آموزه‌های تربیتی مکتب اهل بیت علیهم السلام (جلسه هشتم)

  •  
  • جلسه هشتم شبکه بیت العباس علیه السلام
  • اصل تاثیرگذاری و تاثیرپذیری در تربیت
  • نقش مهم هم‌نشین
  • تاثیر مومن و فاسق بر اطرافیانش 
  • ویژگی‌های هم‌نشین صالح در روایات اهل بیت علیهم السلام
  • اهمیت صله‌رحم

آموزه­های تربیتی مکتب اهل بیت علیهم السلام

استاد اوجی شیرازی

(شبکه جهانی بیت­العباس علیه السلام)

جلسه هشتم _ 5 آذر 1403:

  • اصل تأثیرگذاری و تأثیرپذیری در تربیت
  • نقش مهم هم­نشین
  • تأثیر مومن و فاسق بر اطرافیانش
  • ویژگی­های هم­نشین صالح در روایات اهل بیت علیهم السلام
  • اهمیت صله رحم

اعوذ بالله من الشیطان اللّعین الرّجیم

بسم الله الرحمن الرحیم

اللهم کن لولیک الحجۀ بن الحسن، صلواتک علیه و علی آبائه، فی هذه الساعۀ و فی کلّ ساعۀ، ولیّاً و حافظاً و قائداً و ناصراً و دلیلاً و عَیناً حتی تُسکنه أرضک طَوعاً و تُمتّعه فیها طویلاً.

خدا به آبروی امیرالمومنین، فرج امام زمان را برساند.

  • خلاصه جلسه هفتم:

عرض کردیم که آرامش، بستر رویش فرزند صالح است و عبادت خداوند متعال هم در بستر آرامش است که امکان­پذیر است و «كُلُّ سُرورٍ يَحتاجُ إلى‌ أمنٍ.» هر سرور و نعمت و شادی، نیاز به امنیت و آرامش دارد.

خب ما چطور می­توانیم به این آرامش برسیم؟

خداوند متعال می­فرماید: «أَلَا بِذِكْرِ اللهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوب.» (رعد/28) آن چیزی که دل­ها را آرام می­کند، یاد خداوند متعال است.

و عوامل اضطراب را اشاره­ای کردیم، که از جمله عوامل اضطراب، این است که ما دغدغه این را داریم که نکند گرسنه شویم. نکند فقیر شویم. نکند بیچاره شویم. با وجود اینکه خداوند متعال می­فرماید: «وَفِي السَّمَاءِ رِزْقُكُمْ وَ مَا تُوعَدُون.» (ذاریات/22)

با وجود اینکه امام صادق علیه السلام فرمودند: «عَلِمْتُ أَنَّ رِزْقِي لَا يَأْكُلُهُ غَيْرِي، فَاطْمَأْنَنْتُ.» رزقی که خداوند متعال برای من مقدّر کرده است را هیچ­کس جز من نمی­تواند به آن دست بزند.

و دیگر عامل از عوامل اضطراب، مسأله مقایسه است که ما در زندگی مادّی، خودمان را با بالا دستمان مقایسه می­کنیم. پیغمبر اکرم به جناب سلمان فرمودند: «أَنْ أَنْظُرَ إِلَى مَنْ هُوَ دُونِي وَ لاَ أَنْظُرَ إِلَى مَنْ هُوَ فَوْقِي.»

در امور مادّی نگاه کنم به کسی که پایین دست خودم است. و البته که باید در امور معنوی به بالا دست خودمان نگاه کنیم. این نگاه، موجب آرامش و ترّقی ما در راه رسیدن به کمال و فضای آرام و فرزندان آرام خواهد بود؛ ان­شاءالله.

  • جلسه هشتم:

تأثیرگذاری و تأثیرپذیری در زندگی ما یک مسأله شایع است و تمام ارتباطاتی که ما با اطرافیانمان داریم، از دو حالت خارج نیست: یا تأثیر می­گذاریم، یا تأثیر می­پذیریم .یا رنگ می­دهیم، یا رنگ می­گیریم.

امام صادق علیه السلام فرمودند: «لا يَزالُ العبد المؤمنُ يُورِثُ أهلَ بيتِه العلمَ و الأدبَ الصّالحَ حتّى يُدخِلَهُم الجنّةَ جميعا.»

یک انسان مومن در خانواده قدرتی دارد که می­تواند علم و عمل صالح را شایع کند در بین دیگران و به ارث بگذارد. و همه اطرافیانش را می­تواند بهشتی کند. «حتّى لا يَفْقِدَ مِنهم صَغيراً و لا كبيراً و لا خادِماً و لا جَاراً.»

روی چه کسانی می­تواند تاثیر بگذارد؟ فرمودند خادمی که یک ساعت می­آید توی خانه­شان کار کند برود، طرف با این آمدن و رفتن بهشتی می­شود. همسایه مگر چقدر با آدم ارتباط دارد؟ اما یک انسان مومن چنین اثری می­تواند بگذارد.

بحث امروز ما درباره هم­نشین است. در مسأله تربیت نمی­شود نقش هم­نشین را در نظر نگرفت.

و هم­نشین تو از تو بِه باید / تا تو را عقل و دین بیفزاید

با بدان کم نشین که صحبت بد / گرچه پاکی، تو را پلید کند

آفتابِ به این بزرگی را / لکه­ی ابر ناپدید کند.

از آن طرف هم هست. حضرت فرمودند: «و لا يزالُ العبدُ العاصِي يُورِثُ أهلَ بيتِه الأدبَ السَّيّئ حتّى يُدخلَهمُ النّارَ جميعا، حتّى لا يَفْقِدَ فيها من أهل بيته صَغيراً و لا كبيراً و لا خادِماً و لا جَاراً.»

یک آدم بد هم در خانواده­اش اثری می­گذارد که می­تواند همسایه و خدمتکار و تمام کوچک و بزرگ را جهنمی کند.

پس این چینش در اطراف ما خیلی مهم است. حالا من بگویم با بچه­ات این­طور رفتار کن، این کارها را انجام بده، اما بعد این بچه برود توی مدرسه با کسانی مرتبط باشد و از آنها رنگی بگیرد که مورد رضایت شما نبوده است.

اما قبل از اینکه من به فکر هم­نشین برای بچه­ام و مدرسه و فلان باشم، الان خودم با چه کسانی هم­نشین هستم؟

این روایت از کلمات قصار و کوتاه، لکن بسیار پرمغز و معناست که امام صادق علیه السلام فرمودند: «المَرءُ عَلى دينِ خَليلِهِ.» دین انسان، دین رفیقش است.

با چه کسی هم­نشین هستم؟ وقتی بدانم هم­نشین انقدر اثر می­گذارد که می­تواند دین مرا تعیین کند؛ (دین یعنی راه و روش)، راه و روش انسان، راه و روش کسی است که با او نشست و برخاست دارد. دیگر اینجا می­آیم یک صافی بزرگ دستم می­گیرم. با چه کسی می­نشینم؟ با چه کسی بلند می­شوم؟ با چه کسی می­روم؟ با چه کسی می­آیم؟

امیرالمومنین سلام الله علیه فرمودند: «صُحبَةُ الوَلِيِّ اللَّبيبِ حياةُ الرُّوحِ.» یک آدم حسابی پیدا کن، با او هم­نشین باش، روحت زنده می­شود. یک آدم خوب پیدا کنی که هم­نشینش باشی، می­تواند روح تو را زنده کند.

لذا قرآن به پیغمبرش می­فرماید:

(خیلی از آیات قرآن، «إِیَّاکِ أَعْنِی وَ اسْمَعِی یَا جَارَة» است. به در می­گوید، دیوار بشنود. خب خیلی­ها که لیاقت نداشتند خدا بخواهد با آنها حرف بزند، به پیغمبرش می­گوید که مومنین حساب کار دستشان بیاید.)

«وَاصْبِرْ نَفْسَكَ مَعَ الَّذِينَ يَدْعُونَ رَبَّهُمْ بِالْغَدَاةِ وَالْعَشِيِّ يُرِيدُونَ وَجْهَه، وَلَا تَعْدُ عَيْنَاكَ عَنْهُمْ تُرِيدُ زِينَةَ الْحَيَاةِ الدُّنْيَا، وَلَا تُطِعْ مَنْ أَغْفَلْنَا قَلْبَهُ عَنْ ذِكْرِنَا وَاتَّبَعَ هَوَاهُ وَكَانَ أَمْرُهُ فُرُطًا.» (کهف/28)

صبر داشته باش، اما همراه با کسانی باش که خدا را می­خواهند. هوای خدا را در سر دارند.

در سوره فرقان، خداوند متعال می­فرماید: روز قیامت که بشود کسی را می­آورند و امر می­کنند که او را به جهنم ببرید. همین­طور که دارند او را می­کشانند که به سمت عذاب ببرند، داد می­زند. صدایش در صحرای محشر می­پیچد، می­گوید: «يَا وَيْلَتَى لَيْتَنِي لَمْ أَتَّخِذْ فُلَانًا خَلِيلًا.» (فرقان/28)

این آیه کجا نازل شده است؟ شأن نزولش کیست؟

فرمودند آن کسی را که دارند می­برند، ابوبکر است. می­گوید ای کاش من با فلانی رفاقت نمی­کردم، یعنی با عمر!

یعنی اولی را که دارند سمت جهنم می­برند، داد می­زند، می­گوید ای کاش من با دومی رفاقت نمی­کردم.

البته خود او هم منبع مکر و حیله است. در روز قیامت هم دست از مکر و حیله برنمی­دارد. او خودش ریشه تمام خبائث است. ولی انقدر هم­نشین اثر دارد.

فرمودند: «صاحِبُ السَّوءِ قِطعَةٌ مِنَ النّار.» رفیق بد، خودش یک تکّه از آتش جهنم است.

صاحب یعنی هم­نشین، مصاحبت.

لذا فرمودند: «لاتثق بالصّديق قبل الخبرة.» قبل از اینکه کسی را امتحان کنی، به او اطمینان نکن که وارد عرصه رفاقت با تو شود.

بحث ما آموزه­های تربیتی مکتب اهل بیت علیهم السلام است. در مکتب اهل بیت برای تربیت، من باید اول خودم را تربیت کنم. در تربیت من چه چیزی موثر است؟ هم­نشین من موثر است؛ که بعد من بروم بخواهم به فکر مدرسه بچه­ام باشم. تو خودت با چه کسانی از صبح تا شب نشست و برخاست می­کنی؟

  • ویژگی­های هم­نشین صالح:

حالا ما با چه کسانی باید دوست باشیم؟

فرمودند کسی را که امتحان نکردی، به دوستی نگیر. من چطور امتحان کنم؟ چه ویژگی­هایی باید مدّ نظر من باشد؟

دوست خوب، یک­سری ویژگی­ها دارد. من فهرست­وار می­خوانم ویژگی­های یک دوست خوب را که در روایات ما آمده است.

1. فرمودند: «جَالِسُوا أَهْلَ الدِّينِ وَ الْمَعْرِفَة.» حدیث از امام سجاد علیه السلام.

 دین­دار باشد. بامعرفت باشد. خداشناس و امام­شناس باشد. ترمزش توی زندگی­اش، دین و خدا و پیغمبر باشد.

2. دومین ویژگیِ کسی که می­خواهیم با او رفاقت کنیم، فرمودند: «عَلَيكَ بِإِخوانِ الصِّدق.» راستگو باشد.

اگر می­بینی کسی راحت دروغ می­گوید، نه تنها او را تشویق نکن که بارک الله، چطور کار را پیچاندی و درآوردی؛ اصلا او را از دایره رفاقت دور کن. کسی که در برابر خدا جَری است، خدا فرموده است دروغ نگو، دارد می­گوید، کسی که عادت به صدق ندارد، در رفاقت با تو هم صدش را نمی­گذارد. مردانه و جانانه و صادقانه جلو نمی­آید.

3. سومین ویژگی، فرمودند: «أَسْعَدُ اَلنَّاسِ مَنْ خَالَطَ كِرَامَ اَلنَّاس.»

خوش­بخت­ترین مردم کیست؟ کسی که رفقایش آدم حسابی باشند. کِرام باشند. بزرگ­منش باشند. آقا باشند. او خوش­بخت­ترین آدم است.

4. چهارمین ویژگی، فرمودند: «خَالِطُوا الْحُكَمَاء.»

با علما و حکما، هم­نشین باشید. با آدم­های ملّا، با آدم­های باسواد، با انسان­های حکیم معاشرت داشته باشید.

5. پنجمین ویژگی: «مَن دَعاكَ إلى الدّارِ الباقيَةِ و أعانَكَ على العَمَلِ لَها، فهُو الصَّديقُ الشَّفيق.»

کسی که انسان را به یاد خدا و قیامت بیندازد و نگاهش که می­کنی، تشویق شوی که دنبال امور آخرتت بیفتی. کسی که هی تو را به سمت توجه به آخرت سوق بدهد و کسی که تو را کمک کند.

بعد از قصه ازدواج سیدة النساء سلام الله علیها با شاه لافتی سلام الله علیه، پیغمبر آمدند فرمودند: یا علی، فاطمه را چطور یافتی؟

«مَرَجَ الْبَحْرَيْنِ يَلْتَقِيَان.» (الرحمان/19)

عقد او در آسمان، مهرش زمین / عاقدش خود ذات ربُّ العالمین

این را پرسیدند که ما بفهمیم. حالا این همه عظمت حضرت زهرا سلام الله علیها، ولی امیرالمومنین علیه السلام یک جمله فرمودند: «نِعْمَ الْعَوْنِ عَلی طَاعَةِ الله.»عجب یار و یاور و پایه­ای است برای بندگی خدا، برای عبادت و اطاعت خداوند متعال. نِعْمَ الْعَوْن!

پیغمبر اکرم فرمودند: حواریون از حضرت عیسی پرسیدند با چه کسی نشست و برخاست داشته باشیم؟ حضرت عیسی فرمودند سه تا چیز توی ذهنتان باشد:

  1. مَن يُذَكِّرُكُمُ الله َ رُؤيَتُهُ. کسی که نگاهش می­کنی، یاد خدا بیفتی.

پس فکر کنم آیا فلانی که من با او نشست و برخاست دارم، مرا یاد خدا می­اندازد یا خیر.

  • و يَزيدُ في عِلْمِكُم منطِقُهُ. حرف می­زند به علمت اضافه شود.
  • و يُرَغِّبُكُم في الآخِرَةِ عَمَلُهُ.

وقتی که اعمالش را می­بینی، تشویق شوی که تو هم به سمت آخرت و به سمت کمال و سعادت قدم برداری.

6. ششمین ویژگی، امام صادق علیه السلام فرمودند: دوستانتان را در سه مورد امتحان کنید.

  1. وقت غضب.

وقتی عصبانی می­شود ببین از حق رو برمی­گرداند یا نه. دهانش را باز می­کند هر چیزی بگوید؟ از حق برمی­گردد یا وقتی که غضبناک است باز هم یک چارچوب­هایی برای خودش تعریف کرده است. یک ترمزهایی دارد. چون یک روز هم ممکن است با تو دعوایش شود. آن موقع هم دهانش باز می­شود.

  • با درهم و دینار، با پول، او را امتحان کن. ببین آیا خیانت می­کند؟ خائن در اموال هست یا نه.
  • در سفر، دوست و صدیقت را امتحان کن. ببین آیا اصلا لیاقت دارد بخواهی تو با او رفاقت کنی، راهت را همراه او ادامه بدهی یا نه.

7. هفتمین ویژگی، فرمودند: «اِصحَبْ مَن تَتَزَيَّنُ بهِ، وَلا تَصحَب مَن يَتَزَيَّنُ بِك.»

کسی که دوستی­اش برای تو زینت باشد. خیلی نکته مهمی است. همه نکات و فرمایشات حضرات آل الله مهم است، بعضی­ها نورافشانی­های خاصی دارد. با کسی رفاقت کن که از تو بالاتر باشد، که رفاقت با او موجب تزیین تو باشد، نه تو موجب تزیین او باشی. چون وقتی او از تو بالاتر باشد، تو را هم بالا می­کشد.

لذا در دعای ندبه می­خوانیم: «هَلْ مِنْ مُعِينٍ فَأُطِيلَ مَعَهُ الْعَوِيلَ وَ الْبُكَاء.»

فَهَل مِن مُعینٍ که دستم بگیرد / دهد روی جانانه­ات را نشانم

خیلی از دعاها برای ما درس است. فرمودند اگر می­خواهی حال امام زمانی داشته باشی، یک دوست و رفیق داشته باش که «أُطِيلَ مَعَهُ الْعَوِيلَ وَ الْبُكَاء.» حال امام زمانی به تو تزریق کند. یاد حجت بن الحسن را به وجود تو و به زندگی تو و برای تو به ارمغان بیاورد.

گِلی خوش­بوی در حمام، روزی / رسید از دست محبوبی به دستم

به او گفتم که مُشکی یا عَبیری / که از عطر دلاویز تو مستم

بگفتا من گِلی ناچیز بودم / ولیکن مدتی با گُل نشستم

کمال هم­نشین در من اثر کرد / وگرنه من همان خاکم که هستم.

این حکایت را هم بگویم.

می­دانید هارون خبیث علیه لعائن الله، 22 پسر داشت. در بین پسرهایش کسی هست به نام قاسم. همه پسرها مثل بابایشان لات و الوات بودند، اما قاسم با شیعیان امیرالمومنین، خیلی دم­خور بود. با علما و عبّاد و زهّاد، با آدم حسابی­ها حشر و نشر داشت.

هارون، یک وزیری داشت به نام جعفر (یا ابوجعفر). یک موقعی پیش هارون نشسته بود، با همدیگر جلسه خصوصی داشتند، قاسم رد شد. ابوجعفر شروع کرد به خندیدن. هارون گفت چرا می­خندی؟ گفت به پسر تو می­خندم. برای تو حیثیت نگذاشته است.

گفت حق دارد. ما به همه پسرها یک پست و مقام و منصبی دادیم، به او ندادیم. اگر من به او هم پست و مقام و منصب بدهم، او هم توی تور خودمان می­آید.

گفت حالا امتحان کن. هارون گفت باشد، امتحان می­کنیم.

_ قاسم! بیا بابا.

_ بله بابا.

_ می­خواهم مصر را به تو بدهم، حاکم مصر شوی.

(ارث پدرشان بود دیگر. همین­طوری تقسیم می­کردند. از خلفای اولی یاد گرفته بودند.)

گفت بابا، من مصر می­خواهم چی کار؟

گفت پسر، مرا سرافکنده نکن پیش همه امرا و حکما.

قاسم هم گفت بابا، تو مرا سرافکنده نکن پیش همه بنده­های صالح خدا. من می­خواهم دنبال عبادت باشم. اصلا خط تو با من فرق می­کند. تو دنبال حکومتی، بگذار من به کار خودم برسم.

گفت پسرم، مگر من می­گویم عبادت نکن؟ من خلیفه مسلمین هستم. من می­گویم تو عبادت کن، حاکم مصر هم باش. یک وزیر هم کنار دستت می­گذارم، کارها را وزیر انجام بدهد. تو هم عبادت کن. هیچ راهی ندارد. باید این منصب را قبول کنی.

اعلام کرد امشب همه جمع شوند، ما می­خواهیم منصب فرمانداری مصر را بدهیم به آقای قاسم. مصر هم خیلی مهم بود.

قاسم گفت چه کنیم؟ شبانه فرار کرد، آمد بصره. یک کلنگی برای خودش خرید، بیلی خرید، زنبیلی خرید.

دیدید سر چهارراه­ها می­نشینند، دنبال کار می­گردند؟ روزهای شنبه می­نشست، منتظر می­شد کسی او را ببرد، یک کاری به او بدهد.

کسی به نام عبدالله بصری، می­گوید دیوار خانه من خراب شده بود، می­خواستم دیوار را بسازم، رفتم دنبال کارگر بگردم، نماز صبح آمدم در مسجد بخوانم، دیدم کسی مشغول نماز است، جلویش یک کیسه است با بیل و کلنگ.

گفتم شاید کارگر است. پرسیدم کار می­کنی؟ گفت بله. گفتم دیوار ما خراب شده است، بیا درستش کن.

حالا نمی­داند طرف کیست.

عبدالله بصری، قاسم پسر هارون را برداشت برد خانه. می­گوید من دیدم او از اول صبح حرف نزد، اندازه دو نفر کار کرد. وقت نماز هم که می­شد، قشنگ نمازش را می­خواند. چقدر آدم حسابی است. گفتم بهت پول می­دهم، فردا هم بیا کار کن.

گفت من فقط شنبه­ها کار می­کنم. پول که دستم می­آید، کل هفته­ام را کفاف می­دهد. قناعت هم می­کنم. تا شنبه هفته بعد باز مشغول کار شوم. خدا کریم است.

گفتم خب صبر می­کنم شنبه دیگر باز کارت پیش خودم باشد.

شنبه دوم هم آمد. شنبه سوم رفتم مسجد، او را ندیدم. گشتم، پیدایش نکردم. از این طرف و آن طرف پرسیدم، گفتند توی یک خرابه­ای در فلان منطقه ساکن شده است.

رفتم دیدم توی خرابه افتاده است، حالش بد، تب و لرز، دارد جان می­دهد. دارد می­میرد. رفتم بالای سرش، گفتم تو کی هستی؟ گفت بهت بگویم کی هستم؟ من پسر هارونم!

_ تو پسر هارونی؟! کارگر خانه من؟! وای اگر هارون بفهمد مرا می­کشد.

گفت هیچ­کس نمی­داند من اینجا هستم. الان دارم می­میرم، این بیل و کلنگم را به کسی بده که برای من قبر بکند. قرآنم را هم به کسی بده که بالای سر قبرم بیاید یا هر جایی که قرآن بخواند، ثوابش به من برسد.

این انگشتر را هم به تو می­دهم، گذرت به بغداد افتاد، روزهای یکشنبه بابایم دیدار عمومی دارد. برو به او بده. بابایم انگشتر مرا می­شناسد. بگو پسرت در بصره از دنیا رفت. او را دفن کردند. این انگشتر را داد، گفت تو دنیا را خیلی دوست داری. این انگشتر را هم به اموالت اضافه کن، یک موقع فقیر نشوی.

این جمله را گفت، بعد گفت عبدالله بصری، بلندم کن. گفتم چرا؟ حالت بد است؟

گفت می­گویم بلندم کن.

می­گوید به زور بلندش کردم، گفت: جاء والله مولای امیرالمومنین سلام الله علیه!

قسم به لحظه­ی شیرینِ مَن یَمُت یَرَنی / که ایستاده بمیرم به احترام علی

عرض کردیم هم­نشین در مسائل تربیتی و در سعادت ما اثر بسیار زیادی دارد.

8. ویژگی هشتم، فرمودند: «لا تَجْلِسوا إلاّ عندَ كُلِّ عالِمٍ يَدْعوكُم مِن خَمْسٍ إلى خَمسٍ.»

هم­نشین نشوید، مگر با کسی که شما را از پنج چیز به سمت پنج چیز دیگر بکشاند.

  1. مِن الشَّكِّ إلى اليَقين. با کسی هم­نشین باش که شک تو را به یقین تبدیل کند.

دل تو را قرص کند به عظمت امام زمان سلام الله علیه. دل تو را قرص کند به حقانیت ولایت امیر مومنان سلام الله علیه.

  • و مِن الكِبْرِ إلى التّواضُع. با کسی هم­نشین باش که خودش متواضع باشد، یک کاری کند تو هم متواضع شوی.
  • و مِن العداوة الی المَحبّة. با کسی که کینه­توز است، هم­نشین نشو. با کسی هم­نشین باش که اهل محبت کردن است. اهل مهربانی است.
  • و مِن الرِّياءِ إلى الإخْلاص. با آدم خالص هم­نشین باش. با کسی که تو را از ریا به اخلاص می­کشاند.
  • و مِن الرَّغْبَةِ إلى الزُّهد. کسانی هستند که همه­اش دنبال جمع کردن و داشتن هستند. با کسی هم­نشین باش که تو را از رغبت یعنی سیری­ناپذیری نسبت به امور دنیایی به سمت زهد بکشاند. به سمت قناعت بکشاند.

«مَجالِسُ الصّالِحينَ داعِيَةٌ إلى الصَّلاح.» می­خواهیم صالح شویم؟ می­خواهیم اصلاح شویم؟ چی کار کنم؟ رفت پیش امام سجاد علیه السلام، حضرت فرمودند: برو توی مجالس صالحین بنشین.

ما مجالس اهل بیت علیهم السلام را دست کم نگیریم. خیلی اثر بسزا و مهمی در مسائل تربیتی دارد. معمولا انسان­هایی که در این مجالس حاضر می­شوند، انسان­های صالحی هستند، و خودش داعِيَةٌ إلى الصَّلاح است. انسان را به سمت اصلاح می­کشاند.

«مُجالَسَةُ أهلِ الهَوى مَنساةٌ للإيمانِ و مَحضَرَةٌ للشَّيطان.» حالا اگر با کسی که اهل هوا و هوس است، هم­نشین باشی، کاری می­کند که اصلا ایمانت یادت برود. و باعث می­شود که تو هم­نشین با شیطان باشی. وقتی با یک آدم هواپرست نشستی، انگار با شیطان نشستی.

حالا این همه ما عرض کردیم که دوست خوب مهم است؛ از کجا پیدا کنم؟

دی شیخ با چراغ، همی­گشت گرد شهر / کز دیو و دد ملولم و انسانم آرزوست

آب پاکی را بریزم. نه من، پیغمبر اکرم فرمودند: «أقَلُّ ما يَكونُ في آخِرِ الزَّمانِ أخٌ يوثَقُ بِهِ، أو دِرهَمٌ مِن حَلالٍ.»

کمترین چیزی که در آخر الزمان می­شود پیدا کرد، کمیاب­ترین چیز، یک آدم حسابی است که باهاش رفاقت کنی و یک درهم حلال. خیلی کمیاب است.

امام هادی علیه السلام فرمودند: «واعلم أيها السائل أنّهم أقلّ من الكبريت الأحمر…»

کبریت احمر، گوگرد، چیز بسیار کمیابی بوده است. فرمودند رفیق صالح از این هم کمیاب­تر است.

حالا چی کار باید کنیم؟

دعا کنیم خدا سر راه ما بیاورد.

نمی­دانم شده تا حالا برویم زیر قُبّه، در مجلس، وسط روضه، دعا کنیم خدایا یک رفیق صالحی به من بده که بوی امام زمان بدهد؟ شده یا نشده است؟

باید دعا کنیم. چرا دعاهای ما منحصر شده است در یک­سری امور مادّی که خدا برای ما تضمین کرده است؟

«مَجالِسُ الصّالِحينَ داعِيَةٌ إلى الصَّلاح.» آن کسی که مرا اصلاح می­کند، یک هم­نشین خوب است. خب من از خدا بخواهم.

لذا توی ماه رمضان که وقت اجابت دعاست، دعاهای روزهای مختلف ماه مبارک را ببینید. من دو نمونه آوردم. مشت نمونه خروار است. یادمان دادند اینها را از خدا بخواهیم.

دعای روز هشتم: خدایا مرا به چند چیز موفق بدار. «اللهم ارْزُقنی .. صُحْبَةِ الکِرام.» خدایا مرا موفق بدار به اینکه با آدم­های خوب هم­نشین باشم. خدایا کاری کن من جایی کار کنم که همکارهایم آدم حسابی باشند. باید از خدا خواست.

هم­چنین در دعای 16 ماه مبارک رمضان: «اللهمّ وَفّقْنی فیهِ لِموافَقَةِ الأبْرارِ وَ جَنّبْنی فیهِ مُرافَقَةِ الأشْرار.» خدایا در این ماه رمضان از تو می­خواهم مرا به مُرافقت و موافقت با انسان­های نیکوکار موفق بداری.

لذا باید دعا کرد. باید از خدا خواست این مسأله را.

اگر یادتان باشد یک روزی در جلسات گذشته برنامه عرض کردیم کسی بود به نام ضحاک بن عبدالله مشرقی که با امام حسین علیه السلام بود و رفت. همان موقع یک تکه را گفتم بعدا می­گویم که چرا رفت.

کسی که با امام حسین علیه السلام بوده است، نفس امام به او خورده است، جنگیده است و حضرت در حق او دعا کردند؛ بعد عصر عاشورا، غربت ابی­عبدالله سلام الله علیه، صدای العطش بچه­ها را شنیدی، توی این حال آقا را رها کردی، گفتی آقا بود و نبود ما به حال شما فرقی ندارد.

چرا این کار را کرد؟

من در نجف که توفیق بود، خیلی گشتم در کتاب­های متعدد که گذشته او را پیدا کنم. دیدم با کسی رفیق صمیمی بوده است به نام مالک بن نضر اَرحبی. مالک کسی است که همان روز اول، امام حسین علیه السلام را رها کرد و رفت. یعنی ببین اثر یک عمر رفاقت با او باعث شد او هم روز آخر رها کرد، رفت. بالاخره رفت.

پس مسأله، مسأله مهمی است.

  • اهمیت صله رحم:

این نکته را ضروری می­دانم عرض کنم. چون ممکن است یکی از بینندگان عزیز ببیند و بگوید ما به هر حال الان مثلا با قوم و خویشان و اقواممان ارتباط داریم، این همه زحمت کشیدم بچه­ام را توی محیط سالم بار آوردم، بعد بلند شویم برویم خانه فلانی، اینها روی بچه­ام اثر منفی بگذارند. پس دیگر نمی­روم.

لذا لازم است من این مطلب را عرض کنم و آن هم اهمیت صله رحم است. نکند این بحث هم­نشین که گفتیم، مانع وصل رحم و صله رحم ما و باعث قطع رحم ما شود. این مسأله، مسأله مهمی است. دست کم نگیریم.

کسی با بنده تماس گرفت، گفت من در زندگی­ام این مشکلات را دارم. به او گفتم قطع رحم کردی؟ گفت من بیست سال است با برادرم دیوار به دیوار هستم، به هم سلام نکردیم. هر دو هم مومن. گفتم طبق روایات ما، تمام این گرفتاری­هایی که گفتی، از قطع رحم پیش می­آید.

بروید بحار را نگاه کنید، باب صله رحم، 110 روایت است. کافی را نگاه کنید، 30 تا حدیث است. خطبه 23 نهج البلاغه را بخوانید. انقدر این مسأله مهم است.

قیامت 50 تا موقف دارد، یک موقف که نگه می­دارند، با هیچ­کسی هم شوخی ندارند، موقف صله رحم است که فرمودند هزار سال طول می­کشد. باور کنیم. من بحث هم­نشین را گفتم، اما نکند قطع رحم کنیم.

حالا می­گویم چطور باید صله رحم کرد که به بحث تربیتی ما هم آسیب نرسد.

امام صادق علیه السلام فرمودند: دو تا مومن با هم قهر باشند، من از هر دو بیزارم. گفتم آقا، اینها با هم قهر هستند، حق با یکی هست بالاخره. چرا از هر دو بیزارید؟ مثلا بفرمایید از کسی که حق با او نیست، بیزارم.

فرمودند: چرا کسی که حق با اوست، نمی­رود پیش کسی که حق با او نیست، بگوید من اشتباه کردم، مرا ببخش، که غائله را ختم کند؟ چرا این کار را نمی­کند؟

من فقط می­خواهم فهرست­وار روایات را بخوانم، به اقتضای وقت. وگرنه بینندگان می­دانند مباحث هر جلسه را شاید بشود توی دو یا سه جلسه یا حتی بیشتر گفت. اما می­خواهم توی این فرصتی که در محضر بینندگان هستیم، مطالب خیلی بیشتری از اهل بیت را بدانیم، به کرم امیرالمومنین سلام الله علیه. ان­شاءالله.

این سوال خیلی از بیننده­هاست، مخصوصا جامعه متدیّنین ما:

آمد محضر امام صادق علیه السلام، گفت آقاجان، خانواده­ام بی­دین هستند. شما اهل بیت را قبول ندارند. برادرم است. خواهرم است. قطع ارتباط کنم؟

فرمودند: «الرحم لایقطعها شیءٌ.» هیچ چیزی نمی­تواند باعث شود که تو قطع رحم کنی. هیچ چیز!

گفتم آقا، اصلا مسلمان نیستند. فرمودند اگر مسلمان بودند، دو تا حق پیدا می­کردند. حالا که مسلمان نیستند، یک حق گردنت دارند که آن هم حق رحم است. و تو حق نداری قطع رحم کنی.

فلانی به من ظلم کرده است. برادرم حقم را خورده است. حقت را خورده است؟!

امام صادق علیه السلام، دم شهادتشان که «قد یبس الجلد علی العظم»، شهادت امام صادق علیه السلام واقعا شهادت سختی است که پوست به استخوان حضرت در اثر زهر چسبیده بود. بعد توی آن حال، 70 دینار، یعنی 70 سکه طلا دادند، گفتند این را به داود بدهید. از بنی­هاشم بود، ولی آدم درستی نبود.

گفتند آقا داود؟! داود آمد با خنجر به شما ضربه زد. با چاقو به شما حمله کرد. شما را مجروح کرد. بعد شما می­گویید 70 سکه طلا به او بدهیم؟ حضرت فرمودند: قوم و خویش ماست.

اگر شیعه هستم، الشیعةُ مَنْ شایَعَ عَلِیّاً. شیعه کسی است که پشت سر مولاست.

خطبه 23 نهج البلاغه، مولا فرمودند: ایها الناس، حتی اگر شما غنی باشید از حیث مال و فرزند، مال فراوان، فرزند فراوان داری، اما چیزی نمی­تواند مانع شود از ارتباط تو با اَرحامت. هیچ چیزی به­مانند ارحام تو به درد تو نمی­خورد.

پول بده ده نفر، صد نفر هم بیاور زیر تابوتت گریه کنند، ولی هیچ­کس مثل خواهرت نمی­تواند زار بزند. مریض شوی، ده نفر پرستار هم بگیر، اما هیچ­کسی مثل خواهرت نمی­تواند از تو پرستاری کند. هیچ­کسی دلسوزتر از برادرت نیست.

یک روایت هست، خیلی تن می­لرزد. مولا فرمودند: «قومٌ مُجتَمِعون» گروهی، خانواده­ای با هم ارتباط دارند، بروند، بیایند، ولی فاجر هستند، فاسق هستند. اما هوای همدیگر را دارند. «یرزقهم الله.» خدا به اینها رزق می­دهند.

«قوم اَتقیاء» یک گروهی هستند باتقوا، جانماز آب می­کشند چه جانمازی، ولی اینها قطع رحم کردند. «یمنعهم الله.» خداوند متعال به آنها رزق می­دهد، به اینها نمی­دهد.

امتحان است. اگر سخت نبود که نمی­گفتند امتحان. اگر ساده بود که نمی­گفتند امتحان. بله، امتحان سخت است.

از وصایای پیغمبر اکرم این بود: «اُوصِي الشاهدَ مِن اُمَّتِي و الغائبَ مِنهُم.. إلى يومِ القِيامةِ، أن يَصِلَ الرَّحمَ و إن كانَ مِنهُ على مَسيرَةِ سَنَةٍ، فإنّ ذلكَ مِن الدِّين.»

من، شاهد و غائب و هر کسی که وصیت من به دستش می­رسد تا روز قیامت را، توصیه می­کنم به صله رحم.

فرمودند یک سال بروی، بگویی عمه سلام علیکم، برگردی، ارزش دارد؛ یک سال مسافت طی کنی برای صله رحم کردن!

امیرالمومنین سلام الله علیه وقت شهادتشان فرمودند: «الله الله فی أَرْحَامكُم.»

آقا، فلانی با من دعوا کرده است؛ فرمودند او با تو قطع کرده است، اَنت صِلْ مَنْ قَطَعَكَ. تو صله رحم کن با کسی که ارتباطش را با تو قطع کرده است.

جهاد چقدر مهم است؟ فرمودند هیچ قدمی نزد خداوند متعال محبوب­تر از دو تا قدم نیست: یک، قدمی که آدم در راه جهاد بردارد. جانش را در طبق اخلاص برای خدا گذاشته است.

دوم: قدمی که در راه صله رحم برداشته شود.

در بین عبادات، می­دانی اجر کدام یک زودتر از همه به تو می­رسد؟ یعنی انجام بدهی، سریع اجرش به تو می­رسد. فرمودند: زودترین پاداش در بین عبادت­ها و اعمال، پاداش صله رحم به انسان می­رسد.

برای طول عمر فرمودند: هیچ چیزی به­مانند صله رحم موثر نیست.

امام رضا سلام الله علیه فرمودند: برای وسعت رزق، من چیزی را به­مانند صله رحم سراغ ندارم.

حالا تا دلتان بخواهد از این روایات داریم.

کسی است به نام شُعیب عَقرقوفی. اهل مراکش (مغرب) بود. می­دانید اینها ناصبی هستند و بقایای بنی امیه. روز عاشورا (پناه بر خدا) عید عاشورا می­گیرند و آب روی هم می­ریزند و خیمه می­سوزانند و می­خندند.

شعیب عَقرقوفی  از اصحاب آقا موسی بن جعفر سلام الله علیه است. حضرت به شعیب فرمودند بلند می­شوی می­روی مکه، اطراف خانه کعبه کسی را می­بینی با این قیافه، اسمش یعقوب است و اهل مراکش. خودت را به او معرفی می­کنی. او از تو سوالاتی در باب ولایت می­پرسد. تقیّه نکن؛ راحت جوابش را بده. بعد او را بردار، پیش من بیاور.

می­گوید رفتم و طواف و او را دیدم؛ گفتم سلام علیکم. شعیب عقرقوفی هستم. گفت و علیکم السلام.

با خودم گفتم حضرت به من سفارش او را کردند، چه کسی به او سفارش مرا کرده است؟

پرسیدم مرا از کجا می­شناسی؟ گفت آن کسی که به تو سفارش مرا کرد، دیشب به خواب من هم آمد، فرمود فردا می­روی، کسی است به نام شعیب، این شکلی است. هر سوالی داری، از او بپرس.

پرسید و جواب گرفت.

شعیب گفت آقا فرمودند تو را ببرم مدینه، پیش خودشان.

_ به به! چه سعادتی از این بالاتر!

شعیب، دست یعقوب را گرفت، بلند شدند آمدند مدینه. الان توقع این بود که حضرت، آغوش باز کنند، اهلا و سهلا، خوش آمدی. اما یعقوب که وارد شد، دیدند حضرت، رویشان را برگرداندند.

گفت آقا، من غلطی کردم؟ بفرمایید. می­دانید که من در کجا محبت شما را داشتم، چه سختی­ها به جان خریدم.

حضرت فرمودند: یعقوب، در مذهب و دین و آیین و مسلک ما نیست که کسی با برادرش ارتباطش را قطع کند. می­خواستی با برادرت دو نفری به مکه بیایید، دعوایتان شد. با هم قطع ارتباط کردید. او برای خودش آمد، تو هم برای خودت آمدی. یعقوب برادرت مُرد. دیگر او را نمی­بینی. به­خاطر دعوایی که با هم کردید، مُرد. چون قطع رحم، عمر را کوتاه می­کند.

_ آقا، من چی؟!

فرمودند: تو هم قرار بود بمیری. فلان کار خیر را انجام دادی، عمر تو طولانی شد. اگر نمی­کردی، تو هم مرده بودی.

در مذهب ما نیست، کسی قطع رحم کند.

قصه تشرّف جناب علی بن مهزیار اهوازی را شنیدید.

رحمت حق به روح کافی که / از تو می­گفت استغاثه­کنان

در غریبی تو همین کافی است / چو منی رفته روی منبرتان

خدا رحمت کند مرحوم کافی را. حتما شنیدید که چقدر قشنگ این حکایت را تعریف می­کرد.

علی بن مهزیار، ماجرای تشرّف خیلی عجیب و غریبی دارد. برای زمان غیبت صغری است. بیست سفر آمد به هوای امام زمان علیه السلام، دیگر خسته شد. ولی به او گفتند امسال هم بیا، به مقصدت می­رسی.

بلند شد حج رفت، مکه، مدینه، عرفات، منا، اما آقا را ندید.

_ وای که من یک خوابی دیدم، این همه راه بلند شدم آمدم.

حالا قصه مفصل است. یک نکته­اش را می­خواهم عرض کنم که بلند شده، آمده است، دیگر روزهای آخر می­گویند جمع کنیم، برگردیم.

می­گوید در کنار خانه کعبه نشسته بودم، توی فکر رفتم، دیدم کسی کنارم آمد. وای چه آرامشی دارد به من منتقل می­کند!

_ کی هستی؟

_ شما اهل کجا هستی؟

گفتم من اهل اهوازم. اسمم را نگفتم.

گفت ابن خُصِیب را می­شناسی؟ گفتم آره رفیقم بود.

_ از دنیا رفت. خدا رحمتش کند. چه آدم خوبی بود. اهل عبادت بود. اهل اشک ریختن بود. اهل محبت اهل بیت علیهم السلام بود.

بعد گفت علی بن مهزیار را هم می­شناسی؟

گفتم خودم هستم.

گفت از کجا بفهمم خودت هستی؟ یک علامت از امام عسکری باید همراهت باشد.

گفتم آره، آقا این انگشتر را به من داده­اند.

(علی بن مهزیار، امام عسکری علیه السلام را دیده بود. روی انگشتر نوشته بود: محمد صلی الله علیه و آله و علی سلام الله علیه.)

انگشتر را بوسید. گریه کرد. گفتم شما کی هستی؟ بهم بگو.

گفت بیست سال است دنبال چی می­گردی؟

گفتم دنبال آقایم می­گردم.

فرمودند: بشارت باد بر تو.

(نمی­دانم توی عمر ما پیش می­آید چنین ساعتی؟ یا صاحب الزمان. من خود به کار خویشتن تنها که قادر نیستم. اگر من باشم و اعمالم باشد و پرونده­ام باشد، من مال این حرف­ها نیستم. اما آن رحمت فیّاض خود با قلب من دمساز کن. تو کریمی و عادتت احسان.)

فرمودند یک عمر دنبال امام زمان می­گشتی، حضرت مرا فرستادند دنبال تو. بلند شو جمع کن، بیا برویم.

حالا مفصل است. جمع کرد، آمدند توی راه، رسیدند، موقع نماز شب شد. دوباره راه افتادند، وقت نماز صبح، سمت طائف، می­گوید رفتیم کوه را رد کردیم، به جایی رسیدیم، سرزمینی بود، وای! زیبا، پر نور.

(چه داند آن که اُشتر می­چراند. من چه می­دانم نگاه به خیمه امام زمان سلام الله علیه یعنی چی. خیمه­ای که از مو بود، اما نورش به آسمان می­رفت.)

گفتم اینجا کجاست؟ گفت اینجا همان جایی است که موعود و محبوب و مقصد و مطلوب تو که یک عمر دنبالش بودی، اینجاست. إِنَّكَ بِالْوَادِ الْمُقَدَّسِ طُوًى. از مرکبت پیاده شو.

پیاده شدم، گفت چرا داری دور خودت می­چرخی؟ گفتم مرکبم را کجا ببندم؟

گفت عجب! مگر نمی­دانی اینجا حریم حجت الله است؟ لایَدخلُهُ مومن و لایَخرُجُ مِنهُ الا مومن. صبر کن، بروم اجازه بگیرم.

(حالا آن حال علی بن مهزیار چی بوده است را که من نمی­دانم. کسی تا اینجا آمده است..

لذت وصل نداند، مگر آن سوخته­ای / که پس از دوری بسیار به یاری برسد)

آمد، گفت آقا اجازه دادند. بیا داخل.

(دیگر رفتند داخل، چطور توصیف کنم؟ ای به قربان خال هاشمی­ات / رخ تو ماه و ابروی تو کمان)

نشسته بودند.

(چه حالی، چه سلامی، هیچ چیز نمی­شود گفت. الهی بچشیم، بفهمیم این حلوای تن تنانی چیست.)

توقع داشت حضرت بفرمایند بارک الله، بیست سال دنبالم بودی. اما حضرت فرمودند: چقدر دیر آمدی علی بن مهزیار!

_ چی بگویم؟ بگویم بیست سال آمدم…، خودشان که می­دانند.

هول شدم، دستپاچه شدم، گفتم آقا، لَم اَجِد مَن یَدُلُّنی علیک. کسی را پیدا نکردم آدرس بهم بده.

حضرت سر را پایین انداختند، انگشت روی زمین کشیدند، فرمودند: لَم تَجِد مَن یَدُلُّکَ علینا؟ کسی را پیدا نکردی بهت آدرس بده؟ پدرم به من فرمود: إن قلوب اهل الطاعة و الاخلاص نزع الیک مثل الطیر… .

مثل پرنده­ای که از آشیانه­اش بیرون می­آید و آن را گم نمی­کند و برمی­گردد، کسی که اهل اطاعت و اخلاص باشد، لانه تو را پیدا می­کند. جایگاه تو را پیدا می­کند. تو را گم نمی­کند.

بعد حضرت فرمودند: علی بن مهزیار، می­دانی مانع چی بود که به ما برسی؟ وَلَکنَّکمْ کثَّرْتُمُ الْأَمْوَالَ…، تا به اینجا رسیدند: وَ قَطَعْتُمُ الرَّحِمَ الَّذِی بَینَکمْ. قطع رحم کردی، دنبال امام زمان می­گردی؟

_ آقا، بچه­ام را چی کار کنم، کنار هم­نشین بد؟

مگر صله رحم یعنی برویم با هم زندگی کنیم؟ نه قربانت بروم. زنگ بزن حالش را بپرس. کارش را راه بیانداز. اگر بد است، نگذار بچه­هایت خیلی با همدیگر باشند. ولی نباید این ارتباط قطع شود. صله رحم یعنی دعایش کن. زنگ بزن. کارش را راه بیانداز. ولی تا حدی که آسیب به تربیت خودت و تربیت فرزندان تو نرسد.

والسلام علیکم و رحمة الله و برکاته

اللهم عجّل لولیّک الفرج

مطالب مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *