ای غایب از نظرها، کِی میشود بیایی؟
برقع ز رخ بگیری، صورت به ما گشایی
هم دست تو ببوسیم، هم دور تو بگردیم
هم رونما ستانیم، هم رو به ما نمایی
لَیْتَ شِعْرِی أَیْنَ اسْتَقَرَّتْ بِکَ النَّوَى
بَلْ أَیُّ أَرْضٍ تُقِلُّکَ أَوْ ثَرَى أَ بِرَضْوَى أَوْ غَیْرِهَا أَمْ ذِی طُوًى
عَزِیزٌ عَلَیَّ أَنْ أَرَى الْخَلْقَ وَ لا تُرَى
آیا به کوه رَضوی، آیا به طور سینا
آیا به بیت الاقصی، آیا به ذی طُوایی
در مکه یا مدینه، یا در نجف مُقیمی
در شهر کاظمینی، یا سُرّ من رأیی
در کعبه در طوافی، یا زائر بقیعی
در مشهد مقدس، یا دشت کربلایی
جانم شود فدایت، تا بشنوم ندایت
دائم زنم صدایت، یابن الحسن کجایی؟
تنها مسیح عالم، تنها نجات آدم
تنها وصیّ خاتم، تنها امید مایی
در قلب ما حبیبی، بر زخم ما طبیبی
بر جان ما قراری، بر درد ما دوایی