- مراحل سفر آخرت و دستگیری ارباب
- شب تاسوعا محرم ۱۴۴۵
- تهران _ مرداد۱۴۰۲
دهه اول محرم 1445_ تهران
استاد اوجی شیرازی
شب تاسوعا:
_ مراحل سفر آخرت و دستگیری سیدالشهداء علیه السلام
اعوذ بالله من الشیطان اللّعین الرجیم
اعوذ بولایتک یا مولای یا امیرالمومنین
بسم الله الرحمن الرحیم
صلی الله علیک یا رسول الله و علی اهل بیتک المظلومین المعصومین و لعنه الله علی اعدائهم اجمعین.
اللهم کن لولیک الحجه بن الحسن صلواتک علیه و علی آبائه فی هذه الساعه و فی کل ساعه ولیاً و حافظاً و قائداً و ناصراً و دلیلاً و عیناً حتی تسکنه ارضک طوعاً و تمتعه فیها طویلاً.
یا صاحب الزمان!
دست من و عطای تو یا صاحب الزمان/ چشم من و سرای تو یا صاحب الزمان
آیا شود نمیرم و از کعبه بشنوم/ با گوش جان، صدای تو یا صاحب الزمان
داراییام، تمام وجودم، طفیل توست/ جانم شود فدای تو یا صاحب الزمان
عمری به ماتم و غم سلطان کربلا/ خون گشته چشمهای تو یا صاحب الزمان
گویند کهنه پیرهن جدّتان حسین/ نصب است در سرای تو یا صاحب الزمان.
یا بن الحسن! یا بن الحسن!
ألسَّلامُ عَلى خامِسِ أَصْحابِ الْکِسآءِ! أَلسَّلامُ عَلى مَنْ بَکَتْهُ مَلائِکَهُ السَّمآءِ!
یا رَحْمَهَ اللهِ الْوَاسِعَه و یا بابَ نَجاۀِ الاُمّۀ، حبیبی یا حسین!
وَ جَاءَتْ سَکْرَهُ الْمَوْتِ بِالْحَقِّ ذَلِکَ مَا کُنْتَ مِنْهُ تَحِیدُ. (ق/۱۹)
خدا به آبروی امیرالمومنین، فرج امام زمان را برساند.
اعمال و رفتار و گفتار و عقاید ما را مورد رضایت ولیاش قرار بدهد.
نسألک اللهم بروح علی بن ابیطالب علیهماالسلام الذی لم یشرک بالله طرفه عینٍ ان تعجّل فرج مولانا صاحب الزمان.
هدیه محضر امیر عوالم حضرت امیرالمومنین و سیدۀ نساء العالمین، جهت عرض تسلیت به محضر بقیۀ الله فی الارضین صلوات الله علیهم اجمعین، صلواتی تقدیم کنید. اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجّل فرجهم و اهلک عدوّهم.
امام مجتبی علیه السلام وقتی که در بستر شهادت بودند، شخصی به نام جُنادۀ بن ابی اُمیه به محضرشان مشرف شد و عرضه داشت که آقای من، نصیحتم کنید. در چنین لحظاتی از امام مجتبی نصیحت خواست و حضرت یک جمله به او فرمودند: «اسْتَعِدَّ لِسَفَرِک وَ حَصِّلْ زَادَک قَبْلَ حُلُولِ أَجَلِک.» آماده سفر باش و قبل از اینکه اجلت برسد، زاد و توشه خودت را جمع کن.
امیرالمومنین سلام الله علیه هر شب بعد از نماز مغرب و عشاء، وقتی که مردم به سمت خانههایشان میرفتند، صدای نازنینشان را بلند میکردند که تمام اهل مسجد میشنیدند و میفرمودند: «تَجَهَّزُوا رَحِمَکُمُ اللهُ، فَقَدْ نُودِیَ فِیکُمْ بِالرَّحِیل.» آمادهی سفر باشید. آماده رفتن باشید. چرا که سفری در پیش دارید که عقبات متعدده دارد. سفری طولانی در پیش دارید و دست شما خالی است.
باورمان بشود یا نشود، امروز، فردا، پس فردا، همه ما رفتنی هستیم و اولین مرحلهی این سفر طولانی که در پیش داریم، مرگ است که خداوند متعال میفرماید: «وَجَاءَتْ سَکْرَهُ الْمَوْتِ بِالْحَقِّ ذَلِکَ مَا کُنْتَ مِنْهُ تَحِیدُ.» (ق/۱۹)
آن مرگی که از آن فرار میکردی، الان به تو رسیده است و از سختترین لحظات است. از طرفی میبینی دیگر قدرتی در بدنت نمانده است، زبان سنگین شده است، چشم دارد سیاهی میرود، دوری از عزیزان، دوری از تمام وابستگیها، از آن طرف امیرالمومنین سلام الله علیه، در خطبه صد و هشتم نهج البلاغه فرمودند یک لحظه تلنگری به خودش میزند، میبیند، وای! آن دنیایی که برایش دست و پا میزدم، همه چیزهایی که جمع کردم، الان قرار است نصیب دیگران شود و فقط سنگینیاش روی دوش من است. فقط منم که باید پاسخ بدهم از کجا آوردم، کجا خرج کردم.
خداوند متعال در قرآن میفرماید: «فَکَشَفْنَا عَنْکَ غِطَاءَکَ فَبَصَرُکَ الْیَوْمَ حَدِیدٌ.» (ق/۲۲) آن موقع پردهها کنار میرود، چشم تیزبین میشود، چیزهایی را میبیند که قبل از آن نمیدیده است. آن لحظه، لحظهای است که امیرالمومنین، امیر کلام، کسی که در فصاحت و بلاغتش «کَلامُ عَلِیٍّ کَلامٌ عَلِیٌّ وَ ما قالَهُ الْمُرْتَضی مُرْتَضی» فرمودند: «غَیْرُ مَوْصُوفٍ مَا نَزَلَ بِهِمْ.» حال محتضر وقت جان دادن، اصلاً قابل بیان نیست. امیرالمومنین فرمودند آن لحظه، قابل توصیف نیست که چه حسی به انسان دست میدهد.
حالا فکر کنید ما گرفتار، دردمند، دستمان دارد از همه جا کوتاه میشود، از آن طرف هم تازه شیطان، شیطنتش گرفته است، در تلاش است که تا لحظه آخر، دین ما و اعتقادات ما را از ما بگیرد. لذا «اَلعَدِیلَهُ عِنْدَ الْمَوْت» برگشتن از اعتقادات دم مرگ، یکی از خطرناکترین عقبات هنگام مرگ است.
خب وقت جان دادن چه باید بکنیم که زُبیری نمیریم، زُهیری بمیریم؟
شخصی است به نام مس َمع بن کردین، میگوید آمدم محضر امام صادق علیه السلام، حضرت فرمودند: «أَ مَا تَذْکُرُ مَا صُنِعَ بِالْحُسَیْنِ علیه السلام؟» مینشینی فکر کنی که چه بر سر حسین علیه السلام آوردند؟ مینشینی فکر کنی که روز عاشورا چقدر خسته بود؟ چقدر تشنه بود؟ چه داغی به دلش بود؟ اینکه فکر میکرد یک ساعت دیگر قرار است چه بر سر زن و بچه هایش بیاید؟ فکر میکنی به اینها؟ گفتم بله آقا.
فرمودند « أَ تَجْزَعُ؟» جزع میکنی؟ آتش میگیری؟ گفتم «نعم یا مولای وَ أَسْتَعْبِرُ بِذَلِکَ حَتَّی یَرَی أَهْلِی أَثَرَ ذَلِکَ عَلَیَّ فَأَمْتَنِعُ مِنَ الطَّعَامِ حَتَّی یَسْتَبِینَ ذَلِکَ فِی وَجْهِی.» گریه میکنم و اشک از چشمانم انقدر جاری میشود که تمام خانوادهام میفهمند که من امروز یاد مصائب کربلا افتادم. اصلا دیگر غذا نمیتوانم بخورم، تا سمت غذا دست میبرم، یادم میآید ارباب من گرسنه و تشنه شهید شد. در چهره و صورتم مشخص است و آن روز هر که مرا میبیند، میفهمد که من یک غصهای در دلم دارم.
حضرت فرمودند: «رَحِمَ اللهُ دَمْعَتَک.» رحمت خدا بر گریهی تو، رحمت خدا بر اشک تو «وَ أَمَا إِنَّکَ مِنَ الَّذِینَ یُعَدُّونَ مِنْ أَهْلِ الْجَزَعِ لَنَا.» میخواهم به تویی که انقدر برای جدّ غریب ما حسین میسوزی، بشارت بدهم که «إِنَّکَ سَتَرَی عِنْدَ مَوْتِکَ حُضُورَ آبَائِی لَک.» یادت باشد آن موقعی که دیگر هیچ کس نمیتواند برایت کاری کند، پدران من کنار تو میآیند، میگویند این همان کسی است که برای امام حسین گریه کرد.
«وَ وَصِیَّتَهُمْ مَلَکَ الْمَوْتِ بِکَ وَ مَا یَلْقَوْنَکَ بِهِ مِنَ الْبِشَارَهِ أَفْضَلُ وَ لَمَلَکُ الْمَوْتِ أَرَقُّ عَلَیْکَ وَ أَشَدُّ رَحْمَهً لَکَ مِنَ الْأُمِّ الشَّفِیقَهِ عَلَی وَلَدِهَا.» ملک الموت که میآید جان تو را بگیرد، آنها سفارش میکنند میگویند طوری با او رفتار کن که مادر مهربان با بچهاش رفتار نمیکند.
حالا روح از پیکر جدا شد، ُمردیم. دومین مرحله امیرالمومنین فرمودند: آیا به تو خبر بدهم سختتر از مرگ برای کسی که گناهکار است، چیست؟ گفتم بفرمایید آقا.
فرمودند القبر! القبر! القبر! ظلمۀ القبر و وحشت القبر و غربت القبر. تنهایی قبر، تاریکی قبر.
هر روز قبر هر کسی به او خطاب میکند: «أنا بَیتُ الدُّودِ، أنا بَیتُ الغُربَهِ، أنا بَیتُ الوَحدَۀ، أنا بَیتُ الوَحشَه.» من خانه وحشتم. من خانه غربتم. من خانه تنهاییام.
لذا در من لا یحضرهُ الفقیه است که وقتی میخواهید میت را سمت قبرش ببرید، یکدفعه نبرید. یک کم به قبر نزدیک کنید، تابوت را روی زمین بگذارید، دوباره بلند کنید، نزدیک ببرید، باز روی زمین بگذارید. آرام آرام وارد قبرش کنید. درست است روح از پیکر جدا شده است، اما به این پیکر تعلق دارد.
موسی بن جعفر سلام الله علیه فرمودند در هر خانهی وسیعی هم که باشم، وقتی که یادم به تنگی قبر میافتد، خانهی وسیع برای من تنگ میشود. وقتی امام ما اینطور میگویند ما دیگر چه باید بکنیم.
بُراء بن عازب میگوید با پیغمبر اکرم میرفتیم، به جایی رسیدیم، دیدیم یک عده جمع شدند. چیکار میکنند؟ گفتند یا رسول الله، دارند قبر میکَنَند. پیغمبر اکرم با عجله خودشان را رساندند، بالای قبر نشستند، نگاه میکردند، گریه میکردند؛ انقدر که خاک زیر پای حضرت، تر شد. فرمودند «لِمِثل هذا تجهّزوا.» آمادهی این قبر باشید. آمادهی این خانه باشید.
امروز، فردا، نهایتش پنجاه سال دیگر، خانه ما همین قبر خواهد بود.
امام صادق علیه السلام هر نیمه شب که بلند میشدند، نماز شب بخوانند، گریه میکردند، طوری که خانواده حضرت میشنیدند. میگفتند: «اللَّهُمَّ أَعِنِّی عَلَى وَحدَۀِ القبر. اللَّهُمَّ أَعِنِّی عَلَى ظُلمَۀِ القبر. اللَّهُمَّ أَعِنِّی عَلَى وَحشَۀِ القبر.» خدایا کمک کن برای تنهایی و وحشت و بیکسی قبرم.
حالا لحد را گذاشتند، تازه سوال َملکین شروع میشود. امیرالمومنین سلام الله علیه فرمودند: بدانید که «سائِلُکُمْ عَنِ الصَّغیرِ مِنْ عَمَلِکُمْ وَالْکَبیرِ مِنْ عَمَلِکُمْ.» از ریز و درشت اعمالتان میپرسند.
فرمودند اگر که حقی از مومنی ضایع کرده باشی، باعث فشار قبر میشود.
خدا با هیچ کس هم پسرخاله نیست. باورمان بشود یا نشود، میمیریم، من میمیرم، شما هم میمیرید و میبینیم که کلام امام صادق علیه السلام درست است یا نستجیر بالله…
فرمودند کسی که مومنی از او خواهشی داشته باشد و بتواند، اما خواهشش را برآورده نکند، خداوند متعال ماری به نام شجاع در قبرش بر او مسلط میکند.
همه شنیدید سَعد بن معاذ که در رکاب پیغمبر کشته شده بود، مادرش میگفت پسرم، هنیأً لک الجنه! پیغمبر فرمودند الان در فشار قبر است، چون در خانواده با زن و بچهاش بد اخلاق بود.
برای تنهایی قبر، برای سوال نکیر و منکر چه باید کنیم؟
آن موقعی که صورت ما را روی خاک میگذارند..
در دم مردن بیا اندر کنارم یا حسین / جان زهرا مادرت چشم انتظارم یا حسین.
لحظهی جون دادنم به یک طرف / وقت غسل و کفنم به یک طرف / میذارن داخل تابوت این تنو/ میگیرن زیر جنازهی منو / صورتم رو به همه نشون میدن/ شونههامو میگیرن، تکون میدن/ همه اشک از دل غمناک میریزند/ روی سنگ لحدم، خاک میریزند/ (یا اباعبدالله) اونجا باید تو برام کاری کنی/ تو بیای ازم طرفداری کنی.
موضوع بحث ما، معرفۀُ الامام بود.
یکی از صفات امام این است: «الکَهفِ الحَصین وَ غِیاثِ الْمُضْطَرِّ الْمُسْتَکِین وَ مَلْجَاَ الْهارِبِین.» امام، پناهگاه است. امام، فریادرس است. فریادرسی دنیا که جای خودش، تازه دم مُردنمان میفهمیم که حسین سلام الله علیه کجای این دنیا ایستاده است. تازه آن موقع میفهمیم “کهف الحصین” بودن، یعنی چی. تازه میفهمیم وقتی میگفتیم “یا رحمۀ الله الواسعه”، رحمۀ الله الواسعه یعنی چی.
برای بیکسی قبرمان باید چه کنیم؟
ای خدایا، مرگ ما را در راه زیارت سیدالشهداء قرار بده.
فرمودند کسی که در حال رفت یا برگشت از زیارت امام حسین، جان بدهد، فشار قبر و سوال نکیر و منکر از او برداشته میشود. خدا از داخل قبرش، دری به بهشت باز میکند. همه جا به کارمان میآید. از دم مرگ تازه میفهمیم دانه دانه اشکهایی که اینجا ریختیم، چایریزها دانه دانه چای که برای امام حسین ریختند، قدم به قدمی که برای مجلس عزای سیدالشهداء برداشتی، تک تک اینها حساب است.
ببین دورت بگردم، ما نباشیم دیگران هستند/ خلوت این روضهها نخواهد شد
کار آن کس که شاه هر دو سراست/ لنگ امثال ما نخواهد شد.
ما محتاج این روضهها هستیم!
کسی که در کفنش تربت حسین نباشد/ چه خاک بر سر خود میکند به روز قیامت؟/ کسی که قبر حسین را ندید و رفت ز دنیا/ ز شیعهگی چه نشانی؟ ز عاشقی چه علامت؟
فرمودند کسی که تربتُ الحسین سلام الله علیه در قبرش باشد، نه در زیر صورت، روبروی صورت میت که باشد، امان است از خوف قبر، امان است از تنگی قبر، از وحشت قبر، از سوال مَلکین.
خدا رحمت کند مرحوم آسید محمد کاظم قزوینی را. ایشان روی منبر میگفت که یکی از علما و مراجع کربلا از دنیا رفت. تشییع جنازه مفصل برایش کردند. از آن طرف هم یک دهاتی از دنیا رفته بود، چهار نفر زیر تابوتش را گرفته بودند. از قضا قبر این دو نفر کنار هم افتاد. یعنی یک طرف این مرجع، کنارش هم آن شخص دهاتی. جمعیتی برای دفن این مرجع آمده بود. آن دهاتی را هم سریع دفن کردند و رفتند. چند روزی گذشت. پسر این عالم میگوید پدرم را در عالم خواب دیدم، گفتم باباجان فقط بهم بگو از شب اول قبر چه خبر؟
(امام صادق فرمودند فرق شیعه و غیر شیعه این است: شیعه همان است که اعتقاد دارد به سوالی که در قبل از او میپرسند. استثناء هم ندارد. امروز باید آماده باشم. امروز گریههایم ذخیرهی آن روز من است. حالا بعدا میفهمیم.)
گفتم چه خبر؟ گفت پسرم، شما شانههای مرا گرفته بودید، اِسمَع، اِفهَم میگفتید، داشتید تکان تکان میدادید، قبر بغل را دفن کردند، رفتند، تمام شد، من داشتم میشنیدم که َملکین بالا سر او آمدند، میپرسند َمن ربّک؟ خدای تو کیست؟ او هم دهاتی، طفلک، هول شده بود، ترسیده بود و زبانش بند آمده بود. فقط از دین یک حسین سلام الله علیه در خاطرش مانده بود. لذا با ترس گفت «والله، مااَعرف غیر صاحب هذا القبر.» به خدا غیر از صاحب این قبر (امام حسین علیه السلام) نمیشناسم.
پیغمبرت کیست؟ «والله، مااَعرف غیر صاحب هذا القبر.»
قبلهات؟ کتابت؟ «والله، مااَعرف..» غیر از حسین نمیشناسم.
ملکین آمدند به او حملهور شوند، ندایی آمد که صبر کنید. فقط مرا میشناسد، من هم دستگیر او خواهم بود.
شما مرا دفن کردید، تمام شد، این دو ملک بالای سر من آمدند، به من گفتند مَن ربّک؟ گفتم اگر بگویم خدا، تهاش این است میگویند صدآفرین، رها میکنند، میروند. معلوم نیست کسی به داد من برسد. منم گفتم «والله، مااَعرف غیر صاحب هذا القبر.» دیدم سیدالشهداء خندان آمدند، فرمودند این عالِم است، همه سوالات را بلد است. دید آمدم دست آن دهاتی را گرفتم، میخواهد بیایم دست او را هم بگیرم.
امام صادق علیه السلام فرمودند بعد از قبر، بعد از سوال َملکین، بیشترین چیزی که برای شیعیانم میترسم، برزخ است. از برزخ شیعیانم میترسم. میگوید پرسیدم آقا، برزخ چیست؟ فرمودند از وقتی که میمیری تا روز قیامت را برزخ میگویند. آن موقعی که دیگر دست ما از همه جا کوتاه است.
در روایتی نقل شده است که اموات در هر جمعه از ماه رمضان میآیند، میایستند و با صدایی محزون و با حالتی گریان چنین ندا میکنند: ای خانواده من! ای فرزندان من! ای نزدیکان من! با چیزی (عملی) به ما مهربانی کنید تا خداوند به شما رحم نماید. ما را یاد کنید و از دعا فراموش نکنید. بر ما و غربت ما رحم کنید، زیرا ما در زندان تنگ و اندوه طولانی، و در سختی هستیم، پس بر ما رحم کنید و از دعا و صدقه دادن برای ما کوتاهی نورزید، شاید قبل از آن که مثل ما شوید، خداوند بر ما رحم نماید. ما حسرت بر گذشته میخوریم، ما نیز مثل شما توانا بودیم. پس ای بندگان خدا! به سخن ما گوش فرا داده و فراموش نکنید، فردا روزی شما نیز خواهید دانست. چیزهای اضافی (غیر مورد نیاز) که در دست شماست، قبلاً در دست ما نیز بود، اما در راه بندگی خدا انفاق نکردیم، و از حق مانع شدیم، لذا ضرر و سختی آن بر عهده ما قرار گرفت، و منفعت و سود آن به دیگران رسید. با درهمی، یا تکه خمیر نانی، یا تکه کوچک گوشت به ما توجه و مهربانی کنید.
سپس ندا میکنند: به زودی بر خودتان خواهید گریست، در حالی که برای شما فایدهای ندارد، همانگونه که ما گریه میکنیم، و برای ما فایدهای ندارد. لذا قبل از آن که مثل ما شوید، (در راه بندگی خداوند) تلاش کنید.
در سفینۀ البحار، مرحوم محدث نوری نقل میکند که امیر و حاکم خراسان را در عالم خواب دیدند. حاکم و پادشاه بود، اما گفت غذا جلوی سگتان میاندازید، به نیابت من بیاندازید. به همین اندازه ما آنجا محتاج هستیم.
مگر فرزند چقدر یاد از پدر میکند؟ چند تا پسر سراغ دارید که نشسته باشند نمازهای واجب قضای پدر را یک به یک خوانده باشند؟ حالا حقوق دیگر آنها بماند، که اصلا بدانند یا ندانند. خیلی را اصلا خبر ندارند. دیگر آن موقع چه کسی یاد ما میکند؟ تمام شد، رفت. ما همه محکوم به مرگ و موت و رفتن هستیم. آن موقع چی به داد ما میرسد؟ نماز خواندیم، الله اکبر شروع شد، السلام علیکم و رحمه الله و برکاته، تمام شد. روزه ما اذان صبح شروع شد، وقت افطار تمام شد. هر عملی، زمانی دارد.
تنها عملی که فرمودند تا بعد از مرگ ادامه دارد، چه عملی است؟ فرمودند وقتی که کربلا میروی، این خانواده یک مادر دارند به نام فاطمۀ الزهرا که «تَحضُرُ لِزُوارِ قَبرُ الحُسین.» در ادبیات عرب میگویند فعل مضارع، دلالت بر استمرار میکند. «تَحضُرُ» نه که فقط همان موقع، یعنی وقت مرگت هم «تَحضُرُ.» بعد هم که در قبر هستی، باز ««تَحضُرُ.» در عالم برزخ هم «تَحضُرُ.» بچهام یادم نیست، اما فاطمۀ الزهرا ««تَسْتَغْفِرُ لِذُنُوبِهِمْ.» برای زائر قبر سیدالشهداء، مدام استغفار میکند.
در برزخ هم فقط دستگیر ما، حسین است. «الکَهفِ الحَصین وَ غِیاثِ الْمُضْطَرِّ الْمُسْتَکِین وَ مَلْجَأ الْهارِبِین» حسین است.
امسال اربعین کربلا نرویم، گرم است. گرم است؟ «بابی انت و ا ّمی» چی شد؟ «جانم فدایت» چی شد؟ زهیر، دور امام حسین میچرخید، چی شد؟ مسلم بن عوسجه دم آخر مرگ، دستش را بلند کرد، گفت «حبیب، أوصیکَ بهذا الغریب» چطور؟ ما چون گرم است، میخواهیم برویم دورش بگردیم. میخواهیم برویم ببینیم دختر سه سالهاش چی کشید وقتی روی زمین داغ، پابرهنه داشت میدوید، خار مغیلان یک بند انگشت در پای سه سالهاش میرفت. ما میخواهیم چون گرم است، کربلا برویم. میخواهیم بمیریم در راه زیارت امام حسین.
کامل الزیارات را ببینید، صادق آل الله فرمودند: خدا میگوید برای هر قطرهی عرق زائر امام حسین، هفتاد هزار فرشته خلق کنید. این میمیرد، بچههایش یادش نمیکنند، هیچکس یادش نمیکند، این هفتاد هزار ملک بالا قبرش میروند، تا روز قیامت برای او استغفار میکنند، تسبیح میگویند، نماز میخوانند، کربلا میروند به نیابت از آن کسی که یک روزی به زیارت امام حسین سلام الله علیه رفته است.
تمام غرق گناهیم و یک حسین داریم. یا صاحب الزمان، رزق اشک ما دست شماست. رزق نوکری ما دست شماست. ما از ُحسن عاقبت میترسیم.
بیامتحان مرا به غلامی قبول کن/ رسوا شود اگر دل من امتحان دهد.
برزخ تمام شد، تازه شروع میشود یومُ الفَزَع الْأَکْبَر، روز قیامت. این سفری است که ما در پیش داریم. یک سفر کربلا میخواهم بروم، هزار دلار برای فلان هتل، فلان جوراب، فلان کفش، فلان لباس، فلان عطر… ، در این مسیر که میخواهم بروم نیازمندم. نیاز دارم همه چیز را با خودم ببرم. چند روز میخواهیم برویم، برگردیم. یک سفر در پیش داریم که دستمان خالی است. دیگر به هیچکس نمیتوانیم زنگ بزنیم برایمان پول بفرستد. آنجا من هستم و اعمال خودم.
تازه روز قیامت شروع میشود. چه قیامتی؟
قطب راوندی نقل میکند که جبرییل نزد حضرت عیسی آمد، صحبت میکردند، حضرت عیسی پرسید جبرئیل، قیامت چه وقت است؟ جبرئیل گفت چی؟ قیامت؟ غش کرد، افتاد. گفت میدانی قیامت یعنی چی؟ «یومُ الفَزَع الْأَکْبَر.»
خطبه ۱۱۰ نهج البلاغه را ببینید. امیرالمومنین فرمودند: بهترین حال روز قیامت، برای کسی است که برای نفس کشیدنش یک جایی داشته باشد و یک جایی هم برای پایش داشته باشد. «مَنْ وَجَدَ لِنَفْسهِ مُتَّسَعاً وَ لِقَدَمَیْهِ مَوْضِعاً.»
دیدید کسانی را که امتحان دادند؟ جوانها چقدر نگران جواب کنکور و امتحان هستند؟ اینکه چی میخواهد بشود. قرار است کارنامه یک عمر ما را به دستمان بدهند. فرمودند پنجاه موقف دارد. یکی به اسم صله رحم، به اسم نماز، به اسم روزه، به اندازهی تمام واجبات و محرمات، یک موقف است؛ که هر موقفی، هزار سال طول میکشد. مو را از ماست میکشند. حالا کسی باورش نمیشود، من هیچ مشکلی ندارم. کلام مولا را دارم میگویم. امیرالمومنین فرمودند: «سائِلُکُمْ عَنِ الصَّغیرِ وَ الْکَبیرِ مِنْ عَمَلِکُمْ.» ریز و درشت را میپرسند. کسی حدیث قبول ندارد، قرآن میگوید: «مَا یَلْفِظُ مِنْ قَوْلٍ إِلَّا لَدَیْهِ رَقِیبٌ عَتِیدٌ.» (ق/۱۸) کلمه به کلمه را دارند مینویسند. آنجا قرار است حساب پس بدهیم. آنجا قرار است کتاب پس بدهیم. روز قیامت ندا میآید: «اِقْرَأْ کِتابَک.»
یک روز پیغمبر وارد شدند، دیدند خاتون محشر، حضرت زهرا سلام الله علیها گریان هستند. پرسیدند دخترم فاطمه از چه گریه میکنی؟ فرمودند: «ذَکرْتُ احوالَ الْمَحْشَر وَ وُقوفَ النّاسِ یومُ القِیامَه.» پدر جان، من یاد قیامت افتادم. (پس خیلی سخت است.) فرمودند دخترم، حساب تو با همه جداست. تو فرمانروای قیامتی! بعد، منِ بیچاره را از توی قبرم بیرون میآورند. فرمودند اگر نامه عملش را به دست راستش بدهند، فَرَحَ، خوشحال است. اگر به دست چپش بدهند، خَجِلَ و نَدِم. فرمودند اگر به کسی بدهکار باشی، پولش را ندهی، تمام حسنات تو در نامه او نوشته میشود. حساب دارد. ««اِقْرَأْ کِتابَکَ» خودت بخوان «کَفى بِنَفْسِکَ الْیَوْمَ عَلَیْکَ حَسِیباً.» (اسراء/۱۴) تمام کارهایی که کرده است، همه را حاضر جلوی خودش میبیند. نمیتواند منکر شود.
حدیث امام باقر است که فرمودند روز قیامت که میشود «اذا قامت القیامه، و جمع الله الخلائق فی المحشر، أعطی کل کتابه بیده» روز تنهایی، روز بیکسی، روز غربت، همه جمع میشویم. نامه عمل هر کسی را به دستش میدهند، میگویند بخوان، ببین چه کردی. (حضرت یک نمونه را گفتند، مشت نمونه خروار است.) یک بندهای را میآورند «عبدٍ مُذنبٍ حیران» بندهای که دارد گیج میزند، حیران است. میبیند هیچی از عمل صالح در پروندهاش نمانده است. غیبت کردی، رفت. حق فلانی را ندادی، رفت. به زن و بچهات ظلم کردی، رفت. ریز و درشت تمام اعمال نوشته شده است. هیچی در پروندهاش نمانده است. میگویند برو در صحرای قیامت، بگرد، ببین کسی را پیدا میکنی کمکت کند؟ میرود، میگردد، میبیند مادرش هم دارد از او فرار میکند. حیران، ُمذنب، تنها، چیکار کنم در این صحرای محشر؟ «فیأتیه النداء من بین یدیه و من خلفه یا ملائکه العذاب خذوه الی نار جهنم.» بروید بگیرید او را، بکشید سمت آتش جهنم. آن ملائکهی غلاظ و شداد که نزدیکش میشوند، بدنش میلرزد. چون از صحرای محشر، جهنم معلوم است. (حضرت یعقوب میگوید خدا اگر میخواهی یوسف را از من بگیری، بگیر، ولی جهنم را نشان من نده.)
ملائکه نزدیک میشوند، میخواهند دست ببرند جلوی پیشانیاش را بگیرند، بکشند، «فاذا یأتی النداء من قبل الله» از طرف خدا ندا میآید: «قِفوا یا ملائکتی.» صبر کنید ملائکه! «فإن له عندی أمانۀ.» یک امانت پیش من خدا دارد. «فأنا أشتری منه هذه الدّرّه بأعلی ثمن.» میخواهم از او بخرم. خب بخر. نه، الکی نیست. بگویید ۱۲۴هزار پیغمبر به خط شوند، برای امانتی که این بنده پیش من دارد.
همه به خط میشوند. از عرش خدا یک صندوقی میآید، باز میشود، دُرّی در این صندوق است که تمام محشر از نور این دُرّ گرانبها، نورانی میشود. ندا میآید آدم، بیا قیمت بگذار. قدر زر، زرگر شناسد، قدر گوهر، گوهری. حضرت آدم میگوید قیمتش این است که این بنده در آتش جهنم نرود.
او هم خوشحال میشود، میگوید من اصلا چنین ُدرّی نداشتم. چنین صدقهای ندادم. اینجا قرار است مو را از ماست بکشند، ولی من که چیزی نداشتم. حالا خدایا حرف آدم را قبول کن، ما دیگر در آتش نرویم. ندا میآید: «کَلّا یا آدم، قلیلٌ ما قَوّمتَها.» نخیر، کم قیمت گذاشتی. برو بالا. ابراهیم قیمت بگذار. میگوید از آتش نجات، بهشت واجب.
_ «قلیلٌ ما قَوّمتَها.» حضرت نوح قیمت بگذار.
میگوید از عطش قیامت نجات پیدا کند، با چیزهایی که قبلیها گفتند.
خلاصه کنم، ۱۲۴هزار پیغمبر هرکس یک چیزی میگوید، یک چیزی روی قبلی میگذارد، درجات بالای بهشت را میگویند، ولی باز ندا میآید: «قلیلٌ ما قَوّمتَها.» کم گفتید.
_ حبیبی احمد! تو بیا قیمت بگذار.
«الی أن ینتهی النّبیّون الی خاتم النبیاء.» پیغمبر ما میآید، میگوید خدا فقط بگو این بندهی گنهکار، از کجا این را آورده است؟ «فی أیّ کسبٍ رَزَقتَهُ ایّاها؟» بگو تا من قیمت بگذارم.
ندا میآید حبیب من، ای رسول من، «هذا العبد الحیران المذنب، قد مَرّ علی جماعۀ و هم جالسون و یذکرون مصائب الحسین علیه السلام.» این بنده، یک روزی در دنیا داشت از کنار یک گروهی رد میشد، آن گروه داشتند مصائب حسین علیه السلام را میخواندند. پیغمبر، میخواهی بگویم چی میخواندند؟
گویی خدا میخواهد محشر را عزاخانهی حسین کند.
میگوید: «مِن القتل.» داشتند روضهی قتلگاه میخواندند.
«و الهَتک.» روضهی هتک حرمت میخواندند که «مَغلولۀُ الاَیدِ الی الاَعناق».
«و السّلب.» سَلب یعنی چی؟ یعنی حسین جان، سر پیراهن تو گریهی ما را درآوردند.
«و حمل الرؤوس علی أسِنّۀ الرّماح.» داشتند این روضه را میخواندند که سری به نیزه بلند است در برابر زینب!
یک به یک روضهها را گفت. وقت نیست همه را بگویم، اما چون شب غیرت است، شب اباالفضل است، شب تاسوعاست، این را هم بگویم که دیگر چه روضهای میخواندند؟ «و سُبی نسائه و شُهرَتُهنّ فی کل بلدۀٍ و مکان.»
این بنده شنید، ایستاد، یک آهی کشید، گفت آخ بیکس حسین! غریب حسین! بینوا حسین! نی مادرش به سر، نه پدر، نی برادرا! یک قطره اشک از کنار چشمش افتاد. گفتم ملائکه، این را برای من بالا بیاورید، کار دارم با این اشک. «فَصَوّرتُها بقُدرتی هذه الدُرّه.» یک دانه داشته است! من به قدرتم تبدیلش کردم به این دُرّ.
(خوش به حال آنهایی که روز قیامت، صندوق، صندوق، میآورند، میگویند تک تک اشکهایت را اربابت دیده است و نوشته است.
من هنوز دل سیر برایت گریه نکردم، حسین! تمام شد دهه اول.)
حالا پیغمبر، قیمت بگذار. پیغمبر اکرم عرضه میدارد خدایا این اشک مال حسین است. من قیمت بگذارم؟ صاحب دارد. بگذار صاحبش بیاید، قیمت بگذارد.
(الهی اگر قرار است گردنمان کج شود، جلوی حسین کج شود. اگر قرار است دست دراز کنیم، جلوی حسین سلام الله علیه دراز کنیم.)
در محشر غوغایی میشود. عبارت روایت این است: «و هو خَجلان.» این بنده هم دارد خجالت میکشد که الان آقا میآید پرونده مرا میبیند. میآیند دست این شخص را میگیرند، انگشت در بین انگشتهای این بندهی گنهکار میگذارند، ندا میآید آی ملائکهی غِلاظ و شداد، عقب بروید، مگر نمیبینید دارد میترسد؟
یک روضه بخوانم، ادامه بدهم.
خواهرش هم آمد توی گودال، دست کرد توی دستهای داداش، گفت گمانم قاتل تو این حوالیست/ بمیرم من، چه شوری و چه حالیست/ نهادم دست خود در دستهایت/ بمیرم، جای یک انگشت خالیست.
«لا تَخَف» نترس «و لا تَحزَن» غصه نخور، «انّی مَعک.» منِ حسین کنارت هستم.
_ قیمت بگذار.
امام حسین میگویند هم این بنده، هم همهی گریهکنان و زائران من، در بهشت، کنار من، «فی درجتی.» باید همسایه دیوار به دیوار من باشند.
این شفاعت، شخصیه است. یک شفاعت هم داریم، شفاعت کلیه.
حالا بگذار بمیریم، میفهمیم امام حسین کجای این عالم ایستاده است. ما هنوز حسین را نشناختیم. ما هنوز قدر و ارزش این لباس مشکی را نفهمیدیم. ما نمیدانیم هر «یا بن الحسن» به کجای قیامت و قبر ما میرسد.
- شفاعت کلیه کجاست؟
آنجاست که همه محشر معطل هستند. ندا میآید سرها پایین، چشمها بسته، «حتّی تَمُرّ فاطمه.»
تو قیامت را قیامت میکنی/ بر امامان هم امامت میکنی.
_ حضرت زهرا سلام الله علیها بیایند. در دنیا قدرش را نشناختند، میخواهم اینجا به همه نشان بدهم فاطمه کیست.
پیغمبر میگویند علی جان، برو پیش فاطمه، بگو الان میخواهی دست به سفره شفاعت بزنی، باید یک پیشکش به درگاه خدا بدهی، بعد شفاعت.
امیرالمومنین گفتند فاطمه جان، پیغام پدرت این است. پیشکش چی آوردی برای درگاه خدا؟ که بعد شفاعت کنی.
میگویند «کَفانا لِأجْلِ هذا الیوم.» برای یوم الفزع الاکبر، برای شفاعت کلیهی قیامت، کافی است: «الیَدانِ المَقْطُوعَتان لِوَلدیَ العباس.»
ای ماه بنی هاشم/ خورشیدلقا عباس/ ای نور دل حیدر/ شمع شهدا عباس/ با محنت و درد و غم/ ما رو به تو آوردیم/ دست همهی ما گیر/ ای دست خدا عباس!
از اول صبح عاشورا بارها اذن میدان خواستند. امام حسین فرمودند نه، عباسم.
دو تا جمله است که قلب مرا ریش ریش کرده است. اینکه ستون عالم، علت بقای ماهی در دریا، پرندهی در آسمان، چرخش کُرات، تمام آسمان و زمین، این آقا، رو کند به عباسش بگوید: عباسم، «إِذَا مَضَیْتَ انبعث داری الی الخراب.» خانه خراب میشود حسین. «وَ تَفَرَّقَ عَسْکَرِی.» همین هم شد.
دیدی آقازادههای کم سن و سال چطور گریه میکنند؟ نفس قطع میشود، هق هق میکنند، با سر آستین، اشک را پاک میکنند. به این میگویند کآبه. حضرت سکینه میگوید دیدم بابایم که دارد میآید، یک دست به کمر، یک دست به گردن ذوالجناح، عین آقازادههای کم سن و سال، هق هق، با سر آستین اشک را پاک میکند، آمد عمود خیمه را کشید. زینب کبری گفت «واضَیعَتاه» امان از اسیری.
دفعه آخر گفت «قَدْ ضَاقَ صَدْرِی مِنْ هَؤُلَاءِ الکَفَره.» سینهام تنگ شده است.
(خدا این گریههایم را نگهدار، شب اول قبر میخواهمشان.)
همینطور که داشت اصرار میکرد، یک چیزی شنیدند، که «الاطفال یُنادون العطش.»
گفت عباس، برو برای بچهها آب بیاور.
یک جایی بود میگفتند «فُسطاطُ القربات.» مشکها را آنجا میگذاشتند که آب توی مشک خنک بماند، نکند رقیه آب گرم بنوشد. ای دنیای بیوفا!
اباالفضل عباس توی خیمه آمد، دید نوههای امیرالمومنین شکم روی خاک گذاشتند، (خاکش مرطوب بود،) میگویند «واعطشاه.» یکی از آقازادههای کم سن و سال، تا دید عمو آمد مشک بردارد، گفت بچهها بلند شوید، الان عمو آب میآورد. خدا میداند این حرف چند بار توی ذهن اباالفضل تکرار شد. «بچهها بلند شوید، الان عمو آب میآورد.»
تا تیر خورد، گفت عمو الان آب میآورد.. حسین، بدنم را نبر.
چطور وداع کرد؟ همهاش بماند. چطور چهار هزار تیرانداز را رد کرد، به شریعه رسید، بماند.
دست را زیر آب برد «و تَذکّرَ عطش الحسین.»
میدانی رباب دارد برایت بال بال میزند؟ آب فرات، میدانی لب علی اصغر عین کویر شده است؟ میدانی بچههای ارباب که تو مهر مادرشان هستی، غش کردند؟ موج نزن آب فرات، اصغر ما تشنه لب است.
مشک را پر کرد. سوار بر اسب شد. عمر سعد گفت بروید، الآن آمده آب ببرد، دفعه بعد برای جنگ بیاید، قرار است خیبر تکرار شود، یک نفرتان زنده نمیمانید.
گفتند ما که حریف اباالفضل نیستیم. مُرّۀ بن مُنقذ عبدی گفت من بلدم چی کار کنم.
فکمن مِن وراء نَخلهٍ مُرّۀ بن مُنقذ العبدی فقَطَعَ یَمینَه… وَ اللهِ اِنْ قَطَعْتُموا یَمینی/ اِنّی اُحامی اَبَداً عَنْ دینی/ وَ عَن إمامٍ صادِقِ الیَقینِ/ نَجلِ النَّبیِّ الطّاهِرِ الأمینِ.
یارب مدد کن این فَرَس برانم/ تا آب را به خیمهگه رسانم/ دارم دل شکسته و حزینی/ وَ اللهِ اِنْ قَطَعْتُموا یَمینی.
و کمن من وراء نَخلهٍ حکیم بن طُفیل فقَطَعَ یَسارَه.. مشک را به دندان گرفت. گفت دیگر چرا حمله نمیکنید؟ دست ندارد. گفتند چنان نگاهمان میکند که خوف وجودمان را میگیرد. گفت حرمله.. فرماهُ حرمله.. تیر در چشم.. دست ندارد بیرون بیاورد.. سر را خم کرد.. با دو کُندهی زانو.. کلاهخود از سر افتاد.. فضربه بعَمودٍ من َحدید..
رحم الله من نادی یا حسین
برای دل ام البنین بگو یا حسین
اللهم عجّل لولیک الفرج