- تهران _ ۱۴۰۱ _ فاطمیه _۱۴۴۴
شرح دعای صنمی قریش
استاد اوجی شیرازی
فاطمیه ۱۴۴۴
جلسه دهم:
_ علت عدم چشمپوشی اهل بیت در برابر غصب فدک
_ کیفیت دنیایی که حجت الله در رأس حکومتش باشد
_ پیشرفت مالی شیعیان در اثر مشورت با امام
_ روایت امام عسکری علیه السلام درباره هلاکت مردم در عصر غیبت و نشان راه نجات
_ دعای حضرت زهرا سلام الله علیها در واپسین لحظات حیاتشان برای شیعیان امیرالمومنین علیه السلام
اعوذ بالله من الشیطان اللّعین الرّجیم
اعوذ بولایتک یا مولای یا امیرالمومنین
بسم الله الرحمن الرحیم
الحمد لله الّذی نَوّرَ قلوبَنا بشعاع انوار المحبّۀ العلویه و جعلنا من المتمسّکین بالولایۀ المرتضویه الّذی فرضَ اللهُ مَودّتَهُ علی العربیۀ و العجمیۀ ثم الصلاۀ و السّلام علی مُبلّغ الرّسالات الالهیّه سیدنا و نبینا ابی القاسم المصطفی محمد صلی الله علیه و آله القُرَشیّه سیّما اوّلهم مولانا امیرالمومنین و آخرهم بقیۀ الله فی الارضین و لعنۀ الله علی اعدائهم اجمعین.
اللهم کن لولیک الحجۀ بن الحسن، صلواتک علیه و علی آبائه، فی هذه الساعه و فی کل ساعه، ولیاً و حافظاً و قائداً و ناصراً و دلیلاً و عیناً حتی تُسکنه ارضک طوعا و تمتعه فیها طویلاً.
یا صاحب الزمان!
خستگان هجر را ایام درمان خواهد آمد/ غم مخور، آخِر طبیب دردمندان خواهد آمد
غم مخور یا فاطمه، ای بانوی حرمت شکسته/ مهدیات با شیشهی دارو و درمان خواهد آمد
مُحسنا از ضربت مسمار اگر مقتول گشتی/ عنقریب دادخواهِ بیگناهان، خواهد آمد
اصغرا از ضربت زخم گلو دل را مسوزان/ عاقبت مرهمگذارِ زخم پیکان خواهد آمد
گفت با زینب، رقیه، یک شبی در شام ویران/ عمه، بابا کِی به سر وقتِ یتیمان خواهد آمد؟
یا بن الحسن! یا بن الحسن!
وَلَوْ أَنَّ أَهْلَ الْقُرَى آمَنُوا وَاتَّقَوْا لَفَتَحْنَا عَلَیْهِمْ بَرَکَاتٍ مِنَ السَّمَاءِ وَالْأَرْض. (اعراف/۹۶)
خدا را قسم میدهیم به آبرو و وِجاهت امیرالمومنین که فرج امام زمان را برساند.
سالهای غیبتشان را به ثانیه مبدل بفرماید.
اعمال و رفتار و گفتار و عقاید ما را مورد رضایت ولیاش قرار بدهد.
اللهم انا نسألک بروحِ علی بن ابیطالبٍ علیه السلام الذی لم یُشرِک بالله طرفۀ عینٍ اَن تُعجّلَ فرجَ مولانا صاحب الزمان.
هدیه محضر امیر عوالم حضرت امیرالمومنین و سیدۀ نساء العالمین، جهت عرض تسلیت به محضر بقیۀ الله فی الارضین صلوات الله علیهم اجمعین صلواتی تقدیم کنید. اللهم صلّ علی محمد و آل محمد و عجّل فرجهم و اهلک عدوّهم.
خدا را شاکریم که به ما اجازه داد ده شب سر سفره حضرت زهرا باشیم.
دیشب عرض شد که تاکید حضرت زهرا سلام الله علیها برای بازپس گرفتن فدک این بود که اگر فدک به دست حضرت زهرا سلام الله علیها میافتاد، برای همگان ثابت میشد که تنها مصداق، بلکه مصداق اتمّ ذوی القربی، حضرت زهرا سلام الله علیهاست. و از آن طرف، انفال و تمام اموال عمومی را که خدا در قرآن میفرماید «لِلَّهِ وَ لِلرَّسُولِ وَ لِذِی الْقُرْبَى» (حشر/۷) برای ایشان است.
لذا باید آنچه را که حکومت، دارایی داشت، تقدیم حضرت زهرا سلام الله علیها میکردند.
لذا هیچگاه اهل بیت علیهم السلام از این مساله کوتاه نیامدند. با وجود اینکه دارایی حضرت موسی بن جعفر سلام الله علیه انقدر بوده است که وقتی مردم، کسی را میدیدند که یکدفعه وضعش خوب شد، الان میگویند طرف دزدی کرده است، اما آن موقع کسی یکدفعه وضعش خوب میشد میگفتند حتما گدایی بوده است که سر راه موسی بن جعفر قرار گرفته است. «اِذَا جَاءَت الانسانَ الصرَّهِ موسی بن جعفر فَقَد اِسْتَغنَی.» وقتی که هدیه و صدقهی موسی بن جعفر به یک فقیری میرسید، غنی میشد. دیگر در زندگی دنیایش به هیچ چیزی نیاز نداشت.
موسی بن جعفر با این وضعیت، در زمان هارون، آن هارون خبیثی که حکومتش از سمت شرق به هند میرسد، از سمت غرب به جنوب فرانسه میرسد، حکومت او تا به آفریقا میرود، اما نه موسی بن جعفر از فدک کوتاه آمده است و نه هارون حاضر است فدک را پس بدهد. چون اگر ثابت شود فدک متعلق به اهل بیت است «وَ آتِ ذَا الْقُرْبَى حَقَّهُ.» (اسراء/۲۶) اگر اینها ذوی القربی شوند، اعتراف کردی که اینها ذوی القربی هستند، دیگر انفال هم وَ لِذِی الْقُرْبَى. دیگر خمس هم وَ لِذِی الْقُرْبَى. باید به اینها تعلق بگیرد. یعنی باید تمام حکومت را دو دستی به حضرات اهل بیت بدهی.
خب مگر برای اهل بیت، حکومت مهم است؟ امیرالمومنین در ماجرای جنگ صفین فرمودند ابن عباس، تمام این حکومتی که مردم دارند بهخاطرش توی سر و کلهشان میزنند، برای منِ علی بن ابیطالب به اندازه این کفش پاره پاره ارزش ندارد. به اندازه آب بینی بز برای من ارزش ندارد. حالا حکومت هم دستشان برسد که چه شود؟ اینها نیازی ندارند. پس این تلاش برای چیست؟
* وقتی که در رأس حکومت، در رأس جامعه، حجت الله باشد، دیگر تمام دنیا فرق میکند. و حرف حضرت زهرا سلام الله علیها هم همین بود.
در واپسین و آخرین روزهای حیات حضرت زهرا سلام الله علیها زنهای مهاجرین و انصار بلند شدند آمدند عیادت بیبی که یک جوری رضایت بیبی را جلب کنند. بیبی در بستر خطبهای خواندند.
حضرت زهرا دو خطبه دارند: یک خطبه فدکیه، یکی خطبهای که در بستر برای زنان خواندند.
وقتی که زنها پرسیدند بیبی حالتان چطور است، فرمودند: أَصْبَحْتُ وَالله، به خدا قسم در حالی روزم را شروع کردم که قَالِیَهً لِرِجَالِکُنَّ با تمام مردان شما دشمن هستم، عَائِفَهً لِدُنْیَاکُنَّ متنفرم از دنیای شما.
حضرت زهرا شروع کردند یک به یک مصائب خودشان را گفتند که وای بر شما باد! دیدید که مردان شما با ما چه میکنند. دیدید که من غریب بودم، دیدید که من تنها بودم، فقط نگاه کردید و یک نفر ناگفت بر آن قوم پست/ بیشرفها این که اینسان میزنیدش فاطمه است/ وایتان این زن که زیر دست و پاست/ دختر پیغمبر شهر شماست. میدانید چی از دست دادید؟
حضرت زهرا روزهای آخر فرمودند باشد، زدید و بردید و کار را تمام کردید، اما به شما بگویم میدانید چه از دست دادید؟ اگر گذاشته بودید کار به علی بن ابیطالب میرسید، اگر حق به حقدار رسیده بود، اگر جبت و طاغوت را مقدم نکرده بودید، اینجا حضرت یک مثالی زدند: کسی که سوار شتر میشود، تکان تکانِ شتر خیلی زیاد است. فرمودند اگر گذاشته بودید افسار شتر خلافت به دست علی بن ابیطالب رسیده بود، «لا یَکِلُّ سَائِرُهُ» آن کسی که سوار بر این شتر بود یعنی مردم، هیچگاه احساس خستگی بهشان دست نمیداد. هیچگاه حس ناراحتی نداشتند «و لا یَکْلُمُ خِشَاشُهُ».
عجیب است. میدانید افسار اسب و کلا حیوانات چهارپا را به دهانشان میزنند. برای شتر را بهخاطر اینکه خیلی قوی است، به بینی او میزنند. بینی را سوراخ میکنند، افسار را رد میکنند، وقتی میکِشند، دردش میگیرد، شتر میایستد. اگر زیاد بکِشند، بینی شتر پاره و زخم میشود. اگر هم رها کنند، شتر رم میکند.
حضرت زهرا فرمودند اگر افسار را به دست امیرالمومنین میدادید، میفهمیدید و میدیدید که بینی شتر خلافت، زخم نمیشد. آن کسی که سوار بر این شتر است، خسته نمیشد و احساس خستگی نمیکرد و تکان نمیخورد. بعد امیرالمومنین، مردم را به کجا میرساندند؟ «وَ اَوْرَدَهُمْ مَنْهَلاً نَمِیراً صَافِیاً رَوِیّاً.» مردم را میبردند کنار یک چشمه زلال و همه را سیراب میکردند و بهره خودشان هم از این دنیا میشد به اندازه تر کردن یک لب. اما این را نخواستید، خودتان علی بن ابیطالب را کنار زدید. «فَأَبْشِرُوا بِسَیْفٍ صَارِمٍ» آماده بدبختیها باشید. آماده بیچارگیها باشید. وقتی که از شیر این شتر نخواستید بنوشید، منتظر باشید که از خون این شتر بنوشید.
بعد حضرت زهرا فرمودند بلند شوید از نزد من بروید که در حالی دنیا را ترک میکنم که نسبت به تک تک شما غضبناک هستم.
حضرت زهرا سلام الله علیها فرمودند اگر میگذاشتید کار به امیرالمومنین میرسید، تمام دنیا فرق میکرد. تمام عالم، فرق میکرد. در شرح دعای صنمی قریش امیرالمومنین سلام الله علیه، عرض ما این بود که امیرالمومنین یک به یک جرائم این دو بت قریش را که شمردند. تصور ما همیشه این است که اینها آمدند ما را از دینداری و خدا دور کردند؛ نه عزیز من! اینها دنیای ما را هم خراب کردند. نه دنیای ما که دنیای همه را خراب کردند. لذا امیرالمومنین میفرمایند «وَ خَرَّبَا بِلَادَک.» اینها اصلا دنیا را خراب کردند. شهرها را به هم ریختند.
چطور «خَرَّبَا بِلَادَک»؟
چطور اگر کار دست اهل بیت باشد، همه چیز سر جای خودش است؟
یک مقدمه عرض میکنم خوب عنایت کنید. خداوند متعال میفرماید چرا عالم را خلق کردم؟ غایت خلقت عالم چیست؟ «وَ مَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ إِلَّا لِیَعْبُدُونِ.» (ذاریات/۵۶) خلق نکردم مگر برای اینکه تمام آدمها، تمام عالم، تمام موجودات، عبد خدا باشند. عبد خدا باشند یعنی عبادت کنند؟ نه. یعنی هر قدمی که برمیدارند، قدمی باشد که مورد رضایت خدا باشد. یعنی تمام تصرفات من، تمام کارهای من بدانم که به امضای خداست. مورد تایید خداست.
چه زمانی کارهای ما مورد رضایت خداست؟
انبیا آمدند یکسری دستورات کلی را برای ما گفتهاند. فلان چیز واجب است. فلان چیز مکروه است. فلان چیز مستحب است. فلان چیز حرام است.
اما همین برای هدایت بشر کفایت نمیکند. باید معلمی باشد، باید طبیبی باشد که درد تک تک شما را تشخیص بدهد و دوای تک تک شما را هم به شما بدهد.
تصور کنید الان بگویند بیست مدل سردرد داریم و اینها بیست تا دوا هم دارد. این برای شما کفایت میکند؟ خیر. باید یک طبیبی باشد که به شما بگوید سر درد شما این مدل است. مثلا بهخاطر چشمت است. بهخاطر اعصابت است. بهخاطر بیخوابی است. اول تشخیص بدهد، بعد داروی شما را به شما بدهد.
انبیا کارشان این بود که آمدند حلال خدا و حرام خدا را گفتند. اما اگر من بخواهم هدایت شوم، باید امامی باشد، باید حجت الله بالای سر من باشد، تشخیص بدهد که مشکل تو این است و راه حل تو هم این است.
کسی است به نام محمد بن اسماعیل بن بَزیع، میگوید خدمت امام جواد علیه السلام رفتم، گفتم آقای من، فلان مساله حکمش چیست؟ حضرت فرمودند حرام است. میدانستم حرام نیست، اما چرا حضرت میفرمایند حرام است؟ پرسیدم چرا حرام است؟ فرمودند بر تو حرام است. تو نباید انجام بدهی. این سِیری که قرار است تو در قبر و برزخ و قیامت طی کنی، برای هدفی که عبد خدا شوی، این مساله بر تو حرام است.
به ما فرمودند: «أدِّبوا أولادَکُم.» بچههایتان را ادب کنید. الان بچه من کاری کرد، اشتباهی کرد، من باید چی کار کنم؟ باید کم محلی کنم؟ باید تشر بزنم؟ کدام راه جواب میدهد؟ چگونه این بچه من ادب میشود؟
- باید امامی باشد بالای سر من، که نسخهی هر کدام از ما را جدا جدا به ما بدهد.
مثل اینکه کسی میآید از شما میپرسد این لباس من نجس بوده است، نمیدانم پاک شده است یا خیر. چی جواب میدهی؟ میگویی نجس است. فرد دیگری میآید از شما همین سوال را میپرسد، میدانی این شخص وسواس است، یعنی تا حالا ده بار شسته است، ولی باز میآید میپرسد نمیدانم این لباس پاک شده است یا نشده است. شما میگویی پاک است. چون میدانی او وسواس است. چرا دو مدل جواب دادی؟ چون طرفت را میشناسی.
وقتی که امام حکمی به من بدهد، گذشتهی مرا میداند، آیندهی مرا میداند، و میداند چه چیزی مرا در مسیر عبودیت پیش میبرد.
شیطان چه کار کرد؟ برای اینکه ما را در مسیر بندگی خدا فشل کند و ما به آن هدفی که باید برسیم، نرسیم، نیامد به شاخ و برگها بپردازد؛ آمد ریشه را قطع کرد! ریشه چه بود؟ آن معلمی که باید بر سر تمام ما میبود. دنیای مردم را خراب کرد. فقط این نبود که آخرت ما را از ما بگیرد.
در زمان حضرات اهل بیت علیهم السلام فقط همین که شیعیان میآمدند مشورت میکردند در رابطه با کار و کاسبیشان، که یا امام صادق، من چطور کاسبی کنم، یا موسی بن جعفر، من چطور کار کنم، بروید ببینید وضع مالی شیعیان آن موقع چطور بوده است. این تعبیر نادرستی است که شیعه باید همیشه فقیر باشد. شیعه باید بهترین وضع مالی را داشته باشد. وقتی که امام زمان میآیند، در روایت است که تمام مردم آنقدر بینیاز میشوند که حضرت میفرمایند بیایید پول بردارید، این همان چیزی است که بهخاطر آن جنگیدید؛ دیگر کسی میلی به پول ندارد. امام زمان انقدر مردم را سیر کردند. انقدر مردمان را سیراب کردند از تمام نعمتها.
حتی در زمانی که دست همه مردم به حجت الله نمیرسید، همان افرادی که دور موسی بن جعفر بودند، دو نمونهاش را عرض میکنم که بفهمیم جامعهای که حجت الله در رأس کار باشد با جامعهای که حجت الله در زندان باشد، جامعهای که حجت الله در پس پرده غیبت باشد، چقدر با هم فرق میکند. بعد معنای «وَ خَرَّبَا بِلَادَک» را میفهمیم. بعد میفهمیم که ابیبکر و عمر چه ظلمی در حق ما کردند.
در زمان موسی بن جعفر سلام الله علیه فقط میآمدند از حضرت میپرسیدند ما میخواهیم کاسبی را شروع کنیم، چی کار کنیم. نه همهی شیعه میتوانستند، بلکه همانهایی که دستشان به ائمه علیهم السلام میرسید. شما بیایید وضع مالی اینها را ببینید. آقا موسی بن جعفر، آقا امام صادق، اهل بیت علیهم السلام، فقط مشورت میدادند که این مدلی کاسبی کنید، این مدلی کاسبی نکنید. ببینید وضع مالی، فقط وضع دنیایی و جیب جامعهی شیعه چطور شده بود.
میخواهم عددهایی که میگویم را بفهمید به پول امروز چقدر میشود. در زمان موسی بن جعفر، یک نفری که در کوفه زندگی میکرد، با صد درهم، مستطیع میشد، میتوانست به حج برود. خب حداقل دو ماه طول میکشید که به حج برود و برگردد (با صد درهم). حالا بهخاطر اینکه بفهمیم وضع مالی جامعهی شیعه چطور بوده است، باید برویم خمسهایشان را حساب کنیم. حالا همه هم که خمس نمیدادند. فقط آنهایی که میدادند. اسم یک نفر از وکلای موسی بن جعفر، محمد بن احمد بن ابی نصر بزنطی است. فقط پولهایی که در سه ماه دست او رسیده است، نوشتند سی هزار درهم بوده است. همه شیعیان هم به او خمس نمیدادند، یک تعدادی از شیعیان وجوهاتشان را به او میدادند. یعنی در یک سال، چقدر وجوهات دست او جمع میشده است؟ صد و بیست هزار درهم.
۱۲۰ هزار درهم، یک پنجم از مازادِ مالِ تعدادی از جامعه شیعه بوده است. کل مازاد مالشان چقدر میشده است؟ ضرب در پنج کن: ششصد هزار درهم.
نوشتند حجاج بن یوسف یک شهر ساخت، با ششصد هزار درهم.
این، فقط مازاد مال یک تعدادی از جامعه شیعه بوده است!
مثال دیگری عرض کنم. صفوان بن یحیی جمّال در زمان امام صادق و موسی بن جعفر علیهما السلام زندگی میکرد. جمّال بود. آن موقع آژانس مسافرتی و هواپیما که نبود. کسی که شتر داشت، مسافر و بار جابهجا میکرد. انقدر سیطره حکومت هارون زیاد بود که به ابرها میگفت هرجا میخواهید بروید ببارید، ببارید که در حکومت من میبارید. از یک طرف به فرانسه میرسید، از یک طرف به هند میرسید. این سیطرهی حکومت هارون خبیث است، علیه لَعائِنُ الله. وقتی که هارون میخواهد به حج برود، وقتی که میخواهد خانوادهاش را به حج ببرد، از صفوان جمّال شتر کرایه میکند. یعنی وضع جامعه شیعه فقط در حد اینکه من مشورت کنم با حجت الله که این شغل را بروم جلو یا نه، این کار را انجام بدهم یا ندهم، انقدر فرق کرده است.
از آن طرف هم داشتیم. کسی آمد محضر امام صادق علیه السلام، گفت آقای من، دلم میخواهد بروم شترداری را شروع کنم، اما نمیدانم این کار را بکنم یا نکنم. گفتم بیایم با شما مشورت کنم. حضرت برای اینکه کسی بعدا نگوید شترداری حلال است یا حرام است، به او فرمودند من خیلی موافق نیستم. مگر نمیدانی که شتر، کثیرُ المَشاکل است. شترداری خیلی سخت است. من خیلی موافق نیستم که تو در این کار بروی. میگوید از محضر امام صادق که بیرون آمدم، گفتم آقا که نگفتند نه. گفتند شترداری سخت است. خب هر کاری سخت است. حالا ریسک میکنم و میزنم به شتر داری. حرف حضرت را گوش نکرد. رفت زندگیاش را فروخت و شتر خرید و بار مردم را گرفت و با غلام و کنیز توی راه بیابان انداخت سمت مکه. یک طوفان شن آمد، شترهایش و بار مردم از بین رفتند. تمام زندگیاش از بین رفت. میگوید رفتم محضر امام صادق علیه السلام. حضرت گفتند مگر نگفتم که شترداری به درد تو نمیخورد؟
به همین اندازه فقط در امور مالی که من بروم به حجت الله بگویم چی کار باید انجام بدهم.
حالا در مسیر تربیتی، در مسیر عبودیت.. اینکه امروز انقدر ما گنگ هستیم، اینکه امروز انقدر ما کور هستیم، اینکه امروز انقدر ما سرگردان هستیم، بهخاطر این است که دست ما کوتاه شده است و وقتی که امام زمان سلام الله علیه تشریف بیاورند، آیه قرآن است: «وَ أَشْرَقَتِ الْأَرْضُ بِنُورِ رَبِّهَا» (زمر/۶۹) همه جا نورانی میشود به نور خدا «وَ لَهُ أَسْلَمَ مَنْ فِی السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ» (آل عمران/۸۳) تمام عالم، تسلیم محض خدا میشود. هر قدمی که شما برمیداری، قدمی است که مورد رضایت خدا باشد.
خب اگر در زمان امیرالمومنین سلام الله علیه فقط چهل نفر سر تراشیده بودند، آمده بودند مسجد، امیرالمومنین دست به شمشیر میشدند و در رأس حکومت قرار میگرفتند. آن کاری که قرار است در زمان امام زمان اتفاق بیفتد، در زمان امیرالمومنین اتفاق میافتاد. آرام آرام تمام عالم با منهج اهل بیت آشنا میشدند «وَ لَهُ أَسْلَمَ مَنْ فِی السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ.» (آل عمران/۸۳)
هرچه بگذرد، رفته رفته کار سختتر میشود. آن چهل نفر نیامدند، امام باقر علیه السلام فرمودند شد زمان سیدالشهداء. امام حسین علیه السلام سمت کوفه رفتند. آنجا چهل نفر باید بودند، الان کار سختتر شد. فرمودند اگر مردمان کوفه، امام حسین را خواسته بودند، شمشیر علیه سیدالشهداء سلام الله علیه نمیکشیدند، حضرت را راه میدادند و با سید الشهداء بیعت میکردند، سال ۶۱ امام حسین وارد میشدند، سال ۷۰ کاری میکردند که قرار است مهدی ما انجام بدهند.
نخواستند، کار سختتر شد، رسید به سال ۱۴۰ موسی بن جعفر سلام الله علیه. دوباره مردم نخواستند.
الان کار خیلی سخت شده است و اگر ما هم امروز قدمی برنداریم، دعا اگر نکنم من، دعا اگر نکنی تو/ غمش کشد به درازا دعا کنیم بیاید. این را بفهمیم که «خَرَّبَا بِلَادَک» عالم خراب شده است، ما باید کاری کنیم.
احمد بن اسحاق میگوید محضر امام عسکری سلام الله علیه رفتم، دیدم آقازادهای روی شانهی امام عسکری بود. ای مدنی برقع و مکی نقاب/ سایه نشین چند بود آفتاب؟ هر کسی او را دید گفت: «وَجهُهُ کَخَلْقَۀ الْقَمَر.» علی بن مهزیار وقتی که توصیف میکند، میگوید صورتش ماه بود. احمد بن اسحاق دید، گفت صورتش عین ماه شب چهارده بود. پیغمبر اکرم فرمودند وقتی که به معراج رفتم، صورت مهدی را که دیدم، گفتم خدایا این چه صورتی است «اَحسَنُهُم صورتاً.» پیغمبر فرمودند زیباترین صورتی که دیدم، صورت مهدی سلام الله علیه بود.
احمد بن اسحاق میگوید دیدم آقازادهای روی شانهی امام عسکری است، حضرت فرمودند: احمد بن اسحاق، «وَ اللَّهِ لَیَغِیبَنَّ غَیْبَهً» به خدا قسم مهدی ما غیبتی خواهد کرد که «لَا یَنْجُو فِیهَا مِنَ الْهَلَکَهِ» همه مردم هلاک خواهند شد. همه مردم یعنی من، یعنی شما. یعنی باید کاری کنیم. یعنی وای که ما چقدر از او دوریم. یعنی مست لایعقلیم و مخموریم/ فتنه چون عنکبوت ما را خورد/ ما گرفتار تار و تنبوریم.
«وَ اللَّهِ لَیَغِیبَنَّ غَیْبَهً» قطعاً غیبتی خواهد کرد که همه مردم هلاک میشوند «إِلَّا مَنْ ثَبَّتَهُ اللَّهُ عَلَى الْقَوْلِ بِإِمَامَتِهِ» مگر کسی که خدا نگهش دارد. و دومین کار: «وَ وَفَّقَهُ فِیهَا لِلدُّعَاءِ بِتَعْجِیلِ فَرَجِهِ» خدا به او توفیق بدهد بتواند دعاگوی فرج مهدی ما باشد. کسی که این ویژگی را داشته باشد، در زمان غیبت، دین او حفظ میشود.
ما باید چی کار کنیم؟ آمدیم، ده شب صحبت کردیم که «وَ خَرَّبَا بِلَادَک» عمر و ابیبکر علیهم لَعائِنُ الله ظلم کردند و زدند و خوردند و بردند. الان ما باید چی کار کنیم؟
خدا در قرآن میفرماید: «إِنَّ اللَّهَ لَا یُغَیِّرُ مَا بِقَوْمٍ حَتَّى یُغَیِّرُوا مَا بِأَنْفُسِهِمْ» (رعد/۱۱) بسم الله! بخواه! من تمام ورق را برمیگردانم. هرچه از ظلم ابیبکر و عمر گفتی، من، خدا هستم، من دستم میرسد، من مهدی گذاشتهام، من ذخیرهی عالم گذاشتهام. مگر نسوختی برای مصیبتش؟ مگر وقتی به تو گفتند چهل نفر مادرت را بیگناه زدند، آتش نگرفتی؟ مگر امشب که میشنوی حسین تا صبح هی بلند میشود، دور صورت مادر میچرخد، امام است، میداند که امشب شب آخری است که مادرش را میبیند، مگر نسوختی؟ بسم الله! منتقم گذاشتم. بخواه! «وَ لَوْ أَنَّ أَهْلَ الْقُرَى آمَنُوا وَاتَّقَوْا» تو بخواه! «لَفَتَحْنَا عَلَیْهِمْ بَرَکَاتٍ مِنَ السَّمَاءِ وَالْأَرْضِ» (اعراف/۹۶) من باز میکنم برکات آسمان و زمین را بر سر شما میریزم.
بخواه. چطور بخواهم؟ دعا کن. «وَ أکْثِرُوا الدُّعاءَ بِتَعْجیلِ الْفَرَج.» خیلی برایش دعا کنید. خیلی برایش بسوزید؛ چرا که «هو الغریب الوحید الطرید.» او تنهاست. او غریب است. اگر کسی چنین داغ مادر ببیند، اگر کسی مادرش را توی خیابان کشتند، باردار بوده کشتند، چهل نفر ریختند کشتند، توی روز روشن کشتند، باید چهار نفر بروند زیر بغلش را بگیرند، بگویند سرت سلامت! یا بن الحسن، کجا خیمه زدی؟ من کجا بیایم بگویم «أبِرَضْوی أمْ ذی طُوی أوْ غَیْرَها.. عَزِیزٌ عَلَیَّ أَنْ أَرَی الْخَلْقَ وَ لا تُرَی» در دعای ندبه، کلافگی است. یعنی سخت است برای من که همه را میبینم، تو را نمیبینم، یا صاحب الزمان.
چه باید کنیم؟ دعا کنیم. چطور دعا کنیم؟ بگوییم یا صاحب الزمان، من بد، من آلوده، من گنهکار، هیچ حرفی در آن نیست، ولی ما با همه گفتیم که با فاطمه هستیم. ما به همه فریاد زدیم که ما عزادار مادر شما هستیم. اسم حضرت زهرا را بیاوریم وسط، در دعا برای فرج. که اینها «خَرَّبَا بِلَادَک» بلاد را خراب کردند.
«وَ إنَّ لِی فی إبنَهِ رَسولِ الله اُسوَهٌ حَسَنهٌ.»
فرمودند زمانی که امام زمان میآید، زمان برکت است. امام زمان که بیاید، همه جا برکت پیدا میکند. هر کجا از زمین را که پا میگذاری، سرسبز است. از ۲۷ باب علم، فقط دو تای آن تا زمان ظهور است، ۲۵ تا در زمان مهدی ماست. عقول مردم کامل میشود. تمام مردم، دلداده امیرالمومنین میشوند. کسی انقدر عمرش طولانی میشود که هزار فرزند خودش را میبیند. همه جا برکت پیدا میکند. برای رسیدن به برکت باید کجا برویم؟ باید در خانهی مبارکه برویم. فرمودند مبارک، مادر ما فاطمه زهرا سلام الله علیهاست.
لذا امام باقر علیه السلام بیمار میشدند، امام، حجت الله، میگوید در تب میسوختند، میگفتند یا فاطمه، یا بنت رسول الله. امام باقر در تب، مادرشان فاطمه را صدا میزدند که من بفهمم که ما بفهمیم که شما بفهمید که هرکه به دردی و غمی شد دچار، باید بگوید «یا مَوْلاتی، یا فاطِمَۀُ أَغیثینی.»
مگر ابوالقاسم قشیری نگفت که داشتم از جایی رد میشدم، دیدم کسی دارد برای حج ثبت نام میکند. گفتم من هم بروم ثبت نام کنم. اسمم را نوشتم، همان موقع دیدم پیرزن گوژپشتی آمده است، یک مرکب لاغر هم با خودش آورده است، میگوید مرا هم امسال با خودتان به حج ببرید. ریس کاروان گفت ما نمیتوانیم پیرزن همراه خودمان ببریم. مرکبت هم که لاغر است. همراه داری؟ گفت نه غریب هستم. کسی را ندارم. گفت نمیبریم. زن التماس کرد. من گفتم او را ببریم، گناه دارد. زن هم تعهد داد، گفت مرا ببرید، اگر شترم مُرد، اگر برای خودم اتفاقی افتاد، رهایم کنید. او هم به این شرط قبول کرد. راه افتادند. منزل دوم و سوم، شتر زن لاغر بود، بیطاقت بود، تلف شد، مُرد. همه شروع کردن نق زدن سر پیرزن که مگر نگفتیم نیا. حالا چی کار کنیم؟ معطل تو میشویم. پیرزن هم گفت ول کنید، بروید. دیدم این پیرزن رفت یک گوشهای سر بلند کرد، گفت «الهی لا فی بیتی تَرَکتَنی و لا الی بَیتِکَ حَمَلتَنی» خدایا نه گذاشتی در خانهام بنشینم، نه راهم دادی به خانهات بیایم. اگر کس دیگری این کار را با من کرده بود، شکایتش را با تو میکردم. حالا که تو این کار را کردی، من به چه کسی بگویم؟
میگوید من داشتم همینطور نگاه میکردم پیرزن دارد چطور با خدا حرف میزند، دیدم یک مرکبی آمد جلویش، پیرزن را سوار کرد، مثل نور از جلوی چشم من رد شد، رفت. دیدم پیرزن نیست. توی فکر که خدایا این پیرزن چه شد، رفتیم تا رسیدیم مکه. در حال طواف خانه خدا من این پیرزن را دیدم، رفتم گوشه چادرش را گرفتم، گفتم زن، تو را به خدا قسم میدهم بگو کی هستی؟ گفت چی کار داری من کی هستم؟ گفتم من دیدم آن نصفه شب تو چطور با خدا حرف زدی. من دیدم که چطور خدا تو را خرید. بگو کی هستی که من هم همینطور از خدا بخواهم، خدا مرا هم بخرد. نگاهی به من کرد، گفت میدانی من که هستم؟ «انا شُهره بنت مُسکه بنت فضه خادمۀ الزهرا سلام الله علیها.» من نوهی فضه هستم. میدانی چی گفتم؟ گفتم خدایا مادربزرگ من یک روزی کنیز درِ خانه فاطمه بود.
باید امشب بروی درِ خانه خدا، بگویی آی خدا! دارم آتش میگیرم که فاطمه آتش گرفت؛ برسان فرج منتقمش را. مگر میشود خدا بیتفاوت باشد؟ حرف این است که ما نسوختیم. «أَمَّنْ یُجِیبُ الْمُضْطَرَّ إِذا دَعاهُ وَ یَکْشِفُ السُّوء» باید مضطر شویم که هنوز به حال اضطرار نرسیدیم. چرا نرسیدیم؟ چون نمیدانیم کلید حل جهان است آن که رفته از اینجا/ برای آمدن او دعا کنیم بیاید.
اُم اَیمن از طفولیت پیغمبر همراه پیغمبر بوده است. وقتی حضرت زهرا به شهادت رسیدند، گفت دیگر مدینه جای من نیست. راست راستی غم عشقت بیابان پرورم کرد. توی بیابانها راه افتاد. گم شد. نه آب داشت، نه غذا داشت. دیگر داشت تلف میشد، سرش را بلند کرد، دعا کرد، گفت «الهی اَاَموتُ عطشا» خدایا از عطش بمیرم عیبی ندارد، «وَ أَنَا خَادِمَهُ الزّهرا» حواست باشد من کنیز فاطمه هستم. آب و غذا از بهشت آمد. به نحوی که تا هفت سال، نه تشنه شد و نه گرسنه.
چه گفت؟ گفت من خادم فاطمهام.
رفقا، فاطمیه است. رفقا، دیگر دستمان به دامنی پر نورتر از فاطمه نمیرسد. من چه گویم ز عظمتت بانو/ زده حاتم به درگهت زانو/ گر نویسم بحار الانواری/ ننوشتم ز مویتان تاری/ مادرم هست بحر شرم و عفاف/ پیرهن هدیه داده شام زفاف. به خدا مهربان است. به خدا آن لحظه آخر برای این میسوخت که امروز گرفتاری ما را میدید. به خدا دم آخر گفت: «علی، بَلّغ سَلامی اِلی وُلْدِی اِلی یومِ الْقِیامَه.» تا دم آخر به یاد فرزندانش بود. امام مجتبی فرمودند تا صبح دیدم مادرم انقدر در محراب عبادت نماز خواند «حَتّى تَوَرَّمَت قَدَماها» قدمهایش ورم کرد. دیدم هی برای این دعا میکند، هی برای آن دعا میکند. گفتم مادر، خودمان چی؟ فرمودند: «الجارُ ثُمَّ الدّارُ.»
هرچقدر که نعمت، بزرگتر باشد، از دست دادنش سختتر است. راست راستی امیرالمومنین شکست. نوشتند مولا هر کسی را میدیدند که پریشان است، میگفتند فاطمه چه شد؟ نشسته بودند توی مسجد، دیدند چند تا کنیز دارند گریه میکنند. مولا بلند شدند گفتند برای چی گریه میکنید؟ فاطمهام چه شده است؟ گفتند بیا برس به داد فاطمه، حالش خراب است. نصفه شب سرفه میکرد، دل علی کنده میشد. در این سه ماه، آب شدم، امتحان شدم/ با هر صدای سرفهی تو نیمه جان شدم.
حال امیرالمومنین خیلی گرفته بود. چطور بود؟ بخاری مینویسد، بخاری خبیث میگوید «کانَ لِعَلِی مِنَ الناسِ وَجْهٌ حَیاهَ فاطِمَهَ، فَلَما تُوُفیتْ إِسْتَنکرَ عَلی وُجوُهِ الناس.» علی یک وجههای داشت تا فاطمه بود، فاطمه که رفت، دیگر همه از علی رو برگرداندند. کارش به جایی رسیده بود که وقتی که فاطمهاش را توی خاک گذاشت، مُنتهَی الحلم است، توی عالم هر شیعهای زمین میخورد، میخواهد بلند شود، میگوید یا علی! دیدند علی زمین خورد، گفت «قَلَّ یا رسولُ الله عَن صَفیَّتِکَ صَبری» مُنتهَی الحلم گفت خدا دیگر بریدم. دیگر از داغ فاطمه برید. «وَ ضعف عَن سیدۀ النساء تَجَلُّدی.»
نوشتند مولا از صبح میرفتند توی قبرستان بقیع میچرخیدند، میگفتند: «مَالِی وَقَفتُ عَلَى القُبُورِ مُسَلِّماً/ قَبرَ الحَبِیبِ فَلَم یَرُدَّ جَوَابِی» چه شده فاطمه که هرچه سلامت میکنم، جوابم را نمیدهی؟ «کُنَّا کَزَوْجِ حَمَامَهٍ فِی أَیْکَهٍ» من و تو یک جفت پرنده بودیم «مُتَنعّمینَ بِصِحَّهٍ وَ شَبَابٍ» تو را که گرفتند، همه دار و ندارم را گرفتند.
چه بر دل امیرالمومنین آمد؟ سی سال بعد، توی جنگ صفین، خضاب آوردند، گفتند مولا خضاب کنید. فرمودند من داغدارم. پرسیدند چه داغی؟ فرمود من هنوز داغدار فاطمه هستم. «هَذِهِ وَ الله مُصِیبَهٌ لَا عَزَاءَ لَهَا.» داغ فاطمه، سرد نمیشود برای من. تا وقتی هم که امیرالمومنین شمشیر به فرقشان خورده بود، لحظات آخر، به یک گوشه نگاه میکردند، میگفتند هذه فاطمه! فاطمه آمد! چه حالی داشت؟ چه مصیبتی است؟
تصور کن توی این خانه، شب آخر، حضرت زهرا سلام الله علیها با اینکه حالشان بد بود، اما دست لرزان را بلند میکردند، میگفتند باید امشب موی حسینم را شانه کنم. من بیوضو موی تو را شانه نکردم/ حالا به دنبال سرت باید بگردم. هر طور شده باید لباس حسنم را عوض کنم. هر طور شده میخواهم بچههایم خاطره خوب از من داشته باشند. مرحوم انصاری زنجانی مینویسد تا سه، چهار روز، نان مادر، در خانه بود. مادر است، میخواهد برود سفر میگوید پسرم، این غذای روز اولت، غذای روز دوم، غذای روز سوم. تا چند روز غذای بچههایش را درست کرد. اما بیبی جان، حسینت چطور توی دهان بگذارد این لقمه را؟
یک مادری که اوج مهربانی است. چه شعری گفت مرحوم کمپانی «وَ مِن سَوادِ مَتْنِهَا اسْوَدَّ الْفَضَا» وقتی که پهلویت سیاه شد، عالم سیاه شد. «یا سَاعَدَ الله الْإمام المُرتَضَى» خدا به داد دل علی برسد.
کسی میخواهد از دنیا برود، به عزیزانش میگوید دم آخر پیش من باشید. او هم بیاید، من ببینمش. دلش میخواهد دم آخر سیر بچههایش را ببیند. اما رفقا، فردا صبح مادر یک کاری کردند، غیر قابل باور. عجیب است. فضه میگوید برایم عجیب بود. اسماء میگوید برایم عجیب بود. چی کار کردند؟ بیبی میدانند که امیرالمومنین از خانه بیرون بروند، طعنه میشنوند، اما گفتند علی، اگر میشود برو مسجد.
_ چشم. هرچی تو بگویی فاطمه. من که نتوانستم بین در و دیوار برایت کاری کنم. من که شرمندهات هستم فاطمه. اینها تو را زدند، غرور علی شکست. باشد، میروم.
_ حسنم، حسینم، شما هم همراه پدرتان بروید.
روز آخر هر مادری دلش میخواهد بیشتر بچهاش را ببیند، آن هم چه کسی؟ حسین! حسینی که میداند اگر الان او را نبیند، دیدار بعدی کجاست؟ توی گودی قتلگاه. دیدار بعدی توی تنور خولی است. اما گفت حسین برو. حسن برو. زینبم، ام کلثومم بروید خانه فاطمیات. بروید پیش اسماء بنت عُمیس.
میگوید من تعجب میکردم که بیبی دم آخر بچهها را کجا فرستادند؟ چرا فرستادند؟ آخر دیشب گفتند پدرم به خوابم آمده است، گفته فاطمه، آماده باش. الان باید بگویند بچهها کنارم بنشینید. اما فرستادند همه رفتند. میگوید من همینطور رفتارهای بیبی را زیر نظر داشتم، دیدم فرمودند فضه بیا، وسط اتاق بسترم را پهن کن. (رفقا، داریم بیمادر میشویم. مادرمان فدات بیبی. پدرمان فدات بیبی.)
میگوید من از پشت پرده نگاه میکردم، دیدم بیبی رو به قبله نشستند. به سختی دست را بلند میکنند، هی دست میافتد. (دیگر نمیخواهد بگویم که چرا هی دست میافتد.) یک حالی دارند حضرت زهرا سلام الله علیها، شروع کردند به دعا کردن. دیدم دارند خدا را قسم میدهند. گوش میکردم، دیدم دارند میگویند: «الهی اسئلک بِابی و شوقه الیّ» خدایا پدرم پیغمبر الان دارد لحظهشماری میکند منِ فاطمه بروم پیشش. خدایا به شوقی که پدرم برای دیدنم دارد. وای چه قسمی!
قسم بعد، میرود بالاتر: «و بعلی بن ابیطالب و حُزنِه علَیّ» خدایا به غصههای علی. مولا غصهاش را در این دو بیت خلاصه کردند: «نَفسی عَلَى زَفَرَاتِهَا مَحبُوسَهٌ» مگر میشود علی، آرامش دل عالم، یک ایوانش را میبینی چقدر دلت آرام میشود، آرامش عالم بگوید «یا لَیتَـهَا خَرَجَت مَـعَ الزَّفَرَاتِ» ای کاش دیگر نفسم بالا نیاید! «لَا خَیرَ بَعدَکَ فِی الحَیاهِ/ وَ إِنَّمَا أَبکِی مَخَافَهَ أَن تَطُولَ حَیاتِی.» فاطمه، میدانی از چه میترسم؟ گریهام برای این است، ترسم از این است که نکند بعد از تو من زنده باشم.
هرچه نعمت، بزرگتر باشد، از دست دادنش سختتر است. چه نعمتی؟ فاطمه! که امیرالمومنین میگفتند «وَ لِیَ فخر» امیرالمومنین که تمام وجودش فخر است، افتخار است، عالم به غلامی غلامانش افتخار میکنند، مولا میگفت: «وَ لِیَ الفخر بفاطم و بنیها، ثم فخری برسول الله، اذ زوّجنیها.» منِ علی، فخرم این است که فاطمه مال من است.
دیدم حضرت زهرا دارند چه قسمهایی میدهند، میگویند خدایا به غصههای دل علی، به شرمندگی علی.
یک قسم دیگر هم دادند، این قسم یک شب روضه است: «الهی بالحسن و بُکائِه علَیّ» یا رب، نصیب هیچ غریبی دگر مکن/ داغی که گیسوان حسن را سپید کرد/ عمداً مقابل پسر ارشدش زدند.. خدایا به گریههای نیمه شب حسنم.
«و بالحسین و کآبَتِه علَیّ» کآبه میدانید یعنی چی؟ بچه کوچکها، آقازادههای کم سن و سال، دیدی چطور گریه میکنند؟ هق هق میکنند، با سر آستین اشک را پاک میکنند. سکینه میگوید وقتی بابایم از کنار ابالفضل برگشت، دیدم دارد کآبه میکند. حضرت زهرا گفتند به کآبهی حسین، به هق هقهای حسین.
«و بالفاطمیّات و تحسّرهن عَلیّ» خدایا ساعت دیگر زینب میآید میبیند بیمادر شد، به آن آهی که آن موقع زینب و ام کلثوم میکشند.
میگوید گوش میکردم بیبی چی میخواهند بگویند که اینطور دارند قسم میدهند، دیدم همه قسمها را دادند، بعد گفتند: «اَن تغفرَ للعُصاۀ شیعه علی بن ابی طالب!» خدا شیعههای علی را ببخش. دم آخر به یاد ما بود! حق داریم که تا زنده هستیم، عزادارش باشیم. دم آخر، پهلویش شکسته بود، یاد ما بود. بچههاش را بیرون فرستاد که برای ما دعا کند.
پسرش حسین هم زیر خنجر شمر میگفت «الهی شیعتی! الهی شیعتی!»
میگوید دیدم بیبی دراز کشیدند، ملحفه را روی صورت کشیدند، ساعتی گذشت، گفتم یا بنت رسول الله، یا زوجۀ امیرالمومنین، یا امّ الحسن و الحسین، یا فاطمۀ الزهرا! هی صدا میزدم، دیدم صدایی بلند نشد. پرده را کنار زدم، توی اتاق رفتم. تا روپوش را کنار زدم، گفتم انا لله و انا الیه راجعون.
آن صحنهای که عالم و آدم را آتش میزند، این است رفقا، چطور بیبی از دنیا رفتند؟ وای! خیلی آتش میزند. میگوید روپوش را که کنار زدم، دیدم دستش را روی صورتش گذاشته است و از دنیا رفته است. چرا دست روی صورتش گذاشته است؟ تا دم آخر به فکر این است که علی آمد، نبیند چه سرِ صورتم آمد.
میگوید در همین حال، صدای در آمد. فهمیدم امام حسن و امام حسین آمدند. دویدم، دم در آمدم. آقازادهها دلشوره.. گفتند اسماء، فضه، مادرمان کجاست؟ چی شده است؟ مادر ما هیچ موقع این ساعت نمیخوابید. میخواهد به منتهی الحلم صبر بدهد، مقدمهچینی نمیخواهد، گفت «ماتَت اُمّکُما فاطمه.» بیمادر شدید. میگوید آقازادهها دوان دوان آمدند، امام مجتبی صورت کف پای مادر گذاشتند. آخر میدانند توی کوچه چی سرِ صورتش آمده است، برای همین صورت کف پای مادر گذاشتند.. یوماه.. هرچه شد، بلند شد، گفتند داداش حسین، مادرم به گریهات حساس است. از بچگی میگفتند حسین گریه نکن. برو دور مادر بچرخ، گریه کن، بلکه مادر بلند شود. «کَلّمینی یا فاطمه»
لحظاتی گذشت. زینب و ام کلثوم آمدند، هی دور مادر میچرخیدند.. یوماه، یوماه.. یوماه إنه زینب عدمن تخلینی/ طفل ابصغر سنی منچ تحرمینی/ یا یومه یا الزهره من یرحم ابحالی/ عمری اندفن ویاچ یاجنه آمالی..
رحم الله من نادی یا زهرا
برای فرج بگو یا زهرا
اللهم عجّل لولیک الفرج