عصر هر جمعهی دلگیر، تو را میخواند
دم به دم کوچهی تقدیر، تو را میخواند
عالمی منتظرِ جلوهی مولاییِ توست
هر نفس، قبضهی شمشیر، تو را میخواند
مادری پشت درِ خانه صدایت میزد
مادری خسته، زمینگیر، تو را میخواند
دارد از حنجرهای خشک، صدا میآید
دختری در غُل و زنجیر، تو را میخواند…