هشتم ربیع الاول ۱۴۴۶| شهریور ۱۴۰۳ | قم
شصت و نه روزِ عزا رفت و نیامد خبری
چشمها خیره به در مانده، ولی در سفری
صاحبِ خانهای و خانهی تو غصب شده
ز چه رو بین بیابان همه دم، دربهدری
دق نکردیم چرا از غم تنهاییِ تو
سالها منتظر سیصد و اندی نفری
بین روضه، کمکی هست کنارت، آقا؟
کاش میشد که مرا هم به خیامت ببری
هشتم ماه ربیع آمده و تو اکنون
سامرا رفتهای و غرق عزای پدری
جگرش سوخت.. دلش سوخت.. صدا زد: مهدی!
تو کجایی پسرم؟ وای ازین خونجگری