آموزه‌های تربیتی مکتب اهل بیت علیهم السلام (جلسه هفتم)

  • آرامش، بستر و مقدمه تربیت فرزند صالح
  • هدف از ازدواج: رسیدن به آرامش
  • مهم‌ترین عامل کسب آرامش: ذکر الله
    • اهل بیت علیهم السلام، ذکر الله هستند
  • آرامش، ثمره‌ی ارتباط با امام عصر علیه السلام 
  • سیدالشهداء و اصحاب ایشان، الگوی آرامش
  • از موانع آرامش و عوامل اضطراب: 
    1. دغدغه رزق
    2. مقایسه کردن در امور مادی
  • ولایت اهل بیت علیهم السلام، بزرگترین ثروت و سرمایه

خطا در دریافت اطلاعات جغرافیایی.


آموزه­های تربیتی مکتب اهل بیت علیهم السلام

استاد اوجی شیرازی

(شبکه جهانی بیت­العباس علیه السلام)

جلسه هفتم _ ۲۸ آبان ۱۴۰۳:

  • آرامش، بستر و مقدمه تربیت فرزند صالح
  • هدف از ازدواج: رسیدن به آرامش
  • مهم­ترین عامل کسب آرامش: ذکر الله
  • اهل بیت علیهم السلام، ذکر الله هستند.
  • آرامش، ثمره ارتباط با امام عصر علیه السلام
  • سیدالشهداء و اصحاب ایشان علیهم السلام، الگوی آرامش
  • از موانع آرامش و عوامل اضطراب: دغدغه رزق، مقایسه کردن در امور مادی
  • ولایت اهل بیت علیهم السلام، بزرگ­ترین ثروت و سرمایه

اعوذ بالله من الشیطان اللّعین الرّجیم

بسم الله الرحمن الرحیم

اللهم کن لولیک الحجۀ بن الحسن، صلواتک علیه و علی آبائه، فی هذه الساعۀ و فی کلّ ساعۀ، ولیّاً و حافظاً و قائداً و ناصراً و دلیلاً و عَیناً حتی تُسکنه أرضک طَوعاً و تُمتّعه فیها طویلاً.

خداوند متعال، فرج امام زمان را برساند.

و حضرت زهرا سلام الله علیها را شفیعه­ی ما در دنیا و آخرت قرار بدهد.

  • خلاصه جلسه ششم:

امام عصر علیه السلام در نامه­ای که به شیخ مفید نوشتند، فرمودند: «فَلیَعمَل کُلُّ امْرِءٍ علَى ما یُقَرَّبُ مِن مَحَبَّتِنا و مَودّتِنا

وَ یَتَجَنَّبُ ما یُدنیهِ مِن کَراهَتِنا وَ سَخَطِنا.»

یعنی هر کاری که از ما می­خواهد سر بزند، یکی از این دو حالت را دارد. خنثی نیست. یا ما را به سمت محبت اهل بیت علیهم السلام می­کشاند، یا باعث می­شود که به سمت گناه و دوری از اهل بیت و سخط ایشان برویم.

راه اول، راه تقواست که در این زمینه صحبت کردیم و گفتیم آخرش معیّت با امام است.

اما راه دوم، راه گناه است. راه بیچاره کننده­ای که فرمودند: «لا تَخَفْ إلاّ ذَنْبَک.»نترس مگر از گناهت.

گناهی که ما را به سمت مهلکه­هایی می­کشاند که آخرش فرمودند: ردّ ولایت وصی رسول الله است. پناه بر خدا. آخرش به جایی می­رسد که انسان را از ولایت امیرالمومنین علیه السلام دور می­کند.

خب الان من به این مسأله پی بردم که برای هدایت خودم و دور و بر خورم باید در مسیر تقوا باشم؛ اما نگاه می­کنم می­بینم عمری از من گذشته است. آیا راه برگشت دارم؟

قُلْ یَا عِبَادِیَ الَّذِینَ أَسْرَفُوا عَلَى أَنْفُسِهِمْ لَا تَقْنَطُوا مِنْ رَحْمَهِ الله إِنَّ اللهَ یَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَمِیعًا إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِیم. (زمر/۵۳)

در جلسه گذشته از توبه و شرایط توبه گفتیم و گفتیم رُکنِ رَکین توبه این است: «وَ لَوْ أَنَّهُمْ إِذْ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ جَاءُوکَ فَاسْتَغْفَرُوا اللهَ وَاسْتَغْفَرَ لَهُمُ الرَّسُولُ لَوَجَدُوا اللهَ تَوَّابًا رَحِیمًا.» (نساء/۶۴)

شرط اساسی توبه، توجه به سمت امام و حجت الله است.

یا وَجِیهاً عِنْدَ اللهِ اِشْفَعْ لَنا عِنْدَ الله.

  • جلسه هفتم:

عرض امروز ما در باب آرامش است. و بستری که می­شود در سایه آن، به داشتن فرزندان صالح رسید، این است که ما بستر آرامی را مهیا کنیم. برای اینکه زندگی ما زندگی آسوده و آرامی باشد، باید قبل از اینکه وارد ازدواج و فرزندآوری شویم، این آرامش را در درون خودمان داشته باشیم. امیرالمومنین سلام الله علیه فرمودند: «کُلُّ سُرورٍ یَحتاجُ إلى‌ أمنٍ.» هر شادی، نیاز به امنیت دارد. نیاز به آرامش دارد.

و نسخه­هایی که امروز می­بینیم، از اعتیاد به مواد متعدد و ورزش­های کذا و مشاوره­های کذا و کسانی که امروز برای خودشان دفتر و دستکی راه انداختند، برای این است که به مردم آرامش پوشالی و موقت تزریق کنند.

آرامش، گمشده بشر در طول تاریخ است. و اگر ما هم بخواهیم به آن هدف خلقت برسیم، طبق فرموده خداوند متعال در قرآن، ما نیاز به آرامش داریم. در سوره قریش، خداوند متعال بعد از اینکه می­فرماید: «فَلْیَعْبُدُوا رَبَّ هَذَا الْبَیْت» (قریش/۳)، خدا را باید عبادت کنید؛ اما کدام خدا؟ آن خدایی که: «الَّذِی أَطْعَمَهُمْ مِنْ جُوعٍ وَ آمَنَهُمْ مِنْ خَوْفٍ» (قریش/۴). خدا می­فرماید: مگر من، شما را سیر نکردم؟ مگر به شما آرامش ندادم؟ مگر ترس را از دل شما برنداشتم؟ الان که به این آرامش نسبی رسیدید، «فَلْیَعْبُدُوا رَبَّ هَذَا الْبَیْت.» (قریش/۳) الان باید خداوند متعال را عبادت کنید!

باز در سوره نور، آیه ۵۵، که این آیه مربوط به زمان ظهور امام عصر سلام الله علیه است؛ آنجا که خدا وعده می­دهد مومنین را خلفای بر زمین قرار می­دهد، می­فرماید: «وَ لَیُبَدِّلَنَّهُمْ مِنْ بَعْدِ خَوْفِهِمْ أَمْنًا»، بعد از ترس­ها، بعد از همه ناامنی­ها، بعد از همه آشوب­هایی که بشریت در طول زمان­ها کشیده است، خدا می­فرماید می­خواهم این خوف را به آرامش و امنیت تبدیل کنم. حالا که بستر آرام را برای شما فراهم کردم: «یَعْبُدُونَنِی لَا یُشْرِکُونَ بِی شَیْئًا.» الان که بستر آرامش برای شما مهیا شد، الان بیایید مرا عبادت کنید!

پس اگر که من بخواهم بنده خدا باشم، نیاز به آرامش دارم. اگر بخواهم فرزند صالحی تربیت کنم، باید بستر، بستر آرامش­بخشی باشد. «هُوَ الَّذِی أَنْزَلَ السَّکِینَهَ فِی قُلُوبِ الْمُؤْمِنِینَ لِیَزْدَادُوا إِیمَانًا مَعَ إِیمَانِهِمْ.»  (فتح/۴) برای اینکه ایمان تو اضافه شود، خدا می­فرماید من به دل تو آرامش فرستادم. من به دل مومن آرامش می­فرستم که ایمانش را افزایش بدهد. پس برای ارتقای ایمان هم ما نیاز به آرامش داریم.

در بین همه نعمت­هایی که خداوند متعال به ما داده است، نگاه کنیم. «یَا مَنْ فِی الْبِحَارِ عَجَائِبُهُ! یا مَنْ فِى السَّماَءِ عَظَمَتُهُ!» توی آسمان­ها چه خبر است. توی دریاها چه خبر است. در وجود خود انسان، یک عالمی نهفته شده است. این همه نعمت­هایی که به ما دادند؛ اما امیرالمومنین سلام الله علیه فرمودند: «لا نِعْمَهَ اَهْنَاءُ مِنَ الاَمْن.»هیچ نعمتی گواراتر از آرامش نیست. انقدر اهمیت دارد.

این موضوع، گمشده­ای است که نیاز نیست ما در اهمیتش بخواهیم صحبت کنیم. عرض باید این باشد که چطور به این آرامش برسیم.

اصلا بحث ازدواج، اینکه چرا انسان ازدواج می­کند؟

حالا ان­شاءالله به این مسأله خواهیم رسید که مسائل جسمی و جنسی و عاطفی، یک محرّک است که انسان را به ازدواج می­کشاند، اما هدف از ازدواج را خدا می­فرماید: «وَ مِنْ آیَاتِهِ أَنْ خَلَقَ لَکُمْ مِنْ أَنْفُسِکُمْ أَزْوَاجًا.» از نشانه­های خداوند متعال این است که از انفس شما ازواجی برای شما خلق کرد که: «لِتَسْکُنُوا إِلَیْهَا.» (روم/۲۱) که این ازدواج، موجب آرامش شما بشود. بعد وقتی که نگاه من به ازدواج، فقط یک مسأله دون شد، دیگر از آن آرامش و نگاه حدّ اَعلایی که باید در وجود من شکل بگیرد، چشم­پوشی می­کنم.

  • من چطور باید به آرامش برسم؟

این سوال همه ماست. آیا فلان مواد، فلان دارو، فلان مسأله، فلان ورزش می­تواند مرا به یک آرامش دائمی برساند؟ بله، یک قرص مسکنی است که موقت، این درد را آرام می­کند، ولی وقتی درد بیاید، باز آمده است و سخت­تر می­شود. چون شما نعمت بی­دردی را یک مقدار چشیدی.

خداوند متعال در یک آیه از قرآنش به تمام این سوال­ها جواب می­دهد. و اگر من امروز نفهمم، فردا باید این را بفهمم. پس چقدر خوب که همین الان به این مسأله پی ببرم که: «أَلَا بِذِکْرِ اللهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوب.» (رعد/۲۸)

تو آرامش می­خواهی؟

خداوند متعال، نیاز به آرام بودن را در وجود تو گذاشته است، خودش هم راهش را برای تو بیان کرده است.

  • چیزی که شما را آرام می­کند، ذکر الله است.

بعد هم می­فرماید: «وَ مَنْ أَعْرَضَ عَنْ ذِکْرِی» کسی که از ذکر من روی بگرداند، «فَإِنَّ لَهُ مَعِیشَهً ضَنْکًا.» (طه/۱۲۴) زندگی او زندگی سخت خواهد شد.

باز جای دیگری می­فرماید: «وَ مَنْ یَعْشُ عَنْ ذِکْرِ الرَّحْمَن» کسی که روی­گردان از ذکر خدای رحمان بشود، «نُقَیِّضْ لَهُ شَیْطَانًا فَهُوَ لَهُ قَرِینٌ.» (زخرف/۳۶) قرین او شیطان خواهد بود.

عرض اینجا این است که آموزه­های تربیتی مکتب اهل بیت علیهم السلام را بدانیم. ما نمی­خواهیم برویم داروخانه­های دیگر را سر بزنیم. ما می­خواهیم دنبال درمان قطعی باشیم. خداوند متعال راه قطعی رسیدن به آرامش را می­فرماید ذکر الله.

  • ذکر الله چیست؟

فرمودند: «نحن والله ذکر الله.» به خدا قسم که ما اهل بیت، ذکر الله هستیم.

لذا یکی از اسامی اهل بیت علیهم السلام، ذکر است. امام زمان، ذکر است. پیغمبر خدا، ذکر هستند. رسول هستند. خدا در قرآن می­فرماید آن چیزی که می­تواند به دل من آرامش بدهد، اهل بیت علیهم السلام هستند.

ایام شهادت حضرت زهرا سلام الله علیهاست. کسی که «صُبَّتْ عَلَیَّ مَصائِبٌ لَو اَنَّها / صُبَّتْ عَلَی الاَیّامِ صِرْنَ لَیالِیا.» آن بانوی هجده ساله­ی داغدارِ باردارِ عزاداری که روز روشن، درِ خانه­اش ریختند و هیچ­کس ناگفت بر آن قوم پست / نامردها، این­که این­سان می­زنیدش فاطمه است. کسی که کوه طمأنینه و آرامش است. مُنتهی الحِلم، امیرالمومنین سلام الله علیه، درباره ایشان می­فرمایند: فاطمه جان، نگاه به صورت تو، دل مرا آرام می­کند.

محرم راز دل ریشم باش / بستری باش، فقط پیشم باش.

سوره فجر را بخوانید: «یَا أَیَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّهُ، ارْجِعِی إِلَى رَبِّکِ رَاضِیَهً مَرْضِیَّهً، فَادْخُلِی فِی عِبَادِی، وَادْخُلِی جَنَّتِی.» (فجر/۲۷تا۳۰)

کسی که می­خواهد محشور با ابی­عبدالله سلام الله علیه باشد، کسی که می­خواهد دلش پیوند بخورد به امام حسین سلام الله علیه، رازش اینجاست که فرمودند سوره فجر را در نماز واجب و مستحبش بخواند. چرا که شأن نزول این سوره، امام حسین علیه السلام است. خصوصا آیه آخر.

این آیه می­خواهد چی بگوید؟ تصور کنید یک لحظه حال ابی­عبدالله سلام الله علیه را. آن آقایی که صبح تا عصر، پیکر آورده. بیاییم حساب کنیم چند آقای بی­سر آورده. یکی داغ جوانش، وای! لیک با اینکه اکبر آورده، خستگی را ز پا درآورده.

تشنگی سیدالشهداء که «حتّی یَحولَ العَطَشُ بَینَه و بَینَ السَّماءِ کَالدُّخان.» گرما، شماتت اعداء، ساعت دیگری چه بر سر زن و بچه­ها خواهد آمد. کسانی که آفتاب، روی آنها را ندیده بود. چه­ها رسید به زن­های آفتاب ندیده. بعد توی آن لحظه­ای که سیدالشهداء علیه السلام افتاده­اند، با بدن پاره پاره، در ته گودال قتلگاه، حال ابی­عبدالله را کدام مورخ می­تواند برای ما نقل کند؟ هیچ کس. خدا نقل کرده است. می­گوید می­دانی حال آن موقع امام حسین سلام الله علیه چی بود؟ «یَا أَیَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّه…» ای دل آرام، ای دلی که تمام وجود تو مملو از آرامش است، در حالی به سوی خدایت بیا که خدا از تو راضی است و تو هم از خدا راضی هستی.

ممکن است یک جوانی بگوید من مشکلات دارم، نشستی بالای گود، می­گویی لنگش کن.

عزیز من، من دارم برای تو، برای خودم، برای بشر، الگویی را معرفی می­کنم که در اوج تمام مصائبی که اگر مصیبت­های تمام عالم را کنار هم بگذارید، یک پلک زدن مصیبت سیدالشهداء هم نمی­شود. آن مصیبتی که آسمان­ها و زمین برایش گریه کرده، پیغمبر و زهرا برایش گریه کرده. بعد آرامش سیدالشهداء سلام الله علیه!

خب چه می­شود که انسان به این ارامش برسد؟

می­گوییم امام، حجت الله، صدیقه کبری، چیزهایی را می­دانند که ما نمی­دانیم.

اصحاب امام حسین را نگاه کنید. زید بن حَصین می­گوید من دیدم شب عاشورا، دو نفر دارند با هم مزاح می­کنند. بُرِیر، عابد و زاهدِ اول شهر کوفه با حبیب بن مظاهر. سلام خدا بر این دو بزرگوار. دیدم این دو پیرمرد ریش­سفیدِ آدم حسابی که اهل شوخی و خنده نبودند، یک عمر ما آنها را در کوفه دیدیم، الان دارند می­گویند و می­خندند. با هم شوخی می­کنند، مزاح می­کنند. من رفتم گفتم شب عاشوراست. چنین شبی که فردا کشته می­شوید.. گفتند به خدا قسم هیچ موقع توی عمرمان اهل شوخی و خنده و بذله نبودیم. اما چرا آرام نباشیم؟ فردا داریم جانمان را فدای حجت الله می­کنیم.

آن چیزی که آنها را آرام کرده است، چیست؟ «أَلَا بِذِکْرِ اللهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوب.» (رعد/۲۸)

و امروز، امیر درِ این خانه تویی تو! امروز آن کسی که منبع و کوه آرامش است، امام عصر علیه السلام است. من بیایم در زندگی­ام با او رفاقت داشته باشم، ببینم چه حلوای تن­تنانی را به من می­چشاند.

من اهل خاطره گفتن نیستم و دوست ندارم وقت بینندگان محترم را به این مسأله تلف کنم. ولی یک نمونه می­خواهم عرض کنم، بعد تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل.

یک نفر برای بنده، نامه و پیغامی فرستاد و مشکلاتش را ردیف کرده بود. فکر کنم ۲۴ مشکل داشت. آن موقعی که من کتاب أنیس الذّاکرین را نوشته بودم، گفت شما دعاهایی که برای مشکلات من به دردم می­خورد، بفرست.

من گفتم باید همه کتاب الدّعاء بحار را برای او بفرستم. خیلی مشکل دارد. در جوابش یک جمله گفتم: شما ۲۴ تا مشکل نداری، شما یک مشکل داری. آن هم این است که وجودت آرام نیست. «و أَلَا بِذِکْرِ اللهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوب.» تو بیا امام زمان را در زندگی­ات پیدا کن، طعم رفاقت با او را بچش، بعد ببین چه اتفاقی برایت می­افتد.

یک مدت بعد، شاید حدود یک سال بعد، به من پیام داد گفت ممنونم. خدا می­داند تمام ۲۴ مشکل من یا برطرف شد، یا آنقدر در چشمم کوچک شد که دیگر اصلا به چشم مشکل به آن نگاه نمی­کنم. و این ثمره ارتباط با امام عصر علیه السلام است.

  • موانع آرامش:

در این بخش می­خواهیم عوامل اضطراب را بشناسیم و آن چیزهایی که انسان را از آرامش دور می­کند.

می­دانیم اگر که من آرامش نداشته باشم، نمی­توانم به خانواده­ام تزریق کنم و نمی­توانم فرزند آرامی داشته باشم و جامعه­ی من هم توسط من متشنّج خواهد شد.

حالا ان­شاءالله در جلسه­ای که اثر هم­نشین را عرض می­کنیم، خواهیم گفت که یک انسان ناآرام، چقدر می­تواند در جامعه مضر باشد.

یکی از مهم­ترین عواملی که موجب ناآرامی ما می­شود، مسأله دغدغه روزی است.

یعنی مردی که امروز می­رود بیرون، چک و کار و بالا و پایین و…، مضطرب می­شود، به­خاطر این است که ما نمی­دانیم: «وَفِی السَّمَاءِ رِزْقُکُمْ وَ مَا تُوعَدُون.» (ذاریات/۲۲)

خدا می­فرماید من رزق شما را مقدّر کردم.

این به این معنا نیست که بزن به حلقه رندان، بنشین توی خانه، تا رزقت برسد. نه. «الکادُّ على عِیالِهِ کالمُجاهِدِ فی سبیلِ الله.» ما وظیفه حرکت داریم. ولی به قسم حضرت عباس سلام الله علیه، من هر چقدر هم بخواهم حرص بخورم یا نخورم، آن روزی مقسوم من به من می­رسد. اگر من این را بفهمم، آرام خواهم شد.

«وَ لَا تَقْتُلُوا أَوْلَادَکُمْ خَشْیَهَ إِمْلَاق.» (اسراء/۳۱) خدا می­فرماید چرا بچه­هایتان را می­کشید؟ برای اینکه فقیر نشوید، می­کشید؟ رزق را خدا تقسیم کرده است! «نَحْنُ قَسَمْنَا بَیْنَهُمْ مَعِیشَتَهُمْ فِی الْحَیَاهِ الدُّنْیَا.» (زخرف/۳۲) ما هستیم که معایش شما را تقسیم کردیم بین شما.

بعد خدا می­فرماید من یک چیزی را ضمانت کردم، یک چیز را ضمانت نکردم. آن چیی را که ضمانت کردم، مردم دنبالش هستند. آن چیزی را که ضمانت نکردم، کسی بهش فکر هم نمی­کند.

چه چیزی را ضمانت کرده است؟ رزق دنیا. صبح تا شب دنبالش می­افتیم.

چی را ضمانت نکرده است؟ آخرتی را که خودم باید دنبالش بیفتم.

مردم آنجا را می­گویند خدا کریم است، خدا بخشنده است. که بخشنده هست، سر جای خودش. ولی اینجا را اعتماد به گفته خداوند متعال و حجت­های او ندارم.

یک روایت می­خواهم بخوانم که این روایت، خیلی به کارمان می­آید. شاید برای یک عمر و یک زندگی صالح و حیات طیبه، همین یک روایت کفایت کند. بدون مبالغه.

کسی از امام صادق علیه السلام پرسید: «عَلَى مَاذَا بَنَیْتَ أَمْرَکَ؟» آقا جان، چهارپایه زندگی شما چیست؟

خیلی سوال خاصی پرسیده است. آن چیزی که زندگی شما را نگه داشته، چیست؟ زندگی شما بر چه چیزی استوار است؟

حضرت فرمودند: «عَلِمْتُ أَنَّ رِزْقِی لَا یَأْکُلُهُ غَیْرِی، فَاطْمَأْنَنْتُ.» من این را فهمیده­ام، (الهی ما هم بفهمیم) که رزق مرا کسی غیر من نمی­تواند بخورد. لذا دلم آرام شد.

فرمودند انقدر که تو دنبال رزقت می­دوی، رزقت تندتر دارد دنبال تو می­دود.

روی هر لقمه نوشته است عیان / لفلان بن فلان بن فلان.

حالا همین مورد مربوط به بحث امروز ماست، ولی حیفم می­آید آن سه تای دیگر را هم نخوانم.

دوم: «عَلِمْتُ أَنَّ عَمَلِی لَا یَعْمَلُهُ غَیْرِی، فَاجْتَهَدْتُ.» فهمیدم بار مرا کسی جز من نمی­کشد. فهمیدم خودم باید دلسوز خودم باشم. فهمیدم که «کُنْ وَصِیَّ نَفسِکَ.» خودت وصیِّ خودت باش. خودت دنبال کار خودت باش. چه توی این دنیا، چه بعد از مرگ ما، هیچ­کسی دلسوز ما نیست. دلسوزِ صاف کردنِ حق الله و حق الناس ما نیست. لذا من خودم دنبال کار خودم افتادم.

سوم: «عَلِمْتُ أَنَّ اللهَ عَزَّ وَ جَلَّ مُطَّلِعٌ عَلَیَّ، فَاسْتَحْیَیْتُ.» این را دانستم که خداوند متعال، دوربین نامحسوس چشمان تیزبین حجت الله، هر لحظه دارد مرا می­بیند. لذا حیا کردم. فهمیدم که «إِنَّ الشَّاهِدَ هُوَ القاضی.» یک موقع قاضی دنبال شاهد می­گردد، ولی وای از آن موقعی که قاضی خودش شاهد پرونده ما باشد.

و چهارم: «عَلِمْتُ أَنَّ آخِرَ أَمْرِی الْمَوْتُ، فَاسْتَعْدَدْتُ.»

الان به شما زنگ بزنند بگویند همین الان باید فلان سفر را بروی، فلان مسأله پیش آمده است. می­روم وسیله جمع می­کنم و… . حالا برای آن سفری که دیگر فرصت نیست بخواهم وسیله­ای برای خودم جمع کنم، دستم هم به جایی بند نیست، این سفر بازگشتی هم ندارد. آن سفر آخرتی که یک لحظه به خودم می­آیم، ناگهان بانگی برآمد خواجه مُرد. لذا هر لحظه من باید آماده رفتن باشم و ساک مُردنم را بسته باشم. فرمودند: «فأعددت الزّاد للقاء ربّی.» پس همیشه من ساکم را آماده کردم.

پس چهارتا پایه شد:

  1. رزق مرا جز خدا به من نمی­رساند. پس دلم آرام شد که کسی نمی­تواند رزق مرا بخورد.
  2. کسی بار مرا برنمی­دارد.
  3. خدا شاهد بر اعمال من است.
  4. من سفری طولانی در پیش دارم.

الان عرض ما در این است که عوامل اضطراب چیست. یکی از مهم­ترین عوامل اضطراب در جامعه امروزی، دغدغه رزق است. این اضطراب را توی خانه می­آورد، به همسرش منتقل می­کند، همسر به بچه منتقل می­کند، بچه توی جامعه می­رود، یک فرزند مضطرب، جامعه را مضطرب می­کند.

چه روایتی! پیغمبر اکرم فرمودند: اگر تمام خلائق دست به دست هم بدهند که آن چیزی که قرار است به تو برسد را نگذارند به تو برسد، نمی­توانند این کار را کنند. تمام قدرتمندان عالم، رئیس فلان اداره، فرماندار فلان­جا، همه تلاش کنند که فلان چیز به شما نرسد که خدا بر شما مقدّر کرده است، نمی­توانند. دلت آرام باشد. و اگر تمام خلائق هم بخواهند چیزی به تو برساند که خدا مقدّر نکرده باشد، نمی­توانند.

امام صادق علیه السلام فرمودند: «إِنْ کَانَ الرِّزْقُ مَقْسُوماً فَالْحِرْصُ لِمَاذَا؟» اگر رزق تقسیم شده است، دیگر چرا حرص می­زنی؟

بعد وقتی توی حرص افتادم، فرمودند: آدم حریص از دو چیز محروم می­شود:

یک: الرّاحه. از آرامش و راحتی.

سوال بخش اول را توی ذهنمان بیاوریم. چرا الان من انقدر مضطرب هستم؟

خدا دارم! دیروزم گذشت. من آن موقعی که در شکم مادر بودم، بلد نبودم دعا کنم، خدا جای آرام به من داد. از دندان مادر، کلسیم گرفت به من داد. الان که روی زمین آمدم، رزق مرا نمی­دهد؟

«أنا عِندَ ظَنِّ عَبدِیَ المُؤمِن.» خدا می­فرماید هر طوری که نسبت به منِ خدا فکر کنی، من همین­طور با تو معامله می­کنم. تو مرا خدای بخشنده و کریم بدان، ببین من کرامتم را چطور به تو نشان می­دهم.

دومین چیزی که گرفته می­شود از کسی که حریص است: یقین نسبت به خداست.

زبانش می­گوید لا اله الا الله، اما دلش اطمینان به خدا ندارد.

ما طلبه­ها که وارد حوزه می­شدیم، اولین حدیثی که یادمان می­دادند، این بود: «أوّلُ العلم مَعرفهُ الجَبّار.» قدم اول علم، معرفت الجبار است. خداشناسی است.

آخرُ العلم چیست؟ توی حوزه می­گویند فلانی، مجتهد شد. توی دانشگاه می­گویند دکتری گرفت. در دستگاه خدا چی می­گویند؟ آخرین علم در دستگاه خدا چیست؟ تَفویضُ الأمر الیه.

روی صندلی­های قبلی اینجا، چقدر سختمان بود. نمی­توانستیم راحت بنشینیم، خودمان را روی آن بیاندازیم. الان چقدر راحت است. دیگر به این صندلی، اطمینان داریم. محکم ما را گرفته است. کسی که به یک دیواری تکیه می­کند، می­داند این دیوار او را گرفته است.

آخر العلم این است که اندازه یک دیوار محکم، (حداقل، زبانم لال، حرف خوبی نیست)، من به خدا اطمینان داشته باشم. بدانم که «اللهُ وَلِیُّ الَّذِینَ آمَنُوا.» (بقره/۲۵۷)

بچه توی مدرسه اشتباه می­کند، می­گویند برو با ولی­ات بیا. خدا می­گوید من، ولیّ مومن هستم. من، ولیّ تو هستم.

کسی به نام عبدالله أبی­یعفور آمد محضر امام صادق علیه السلام.

ایشان کسی است که امام صادق علیه السلام به او فرمودند: تو اهل بهشت هستی. خیلی آدم حسابی بود. آمد گفت آقا، من منافق شدم. من بدبخت شدم. من بیچاره شدم. فرمودند: چی شده است عبدالله؟

گفت: انا طالبُ الدّنیا. آقا، من دنیادوست هستم. همه­اش دنبال کارم هستم.

حضرت فرمودند: برای چی دنبال کارت هستی؟

گفت آقا، به خدا قسم می­خواهم پول دستم بیاید، دست مردم را بگیرم. زن و بچه­ام خوشحال باشند، دستشان جلوی کسی دراز نباشد. کار مردم را راه بیاندازم.

حضرت فرمودند: تو طالب دنیا نیستی. أنت طالبُ الآخره!

سَدیر صِیرفی آمد محضر امام صادق علیه السلام، گفت آقا، به من می­گویید با جدّیت کار کن، ولی حرص نزن. آخر چطور با جدّیت کار کنم، ولی حرص نزنم؟

حضرت فرمودند: «إِذَا فَتَحْتَ بَابَکَ وَ بَسَطْتَ بِسَاطَکَ، فَقَدْ قَضَیْتَ مَا عَلَیْک.»

ببینید این روایت چقدر به درد ما می­خورد. درِ مغازه­ات را باز کردی، بساطت را هم پهن کردی، تو وظیفه­ات را انجام دادی. درِ دکان را باز کنی، بساطت را هم پهن کنی، باقی­اش کار خداست. وقتی این حرص رفت، دل من آرام خواهد شد.

الان یکی از گرفتاری­های اساسی جامعه ما این است، می­گویند گُنده گُنده­ها شتر را با بارش دارند می­برند، چرا ما زرنگی نکنیم؟ این زرنگی نیست!

امیرالمومنین سلام الله علیه هر روز توی بازار می­آمدند، می­فرمودند: «یا مَعشرَ التُّجّار،تَبرَّکوا بالسُّهوله.» ای تاجرها، می­خواهید برکت توی زندگی­تان بیاید، آسان بگیرید بر مردم. سخت نگیرید. این موجب ازدیاد رزق می­شود.

البته این به این معنا نیست که ما بی­تدبیری کنیم. پیغمبر اکرم فرمودند: بیشترین چیزی که من برای امتم می­ترسم، ترکُ التّدبیر است. بی­تدبیری در زندگی است.

_ آقا، یعنی دیگر خدا رزق مرا مقدّر کرده است، من دیگر نمی­توانم بیشترش کنم؟

چرا، «اللهُ یَبْسُطُ الرِّزْقَ لِمَنْ یَشَاء.» (عنکبوت/۶۲) ولی قاعده یک چیز دیگر است. استغفار کنید. زیاد استغفار کنید. موجب وسعت رزق می­شود. سوره واقعه بخوانیم. گناه نکنیم. صله رحم کنیم. پدر و مادر را خوشحال کنیم.

تقوا داشته باشیم. «وَ مَنْ یَتَّقِ اللهَ یَجْعَلْ لَهُ مَخْرَجًا، وَ یَرْزُقْهُ مِنْ حَیْثُ لَا یَحْتَسِب.» (طلاق/۲و۳)

اینها اموری است که در وسعت رزق، موثر است.

این یک مسأله که در آرامش موثر است و بیشتر متوجه آقایان است. البته یک گوشه­اش هم به خانم­ها می­خورد. حالا می­خواهم یک چیز دیگر هم بگویم که شاید بیشتر متوجه بانوان گرامی باشد، گوشه­اش به آقایان هم می­خورد.

دومین مسأله که عامل اضطراب و مانع آرامش ماست، مقایسه است.

شما یک آکواریوم دارید، بیست تا ماهی آنجاست. همه­شان دارند یک­جا زندگی می­کنند. غذای مشترک هم برایشان می­ریزید. اینها خودشان را با هم مقایسه نمی­کنند. ولی آدمی­زاد این­طور نیست. یعنی مقایسه کردن، یک مسأله و روند بسیار طبیعی در زندگی ماست. لذا من نمی­گویم مقایسه نکنیم. مقایسه بسیار مفید است در زندگی.

اما ما سه نوع مقایسه داریم: مقایسه صعودی، مقایسه نزولی، مقایسه مساوی.

مقایسه صعودی یعنی من موتور دارم، هی با کسی که ماشین دارد خودم را مقایسه کنم.

نزولی چیست؟ موتور دارم، با پیاده خودم را مقایسه کنم.

مساوی هم که کاری باهاش نداریم. خنثی است.

خدا هم مقایسه می­کند: «أَفَمَنْ کَانَ مُؤْمِنًا کَمَنْ کَانَ فَاسِقًا لَا یَسْتَوُون.» (سجده/۱۸)

«هَلْ یَسْتَوِی الَّذِینَ یَعْلَمُونَ وَ الَّذِینَ لَا یَعْلَمُون.» (زمر/۹)

پس مسأله مقایسه، یک مسأله­ای است خیلی طبیعی. ولی ما باید آن را مدیریت کنیم. یعنی همین مقایسه کردن، اگر مدیریت شود، می­تواند عاملی برای رسیدن به آرامش باشد.

ما خیلی غنی هستیم. ما علی داریم. عالم، ما امیرالمومنین داریم. چطور شکرگزاری کنیم که سایه حجت بن الحسن بالای سر ماست؟ این همه روایات داریم.

أَوْصَانِی خَلِیلِی رَسُولُ اَلله صلی الله علیه و آله…

جناب سلمان می­گوید پیغمبر اکرم یک­سری توصیه­ها به من کردند. از جمله توصیه­های رسول خدا این بود که:

«أَنْ أَنْظُرَ إِلَى مَنْ هُوَ دُونِی وَ لاَ أَنْظُرَ إِلَى مَنْ هُوَ فَوْقِی.» به بالا دستت نگاه نکن توی مسائل دنیا. به پایین دستت نگاه کن.

اگر به پایین دستت نگاه کردی، همین موتور برای تو می­شود رخش. توی زندگی­ات آرامش پیدا می­کنی.

خدا توی قرآن می­فرماید قارون با اموالش داشت رد می­شد. (اموال قارون هم اموال معمولی که نبوده است.) خدا کسانی که آن دور و بر بودند را به دو دسته تقسیم می­کند.

یک عده می­گفتند: «یَا لَیْتَ لَنَا مِثْلَ مَا أُوتِیَ قَارُونُ إِنَّهُ لَذُو حَظٍّ عَظِیمٍ.» (قصص/۷۹) کاش ما هم اینها را داشتیم. هی حسرت می­خوردند، هی داشته­های خودشان کوفت­شان می­شد.

اما، «قَالَ الَّذِینَ أُوتُوا الْعِلْمَ وَیْلَکُمْ ثَوَابُ اللهِ خَیْرٌ لِمَنْ آمَنَ وَ عَمِلَ صَالِحًا وَ لَا یُلَقَّاهَا إِلَّا الصَّابِرُون.» (قصص/۸۰)

یک کسانی بودند آدم حسابی، عالم بودند، باسواد بودند، می­گفتند وای بر شما! ما چیزی داریم که دیگران ندارند. ما ایمان داریم. ما عمل صالح داریم. بعد ثوابی که خدا برای ایمان و عمل صالح به ما می­دهد، کجا؟ گنج قارون کجا؟

«مَن نَظرَ إلى ما فی أیْدی النّاسِ طالَ حُزنُهُ وَ دامَ أسَفُهُ.» کسی که نگاهش به داشته­های مردم باشد، (فلانی تلویزیونش انقدر است، مال من انقدر. شوهرش این است، همسرش این است، بچه­اش آن است.) فرمودند او همیشه محزون است و همیشه غصه دارد در وجود خودش.

و موجب حسادت هم می­شود. «لا راحَهَ لحَسودٍ.» کسی هم که بیفتد توی حسادت، هیچ موقع آرامش پیدا نخواهد کرد.

آمد محضر امام صادق علیه السلام، گفت آقا، فقیر هستم. فرمودند نگو این حرف را. تو پولدارترین آدم توی کوفه هستی. یک سرمایه داری که هیچ­کس ندارد.

گفت آقا، به خدا هیچ­چیز ندارم.

فرمودند چند تا خانه توی کوفه بگویم بهت بدهند که دست از ولایت ما برداری؟

گفت آقا، کوفه چیست؟ عالم را دست من بدهند، من دست از ولایت علی مرتضی نمی­کشم.

فرمودند دیدی شما ثروتمند عالم هستید!

هر موقع می­خواهم فکر کنم ببینم هیچ­چیز ندارم، به دلم مراجعه کنم. بهم بگویند امسال برای حضرت زهرا اشک نریز. چقدر می­خواهی بهت بدهیم؟

شما را به حضرت زهرا قسم، کدام یکی از بینندگان ما حاضرند؟

سرمایه محبت زهراست دین من / من دین خویش را به دو دنیا نمی­دهم.

ابوذر وضعش خیلی خوب بود. تقریبا سومین یا چهارمین نفری هم هست که مسلمان شده است. خیلی آدم حسابی است. او را گرفتند و ربذه و تبعید و قصه­اش مفصل است، می­دانید.

مال حرام خیلی بد است. حکومت غاصب گفت الان وقتش است که ابوذر را بخریم. وقتی هم که لقمه خودمان را بدهیم بخورد، نمک­گیر ما می­شود.

(خدا نیاورد که ما نمک­گیر شیطان بشویم. اصلا شیطان، نمک ندارد. نمک فقط سر سفره مرتضی علی است.)

فرستادند برای ابوذر. حالا ابوذر، تبعید شده است. از مال دنیا هیچ­چیز ندارد. رنگ رخساره از گرسنگی پریده است، خودش و فرزندش.

سر بلند کرد، گفت چیست؟ گفتند یک کیسه طلا با بهترین غذاها.

گفت جمع کنید بروید بدهید به فقیر. أصبحتُ و إنّی أغنی النّاس! من پولدارترین آدم هستم. من غنی­ترین آدم هستم. در حالی صبحم را شروع کردم که غنی­تر از من نیست.

گفتند مگر چی داری؟

گفت: أصبحتُ یومی هذا و أنا مِن أغنی النّاسِ بوِلایهِ علیِّ بنِ أبی طالبٍ علیه السلام. من امیرالمومنین دارم!

یا علی، روزی اگر ولای تو گردد بلای جان / من می­خرم به قیمت جان آن بلا، علی

من ثروتمند عالمم!

آن قصه عمّار که بدهکار بود.

به ذره گر نظر لطف، بوتراب کند / به آسمان رود و کار آفتاب کند

امیرالمومنین سلام الله علیه، سنگ­ریزه را طلا کردند به عمّار دادند.

_ عمّار، برو بدهی­ات را بده.

بدهی­اش را داد. کلی طلا پیشش مانده بود. توی راه برگشت به خودش گفت من طلا می­خواهم چی کار کنم؟ کِیف من این است که گردنم جلوی مولا کج باشد. سر بلند کرد گفت خدایا، من طلای بی­علی نمی­خواهم. برگردان تبدیل به سنگ کن.

تبدیل به سنگ شد.

نگاه کرد دید امیرالمومنین آغوش باز کردند، عمار را بغل گرفتند، فرمودند فکر کردی ندیدم چی را با چی عوض کردی؟ نه من به تو بالیدم، ملائکه به تو بالیدند!

مستمع عزیز، بیننده گرامی، به خودم عرض می­کنم، داداشم، سید بزرگوار،

می­خواهیم آرامش داشته باشیم، یک نگاه کنیم ببینیم خدا چی به ما داده است.

و وقتی که من این را فهمیدم و پی بردم به آن نعمت والایی که خداوند متعال به من عنایت کرده است، دیگر افسردگی توی زندگی من راه نخواهد داشت. دیگر آرام خواهم بود. و این آرامش را به اطرافیانم هم می­توانم تزریق کنم.

گفتیم در مسأله مادّی، به پایین دستم نگاه کنم. در امور معنوی، به بالا دستم نگاه کنم.

تا حالا شده من به ماشین فلانی غبطه بخورم، به خانه­اش غبطه بخورم، اما آیا شده است یک­بار بنشینم غصه بخورم، غبطه بخورم، فکر کنم که امام زمان برای شیخ مفید چی گفتند؟

لا صَوَّتَ النَّاعِیَ بِفَقْدِکَ اِنَّما / یَوْمٌ عَلی آلِ الرَّسُولِ عَظِیمٌ.

که چرا سید بن طاووس چشمش به جمال او منور شده است، من دارم می­میرم هنوز کور هستم.

که سید بحر العلوم مگر چطور بود؟

اگر من به اینها حسرت خوردم، باعث ترقی من در امور معنوی می­شود.

و اگر در مسائل مادی نگاهم به پایین­تر از خودم بود، این نگاه باعث آرامش من در زندگی خواهد بود.

إِنَّهُمْ یَرَوْنَهُ بَعِیدًا، وَ نَرَاهُ قَرِیبًا (معارج/۶و۷)

اللهم عجّل لولیّک الفرج

مطالب مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *