نجوا با امام عصر عجل الله تعالی فرجه ۸۴

باز هم ای روز جمعه، آمدی، مولا نیامد
صبح آمد، ظهر شد، مغرب رسید، آقا نیامد

شب شد و خورشید کنعانِ ولایت را ندیدم
کور شد از گریه چشمم، یوسف زهرا نیامد

دشمنان با خنده می‌پرسند پس آقایتان کو؟
دوستان با گریه می‌گویند: آمد یا نیامد؟

ما بدون او غریب و او میان ماست تنها
آن امامِ قرن‌ها مثل علی تنها، نیامد

عمر ما با ناله‌ی یابن الحسن، طی شد دریغا
منجی ما، صاحب ما، رهنمای ما نیامد

لَیْتَ شِعْرِی أَیْنَ اسْتَقَرَّتْ بِکَ النَّوَى

بَلْ أَیُّ أَرْضٍ تُقِلُّکَ أَوْ ثَرَى أَ بِرَضْوَى أَوْ غَیْرِهَا أَمْ ذِی طُوًى

عَزِیزٌ عَلَیَّ أَنْ أَرَى الْخَلْقَ وَ لا تُرَى

شیر حق، خانه نشین، فرزند او در کوه و صحرا
قامت زهرا دو تا شد، حجت یکتا نیامد

دیده‌ام از اشک لبریز و دلم دریای خون است
رفتم از دست و ز مولایم صدای پا نیامد

فتنه فرعون عالم‌گیر شد، ای اهل عالم
کو عصا، چون شد ید بیضا، چرا موسی نیامد؟

مطالب مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *