نجوا با امام عصر عجل الله تعالی فرجه ۹۳

گرفته داغ هجرانت، از این پیکر توانم را
شکسته، بی‌تو بودن، بند بندِ استخوانم را

نمی‌دانم چه خواهد شد پس از این قصه‌ی هجران
برایت قصه‌ها دارم تو می‌دانی کلامم را

إِلَى مَتَى أَحَارُ فِیکَ یَا مَوْلایَ

وَ إِلَى مَتَى وَ أَیَّ خِطَابٍ أَصِفُ فِیکَ وَ أَیَّ نَجْوَى

به هر سویی که می‌گردم نمی‌یابم نشانت را
کسی اینجا نمی‌بیند عزیزِ مهربانم را

من آن عبد سیه‌روی و گدای درگهت هستم
تو مولایی، تو می‌دانی دعاهای نهانم را

تویی یوسف و من چشم انتظار چشم‌های تو
منم یعقوبِ در کنعان، نمی‌بینم جهانم را

شبیه رود جاری نیست یک لحظه نگاهی کن
که رودش می‌کنی با دیده‌هایت دیدگانم را

مطالب مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *