَ لِیَ فخر» امیرالمومنین که تمام وجودش فخر است، افتخار است، عالم به غلامی غلامانش افتخار می­کنند، مولا می­گفت: «وَ لِیَ الفخر بفاطم و بنیها، ثم فخری برسول الله، اذ زوّجنیها.» منِ علی، فخرم این است که فاطمه مال من است.

دیدم حضرت زهرا دارند چه قسم­هایی می­دهند، می­گویند خدایا به غصه­های دل علی، به شرمندگی علی.

یک قسم دیگر هم دادند، این قسم یک شب روضه است: «الهی بالحسن و بُکائِه علَیّ» یا رب، نصیب هیچ غریبی دگر مکن/ داغی که گیسوان حسن را سپید کرد/ عمداً مقابل پسر ارشدش زدند.. خدایا به گریه­های نیمه شب حسنم.

«و بالحسین و کآبَتِه علَیّ» کآبه می­دانید یعنی چی؟ بچه کوچک­ها، آقازاده­های کم سن و سال، دیدی چطور گریه می­کنند؟ هق هق می­کنند، با سر آستین اشک را پاک می­کنند. سکینه می­گوید وقتی بابایم از کنار ابالفضل برگشت، دیدم دارد کآبه می­کند. حضرت زهرا گفتند به کآبه­ی حسین، به هق هق­های حسین.

«و بالفاطمیّات و تحسّرهن عَلیّ» خدایا ساعت دیگر زینب می­آید می­بیند بی­مادر شد، به آن آهی که آن موقع زینب و ام کلثوم می­کشند.

می­گوید گوش می­کردم بی­بی چی می­خواهند بگویند که اینطور دارند قسم می­دهند، دیدم همه قسم­ها را دادند، بعد گفتند: «اَن تغفرَ للعُصاۀ شیعه علی بن ابی طالب!» خدا شیعه­های علی را ببخش. دم آخر به یاد ما بود! حق داریم که تا زنده هستیم، عزادارش باشیم. دم آخر، پهلویش شکسته بود، یاد ما بود. بچه­هاش را بیرون فرستاد که برای ما دعا کند.

پسرش حسین هم زیر خنجر شمر می­گفت «الهی شیعتی! الهی شیعتی!»

می­گوید دیدم بی­بی دراز کشیدند، ملحفه را روی صورت کشیدند، ساعتی گذشت، گفتم یا بنت رسول الله، یا زوجۀ امیرالمومنین، یا امّ الحسن و الحسین، یا فاطمۀ الزهرا! هی صدا می­زدم، دیدم صدایی بلند نشد. پرده را کنار زدم، توی اتاق رفتم. تا روپوش را کنار زدم، گفتم انا لله و انا الیه راجعون.

آن صحنه­ای که عالم و آدم را آتش می­زند، این است رفقا، چطور بی­بی از دنیا رفتند؟ وای! خیلی آتش می­زند. می­گوید روپوش را که کنار زدم، دیدم دستش را روی صورتش گذاشته است و از دنیا رفته است. چرا دست روی صورتش گذاشته است؟ تا دم آخر به فکر این است که علی آمد، نبیند چه سرِ صورتم آمد.

می­گوید در همین حال، صدای در آمد. فهمیدم امام حسن و امام حسین آمدند. دویدم، دم در آمدم. آقازاده­ها دلشوره.. گفتند اسماء، فضه، مادرمان کجاست؟ چی شده است؟ مادر ما هیچ موقع این ساعت نمی­خوابید. می­خواهد به منتهی الحلم صبر بدهد، مقدمه­چینی نمی­خواهد، گفت «ماتَت اُمّکُما فاطمه.» بی­مادر شدید. می­گوید آقازاده­ها دوان دوان آمدند، امام مجتبی صورت کف پای مادر گذاشتند. آخر می­دانند توی کوچه چی سرِ صورتش آمده است، برای همین صورت کف پای مادر گذاشتند.. یوماه.. هرچه شد، بلند شد، گفتند داداش حسین، مادرم به گریه­ات حساس است. از بچگی می­گفتند حسین گریه نکن. برو دور مادر بچرخ، گریه کن، بلکه مادر بلند شود. «کَلّمینی یا فاطمه»

لحظاتی گذشت. زینب و ام کلثوم آمدند، هی دور مادر می­چرخیدند.. یوماه، یوماه.. یوماه إنه زینب عدمن تخلینی/ طفل ابصغر سنی منچ تحرمینی/ یا یومه یا الزهره من یرحم ابحالی/ عمری اندفن ویاچ یاجنه آمالی..

رحم الله من نادی یا زهرا

برای فرج بگو یا زهرا

اللهم عجّل لولیک الفرج

مطالب مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *