سرفصل­‌های مباحث مهدویت (در شش موضوع)

  • رجعت چیست؟ 
  • اهمیت اعتقاد به رجعت
  • معنای کرّه و ایاب
  • چرا علما در طول تاریخ، کم از رجعت گفته و نوشته­‌اند؟ (پنج دلیل)
  • رجب ۱۴۴۵ _ تهران

رجعت

استاد اوجی شیرازی

رجب ۱۴۴۵

جلسه دوم: _ سرفصل­های مباحث مهدویت (در شش موضوع)

              _ رجعت چیست؟ 

              _ اهمیت اعتقاد به رجعت

              _ معنای کرّه و ایاب

              _ چرا علما در طول تاریخ، کم از رجعت گفته و نوشته­اند؟ (پنج دلیل)

اعوذ بالله من الشیطان اللّعین الرّجیم

اعوذ بولایتک یا مولای یا امیرالمومنین

بسم الله الرحمن الرحیم

الحمد لله الّذی نَوّرَ قلوبَنا بِشُعاع انوار المحبّۀ العلویّه و جعلنا من المتمسّکین بالولایۀ المرتضویّه الّذی فرضَ اللهُ مَودّتَهُ علی العربیّۀ و العجمیّۀ ثم الصّلاۀ و السّلام علی مُبلّغ الرّسالات الالهیّه سیّدنا و نبیّنا ابی القاسم المصطفی محمد صلی الله علیه و آله القُرَشیّه سیّما اوّلهم مولانا امیرالمومنین و آخرهم بقیۀ الله فی الارضین و لعنۀ الله علی اعدائهم اجمعین.

اللهم کن لولیک الحجۀ بن الحسن، صلواتک علیه و علی آبائه، فی هذه الساعه و فی کلّ ساعه، ولیّاً و حافظاً و قائداً و ناصراً و دلیلاً و عَیناً حتی تُسکنه ارضک طَوعا و تُمتّعه فیها طویلاً.

یا صاحب الزمان!

عصر هر جمعه­ی دلگیر، تو را می­خواند/ هر نفس، کوچه­ی تقدیر، تو را می­خواند/ عالمی منتظر جلوه­ی مولایی توست/ دم به دم قبضه­ی شمشیر تو را می­خواند/ أَیْنَ الطَّالِبُ بِذُحُولِ الْأَنْبِیَاءِ وَ أَبْنَاءِ الْأَنْبِیَاءِ أَیْنَ الطَّالِبُ بِدَمِ الْمَقْتُولِ بِکَرْبَلاء/ مادری پشت درِ خانه صدایت می­زد/ مادری خسته، زمین­گیر، تو را می­خواند/ دارد از حنجره­ای خشک صدا می­آید/ خواهری در غل و زنجیر تو را می­خواند.

یا بن الحسن!

وَ یَوْمَ نَحْشُرُ مِنْ کُلِّ أُمَّهٍ فَوْجًا مِمَّنْ یُکَذِّبُ بِآیَاتِنَا فَهُمْ یُوزَعُون (نمل/۸۳)

خدا به آبروی امیرالمومنین فرج امام زمان را برساند.

اعمال و رفتار و گفتار و عقاید ما را مورد رضایت ولی­اش قرار بدهد.

نسألک اللهم بروح علی بن ابیطالب علیه السلام الذی لم یُشرِک بالله طَرفۀَ عینٍ اَن تُعجّلَ فرجَ مولانا صاحب الزمان.

هدیه محضر امیر عوالم، حضرت اباالحسن امیرالمومنین و سیدۀ نساء العالمین، جهت عرض ادب به محضر بقیۀ الله فی الارضین صلوات الله علیهم اجمعین، صلواتی تقدیم کنید. اللهم صلّ علی محمد و آل محمد و عجّل فرجهم و اهلک عدوّهم.

حضرت موسی بن جعفر سلام الله علیه فرمودند: «إذا فُقِدَ الخامِسُ مِنْ وُلْدِ السّابِعِ» وقتی که پنجمین از فرزندان هفتمین من (یعنی امام عصر علیه السلام) غائب شدند، «فاللهَ اللهَ فی أَدْیانِکُمْ» در زمان غیبتش، بسیار مراقب دینتان باشید. «و لا یُزیلُکُمْ عَنْها أَحَدٌ» نکند کسی دین شما را بدزدد و نکند کسی اعتقادات شما را از شما بگیرد.

بعد حضرت فرمودند: «إِنَّما هیَ مِحْنَهٌ مِنَ الله عزوجل امْتَحَنَ بِها خَلْقَهُ» این امتحانی است از سوی خداوند متعال و انقدر صعب و سخت است که وای وای! «حتَّى یَرْجِعَ عَنْ هذا الأَمْرِ مَنْ کانَ یَقولُ بِه.»

الهی، این روایت را من از اعماق دلم بخوانم و شما با همه وجودتان عنایت کنید و وجود ما را ترس بگیرد که در چه زمانه­ای هستیم که فرمودند: «حتَّى یَرْجِعَ عَنْ هذا الأَمْرِ مَنْ کانَ یَقولُ بِه.» برمی­گردد از راه ولایت اهل بیت کسی که قائل به ولایت­شان بوده است!

باز روایات دیگری است که صَقر بن اَبی دُلَف به محضر جواد الائمه علیه السلام آمد و عرضه داشت: آقاجان بعد از شما چه کسی امام است؟ حضرت فرمودند: فرزندم امام هادی، بعدش فرزندش امام عسکری علیهم سلام الله.

_ بعد از او چه کسی امام است؟

می­گوید دیدم امام جواد علیه السلام سرشان را پایین انداختند، آهی کشیدند، گریستند، تا به نحوی شد که «فبَکی بُکاءً عالیاً.» بلند بلند گریه کردند حضرت جواد علیه السلام. پرسیدم چه شد آقا؟

فرمودند: به خدا قسم، زمانه غیبت او زمانی است که «مَوْتِ ذِکرهِ» نامش را مردم فراموش می­کنند. «وَ ارْتِدَادِ أَکثَرِ الْقَائِلِینَ بِإِمَامَتِهِ.»

چی دارم می­گویم و شما چی دارید می­شنوید؟ فرمودند: اسمش از بین می­رود! می­میرد! نام او فراموش می­شود! اکثر کسانی که قائل به امامتش بودند، مرتد می­شوند و به او پشت می­کنند!

یا صاحب الزمان! درد ما را فقط تو می­بینی/ خبر از ما فقط تو می­گیری/ بنگر شیعیان گرفتارند.

خب چه باید کنیم؟ باید قدمی برداشت. باید در راه شناخت امام عصر علیه السلام و معرفت حضرت، کار کرد. و وقتی هم که می­گوییم کار کردن برای امام عصر سلام الله علیه، سریع به ذهن­مان می­رسد برای حضرت دعا کنیم و مردمان را نسبت به دعای امام زمان سوق بدهیم. بسیار خوب است، اما کافی نیست. اگر بخواهیم در راه امام عصر علیه السلام قدم برداریم، قلم بزنیم، سخن بگوییم، بنویسیم یا بشنویم؛ مباحثی که مربوط به امام زمان سلام الله علیه است، به شش بخش تقسیم می­شود که در تمام اینها ما باید خودمان را آماده کنیم.

  1. مباحثی که مربوط به اثبات وجود منجی است.

و اینکه منجی آخرالزمان امام عصر سلام الله علیه است. باید در این زمینه کار کنیم تا به یقین برسیم که امام زمان ما همان است که شمشیر کجش راست کند قامت دین را/ هم­چون قد ما را که ز هجر تو خمیدیم.

ما در این مسأله، فراوان، دهه­ها، در شهرهای مختلف ایران و عراق، سخن­ها گفتیم و سخن­ها راندیم. اگر کسی برای مطالعه در این بخش دنبال منبع بگردد، کتاب “منتخب الاثر” گمانم بهترین کتاب در دسترس باشد در این موضوع که به فارسی هم ترجمه شده است.

  1. وظایف شیعیان در زمان غیبت امام زمان علیه السلام چیست؟

دیگر مسأله از مباحث مهدویت که باید در این زمینه کار کرد و مطالعه کرد، این مسأله است: اکنون که امام زمان ما در پسِ پرده غیبت هستند، ما چه وظایفی داریم؟ این خودش بابی باز می­شود به بحث دعا برای امام زمان سلام الله علیه، بحث تقیه کردن، بحث انتظار حجت الله و… .

اگر دنبال کتاب بگردید برای مطالعه این موضوع، کتاب شریف “مکیال المکارم” کتاب بسیار خوبی است که در عالم خواب فرمودند این کتاب را بنویس؛ عربی هم بنویس، و نامش را مکیال المکارم بگذار.

کتاب دیگری است که مرحوم سید بن طاووس وصایایی به فرزندشان دارند به نام: “کشف المُحَجّه”. واقعا این کتاب خواندنی است. حتما تا زنده هستیم، از خدا توفیق بخواهیم برای خواندن این کتاب. و ببینیم چه وظایفی در زمان غیبت امام زمان علیه السلام داریم.

  1. پاسخ به شبهات حول امام عصر علیه السلام

بحث سومی که در مباحث مهدویت باید روی آن کار شود است، شبهات است. مثلا اینکه چطور می­شود یک انسان انقدر عمر طولانی کند و دیگر شبهاتی که شنیدیم و شنیدید و خواهند شنید مردمان بعد از ما.

مرحوم شیخ مفید (اعلی الله مقامه الشریف) کتابی در این­باره نوشته است: “الفصول العَشَره”. پاسخ به ده شبهه درباره امام عصر سلام الله علیه. این کتاب هم به فارسی ترجمه شده است.

  1. دعاها و زیارات مربوط به امام زمان علیه السلام

چرا که در این زیارات و دعاها، معارف بسیار غنی و فراوانی توسط اهل بیت علیهم السلام گنجانده شده است. شاید بهترین کتاب در دسترس، “صحیفه مهدیه” باشد که الحمد لله در خانه­های همه ما موجود است، ان­شاءالله.

  1. صفات و ویژگی­های امام زمان علیه السلام

انقدر این مسأله اهمیت دارد که امام صادق علیه السلام فرمودند: اگر می­خواهی طولانی شدن غیبت امام­ت، به تو آسیب نرساند، «اِعْرِفْ إِمَامَک.» امام­ت را بشناس. در این باب “کتاب الحجّه کافی” کتاب بسیار خوبی است که البته باید نزد استاد تلمّذ شود. و باز همان کتاب “منتخب الاثر” هم در این باب، کتابی بسیار عالی است.

  1. وقایع ظهور امام عصر علیه السلام

امام باقر علیه السلام فرمودند: «اِعْرِف العَلامۀ.» علامت­های ظهور مولایت را بشناس. اینکه حضرت بخواهند تشریف بیاورند، قبلش چه اتفاقی می­افتد؟ در زمان تشریف­فرمایی حضرت چه اتفاقاتی خواهد افتاد؟ بعد از آن دنیا چگونه خواهد بود؟ اینها خیلی اهمیت دارد. فرمودند اگر این نشانه­ها را بشناسی، در زمان غیبت نمی­توانند کلاه سرت بگذارند.

پس شش مبحث حول مسأله مهدویت را عرض کردیم. بحث ما در این شب­ها ذیل محور ششم، وقایع ظهور امام عصر علیه السلام است. یکی از مباحثی که قبل از ظهور و بعد از ظهور حضرت اتفاق می­افتد، مسأله رجعت است.

  • رجعت چیست؟

بین ظهور و معاد، یک دوره و برهه­ای است که به آن رجعت می­گویند. و انقدر این (مسأله­ای که ما کمتر آن را شنیدیم و کمتر گفتیم،) اهمیت دارد که شاخص شیعه است. لوگوی شیعه است. آرم شیعه است. در زمان­های گذشته اگر می­خواستند کسی را بگویند که او شیعه است، نمی­گفتند مثلا «هو یُحبّ امیرالمومنین.» او امیرالمومنین را دوست دارد. چون خیلی­ها محبّ مولا بودند؛ به­مانند شافعی خبیث که اشعاری سرود: «لَو اَنَّ المُرتَضَی اَبدَی مَحَلَّهُ / لَخَرَّ النَّاسُ طُرّاً سُجّداً لَهُ / کفی فِی فَضْلِ مَوْلانا عَلِی / وُقُوعُ الشّک فِیهِ أَنهُ اللهُ / وَ مَاتَ الشَّافِعِی وَ لَیسَ یَدْرِی / عَلِیٌّ رَبُّهُ اَمْ رَبُّهُ الله…»

حتی بحث برائت هم شاخص نبوده است. چون بسیاری از خوارج بودند که از جبت و طاغوت متنفر بودند. از اولی و دومی متنفر بودند. آن چیزی که شیعه­ی امامیه­ی دوازده امامی را از مابقی مکاتب متمایز می­کرده است، موضوع رجعت بوده است و اگر می­خواستند کسی را بگویند شیعه است، می­گفتند: «یَقولُ بالرّجعَه! یَعتَقِدُ بِالرّجعَه!» او همان کسی است که اعتقاد به رجعت دارد.

شاعر بزرگواری است به نام سید حِمیَری. البته سید نبوده است؛ اما چرا به او سید می­گویند؟ امام رضا علیه السلام فرمودند: در عالم خواب دیدم… (می­دانید ما که می­خوابیم قلب و چشممان می­خوابد؛ اما امام خواب به این معنا ندارد. چشمشان را می­بندند، اما قلب بیدار است و عالم را اداره می­کند.)

فرمودند: در عالم خواب دیدم که منبری گذاشته شده است، پیغمبر خدا در کنار این منبر ایستاده­اند و شعرا همه صف کشیده­اند. پیامبر یکی از شاعران را صدا زدند، گفتند بیا. سپس جدّم رسول خدا به من (امام رضا) رو کردند و فرمودند: «سَلّم علی مادِحنا و شاعِرنا السید اسماعیل الحمیری.» لقب سید یعنی آقا، یعنی آقای شعرا. پیغمبر اکرم در عالم خواب لقب سید را به این شخص دادند و فرمودند سلام کن به شاعر ما سید اسماعیل حِمیَری. و به او فرمودند: «بایست روی منبر و بخوان آن قصیده­ای را که در فضائل امیرالمومنین سلام الله علیه سروده­ای.»

یک قصیده است که غوغاست. ۱۵۰ بیت شعر در مدح شاه مردان، شیر یزدان، حیدر دُلدُل سوار سلام الله علیه سروده است که غوغاست.

اسماعیل حمیری که شعرش را خواند و تمام شد، امام رضا می­فرمایند پیغمبر اکرم به من فرمودند: «پسرم یا علی بن موسی! امر کن شیعیان ما را که این شعر را حفظ کنند.»

و عجیب اینجاست که تمام خانواده این شخص، ناصبی هستند. پدرش کسی بوده است که در قنوت نمازش (نستجیر بالله، زبانم لال) امیرالمومنین را لعن می­کرده است. مادرش ناصبی بوده است. تمام خانواده ناصبی؛ بعد در این خانواده یک پسر شکل می­گیرد، «یُخْرِجُ الْحَیَّ مِنَ الْمَیِّت» به­مانند حِمیَری که در محبت اهل بیت علیهم السلام غوغا بود.

اگر خاطرتان باشد در احوالات حمیری و لحظه مرگش در همین مجلس سخن گفتیم که چه غوغاها می­کرد در آن زمانی که بنی امیه ضعیف شده بود و بنی­العباس هنوز سر کار نیامده بود.

برای اینکه فضائل امیرالمومنین علیهم السلام را نشر بدهد، خورجین مرکبش را پر از طلا می­کرد، وسط بازار می­آمد، می­گفت هر کس بتواند فضیلتی از امیرالمومنین علیه السلام بگوید که من آن فضیلت را به شعر در نیاورده باشم، این مرکب و طلاهای داخل خورجینش را به او می­دهم. در بازار غوغا می­شد. وضعش هم خوب بود. می­آمدند فضیلت می­گفتند، می­گفت قبلا شعرش را سروده­ام. یک کسی آمد یک فضیلتی گفت که به شعر در نیاورده بود؛ بالبداهه شعرش را سرود که: «ألا یاقوم للعجب العجابِ / لخفّ أبی الحسین و للحبابِ…» مرکب و تمام طلاها را به آن شخص داد.

امروز به کسانی که خیلی معروف هستند، سلبریتی می­گویند. آن زمان شعرا موقعیت اجتماعی خیلی ویژه­ای داشتند. کسی را می­خواستند بالا ببرند، می­بردند. توی سر کسی می­خواستند بزنند، می­زدند. بعد از اینکه حکومت بنی­العباس استقرار پیدا کرد، اصلا نمی­توانستند سمت اسماعیل حمیری بیایند. چون زبان شعرش، زبان بُرّانی بود. محبوبیت فراوانی هم بین جامعه داشت. منصور دوانیقی هم اجمالاً از شعرهای اسماعیل حمیری خوشش می­آمد.

همه اینها را عرض کردم که همین یک مطلب را عرض کنم:

یک روایتی است که شخصی به نام حَرث بن عُبیدالله رِبعی که آدم حسابی هم نیست، می­گوید: «کنت جالساً فی مجلس المنصور و سَوّار عنده…» در مجلس منصور دوانیقی (علیه لعائن الله) نشسته بودم، یک سَوّاری هم آنجا بود.

(به قاضی می­گفتند سَوّار. یعنی سوار قدرت بود. قدرت دستش بود. هرچه حکم می­کرد، دیگر کسی نمی­توانست حرفی بزند.)

منصور دوانیقی رو کرد به اسماعیل حمیری که او هم در این مجلس بود، گفت برایم شعر بخوان. او هم شروع کرد به شعر خواندن. از فضائل اهل بیت هم نخواند؛ یک شعر اجتماعی زیبا خواند. منصور دوانیقی خوشش آمده بود، می­گفت به به! چه چه! آن سوّار (قاضی القضات) زورش گرفت؛ گفت: «یا امیرالمومنین! یُعطیکَ بلسانه ما لیس فی قلبه.» این­طور نگاه نکن می­آید اینجا می­نشیند، او اصلا در دلش از تو متنفر است.

منصور گفت روی چه حسابی می­گویی از ما متنفر است؟

گفت: «لأنه یَقولُ بِالرّجعه.» یعنی وقتی می­خواست ثابت کند که حمیری، شیعه است؛ حمیری، حکومت را قبول ندارد، به این نکته اشاره کرد. اول اعتقادش به رجعت را گفت و بعد گفت: «و یتناول الشیخین بالسّب و الوقیعۀ فیهما.»

یعنی اعتقاد به رجعت برای شیعه بودن، مهم­تر بود تا اینکه کسی به ابی­بکر و عمر فحش بدهد و ابی­بکر و عمر را لعن کند.

بعد منصور رو کرد به اسماعیل حمیری و گفت: واقعا تو اعتقاد به رجعت داری؟

نپرسید تو واقعا شیخین را سب می­کنی.

حمیری هم گفت بله که اعتقاد به رجعت دارم!

_ چرا چنین اعتقادی داری؟

گفت: حرف من نیست، حرف خداوند متعال است؛ آنجا که در سوره نمل، آیه ۸۳ می­فرماید: «وَ یَوْمَ نَحْشُرُ مِنْ کُلِّ أُمَّهٍ فَوْجًا مِمَّنْ یُکَذِّبُ بِآیَاتِنَا فَهُمْ یُوزَعُون.» روزی که از هر امتی، یک گروهی را محشور می­کنیم.

در روایات ما بیش از ۸۰ آیه قرآن در باب رجعت آمده است. از جمله این آیه است. حالا این آیه به رجعت چه ربطی دارد؟ نکته­اش این­جاست. در ادامه اسماعیل حمیری گفت: خدا در جای دیگری از قرآن می­فرماید: «وَ حَشَرْنَاهُمْ فَلَمْ نُغَادِرْ مِنْهُمْ أَحَدًا.» (کهف/۴۷) ما در روز قیامت، همه­ی مردم را محشور می­کنیم. حتی یک نفر را فرونمی­گذاریم.

چطور می­شود خدا یک­جا در قرآن می­فرماید همه مردمان محشور می­شوند؟ جای دیگری می­گوید از هر امت، یک گروه محشور می­شود؟

پس از این آیات می­شود فهمید که دو تا حشر داریم، دو تا بعث داریم. دو بار زنده می­شویم و دو بار از قبر سر بیرون می­آوریم. یکی در عالم رجعت است و دیگری در معاد است. «فعلمنا أن هاهنا حشرین، أحدهما عام و الآخر خاص.»

خود خداوند هم فرموده است: «رَبَّنا أَمَتَّنَا اثْنَتَیْنِ وَ أَحْیَیْتَنَا اثْنَتَیْنِ فَاعْتَرَفْنا بِذُنُوبِنا فَهَلْ إِلی خُرُوجٍ مِنْ سَبِیلٍ.» (غافر/۱۱)

این اهمیت بحث رجعت است.

کسی است به نام «ناصر قِفاری» اصطلاحاً از دانشمندان و عالمان معاصر عربستان. برای پایان­نامه دکتری­اش کتابی نوشته است که الان بهترین کتاب برای وهابی­ها و عمَری­هاست در ردّ شیعیان امیرالمومنین علیه السلام؛ به نام «أصول مذهب الشیعه الإمامیه الإثنی عشریه» که نمره الف هم گرفته است و خود دانشگاه آن را به چند زبان ترجمه کرده و به بهترین صورت چاپ کرده است و در تمام دنیا منتشر کرده است.

دلائل می­آورد بر کفر شیعیان. من این کتاب را دیده­ام. شبهات آبکی که صد سال پیش علمای ما از همان زمان غیبت کبری تمام اینها را جواب داده­اند. اما عرض این است که در الفصل الخامس، پنجمین بابی که روی آن بحث می­کند و به آن استناد می­کند برای کفر شیعیان و به عنوان شاخص شیعیان به آن اشاره می­کند، اعتقاد الشیعه بالرّجعه است. می­گوید شیعیان کافر هستند، چون اعتقاد به رجعت دارند.

چند سال پیش هم وقتی که از عَرعور (مُفتی وهابی عربستان) پرسیدند چرا می­گویی شیعیان نجس هستند؟ چرا می­گویی شیعیان کافر هستند؟ گفت: «لأنهم یَعتَقِدونَ بالرّجعه.» چون اعتقاد به رجعت دارند.

حالا رجعت چه ربطی به کفر شیعیان دارد، ان­شاءالله عرض خواهم کرد.

و این عرضی هم که ما در اهمیت مسأله رجعت داریم، یک بحث جدیدی نیست که الان یک شیخی از نجف بلند شده، آمده است، دارد حرف­های جدید می­زند. خیر. سالهاست این موضوع در نجف بحث می­شود. همین الان که من و شما اینجا نشستیم، سه عالم از استوانه­های فقه شیعه در نجف دارند رجعت تدریس می­کنند و این مطالبی که خدمت شما عرض می­کنم خلاصه­ی سالها بحث در این موضوع است.

از همان اول هم علمای ما به­مانند مرحوم شیخ محمد بن علی بن بابویه قمی… این بحث را داشته­اند.

(بابویه درست است، نه بابِوَیه. کسی که «ویه» دارد، یعنی واقعا ایرانی است. ویه، به معنای شبیه، به­مانند کسی که بوی چیزی را می­دهد. مثلا می­گویند سیبویه، یعنی او بوی سیب می­دهد. بابویه یعنی شبیه پدرش است. خالویه یعنی شبیه دایی­اش است.)

مرحوم شیخ صدوق کتابی دارد به نام «صفات الشیعه.» شیعیان چه صفاتی دارند. آنجا روایتی از امام صادق می­آورد که: «مَن أقرّ بِسَبعه أشیاء، فهو مؤمن…» کسی که به هفت چیز اقرار کند، او شیعه است. از جمله چیزهایی که موجب تشیع است و علامت شیعه بودن است، چیست؟ «الایمان بالرّجعه.»

مرحوم شیخ مفید کتابی نوشته است به نام «اَوائلُ المَقالات فی المَذاهبِ وَ المُختارات»؛ که مهمترین کتاب شیخ مفید هم هست و غربی­ها روی این کتاب خیلی سرمایه­گذاری کردند و به زبان خودشان ترجمه کردند. شیخ مفید این کتاب را به درخواست شاگردش سید مرتضی نوشته است. در صفحه ۴۶  می­گوید: «اتّفقت الامامیه على وجوب رجعه کثیر من الأموات إلی الدنیا قبل یوم القیامه.» یعنی هر کسی که شیعه باشد، بر این مسأله اتفاق دارد. تمام شیعیان این مسأله را قبول دارند که قبل از روز قیامت، رجعت خواهد بود.

مرحوم سید مرتضی کتابی دارد که معروف است به «رسائل مرتضی.» افرادی از ساری برای او سوال فرستادند، او هم جواب داده است. جواب­های مرحوم سید مرتضی به یک کتاب تبدیل شده است. در جلد ۱، صفحه ۱۲۵ می­گوید: «و لا یخالف فی صحّه رجعه الأموات إلاّ ملحد و خارج عن أقوال أهل التوحید.» یعنی همین­طور که اگر کسی معاد را انکار کند، یعنی بگوید من نماز می­خوانم، خدا را هم قبول دارم، ولایت و نبوت را هم قبول دارم، اما معاد را قبول ندارم، می­گویند تو کافر هستی؛ به همین صورت اگر کسی همه چیز را قبول داشته باشد، اما رجعت را قبول نداشته باشد، ملحد است. توحید ندارد. خدا نمی­پرستد.

کتاب دیگری است از مرحوم شیخ حرّ عاملی که بهترین کتاب در رجعت است: «الایقاظ مِن الهَجعَه» یا «ایقاظ الهَجعه.» اسامی مختلف دارد. در صفحه ۸۸ می­گوید: «إنّا مأمورون بالاقرار بالرّجعه و اعتقادها» نه فقط بحث اعتقاد، که ما مأمور هستیم به رجعت اقرار کنیم. «و تجدید الاعتراف بها فی الأدعیه و الزیارات و یوم الجمعه، و کلّ وقت کما أنّا مأمورون بالإقرار فی کثیر من الأوقات بالتوحید و النبوّه و الإمامه و القیامه، و کلّ ما کان کذلک فهو حقّ.» می­گوید همان­طور که ما باید روزانه اعتراف کنیم به توحید و یگانگی خدا، معاد، و به اصول اعتقاداتمان؛ از جمله چیزهایی که شیعه باید اقرار و تجدید اعتراف بر آن داشته باشد، بحث رجعت است.

لذا در زیارت آل یاسین چه می­گوییم؟ «وَ أَنَّ رَجْعَتَکُمْ حَقٌّ لَارَیْبَ فِیها.» هیچ شکی در این مسأله نیست که رجعت شما، حق است.

مرحوم علامه مجلسی (اعلی الله مقامه الشریف) در جلد ۵۳ بحارالانوار، صفحه ۱۲۲ بحث مفصلی در باب رجعت دارند. یک قسمت آن این است: «و إذا لم یکن مثل هذا متواتراً ففی ‌ایّ شی‌ء یمکن دعوى التواتر؟» اگر روایات موضوع رجعت متواتر نباشد، پس چه چیز متواتر است؟ همان­گونه که خورشید را نمی­شود انکار کرد، به همین صورت هم نمی­شود حق و حقانیت رجعت را انکار کرد.

حالا ممکن است برای کسی سوال پیش بیاید که اگر این مسأله انقدر اهمیت دارد، پس چرا خیلی کم از آن گفته می­شود؟ چرا انقدر کم کتاب داریم؟ چرا انقدر کم به گوش ما رسیده است؟ واقعا هم همین­طور است. یعنی در طول تاریخ واقعا علما کم در این موضوع قلم زده­اند. یعنی کم­کاری کرده­اند؟ خیر. شاید هم کم­کاری باشد، ولی مسائل دیگری بوده است که نمی­شده است و نمی­توانسته­اند به این مسأله بپردازند و این بحث را بیان کنند.

بنده پنج دلیل آوردم که چرا علما نتوانستند در طول تاریخ آن­گونه که باید و شاید روی موضوع رجعت کار کنند.

  1. علما در طول تاریخ مشغول بحث­هایی در اثبات امامت بودند.

بحث رجعت یک بحث درون شیعی و خانوادگی و درِ گوشی است. طرف، هنوز ولایت را قبول ندارد، من بیایم با او درباره رجعت بحث کنم؟ «أثبت العرش ثم انقش.» لذا بیشتر علمای ما بحث­شان درباره اثبات ولایت امیرالمومنین سلام الله علیه بوده است.

  1. دومین علتی که شاید تا به همین امروز هم سبب شده است کمتر در این موضوع بحث شود، چون وارد شدن به بحث رجعت، خیلی سخت است. واقعا صعوبت دارد. واقعا فقاهت و پختگی و حدیث­فهمی می­خواهد.
  2. روایات رجعت، پراکنده است.

الان به من بگویند شما در رابطه با نماز بیا صحبت کن، می­روم بحارالانوار، باب نماز را باز می­کنم، کتاب­های مختلف حدیثی باب نماز را باز می­کنم، روایاتش را برای شما می­خوانم. علمای ما در طول تاریخ، روایات را در هر بابی موضوع­بندی و تقسیم کرده­اند. ولی در رجعت این اتفاق نیفتاده است. یعنی کسی بخواهد روایات رجعت را پیدا کند، باید یک بخش را در بحث معاد بگردد، بخش دیگر را در بحث ظهور بگردد، یک قسمت را در باب تقیه باید بگردد، یک قسمت را در باب تبری باید بگردد.

  1. دیگر علتی که سبب شده است علما کمتر متعرض بحث رجعت شوند و شاید از مهمترین علل باشد، این است که این موضوع در گارد مستقیم با خلافت بوده است.

حالا هر خلافتی؛ هم اموی، هم عباسی، هم مروانی، هم مغولی و… . کسی که می­خواسته است بحث رجعت کند، یعنی می­گوید: «خلیفه! تو نباش، امامِ من باشد!» یعنی خلافت شما باطل است. یعنی روزی خواهد آمد که امام ما، شما را کنار می­زند.

این روایت (که عرض خواهم کرد،) خیلی عجیب است؛ چون خلاف تصور ماست. تصور ما چیست؟ این است که زمان حضرت صادق علیه السلام، راحت­ترین زمانه بوده است. اما این­طور نیست. سخت­ترین زمان، زمان حضرت صادق بوده است. و غالب حرزهایی هم که به دست ما رسیده است، برای زمان امام صادق علیه السلام است. در کتاب «انیس الذاکرین» آورده­ام. در بخش حرزها که نگاه کنید، اکثر قریب به اتفاق حرزهایی که ما داریم، حتی حرز امام جواد که فرمودند، اصلش برای امام صادق است. چون شیعیان در خطر بودند. جان امام در خطر بوده است. حضرت تند، تند به شیعیان حرز یاد می­دادند.

فردی خدمت امام صادق آمده است، می­گوید آقاجان، نظرتان درباره زُراره چیست؟

(زراره­ای که از بهترین اصحاب حضرت است. زراره­ای که فرمودند اگر نبود، آثار انبیاء از بین می­رفت.)

حضرت فرمودند: لعنۀ الله علیه. خدا زراره را لعنت کند. می­گوید بلند شد، رفت. من گفتم آقا، زراره را لعن کردید؟! فرمودند: مگر نمی­دانی طرف استخباراتی بود؟ از طرف دستگاه بنی­امیه آمده بود تا برای زراره دردسر ایجاد کند. برای همین من زراره را لعن کردم.

حالا غرضم این است که در این برهه­ی آغاز حکومت بنی­العباس که سخت­ترین زمان برای امام صادق علیه السلام بود، حضرت به شیعیان فرمودند… به چه کسی؟ به فُضیل بن یسار. فُضیلی که امام صادق علیه السلام درباره او می­گفتند: «تأنس به الأرض.» زمین کِیف می­کند تو روی آن راه می­روی.

به او فرمودند: «فضیل، اگر در رابطه با رجعت از تو پرسیدند، بگو من رجعت را قبول ندارم. اگر گفتند قبلا که قبول داشتی، بگو نظرمان عوض شده است. ما دیگر رجعت را قبول نداریم.»

یعنی هم حکومت حساس بوده است، هم شیعیان نمی­توانستند بگویند. لذا بحث رجعت انقدر پیچیده و در لفافه به دست ما رسیده است.

  1. پنجمین علتی که کمتر این بحث گفته و شنیده شده است، این است که خیلی برداشت­های غلط از این موضوع می­شود و شیعه در معرض اتهام قرار می­گرفته است.

لذا از همان اول، بحث را رها کردند. چرا خودمان را در معرض تهمت قرار بدهیم؟ چه تهمتی؟! چون عمَری­ها که این مباحث را نمی­فهمند؛ می­گویند: «الرجعۀ هی التناسخ.» رجعت همان تناسخ است. هندوییسم، بودیسم، اعتقادشان بر این است که وقتی روح از پیکر ما خارج می­شود، در جسم موجود دیگری می­رود؛ یا انسانی، یا نباتی، یا حیوانی. لذا عَرعور گفت شیعیان نجس هستند، چون به رجعت اعتقاد دارند. رجعت چه ربطی به نجاست دارد؟ چون اینها فکر می­کنند رجعت همان تناسخ است.

آلوسی در کتاب «تفسیر روح المعانی» که از مهم­ترین کتاب­های تفسیری مخالفین است، می­نویسد: «شیعیان، نجس هستند، چون به رجعت اعتقاد دارند و رجعت، تناسخ است.»

این حرف و تهمت برای امروز نیست. سابقه دارد؛ چه سابقه­ای!

اسم مومن طاق را شنیدید. کسی بود که جدل می­کرد. از اصحاب امام صادق علیه السلام که با هر کسی مناظره می­کرد، برنده می­شد. شاید جواب هم نداشت بدهد، ولی استاد فن بود .طوری طرف را ساکت می­کرد که نتواند حرف بزند. مومن طاق بحثی با ابوحنیفه دارد در باب رجعت.

ابوحنیفه به مومن طاق گفت: «مگر تو اعتقاد به رجعت نداری؟» گفت بله.

گفت: «پس پانصد اشرفی به من بده، وقتی در رجعت برگشتم، این پول را به تو پس می­دهم.»

مومن طاق گفت: «از کجا بدانم تو به صورت آدم برمی­گردی؟ شاید به صورت میمون برگردی؛ شاید به صورت گاو برگردی.»

چرا این­طور گفت؟ چون شما دارید این تهمت را به ما می­زنید که ما اعتقاد به تناسخ داریم؛ ولی ما که چنین اعتقادی نداریم. اما طبق تهمتی که به ما می­زنید، پس ممکن است تو به صورت میمون و گاو و شتر برگردی!

  • معنای کَرّه:

بعد از فهم اهمیت بحث رجعت، ما باید مفردات و کلماتی که در این باب در روایات و زیارات می­بینیم، بشناسیم و بفهمیم. یک، کلمه رجعت است که در این باره سخن گفتیم. بحث دیگر این است که دو کلمه در این باب وجود دارد که فهم این دو کلمه خیلی به کار ما می­آید: یکی مسأله ایاب است و دیگری مسأله کَرّه است.

برویم در دل زیارات. کتاب «مصباح الزائر» ابن طاووس، در زیارت امام عصر علیه السلام در سرداب می­گوید: وقتی که در سرداب امام زمان سلام الله علیه رفتی، بایست و چنین بگو: « وَ وَفِّقْنِی یَا رَبِّ لِلْقِیَامِ بِطَاعَتِهِ» معنایش مشخص است: خدایا کمک کن من مطیع امام زمان باشم. «وَ لِلثَّوَى فِی خِدْمَتِهِ» خدمت­گزار حضرت باشم. «وَ اَلْمَکْثِ فِی دَوْلَتِهِ وَ اِجْتِنَابِ مَعْصِیَتِهِ، فَإِنْ تَوَفَّیْتَنِی قَبْلَ ذَلِکَ..» خدایا، اگر قبل از ظهور حضرت، از دنیا رفتم، «فَاجْعَلْنِی یَا رَبِّ فِیمَنْ یَکُرُّ فِی رَجْعَتِهِ وَ یُمَلَّکُ فِی دَوْلَتِهِ.» من از آن افراد خاصی باشم که همراه با امام زمان علیه السلام کّره دارند. نشان می­دهد که این بحث کرّه، برای همه نیست.

  • کرّه، برگشتی است که همراه با جهاد است، در رکاب امام زمان سلام الله علیه.

یعنی من در رکاب حضرت باشم و در راه امام عصر علیه السلام بجنگم.

همان که در دعای عهد می­خوانیم: «إِنْ حَالَ بَیْنِی وَ بَیْنَهُ الْمَوْت…» خدایا، اگر مُردم، مرا برگردان؛ «شَاهِراً سَیْفِی، مُجَرِّداً قَنَاتِی، مُلَبِّیاً دَعْوَهَ الدَّاعِی.» شمشیر دست بگیرم در رکاب حضرت. به این می­گویند کرّه.

«وَ جَعَلَنِی مِمَّنْ یَقْتَصُّ آثَارَکُمْ» در کدام زیارت است؟ جامعه کبیره. «وَ یَسْلُکُ سَبِیلَکُمْ وَ یَهْتَدى بِهُداکُم وَ یُحْشَرُ فى زُمْرَتِکُمْ وَ یُکَرُّ فى رَجْعَتِکُم.» یعنی باید دعا کنم که من از کسانی باشم که در رکاب امام زمان می­آیند، می­جنگند، جان فدای او می­کنند. و این کرّه، مقدمه­ی فرج است.

شخصی است به نام جابر بن یزید جُعفی. حتما اسمش را شنیدید. همان کسی که امام صادق علیه السلام، هفتاد هزار حدیث ناب و اعلی و درِ گوشی به او گفتند و فرمودند «حق نداری این احادیث را جایی بگویی.» بعد از مدتی آمد گفت: «آقا، سینه­ام تنگ شده است. چی کار کنم؟» فرمودند: «برو در بیابانی، یک چاه بکن. سر در چاه کن. این احادیث را بگو، خالی می­شوی.» مُرد و نتوانست آن احادیث را بگوید. دست ما هم نرسید. حالا این شخص که از اصحاب سرّ امام صادق علیه السلام است، روایتی را نقل می­کند. خیلی مهم است که راویِ روایت کیست.

در کتاب «مختصر البصائر» آمده است که جابر بن یزید جُعفی می­گوید: امام صادق علیه السلام فرمودند: «اِنّ لِعَلِیٍّ فِی الاَرْضِ کَرَّهً مَعَ الْحُسَیْن.» امیرالمومنین با امام حسین کرّه دارند.

یعنی چی؟ هر امامی که برمی­گردد دشمنانش هم برمی­گردند و آغاز رجعت هر امامی، مبارزه با دشمنان آن امام در زمان خودشان است. لذا وقتی که ابی عبدالله سلام الله علیه می­آیند، قتله­ی دشت کربلا هم می­آیند. شمر هم می­آید. خولی هم می­آید. اَخنس هم می­آید. سنان هم می­آید. از آن طرف هم اصحاب ابی عبدالله می­آیند و جنگ در می­گیرد و در این جنگ، امیرالمومنین علیه السلام هم تشریف دارند و به یاری سیدالشهدا علیه السلام می­آیند. «حتّی یَنتقمُ له.» در این جنگ، امیرالمومنین برای امام حسین انتقام می­گیرند.

یعنی اگر در کربلا پرچم­دار اباالفضل بود، اینجا پرچم­دار پدرِ ابالفضل، امیرالمومنین سلام الله علیه است. این یک نکته.

نکته بعد: کسی است به نام ابوحمزه ثمالی که به اینها می­گوییم «رُوات المعارف.» یعنی اینها فقه نقل نمی­کردند. روایات ناب و اعلای اعتقادی گفتند. این بزرگوار نقل می­کند که امیرالمومنین علیه السلام فرمودند: «إنّ لِی الکَرَّهَ بعدَ الکَرَّهِ و الرَّجعَهَ بعدَ الرَّجعَهِ، و أنا صاحِبُ الرَّجعاتِ و الکَرَّات.» منِ امیرالمومنین، یک کرّه و یک رجعت ندارم.

دیدی وقتی یک بچه­ای می­خواهد برود دعوا، نه اینکه زورش نرسد، حتی زورش هم برسد، دوست دارد پدرش پشتیبانش باشد.

یعنی در تمام رجعت­ها هر کدام از حضراتی که می­آیند، با اینکه امام یدالله است، عین الله است، ولی باز امیرالمومنین پدر هستند؛ در تمام کرّات حضرات اهل بیت علیهم السلام می­آیند. در آغاز هم امیرالمومنین علیه السلام تشریف دارند.

«إنّ لِی الکَرَّهَ بعدَ الکَرَّهِ.»

أنا صاحِبُ الرَّجعات، معنای دیگرش این است که: «انا اُحیی.» من زنده می­کنم همه کسانی را که در عالم رجعت برمی­گردند، به اذن الله.

آقا! غلو نیست؟

اینکه حضرت عیسی، مُرده زنده می­کردند، غلو است؟! نص روایت است. علمای بزرگ ما این حرف­ها را زدند که رجعت از شئون امیرالمومنین است و احیا کننده­ی مردگان در زمان رجعت، شاه مردان، شیر یزدان، حیدر دُلدُل سوار، اباالحسن امیرالمومنین سلام الله علیه هستند.

پس کرّه برای همه نیست. برای حضور در کرّه باید دعا کنیم که یا اباعبدالله، ما یک عمر است داریم توی روضه­ها آتش می­گیریم که حرمله نگفت این شش ماهه، مادر دارد؟ مادرش توی خیمه دارد بال بال می­زند. در حیرتم ز قوم حرامی و این سوال/ (بابا لامذهب­ها) کودک چقدر می­خورد از نهر آب، آب؟ حالا مگر یک ظرف آب به شش ماهه­اش می­دادند، چه می­شد؟ حضرت علی اصغر علیه السلام شمشیر دست می­گرفت؟ می­آمد با اینها می­جنگید؟ وقتی آتش گرفتی که تیر سه شعبه گذاشت.. سه شعبه­ی زهرآلود گذاشت.. چرا زهرآلود؟ چون زهرآلود، آدم را زجرکش می­کند. کبد آدم را آتش می­زند. برای شش ماهه چنین گذاشت! آتش که گرفتی، این عقده باید کجا خالی شود؟ «و اَحیانی فی کرّتکم.»

یا اباعبدالله! آن موقعی که شما برمی­گردید، در آغاز رجعت شما، کرّه است؛ وقتی که با دشمنانتان می­جنگید، من آن روز باشم به گلوی حرمله تیر بزنم. بگویم به دل شکسته مادرش نگاه نکردی؟ به اشک چشم بابایش رحم نکردی؟

رفقا! اصلا دید شیعه به زندگی­اش عوض می­شود، وقتی که این مباحث را بفهمد. ماه گذشته من یکی از شهرهای اطراف اصفهان بودم. سال قبلش هم رفته بودم. امسال بعد از مجلس یک نفر، یک مرد کامل پنجاه ساله آمد گفت حاج آقا، من الان یک سالم هست. گفتم یعنی چی؟ گفت پارسال آمدی یک چیزی اینجا گفتی که من زنده شدم. پارسال اینجا درباره رجعت صحبت کردی. من تازه امید برای زندگی پیدا کردم.

این بحث، شیعه را زنده می­کند. در اخلاق ما، در رفتار ما، در روحیات ما موثر است.

  • معنای ایاب:

لفظ دیگری که در باب رجعت، زیاد تکرار شده است، بحث ایاب است.

رفقا، حتما انس با زیارت جامعه کبیره داشته باشید. الهی که من هم داشته باشم و مأنوس با این زیارت باشیم.

شخصی خدمت حضرت هادی علیه السلام آمد و گفت: «عَلِّمْنِی قَوْلًا أَقُولُهُ بَلِیغاً کَامِلًا إِذَا زُرْتُ وَاحِداً مِنْکُمْ.» آقا، یک چیز حسابی کامل به من یاد بدهید که شما را زیارت می­کنم با این الفاظ زیارت کنم.

حضرت هادی سلام الله علیه، زیارت جامعه را به او یاد دادند که از عباراتش این است: «مُعْتَرِفٌ بِکُمْ، مُؤْمِنٌ بِإِیَابِکُمْ، مُصَدِّقٌ بِرَجْعَتِکُمْ.» در بعضی از نسخ، «مُوقِنٌ» است. یعنی یقین دارم، ایمان دارم به ایاب شما.

ایاب چیست؟ استقرار است. وقتی که کرّه تمام می­شود و حکومت هر امامی مستقر می­شود، به این می­گویند ایاب. ایاب، مختص اهل بیت است. یعنی امامی که آمده است و حکومت و دولتش مستقر شده است، می­گویند این امام، ایاب کرده است. خدایا من در زمان ایاب حضرات اهل بیت باشم.

رجعت یک معنای عام است. کرّه یک معنای خاص است. و ایاب یک معنای اخصّ است که مختص حضرات اهل بیت علیهم السلام می­شود، در زمانی که می­آیند و قدرت را در دست می­گیرند. اما یک موقع کسی فکر نکند الان قدرت دست اهل بیت نیست، در رجعت قدرت را در دست می­گیرند.

جلد ۵۳ بحارالانوار با روایتی شروع می­شود که حدوداً بیست صفحه است. این روایت خیلی غوغاست. مفضل به خدمت امام صادق علیه السلام می­آید. مفضل خیلی زرنگ بوده است، این­طور نبوده است بیاید یک سوال بپرسد برود. می­آمده از حضرت می­کشیده است. سوال را به یک سوال دیگری می­چسبانده است. توحید مفضل برای همین شخص است. آمد خدمت امام صادق علیه السلام، انقدر از حضرت سوال پرسید که امام از ابتدای ظهور تا آخر دولت الدّول را برای او گفتند؛ یعنی تا آخر رجعت، قبل از معاد.

اولش این­طور شروع می­شود که می­گوید «سألت سیّدی الصادق علیه السلام…» از امام صادق علیه السلام پرسیدم: «هل للمأمور المنتظر المهدی (علیه السلام) من وقت موقت یعلمه الناس؟» گفتم آقا، زمان ظهور امام زمان علیه السلام مشخص است که مردم بدانند؟ مشخص که هست؛ اما طوری هست که مردم بدانند؟ حضرت فرمودند: «حاش لله أن یوقت ظهوره بوقت یعلمه شیعتنا.» حاشا، چنین امکان ندارد که خداوند متعال وقتی را که مردم بفهمند، برای ظهور معین کند. یعنی به آنها بگوید. گفتم: آقا، «لم ذلک؟» اگر کسی از من پرسید علتش چیست، این حرفی که داری می­زنی از کجاست، من چه بگویم؟ حضرت فرمودند: مگر قرآن نخواندی؟

غالب آیاتی که ما فکر می­کنیم برای معاد و قیامت است، مربوط به رجعت است. حتی یک بخشی از روایات حوض کوثر، مربوط به رجعت است. ان­شاءالله توفیق باشد این چند شب عرض خواهم کرد.

حضرت فرمودند: می­دانی چرا هیچ کسی وقتش را نمی­داند؟ علتش را از قرآن برایت می­گویم. چون که خداوند متعال می­فرماید: «یَسْأَلُونَکَ عَنِ السَّاعَهِ أَیَّانَ مُرْسَاهَا قُلْ إِنَّمَا عِلْمُهَا عِنْدَ رَبِّی.» (اعراف/۱۸۷)

ما همیشه فکر می­کردیم این آیه برای قیامت است که می­آیند از پیغمبر، درباره ساعت می­پرسند. مترجمین هم زیر این آیه نوشته­اند: «از پیغمبر درباره قیامت پرسیدند. ای پیغمبر بگو که وقت آن نزد خداست.» اما این­طور نیست. امام صادق علیه السلام فرمودند: «این آیه مربوط به قیامت نیست؛ مربوط به زمان ظهور مهدی ماست که علمش عندالله است.»

مفضل می­گوید گفتم یا مولای، کسانی هستند که می­گویند ما شیعه شما هستیم، اما اعتقاد به رجعت ندارند.

(این لفظ شیعه هم معنا دارد. شیعه­ای که امروز ما داریم می­گوییم، با شیعه­ای که آن موقع در جامعه معروف شده بود، فرق می­کند. اینکه در بعضی از سخن­ها و کتاب­های معاصر شنیدید که می­گویند شیعیان، امام حسین را کشتند، این شیعه در برابر عثمانی است. یعنی ممکن است کسی ابی­بکر و عمر را قبول داشته باشد، اما اگر عثمان را قبول نداشت، به او می­گفتند شیعه. یعنی کسی بگوید عثمان غاصب بود، حق با امیرالمومنین بود، به اینها هم در آن زمان می­گفتند شیعۀ علی. این در برابر عثمانی است. البته لفظ شیعه را پیغمبر برای سلمان و ابوذر و مقداد فرمودند، اما این لفظ بعدها تحریف شد. مثلا سلیمان بن صُرد خزاعی یا توابین، شیعه بودند، به نظر شما؟ اینها کسانی بودند که در زمان امام حسن مجتبی علیه السلام آمدند به ایشان گفتند: «یا مذلّ المومنین.» (نستجیر بالله) اینها شیعه به معنای امروزی نیستند. پس اگر دیدید که بعضی از شیعیان نامه نوشتند و ابی عبدالله را دعوت کردند، نه شیعیانی که امروز ما داریم می­گوییم. شیعه­ای که در برابر عثمانی است.)

حالا مفضل می­گوید گفتم یا مولای، کسانی هستند که می­گویند ما شیعه شما هستیم، اما اعتقاد به رجعت ندارند. حضرت فرمودند: «مگر قول جدّ ما و قول اهل بیت علیهم السلام را نشنیدند؟» امام صادق علیه السلام دوباره از قرآن یک دلیل می­آورند در باب رجعت. می­فرمایند مگر کسانی که رجعت را قبول ندارند، این آیه را نشنیدند که: «وَ لَنُذِیقَنَّهُمْ مِنَ الْعَذَابِ الْأَدْنَى دُونَ الْعَذَابِ الْأَکْبَرِ لَعَلَّهُمْ یَرْجِعُون.» (سجده/۲۱)

حتما به ظلمه­ی کفار می­چشانیم عذاب ادنی را و عذاب اکبر را. عذاب اکبر که قیامت است. عذاب ادنی یعنی عذابی که نزدیک­تر از قیامت است. این چه عذابی است؟ فرمودند: عذابی است که در رجعت، دامن کفار و ظالمین را خواهد گرفت. «العذاب الادنی الرّجعۀ و العذاب الاکبر یوم القیامۀ.»

بعد مفضل می­گوید من چند تا بحث در رابطه با رجعت بلد بودم، اینها را هم گفتم. حضرت به من فرمودند: «احسنت! آفرین مفضل که تو هم رجعت را فهمیدی.» چقدر این موضوع مهم است. چقدر امام خوشحال می­شود شیعه­ای رجعت را بفهمد. روایتی که دیشب خواندم را یادتان است که امام سجاد خندیدند، آن­چنان که خنده­ی حضرت، صدا داشت از خوشحالی، وقتی که دیدند بعضی از شیعیان رجعت را فهمیده بودند.

نکته اینجاست که بعد امام صادق علیه السلام فرمودند: آقای مفضل، کسانی از مقصره­ی شیعیان ما می­گویند معنای رجعت این است که…  

(لفظ ایاب را معنا کردم، گفتم این­طور نیست که امروز قدرت دست اهل بیت نباشد. به همین مناسبت این روایت را خواندم تا به این نکته برسم که) حضرت فرمودند: بعضی از مقصرین شیعیان که اهمیت اعتقاد به رجعت را شنیده بودند، ولی نمی­توانستند برای خودشان حلاجی کنند، یک معنای مُحَرّفی از رجعت برداشت کرده بودند که قدرت از دست اهل بیت خارج شده است و دوباره «یرجِعُ الی الامام علیه السلام.» آنها به این می­گویند رجعت. یعنی امام زمان می­آیند و قدرت رَجَعَ الیه.

امام صادق علیه السلام به صراحت این حرف را رد کردند و فرمودند: اینها از شیعیان ما، مقصر هستند که می­گویند «معنى الرجعه أن یرد الله إلینا ملک الدنیا وأن یجعله للمهدی سلام الله علیه.» بعد حضرت فرمودند ویحهم! وای بر اینها باد! «متى سُلبنا الملک حتى یرد علینا؟» چه کسی، چه زمانی، می­تواند قدرت را از ما بگیرد؟

یعنی این اشتباه اعتقاد و تصور من و شماست که الان فکر می­کنیم امام زمان سلام الله علیه، آواره­ی کوه و بیابان هستند و قدرت در دستشان نیست. این صراحتِ فرمایش قرآن ناطق، بحر حقائق، امام صادق علیه السلام است که فرمودند چه کسی می­تواند قدرت را از ما بگیرد؟

امروز، ما سلطان عالم هستیم. امروز، ما قدرت داریم. امروز اگر بگویی یا صاحب الزمان، به عصمت حضرت زهرا قسم، این­که دارم می­گویم، ده تا آیه و روایت پشتش است. اگر الان زبان بچرخانی، همین چند گرم گوشت را بچرخانی، دو لب را به هم بزنی و بگویی یابن الحسن! امام زمان کنارت می­آیند، می­گویند چه می­خواهی که گفتی یا بن الحسن. به امیرالمومنین قسم، راست است. به خدا قسم، نمی­خواهم یک چیز بگویم حرفی زده باشم رفته باشم. امروز، همین الان، او سلطان عالم است! او فرمانرواست. او کارگردان عالم است.

مگر نشنیدید ماجرایی که ملا علی رشتی نقل می­کند؟ نه اینکه یک شیخی، یک خوابی دیده است؛ محدث نوری یکی از سخت­گیرترین علمای ماست که بعضی­ها می­گویند شورش را درآورده است از بس سخت­گیر است. این بزرگوار، این عالم سخت­گیر، مته به خشخاش گذار، از علمای شیعه، در کتاب «نجم الثاقب» این ماجرا را آورده است. محدث نوری سامرا بوده است، میرزای شیرازی دیده است. نجف بوده است، آدم دیده است. مثل امروز نیست که قحط الرجال شده است، به بزغاله می­گویند آمیرزا عبدالکریم. شما مجبور هستی پای منبر من بنشینی، وگرنه این منبر جای علامه امینی­هاست. جای آدم حسابی­هاست. در غریبی تو همین کافی است/ چو منی رفته روی منبرتان/ رحمت حق به روح کافی که/ از تو می­گفت استغاثه­کنان/ (اما) به علی و به فاطمه سوگند/ دوستت دارم ای امام زمان!

محدث نوری می­نویسد: یک ملا علی رشتی بود که من مثل او در اخلاق و تقوا ندیدم. (ببین این شخص چه کسی بوده است. کسی که وقتی فهمیده بود شهر لار عالِم ندارد، می­رود آنجا که ترویج ولایت کند، همان­جا هم می­میرد. لار یک جایی است خیلی گرم، اطراف شیراز.)

می­گوید این حکایت را ملا علی رشتی برای من گفت که: یک موقع از کربلا می­خواستم به نجف بیایم؛ آن زمان ماشین نبود. می­آمدند از فرات سوار کشتی (قایق و بلم بزرگ) می­شدند. (او تعبیر کشتی کرده است.) کشتی تا طویریج می­آمده است، آنجا پیاده می­شدند، یک دو راهی بوده است. آنهایی که می­خواستند به حلّه بروند، سوار یک کشتی دیگر می­شدند، به حلّه می­رفتند. راه نجفی­ها هم جدا بوده است. می­گوید ما سوار شدیم از کربلا توی راه طویریج که می­آمدیم، چند تا جوان لوده و نچسب و بی­تربیت توی کشتی ما نشسته بودند؛ می­خندیدند، حرف­های زشت می­زدند. بین اینها یک آدم حسابی بود باوقار و متشخص که همه­ش روی لبش ذکر بود. انگار همه­ش با کسی داشت مناجات می­کرد. حالی داشت. طوری که ما را گرفت. گفتم آخر این آدم حسابی بین این همه لات و الوات که به او هم تکه می­انداختند و سر به سرش می­گذاشتند، چه می­کند. او هم هیچی نمی­گفت و توی حال خودش بود. من هم متعجب.

به یک جایی رسیدیم که عمق آب کم بود. راننده کشتی گفت پیاده شوید، مابقی را خودتان پیاده بروید. من جلوتر نمی­توانم بیایم. ما پیاده شدیم مسیر را پیاده برویم، من و آن آقا کنار هم راه آمدیم. به او گفتم این همه آدم، قحط­الرجال بود با این چند نفر لوده­ی به دردنخور آمدی اینجا؟ گفت اینها هم­شهری من هستند. رفیق­های قدیمی من هم بودند. همه­شان هم عمَری هستند.

پرسیدم تو چی؟ گفت من محب امیرالمومنین، متنفر از سقیفه هستم. ولی من هم این­طوری نبودم. من هم هدایت شدم.

_ عجب! قصه هدایت تو چیست؟

گفت پدر من سنی بود، ولی مادرم شیعه بود. با من خیلی حرف می­زد. می­گفت پسرم، بیا درِ خانه علی را بزن. بیا دست به دامن حجت بن الحسن بزن. گوش من هم بدهکار این حرف­ها نبود. یک روزی مادرم به من گفت پسرم، تو که حرف مرا گوش نکردی، من هم مرده یا زنده، یک وصیت به تو می­کنم. هرگاه به دردی و غمی شدی دچار، بگو یا اباصالح المهدی ادرکنی.

(کنیه حضرت هست یا نیست؟ صدایش بزن ببین کنیه­اش هست یا نیست. ببین چطور گرفتاری تو را حل می­کند. ببین چطور آقایی می­کند. ما که او را برای گرفتاری­هایمان نمی­خواهیم. ما از تو به غیر از تو نداریم تمنا/ حلوا به کسی ده که محبت نچشیده. ولی خودش می­داند ما جز او کسی را نداریم. خودش می­داند که فقط خودش پناه و کهف ماست. سند و تکیه­گاه ماست. آقا و رهبر و بهترِ ماست.)

می­گوید یک مدت گذشت. من زیر پل حلّه، روغن می­فروختم. می­رفتم از دهات­های اطراف و روستایی­ها روغن می­خریدم، برمی­گشتم حلّه، روغن­ها را می­فروختم. یک بار مسیری را رفتیم روغن خریدیم، در راه برگشت نصفه شب توی بیابان خوابیدیم که صبح راه بیفتیم. من خوابیدم بلند شدم، دیدم عجب هم­سفرهای من، نیستند. دیدند من خواب هستم، بیدارم نکردند. رها کردند، رفتند. حالا من چه کار کنم؟ مرکبی ندارم. راه را بلد نیستم. توی بیابان چه خاکی به سر بریزم؟

راه افتادم این طرف و آن طرف می­رفتم، آخرش می­دیدم سر جای اولم هستم. هرچه دست به دامن عمر و ابی­بکر زدم، دیدم فایده ندارد. دارم دور خودم می­چرخم. یادم افتاد مادرم به من گفته بود هر موقع گرفتار شدی، داد بزن بگو یا اباصالح المهدی ادرکنی.

(بیاییم دور هم صدایش بزنیم. شاید زبان من آلوده است. شاید من به درد نخور هستم. یک نفر اینجا دل شکسته است، بگوید یا اباصالح المهدی ادرکنی؛ یک نگاهی به ما کنند که می­کنند. یا اباصالح المهدی ادرکنا و لا تُهلِکنا!)

می­گوید چند بار صدا زدم. بعد توی دلم گفتم اگر مادرم راست بگوید، الان امامی که گفت امام زنده است، بیاید دستم را بگیرد، من به مذهب مادرم و به اعتقادات مادرم درخواهم آمد.

می­گوید همان موقع داشتیم راه می­رفتیم، این مرد به من گفت ملا علی، این علف­های سبز را می­بینی؟ عمامه­اش همین رنگ بود. گفتم چه کسی؟ گفت همان موقع که صدا زدم، یک آقایی کنارم آمد.

(نمی­دانم این صورت چیست که همه او را این­طور توصیف کردند که «وجهُهُ کفَلقۀ القمر، علی خدّه الایمن خال.» ای به قربان خال هاشمی­ات/ رخ تو ماه و ابروی تو کمان.)

آن آقا کنار من آمد، فرمود چی شده است؟ گفتم گم شدم، رهایم کردند. گفت دستت را به من بده، من دستت را می­گیرم. (هزار دشمنم ار می­کنند قصد هلاک/ گرم تو دوستی از دشمنان ندارم باک.)

دستم را گرفتند. فقط فهمیدم جایم عوض شد. فرمودند آن جلو را می­بینی؟ آبادی است. گفتم بله. فرمودند برو آنجا. آنجا همه از شیعیان ما هستند. آنها کمکت می­کنند. این جمله را که گفت، پرسیدم آقا، شما همراه من نمی­آیی؟ گفت تو چطور داشتی مرا صدا می­زدی؟ الان شرق و غرب عالم، هزاران نفر دارند می­گویند یا اباصالح المهدی ادرکنی.

چهار قدم آمدم، به آن شهر و قریه رسیدم که آن نامردها که مرا رها کرده بودند تازه فردا رسیدند. توی آن شهر گشتم، گفتم عالِم؟ گفتند سید مهدی قزوینی. رفتم نزد او، ماجرا را گفتم. چشم مرا بوسید، گفت تو نمی­دانی؛ کسی را دیدی که موعود امم است. تو کسی را دیدی که تمنای دل کشته­ی محراب بود. کسی را دیدی که شاه لب تشنه او را خوانده میان گودال.

بی­تاب شدم. گفتم باز هم می­توانم او را ببینم؟ گفت نمی­دانم. راهی ندارد. اما نزدیک­ترین راه به مهدی، حسین است. باید به کربلا بروی.

_ چقدر کربلا بروم؟ چه زمانی بروم؟

(چقدر دلمان هوایت را کرده است، یا اباعبدالله! دلم هوای حرم کرده است، می­دانی/ دلم هوای دو رکعت نماز بالا سر.)

_ چقدر بروم؟ گفت برو. چهل شب جمعه برو، بلکه فرجی شود. گفت پیغمبر که گر کوبی دری/ عاقبت زآن در برون آید سری.

آقا، راست راستی ما آن­چنان تمنای دیدنش را نداریم. این­طور حاجتمان نیست که برای دنیای­مان حاجتمان هست؛ که آقا، بیا تا جوانم بده رخ نشانم. این­طور هستیم یا نیستیم که بی­تاب دیدارش باشیم؟

می­گوید اراده کردم چهل شب جمعه بیایم. ۳۹ هفته آمدم، شب جمعه آخر شد..

(هنوز هم تا چند سال پیش که ما نجف مشرف بودیم، همین­طور بود که یک­دفعه می­آمدند شب جمعه، راه کربلا را می­بستند. برای ما خیلی اتفاق افتاد. می­آمدیم کربلا برویم، به ورودی که می­رسیدیم می­گفتند راه را بستند. چرا بستند؟ می­گفتند ناامنی و چنان است. ظاهراً این موضوع از آن موقع سابقه داشته است.)

او می­بیند راه کربلا را بستند، می­گویند فقط کسانی که مدرک کربلا را دارند می­توانند بروند. مگر کسی که زیر سبیلی یک چیزی به مأمورها بدهد. می­گوید من که نه مدرک کربلا داشتم، نه پولی داشتم. چی کار کنم؟ یا صاحب الزمان، من به هوای شما چهل شب جمعه به کربلا آمدم.

توی همان حال، یک­دفعه چشمم افتاد به یک آقایی که این­بار عمامه سفید سرشان بود. چون توی جمع مردم بودند، لباس طلاب عجم را پوشیده بودند. نگاه کردم دیدم وای! خودش است. من اصلا غافل بودم. فقط دنبال این بودم که به کربلا برسم. من می­خواستم کربلا بروم که او را ببینم. اشاره کردم آقا، می­توانی بیایی مرا رد کنی؟ آمدند، دست مرا گرفتند، از جلوی چشم مأمورها مرا رد کردند. کسی ما را ندید. فرمودند حالا برو کربلا.

یعنی چی؟ او خواسته به کربلا برود که به امام زمان برسد. امام زمان دستش را گرفتند که مقصد کربلاست، من دستگیر هستم در راه کربلا.

یعنی امروز اگر صدایشان بزنی، امروز باورمان شود، چشممان فقط به ظهور و رجعت نباشد که باید باشد. منظورم انحصار است. امام زمان فقط امام زمانِ ظهور نیستند. امام زمانِ الان من هستند. امروز، پدرم است. امروز، آقایم است. امروز، سید من است. امروز، پناه من است. امروز، دستگیر من است. امروز، کهف من است. امروز، مَأْمُورٌ بِالضِّیَافَهِ وَ الْإِجَارَهِ است. امروز، اگر دردمندی، صدایش بزن. امام زمان، امام زنده­ی ما هستند.

یک نکته را هم در پرانتز بگویم. رفقا، امروز کسانی که می­گویند همه هیأت­ها را غلو گرفته است، این­طور نیست. بلکه هیأت­ها را تقصیر گرفته است. من کار به شخص ندارم، به شعر کار دارم. که مداح می­خواند: «آقا، می­شنوی صدامو؟ می­بینی گریه­هامو؟» نه، نمی­شنوم! پس تو این همه زیارت کربلا رفتی، خواندی: آقا جانم، می­دانم یَرَوْنَ مَقَامِی وَ یَسْمَعُونَ کَلاَمِی وَ یَرُدُّونَ سَلاَمِی، اینها چی شد؟ اینها تقصیر است! اینها نشناختن مراتب اهل بیت است.

یک بحث دیگر هم داشتم که بماند ان شاءالله ادامه­اش.

وَ اللهِ اِنْ قَطَعْتُموا یَمینی… من که آمدم، اصلا بنای روضه ما یک چیز دیگر بود. اما یا صاحب الزمان، منِ بی­قیمتی که جز تو خریدار ندارم، زیاد شنیدیم هر کجا روضه رفتیم که امام زمان به روضه­ی عمویشان اباالفضل حساس هستند. همه­جا حاضر می­شوند، اما روضه اباالفضل یک چیز دیگر است. آقا جان! ما روضه گرفتیم، قدم رنجه نمایید. یعنی منِ به درد نخور از شما دعوت کنم به این مجلس بیایید؟ سر ما دست کشیدن شما را نیاز دارد، یا صاحب الزمان.

ای حَرمت قبله­ی حاجات ما/ ذکر تو تسبیح و مناجات ما/ چهار امامی (نه، پنج امامی) که تو را دیده­اند/ دست علم­گیرِ تو بوسیده­اند/ هر که به دردی و غمی شد دچار/ گوید اگر یک­صد­و­سی­و­سه بار/ ای علم افراشته در عالمِین/ اِکشف یا کاشفَ کرب الحسین/ خسته اگر آمده، جانش دهی/ از درِ لطفت، تو امانش دهی.

از اول صبح، هی می­آمد می­گفت بروم؟ می­گفتند عباسم داداشم… خیلی غربت توی این جمله است. ببین، خیلی غربت است امامی که ستون تمام عالم است، امامی که ستون تمام عوالم است، رو کنند بگویند: عباسم، اذا مَضَیت اِن بعث داری الی الخراب. بروی، خانه خراب می­شوم اباالفضل!

همین هم شد! می­گوید دیدم بابایم از کنار نهر علقمه دارند می­آیند؛ یک دست گردن اسب، یک دست به کمر گرفتند، گاهی با سر آستین اشکشان را پاک می­کنند. گفتم بابا، اَینَ عَمّیَ العباس؟ عمویم کجاست؟ هیچی نگفتند. آمدند، تا عمود خیمه را کشیدند، یعنی خیمه اباالفضل دیگر ساکن ندارد. تا عمود خیمه را کشیدند، نوشتند زینب کبری زدند توی سرشان: وا ضَیعَتاه! امان از اسیری.

یا رب مدد کن این فَرَس برانم.. (این را خواندم که همه روضه­خوان شویم)

یا رب مدد کن این فَرَس برانم/ تا آب را به خیمه­گه رسانم/ دارم دل شکسته و حزینی/ وَ اللهِ اِنْ قَطَعْتُموا یَمینی/ اِنّی اُحامی اَبَداً عَنْ دینی/ وَ عَن إمامٍ صادِقِ الیَقینِ/ نَجلِ النَّبِیِّ الطّاهِرِ الأَمینِ.

عمر سعد گفت چرا به او حمله نمی­کنید؟ گفتند چه کسی می­تواند جلوی اباالفضل بایستد؟

حیله کردند. با حیله، عموی رقیه را کشتند.

(شاید عمرم کفاف نداد تاسوعا برایت روضه بخوانم، اباالفضل. عوضش امشب برایت زار می­زنم.)

یک حرام­زاده­ای از پشت نخلی، شمشیرش را به عمود آهنین بست، دست راست اباالفضل را از بدن جدا کرد.

چو دست راست جدا شد ز پیکر عباس/ فلک گریست به حالِ برادرِ عباس/ جهان به دیده­ی سلطانِ اولیا، شب شد/ سپهر گفت اسیری نصیب زینب شد.

فَکَمِنَ مِن وراء نخلۀ اخری حکیم بن طُفیل، فقطع یساره… دست چپ را هم قطع کردند.

یا بن الحسن به چشمتان آمدیم یا نیامدیم؟ آقا آمدید یا نیامدید؟ حاشا که به مجلس عمویتان سر نزنید آقا. یا بن الحسن، یا بن الحسن، امشب ما را برای خودتان بخرید یا بن الحسن.

گفت دیگر چرا حمله نمی­کنید؟ گفتند ببین چطور ما را نگاه می­کند؟ چه کسی می­تواند به او نزدیک شود؟ گفت حرمله چشمانش را نشانه بگیر! فرَماهُ حرمله بِسَهمٍ مُحَدّدٍ مَسموم..

شما خار توی چشمت برود چقدر بی­تاب می­شوی؟ تیر توی چشم اباالفضل رفت.. دست نبود تیر را بیرون بکشد.. خم شد.. با دو کُنده زانو تیر را بیرون بکشد.. کلاه­خود از سرش افتاد.. فضربه بِعَمودٍ مِن حَدیدٍ…

برای دل اباالفضل ناله بزن: یا حسین!

رحم الله من نادی یا حسین

اللهم عجّل لولیّک الفرج

مطالب مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *