عمریست تنها شاه یزدان، روضه دارد
در خیمهاش بین بیابان روضه دارد
او را رها کردیم بین کوه و صحرا
پیوسته با درد فراوان، روضه دارد
هر روزِ سال او گذشته با غم و اشک
هم در بهار و هم زمستان، روضه دارد
هر لحظهاش با داغِ روی داغ، سر شد
دنیاست بر او مثل زندان، روضه دارد
گاهی برای آن جوانِ اِرباً اِربا
گاهی برای طفل عطشان، روضه دارد
در گوش او لالاییِ بیبی رباب است
آهش ندارد هیچ پایان، روضه دارد
حالا که زینب واردِ شام بلا شد
او در کجا با چشم گریان، روضه دارد؟
لَیْتَ شِعْرِی أَیْنَ اسْتَقَرَّتْ بِکَ النَّوَى بَلْ أَیُّ أَرْضٍ تُقِلُّکَ أَوْ ثَرَى
ای منتقم! دیگر بیا، بنگر رقیه
نیمه شبی در بین ویران، روضه دارد
اَلسَّلامُ عَلَى الْمَهْتُوکِ الْخِباءِ
اَلسَّلامُ عَلى غَریبِ الْغُرَباءِ
✍️ علی مهدوی نسب (عبدالمحسن)