شب ۲۲ ماه رمضان ۱۴۴۶| فروردین ۱۴۰۴| کربلا
سیّدی!
جان به فدای تو و آن چشمِ ترت
باز قلبم شده محتاج به گوشه نظرت
من به یاد تو نبودم همهی عمر، ببخش
یاد من باش پدر، وقت دعای سحرت
رفتی و رفت قرار از دل هر منتظرت
آه برگرد… چرا طول کشیده سفرت؟
لحظهای اذن بده تا که به خدمت برسم
اگر افتاده به این مجلس ما هم، گذرت
وقت غسل و کفنِ ساقیِ کوثر شده است
کیست در خیمهی تو، یارِ دلِ مُحتضرت
روضه میخواند حسن، موقع غسل و کفنش
بعد تو نیست خوشی بر پسرِ خونجگرش
بنگر پیر شدم موقع غسلِ سرِ تو
چه کنم بند بیاید پدرم، خون سرت
رود شد چشم اباالفضل کنار تنِ تو
آب آور شده در موقع غسلت، قمرت
بر دلم تابِ دگر نیست، نخواه ای پدرم
بر روی پیکر تو خاک بریزد، پسرت
✍️ علی مهدوینسب (عبدالمحسن)