دهه اول محرم ۱۴۴۵_ قم (روز ششم)

غربت و مظلومیت امام عصر در کلام اهل بیت علیهم السلام

  • روز ششم محرم ۱۴۴۵ _ مرداد ۱۴۰۲ _ قم

دهه اول محرم ۱۴۴۵ _ قم

استاد اوجی شیرازی

 

روز ششم (۲ مرداد ۱۴۰۲):

_ غربت و مظلومیت امام عصر در کلام اهل بیت علیهم السلام

اعوذ بالله من الشیطان اللّعین الرّجیم

اعوذ بولایتک یا مولای یا امیرالمومنین

بسم الله الرحمن الرحیم

صلی الله علیک یا رسول الله و علی اهل بیتک المظلومین المعصومین و لعنۀ الله علی اعدائهم اجمعین.

اللهم کن لولیک الحجۀ بن الحسن، صلواتک علیه و علی آبائه، فی هذه الساعه و فی کلّ ساعه، ولیّاً و حافظاً و قائداً و ناصراً و دلیلاً و عَیناً حتی تُسکنه ارضک طَوعا و تُمتّعه فیها طویلاً.

یا صاحب الزمان!

حجت حق، ولیِ عصر و زمان/ با تو مستغنی­ام ز کون و مکان

تا تو هستی انیسِ روز و شبم/ چه نیازی به صحبت دگران

جان به قربان خال هاشمی‌ات/ رُخ تو ماه و ابروی تو کمان

درد من را فقط تو می‌دانی/ که همه دردم و تویی درمان

به علی و به فاطمه سوگند/ دوستت دارم ای امام زمان!

یا بن الحسن!

أَلسَّلامُ عَلَی الْجُیُوبِ الْمُضَرَّجات، أَلسَّلامُ عَلَی الشِّفاهِ الذّابِلات!

یا رَحمَۀَ اللهِ الوَاسِعَه وَ یَا بَابَ نَجاۀ الاُمَّه. حَبیبی یَا حُسِین!

«أُذِنَ لِلَّذِینَ یُقَتَلُونَ بِأَنَّهُم ظُلِمُواْ وَإِنَّ ٱللهَ عَلَى نَصرِهِم لَقَدِیر.» ﴿حج/۳۹﴾

خدا به آبروی امیرالمومنین، فرج امام زمان را برساند.

اعمال و رفتار و گفتار و عقاید ما را مورد رضایت ولی­اش قرار بدهد.

نسألک اللهم بروح علی بن ابیطالب علیه السلام الذی لم یُشرِک بالله طَرفۀَ عینٍ اَن تُعجّلَ فرج مولانا صاحب الزمان.

هدیه محضر امیر عوالم، حضرت امیرالمومنین و سیدۀ نساء العالمین علیهما السلام، جهت عرض تسلیت به محضر بقیۀ الله فی الارضین، صلوات الله علیهم اجمعین، صلواتی تقدیم کنید. اللهم صلّ علی محمد و آل محمد و عجّل فرجهم و اهلک عدوّهم.

یکی از تعابیر مشترک غالب زیارت­نامه‌های حضرات اهل بیت علیهم‌السلام، عبارت مظلوم است. و خداوند متعال هم در مواضع متعددی از قرآن به ظلمی که در حق حضرات آل الله علیهم صلوات ‌الله روا داشته شده، اشاره کرده است. وقتی هم که دِعبِل آمد برای حضرت رضا سلام‌الله علیه شعر خواند، به این ابیات رسید که:

لاأَضْحَکَ اللهُ سِنَّ الدَّهرِ إِنْ ضَحِکَت / وآلُ أحمدَ مظلومونَ قدْ قُهِروُا

مُشَرَّدُونَ نُفوا عَنْ عُقْرِ دارِهم / کَأنهمْ قدْ جَنَوْا ما لیسَ یُغتفرُ.

گویی جنایتی صادر شده باشد که قابل بخشش نباشد. جوری به حضرات اهل بیت علیهم السلام ظلم کردند که وقتی امام سجاد سلام ‌الله علیه بعد از ماجرای کربلا و شام و کوفه و تمام اتفاقات مسیر، ورودی دروازه مدینه آمدند، و تمام مردم جمع شدند، حضرت روی سکویی رفتند، یک جمله گفتند که آتش زدند به قلب همه مردم مدینه. فرمودند: أیهاالناس، وقتی که بعد از بیست و سه سال زحمت­های پیغمبر جمع شدید، می‌خواستید پولی به جیب پیغمبر خدا بگذارید، رسول خدا گفتند که من اجری از شما نخواستم. و آیه نازل شد: «قُلْ لا أَسْئَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْراً إِلَّا الْمَوَدَّهَ فِی الْقُرْبى‌.» (شوری/۲۳)

مزد رسالت پیغمبر، مودّت ذوی‌القربی است، اما «لَو تَقَدَّمَ رسولُ الله فِی ظُلمنا کَما تَقدَّمَ لهم فی الوصایۀ بنا لما ازدادوا الی ما فعلوه.» اگر آیه برعکس نازل شده بود و گفته بود مزد رسالت پیغمبر این است تا جایی که می‌توانید به حضرات اهل بیت ظلم کنید، امام سجاد فرمودند اصلاً بیش از این دیگر نمی‌شد به ما ظلم ‌کنید!

بیست و سه سال به رسول خدا ساحر گفتند. جسارت‌هایی کردند که زبان گفتنش را ندارم. خار سر راه رسول خدا ریختند. مسخره کردند.

حضرت زهرا سلام الله علیها گفتند: أیُها النّاس! کُنْتُمْ عَلى‌ شَفا حُفْرَهٍ مِنَ النَّارِ؛ شما لبه پرتگاه جهنم بودید، آب گندیده می‌خوردید، برگ درخت می‌خوردید، فَأَنْقَذَکُمْ الله بِأَبِی. به وسیله پدر من بود که خدا شما را نجات داد.

با وجود همه ظلم‌هایی که خود پیغمبر اکرم فرمودند: مَا اوذِیَ نبیٌ بِمِثلِ مَا اوذیت. هیچ پیغمبری به­مانند من اذیت نشد.

و امیرالمؤمنین هم فرمودند اهل بیت هیچ پیغمبری به­مانند اهل بیت پیغمبر ما اذیت نشد.

با این وجود که پیغمبر فرمودند آزار و ظلمی که به من رسید بیش از تمام انبیاء بود، لکن روایتی است در جلد ۵۲ بحار الانوار، که امام صادق علیه السلام به فُضِیل فرمودند که ای فضیل! با وجود اینکه به هیچ پیغمبری از مردم زمان خود مانند پیغمبر ما آزار و اذیت نرسید، اما مهدی ما در زمان غیبتش ظلمی که به او می‌شود، آزاری که به او می‌رسد، بیش از آزار است که به رسول خدا رسیده است.

چقدر امیرالمؤمنین مظلوم هستند؟

الهی الان نجف برای ما بنویسند، برویم زیر ایوانشان:

ألسَّلامُ عَلَیکَ یَا وَلیَّ اللهِ، أنتَ أوَّلُ مَظلُومٍ. اول مظلوم عالم هستی.

آن آقایی که اگر همه مظلومان تاریخ را یک جا جمع کنند، شما بروید بگویید: ألسَّلامُ عَلَیکَ یا أوَّلُ مَظلُومٍ؛ همه برمی­گردند به امیرالمؤمنین سلام‌الله علیه نگاه می‌کنند.

آن اول مظلومی که روی منبر بودند، یک کسی در کوچه‌ها راه می‌رفت و داد می‌زد: وَا مَظلَمَتاه. حضرت فرمودند چی شده است؟ گفت فلانی در حقم ظلم کرده است. فرمودند بیا با هم بگوییم: وَا مَظلَمَتاه. لَقدَ ظُلِمتُ عددَ الحَجرِ و المَدَر. به اندازه هر سنگ و ریگی به منِ علی‌بن‌ابی‌طالب ظلم شد.

مُنتَهَی الحِلم است! واقعاً نمی‌توانم این عبارت را ترجمه کنم که منتهی الحلم بگوید: قَلَّ یَا رَسُولَ اَللهِ عَنْ صَفِیَّتِکَ صَبْرِی وَ ضَعُفَ عَن سیّده النِّساءِ تَجَلُّدی. بعد راه برود در قبرستان مدینه، بگوید:

نَفسی عَلی زَفَراتُها مَحبُوسَهٌ / یا لیتها خَرجَت مـع الزَّفَـراتِ

لا خیرَ بعدکِ فی الحیاهِ / و إنّما أبکی مخافهَ تـطولَ حیاتی

مالی وقفتُ علی القبورِ مُسلِّماً / قبرَ الحبیبِ فلم یَرُدَّ جوابی.

علی! چرا هرچه سلام می‌کنی، فاطمه جوابت را نمی‌دهد؟

کُنّا کَزَوج حمامهٍ فی ایکهٍ/ مُتمتعین بصحهٍ و شباب.

اول مظلوم عالم که ابن ابی الحدید سنی معتزلی می‌گوید امیرالمومنین روی هیچ منبری نرفتند، مگر اینکه گفتند: ما زِلْتُ مظلوماً مُذ قُبِضَ رسولُ اللهِ صلى الله علیه و آله. بعد از پیغمبر هر لحظه به منِ علی ظلم شد!

حالا این اول مظلوم عالَم، تقریب المعارف این روایت را آورده است که: اصبغ ابن نباته می‌گوید دیدم امیرالمؤمنین سلام‌الله علیه سال آخر حیات­شان نشستند، همین­طور دارند دستشان را روی زمین می‌زنند. در فکر عمیقی فرو رفتند. گفتم دورتان بگردم یا امیرالمؤمنین! می‌دانم هیچ­کس به اندازه شما اذیت نشد.

فرمودند درست است، اما غم و غصه الان من به­دلیل آن چیزی نیست که بر سرم آمد. یادم افتاد به غصه و غربت و تنهایی مهدی ما در زمان غیبتش! برای او سوختم، برای او گریستم.

اول مظلوم عالم که برای امام زمان ما گریه کنند، ببینید چقدر این آقا تنهاست! چقدر این آقا مظلوم است! که در آخرین لحظاتشان می‌گوید وقتی رفتم دیدم دستمال زردی که به پیشانی امیرالمؤمنین بستند، از زهر شمشیر ملعون ابن ملجم لعنهالله علیه، با رنگ صورت حضرت یکی شده است!

امیرالمومنین دم آخر اشک می‌ریختند می‌گفتند: سَمیُّ رَسولِ الله فَنُسی فِداءهُ؛ جان منِ علی فدای مهدی بشود؛ وَ لا تَخذِلوُهُ یَا بُنَیَّ وَ عَجِلُوا. فرزندانم رهایش نکنید، عجله کنید، شتاب کنید در راه یاری مهدی.

پیغمبر خدا در آخرین لحظات حیات‌شان وقتی رو کردند به امیرالمومنین: علی جان! بعد از من حق تو را غصب می‌کنند، صبر کن. خار در چشم و استخوانت در گلو/ فارغ از هر صحبت و هر گفتگو.

گفتند چشم، صبر می‌کنم یا رسول الله.

_ حسنم! من چه گویم در پی راز و نیاز/ می‌کِشند از زیر پایت جا نماز!

صبر کن حسنم.

_ چشم صبر می‌کنم، یا جدّاه.

حضرت زهرا پشت پرده داشتند می‌شنیدند.

_ حسینم!

روز عاشورای سال شصت و یک/ گردد او در خون یاران مُنهَمِک

مسلم و عابس، حبیب و حر و جُون/ قاسم و عبدالله و عثمان و عون

جمله یاران و حبیبان خدا/ می‌شود سرها ز تن‌هاشان جدا.

چه می‌کنی حسینم؟ صبر کن.

_ صبر می‌کنم.

صدای ناله مادرانه حضرت زهرا بلند شد!

_ فاطمه بنشین کنارم/ شد زمان احتضارم/ دردها در سینه دارم.

دخترم! مِنّا الصِّدیق، مِنَّا الطَیار، مِنَا اسَدُالله وَ مِنَا اسَدُ رَسولِه.

مگر گریه حضرت زهرا سلام الله علیها آرام می­شد؟ یک جمله گفتند که برای قلب داغ­دار سیدۀ النساء، تسلی بود. روایت این است که پیغمبر هیچ­گاه حضرت زهرا را ندیدند، مگر اینکه گریه کردند و گفتند: أَبْکِی لِلَطْمِ الفَاطِمَهَ عَلی خَدَّهَا. یعنی همیشه داغ­دار بودند! چطور یک پدر هر موقع دخترش را ببیند، بگوید آخ یادم افتاد به آن کشیده‌ای که عمر توی صورتت می‌زند؟!

تمام حالات پیغمبر، گریه بر مصائب دخترش بوده است. حالا رسیده است دم آخر، تمام این ظلم‌ها جمع شده است، پیغمبر دارند می‌روند. رکن و ستون امیرالمؤمنین و سیدۀ النساء دارند می‌روند، یک جمله گفتند تسلی دادند. حضرت زهرا لبخند زدند.

فرمودند: دخترم فاطمه! ما مهدی داریم.

خستگان هجر را ایام درمان خواهد آمد/ غم مخور، آخر طبیب دردمندان خواهد آمد.

  • تمام مظلومین عالم، برای مظلومیت امام زمان ما گریه کردند.

امیرالمؤمنین روی سینه می‌زدند که: آه! شوقاً إلی رؤیته.

بعد از ماجرای آتش‌بس امام مجتبی، که طعنه­ها زدند به امام حسن سلام الله علیه؛ حضرت مجتبی گریه کردند. گفتیم آقا می‌دانیم دوروبری‌ها بد حرفی به شما زدند. آقا شما تا ابد، مُعِزّ المؤمنین هستی برای ما.

چی بگویم.. باورتان می‌شود به اماممان گفتند کاش مرده بودی این کار را نمی‌کردی؟

می‌گوید امام مجتبی گریه کردند، گفتیم آقا حرف بدی زدند. ببخشید!

فرمودند: نه. «لَیْلَهُ الْقَدْرِ خَیْرٌ مِنْ أَلْفِ شَهْرٍ

گفتیم ربطش چیست آقا؟ فرمودند: لیلۀُ ‌القدر، یک شبِ ظهور فرزندم مهدی است که از هزار ماهِ بنی امیه بالاتر است.

اَلسَّلامُ عَلى قَتیلِ الْعَبَراتِ، اَسیرِ الْکُرُباتِ، صَاحِب الْمُصِیبَۀِ الرَّاتِبَه.

آن آقایی که، ماهیِ دریا برایش گریه کرده/ پیغمبر و زهرا برایش گریه کرده

آن آقایی که امام صادق علیه السلام فرمودند: لازلنا باکیاً بعد الحسین علیه السلام. بعد از امام حسین همیشه ما اهل‌بیت گریانیم.

آن آقایی که پلک چشم ما اهل‌بیت برایش زخم شده است! وَ اَسبَلَ دُمُوعَنا.

این سیدالشهداء سلام الله علیه، شاه لب تشنه تو را خوانده میان گودال/ ای رُباینده غم از دل ارباب، بیا.

شب عاشورا، امام سجاد سلام‌الله علیه فرمودند: کانَت عَمَّتی زینب تُمَرِّضُنی. عمه جانم داشتند از من پرستاری می‌کردند.

یک درد و دو درد نداشتند. باید پرستاری از مریض کند، علی‌اصغر را آرام کند، از آن طرف یکی از همسران امام حسین پا به ماه است، وقت وضع حملش است، از آن طرف باید به قد و بالای اباالفضل نگاه کند، از آن طرف باید دور سر حسینش بچرخد. جُون هم دارد شمشیر حضرت را تیز می‌کند. خیمه‌ها چسبیده به همدیگر است، صدا رد و بدل می‌شود. امام سجاد می‌فرمایند عمه‌ام شنیدند که پدرم در خیمه دارند برای خودشان اشعاری می‌خوانند که:

یا دَهرُ اُفٍّ لَکَ مِن خَلیلِ/ کَم لَکَ بِالاِشراقِ وَ الاَصیلِ

مِن طالب وَ صاحِب قَتیل/ وَ الدَّهرُ لا یَقنَـعُ بِالبَـدیلِ

این ابیات را کسی می‌خواند که یقین دارد از دنیا خواهد رفت. فرمودند تا عمه جانم شنیدند، بند دلشان پاره شد! قامت بطولها. دورت بگردم حسینم! خودت یادمان دادی «بَداء» را. «یَمْحُوا اللهُ ما یَشاءُ وَ یُثْبِتُ وَ عِنْدَهُ أُمُّ الْکِتابِ.» (رعد/۳۹) شاید فردا بداء حاصل شد، شاید سایه‌ت بالای سرم‌ ماند، شاید با خودت برگشتم، با خولی و حرمله و اخنس و سنان برنگشتم. یک چیز فرمودند که کار تمام شد.

فرمودند: لَوْ تُرِکَ الْقَطا لَنامَ. کنایه از اینکه دیگر حسین‌ت را کشته ببین. تا شنید، «لَطِمَت عَلی وَجهِها و صَدرِها.» از عقب، «فَخَرَّت مَغشِیۀً مِن شِدَۀ الحزنِ وَ البُکاء.» بیهوش روی زمین افتاد!

الان کسی اینجا غش کند سریع او را می‌برید، آب به صورتش می­پاشید.

آخ! که از فردا به خیمه قحط آب است/ علی‌اصغر در آغوش رباب است/ عطش بالا گرفته، دل سقا گرفته.

آبی نبود! شاید قطرات اشک سیدالشهداء به صورت خواهر چکید. تا چشم باز کردند، شب عاشورا، وسط غصه، وسط حزن، وسط ناله، وسط گریه، فرمودند: خواهرم زینب! ما مهدی داریم.

فَتَبسَّمَت عقیلۀُ بنی­هاشم.

بیایید یادش کنیم، بیایید برایش دعا کنیم. دیگر این سوز و حال و گریه و اضطرار جایی گیرمان نمی‌آید.

امام سجاد می‌فرمایند عصر عاشورا دیدم پرده خیمه کنار رفت، پدر مهربان دستش مثلاً جراحتی باشد، اگر دختر کوچک داشته باشد، می­گوید بهش نگویید، دلش می‌گیرد.

می‌گوید دیدم پدرم در حالی آمدند سمت خیمه.. که وای!

تیر از بس که خورده بود حسین/ بر تنش عین پیرُهن شده بود!

گفتم بابا با این حال آمدید، خواهرانم می‌بینند! گفتند آمدم جمله‌ای به تو بگویم. بگو به شیعیان که «وَالله لا یَسکُنُ دَمِی» به خدا خون من را که می‌بینی دارد قُل می­زند و می‌جوشد و از سوراخ‌های زره بیرون می‌زند، به خدا خون من از جوشش نمی‌نشیند، «حَتّی یَبعَثَ اللهُ المَهدی.»

مظلوم عالم، در اوج مظلومیت آمد به امام سجاد از مظلومیت امام زمان گفت.

و وقتی هم که کار گل همه با خار و خس فتاد/ نفس نفیس حجت حق از نفس فتاد..

ناصرالدین شاه را به کربلا بردند. سید رحیم رفت برایش شعر بخواند، تا گفت: بلند مرتبه شاهی…، ناصر سه بار غش کرد! شب، وزیرش به او گفت زشت است! فردا می‌گویند شاه ما غشی است و هی غش می‌کند. خب علما بودند، سادات بودند، هیچ­کس اینطور غش نمی‌کرد. گفت: دهانت را ببند. من شاه هستم، می‌دانم شاه جلوی رعیت با صورت بخورد زمین، یعنی چه!

همچین که با قلب خسته، اوی ز پشت فَرَس فتاد، ملائکه لطمه زدند: خدایا! یک حسین داشتی. ندا آمد که ملائکه «اُنظُروا عَن یَمینِ العَرش.» نگاه کنید سمت راست عرش را، که «بِهذا أَنتَقِمُ لهذا.» می‌بینید او که ایستاده، اسمش مهدی است. به وسیله اوست که انتقام می‌گیرم. بروید برای منتقمش دعا کنید.

غربت امام سجاد سلام الله علیه غربتی است که کتاب فَرحۀ الغَریّ می‌نویسد یک سال و نیم بعد از ماجرای عاشورا و کربلا، هی می­آمدند و زخم زبان می‌زدند. تمام نشده بود. می‌گفتند نگفتیم نروید. دیدید چه بر سرتان آمد!

امام سجاد یک سال و نیم رفتند توی بیابان خیمه زدند، کف بیابان زندگی کردند.

مِنهَال آمد گفت آقا جان، سلام. کَیْفَ اَصْبَحت؟ حالتان چطور است؟ فرمودند آیا هنوز وقتش نشده است بفهمید ما چطور روزمان را شروع می‌کنیم؟ أصبحنا کبنی‌اسرائیل فی آل فرعون، یَسومُونَنا سُوءَ العَذاب، یذبحون ابناءنا و یَستَحیونَ نساءَنا. بعد می‌گوید گفتم آقا بعد از شما امام چه کسی است؟ یک‌به‌یک تا امام عسکری را اسم بردند. گفتم بعد از ایشان چه کسی امام است؟ فَبَکی علی بن الحسین، بُکاءً عَالیا.

یکبار اینجا گریه کرد با نام امام زمان، و یکبار روی منبر در جامع اَموی، آنجا هم گفت منا مهدی هذه الأمه.

این زشت است برای من و شما، امام باقری که فرمودند: قَتَلوا شیعتنا بِکُلِ بَلده.. زمانه امام باقر، ظلمی که بر امام باقر علیه السلام روا داشته شده است، در همین حدیث مشخص است که قَتَلوا شِیعَتنا بِکُلِ بَلدَه وَ قُطِّعَتِ الاَیادِی و الاَرجُل عَلی الظَنه. گمان می‌کردند یک کسی شیعه است، اول، چهار دست و پایش را قطع می‌کردند، بعد تحقیق می‌کردند ببینند اگر شیعه است، گردنش را هم بزنند. در این زمانه که اگر به کسی می‌گفتند بت‌پرست، بهتر از این بود که بگویند شیعه علی علیه السلام. در این زمان می‌گوید دیدم امام باقر گریه می‌کنند فرمودند: اخمَلُنا ذِکراً. فراموش شده‌ترین ما امام مهدی است،

این برای ما زشت است.

می‌گوید آن موقع دیدم امام باقر گریه می‌کنند، می­فرمایند: سنتی که از یوسف در مهدی ما جریان دارد این است که الحَبس. او محبوس است.

باورمان بشود تمام کره زمین با همه عظمتش برای امام زمان ما به زندان تبدیل شده است. می‌داند که دارد بر سر شیعه‌ها چه می‌آید. ما خبر نداریم. در افغانستان، پاکستان، مناطق مختلف دنیا چقدر شیعیان مظلوم هستند. الان چه می‌دانیم برای یک لقمه نان، ناموس شیعه به چه بدبختی دچار شده است. امام زمان اینها را دارند می‌بینند، می‌سوزند و آتش می‌گیرند و در زندان حبس محبوس هستند. اگر امروز خدا را به داماد کربلا قسم ندهیم، اگر فردا به علی‌اصغر قسم ندهیم خدا را، اگر این شب و روزهای مضطر نشویم و مضطرانه نخواهیم…

تمام گریه و ناله و سوز و عزاداری برای اضطرار است. برای فرج خواهی است.

از مظلومیت امام صادق سلام ‌الله علیه چه عرض کنم؟ آقایی که نوشتند هفده بار، (نه یک­بار و دو بار)، در خانه خوابیدند، همراه زن و بچه‌ها، می‌بینند مأمور در خانه ریخته است! نصف شب دست آقا را بکشند، پیرمرد محاسن سپید، کجا؟ بزم کذایی کجا!

این آقای مظلوم امام صادق سلام‌ الله علیه، می‌گوید دیدم که حضرت کَالوالِهِ الثَّکلی، ذاتَ کبد الحَرّی. مِسح پوشیدند. مِسح لباس عزادار است. چون کسی که داغ­دار است، اگر گریبان پاره کند، باید کفاره بدهد. لذا کسی که عزادار بود، به او مسح می­پوشاندند. می‌گوید دیدم حضرت مسح پوشیدند. یعنی چی؟ یعنی روا بود که گریبان ز هجر پاره کنم! عین مادری که داغ جوان دیده است.

یک چیزی دیدم، بنا هم نداشتم امروز بگویم، ولی یادم آمد. مادری که داغ جوان دیده است، می­دانید چطور است؟ نوشتند وقتی سیدالشهداء، قاسم را آوردند، مادر قاسم بن الحسن دست عروسش را گرفت، گفت رسم است کف دست عروس حنا بزنند، حنا نداشتیم. دست می‌زد به خون گلوی قاسم، کف دست زبیده می‌کشید. این است مادری که داغ جوان دیده باشد.

می‌گوید دیدم امام صادق، کَالوالِهِ الثَّکلی، ذاتَ کبد الحَرّی، به خودشان می‌پیچند، می­فرمایند: سیدی! سیدی! غَیبتُکَ نَفَت رُقادِی وَ ضَیّقَت عَلیَّ مَهادی. سیدی غَیبتُک أوصَلَت مَصابی بِفَجائع الأَبَد وَ فَقدَ الواحدِ بعدَ الوَاحد.

آقای من! غیبت تو خواب را از چشمانم ربوده است. زندگی را برایم سخت کرده است. مصائب قلبم را ابدی کرده است. گفتیم آقا برای چی این‌قدر گریه می‌کنید؟ فرمودند نمی‌دانی. در صحیفه مادرم نگاه کردم، در احوالی که بر سر مهدی ما خواهد آمد، نگریستم. برای او سوختم و گریستم.

ما در زمان غربتش داریم زندگی می‌کنیم.

حضرت موسی‌بن‌جعفر سلام الله علیه هم همین­طور. ببینید به هر کدام چه ظلمی شد! با وجود اینکه در هر عصری مظلوم‌ترینِ مظلومان زمان خودشان بودند، اما باز برای امام زمان ما گریه می‌کردند.

می‌گوید سِندی بن شاهک، صبح تا صبح، (من تصور کنم برای پدر خودم این‌طور بشود بیچاره می‌شوم. حالا امام ما…) می‌گوید صبح به صبح کار سندی بن شاهک این بود از پله‌های سیاه‌چال می‌رفت پایین…

یک برنامه روزانه داشت، یک برنامه ماهانه. برنامه روزانه‌اش این بود که صبح تا صبح می‌رفت پایین، یکی در گوش موسی بن جعفر می‌زد! عطاردی این را آورده است. برنامه ماهانه‌ا‌ش هم اول هر ماه قمری صد ضربه شلاق می‌زد، تا ماه دیگر می‌خواست جایش خوب بشود، دوباره جسارت!

یَا مُخَلِّصَ الْطفل مِنْ بَیْنِ مَشِیمَهٍ وَ رَحِمٍ.‏ یَا مُخَلِّصَ الشَّجَرِ مِنْ بَیْنِ رَمْلٍ وَ طِینٍ وَ مَاء. در چه سیاه­چالی حضرت را اسیر کردند؟ که: ذِی السَّاقِ الْمَرْضُوضِ بِحَلَقِ الْقُیُودِ.

مظلوم‌تر از این آقا کجا بود؟ بعد می‌گوید با وجود این مظلومیت، موسی‌بن‌جعفر سلام الله علیه در امالی است که دم غروب که می‌شد، در زندان می‌گفتند: بِاَبِی المُنتَدِحُ البطن. بِاَبِی المَقرون الحَاجبین. بِاَبِی المُنهَمِشُ السَّاقَین. می‌گفتند و گریه می‌کردند.

گفتیم آقا چه کی را دارید می‌گویید پدرم فدای ابروی کمانت، پدرم فدای روی زیبایت، پدرم فدای ساق‌های کشیده‌ات؟

فرمودند: هُو الخامِس مِن وُلدی اسمُهُ المَهدی. گفتیم صِف لِیَ المهدی؟

فرمود: هوَ الغریبُ الوحید الطرید، الموتور بِأَبیه.

مگر ما نمی‌گوییم مُعَرِّف باید اَجلی از مُعَرَّف باشد، جامع باشد، مانع باشد؟ موسی‌بن‌جعفر می‌خواهند امام زمان را در چهارتا کلمه تعریف و توصیف کنند، می‌گویند او غریب است! وای بر من باشد. او تنها است، او طرد شده است، او رانده شده است! اگر انتقامی باید گرفته شود برای خون‌های به ناحق ریخته شده­ی کربلا، هُوَ المَوتُور بِأَبِیه. اوست که منتقم خون‌های به ناحق ریخته شده جدّش می‌باشد.

السلام علی الامام الرئوف علی ابن موسی الرضا المرتضی!

علی‌بن‌موسی، امام رئوف/ کریم و رحیم و ودود و عطوف

اگر دردمندی صدایش بزن/ سری هم به صحن و سرایش بزن

بگو دردمندم، دوایم بده/ به جان جوادت جوابم بده.

امام رضا سلام ‌الله علیه که نوشتند سه سال در دهلیز خانه، یعنی درِ ورودی یک راهرو داشت، بعد می‌شد یک حیاط و در اطراف اتاق. می‌گوید امام رضا سه سال پشت درِ ورودی خانه می‌خوابیدند. چرا؟ چون هر لحظه ممکن بود به خانه حضرت حمله کنند!

فکر کن جَلودی آمده است، می‌گوید دستور دارم بروم خودم زیورآلات باز کنم ببرم. بابا چه مظلومیتی بالاتر از این؟

لعنت خدا بر ابی­بکر و عمر که چه کردند با این خانواده!

در اوج این مظلومیت، امام رضا سلام‌الله علیه وقتی که دِعبل آمده است، شعر خوانده، روضه خوانده، مقتل خوانده است برای امام رضا که:

اَفاطِمُ لُو خِلتِ الحسینَ مُجَدَّلا، (یعنی اگر یک روزی خیال می‌کردی که)، وَ قَد مَاتَ عَطشانًا بِشَطِ فراتِ

اِذَن لَلَطمتِ الخَدّ فاطِمُ عِندَهُ (فکرش را می‌کردی، لطمه می‌زدی.)

وَ اَجریت دمع العین فی الوجناتِ (گریه می­کردی، اگر فکرش را می­کردی.)

(اما بی‌بی جان!) اَفاطِمُ قُومی یابنه الخیر فَاندُبِی (پاشو بیا ببین) نُجومِ سماواتٍ بِارضِ فلاتِ.

 چه روضه‌ای خوانده است، بعد از همه اینها گفته است…

رفقا! منبری‌ها، روضه خوان‌ها، مداح‌ها، سینه‌زن‌ها هر کاری هم که کنیم در این دهه، کمترین قدمی هم که برای سیدالشهداء برداریم:

فاطمه پیش خدا پیش بَرَد کارش را/ هر که افتاد پی کار ابا عبدالله

اما اگر می‌خواهیم توجه ویژه شود، روایتش همین‌جاست که یک قدم برای حجۀ بن الحسن برداریم. به گونه‌ای کار کنیم در ایام محرم که بوی امام زمان بدهد.

جناب دعبل تمام این مقاتل و مصائب را خواند تا رسید به دو بیت:

خُروجُ امامٍ لا مَحالهَ خارجُ/ یَقومِ علی اسم اللهِ و البرکاتِ…

 می‌گوید دیدم إِشتَدَّ بُکاءُه. گریه امام رضا بیشتر شد! بیشتر شد حتی نسبت به آن مقتلی که می‌خواندم.

فرمودند: دعبل، نَطَقَ رُوحُ القُدس عَلی لِسانِک بهذَین البَیتین. همه شعری که خواندی یک طرف، این دو بیت را روح‌القدس بر زبان تو آورد.

از غربت جوادالائمه هم برایت بگویم، بعد بگویم جوادالائمه چطور در مصیبت امام زمان ناله زدند.

ماجرای حرز امام جواد را دیدید؟

یک شب معمولی، آن زن ملعونه و فتانه، ام الفضل، یک سِعایت کرده است، می‌گوید فقط برای سِعایت ام‌الفضل، مأمون شمشیر برداشت، به جان امام جواد علیه السلام افتاد!

صَقرِ بن اَبی دُولَف یک سؤال معمولی پرسیده است که آقا جان، بعد از شما چه کسی امام است؟ گفتند فرزندم امام هادی، بعدش فرزندش امام عسکری، بعدش…، دیدم امام جواد سرشان را انداختند پایین! گفتم آقا بعدش؟ دیدم دارند گریه می‌کنند! گفتم حرف بدی زدم؟ سر را بلند کردند، بَکی بُکاءً شدیداً. هق‌هق گریه کردند.

آرام که شدند، گفتم چرا گریه کردید؟

فرمودند: لأنه یَقُوم بَعد مَوتِ ذِکره و ارتداد اکثرِ القائلین بِامامَتِه. چون در زمان غیبت او، اسمش را یادشان می‌رود!

چقدر منبرهای ما جای گفتن از امام زمان شده است؟ چقدر سینه زدن­های ما، روضه خواندن­های ما، زندگی‌های ما، دورهمی‌های ما، مجالس ما بوی حجه ابن الحسن می‌دهد؟ خب حق دارند بگویند: لأنه یَقُوم بَعد مَوتِ ذِکره… . اگر درست بگویم، از ته دلم بگویم، باید خواب از چشمم ربوده شود و خواب از چشم شما هم ربوده شود که: و ارتداد اکثر القائلین بِامامَتِه. وای! اکثر کسانی که قائل به امامتش هستند، مرتد می‌شوند! به او پشت می‌کنند! او را فراموش می‌کنند! امام جواد مظلوم، غریب زمان، بر امام زمان گریه کرد.

از غربت امام هادی یک جمله بگویم که ابوهاشم جعفری می‌گوید آمدم خانه امام هادی، دیدم که حضرت نشستند و مأمورها دارند جلوی حضرت قبر می‌کَنند. گفتم قبر برای چیست؟ گفتند متوکل دستور داده است در خانه امامتان قبر بکَنیم، امامتان را زنده به گور کنیم!

فکر نکنید این اتفاقات نبوده است. جناب عبدالعظیم حسنی را زنده به گور کردند. خیلی‌ها را زنده به گور کردند. ازشان بر می‌آمد!

می‌گوید شروع کردم توی صورتم زدم و گریه کردم، امام هادی فرمودند نمی‌توانند با ما این کار را کنند. اگر می‌خواهی گریه کنی، برای غربت مهدی ما گریه کن.

به اسم امام عسکری سلام‌ الله علیه فکر کنید. به امامی که زکیّ است و مجموع تمام صفات است، بگویند عسکری! می‌دانی یعنی چه؟ این خودش درد است، خود اسم، خود این صفت، خود این لقب! امامی که الزّکی، العالم، العابد، به او بگویند عسکری! چون تمام عمر در یک جای نظامی، زندانی بود.

کسی به امام عسکری سلام می‌کرد، چهار دست و پایش را به یک سنگ می­بستند، داخل دجله می‌انداختند!

این آقای ستم­دیده­ی محبوسِ در تمام عمر، می‌گوید تا قنداقه مهدی را به ایشان دادند، پای کوچک امام زمان را از قنداقه درآورد، بوسید، روی چشمشان گذاشت.

حالا چرا پا را بوسید؟ شاید چون قرار است این پا به قبر ابی‌بکر و عمر بخورد. بگوید شما از چه بهم پیوستید؟

امام عسکری گریه کردند گفتند: الحَمد لله الَذی لَم یَمُتنی…، آن آقای دُرّ دیده­ی گوهرشناس گفتند: الحمد لله الذی لَم یَمُتنی حتی أرانی وَلِیَّهُ. خدایا شکرت، نمُردم ولیّ تو را دیدم. اَلذی کَریمٌ عَلی الله وَ رسوله. کسی که پیش خدا و پیغمبر خیلی قیمتی است، من او را دیدم. و گریه کردند.

خودشان هم ۱۱۸۰ سال است که می‌گویند: اِنّا غَیْرُ مُهْمِلینَ لِمُراعاتِکُمْ، إِنِّا أَرْحَمُ بِکُمْ مِنْ أَنْفُسِکُم.

ببین برادرم، تمام محبت‌ها به محبت نَفس برمی‌گردد. امام فرمودند ما از خودتان بیشتر شما را دوست داریم. بعد چقدر زشت است که به ما یاد بدهند بگویند دعا کنید: الهی، لا تُنسنا ذِکره. خدایا ما امام زمان را یادمان نرود! چقدر زشت است!

در زیارت حضرت معصومه سلام الله علیها چه می‌خوانیم: أسْئَلُ الله أَنْ یُریَنا فیکُمُ السُّروُرَ وَ الْفَرَج. شما همیشه مظلومید، شما همیشه غصه دارید، سُرور شما در فرج است.

در دعای عهد می‌خوانیم: اللّهُمَّ وَ سُرَّ نَبِیَّکَ مُحَمَّداً صَلَّى اللهُ عَلَیْهِ وآلِهِ بِرُؤْیَتِه. با ظهور و فرج اوست که پیغمبر و ائمه خوشحال می‌شوند.

یک پیرمردی گریان آمد خدمت امام صادق. حضرت فرمودند چرا انقدر گریه می‌کنی؟ گفت آقا دارم می‌میرم، دیگر محاسنم سفید شده است. فرسوده و فرتوت شدم. هر روز دارم می‌بینم یک مصیبت به مصیبت‌های شما اضافه می‌شود! کِی قرار است من فرج شما را ببینم؟

کلید قفل جهان است آن که رفته از اینجا/ برای آمدن او دعا کنیم بیاید

دعا اگر نکنم من، دعا اگر نکنی تو/ غمش کشد به درازا، دعا کنیم بیاید.

برای ایشان نه عیدی گذاشتند و نه عروسی گذاشتند!

کجا سراغ دارید که عروس لبش ترک ترک باشد؟ شده تا حالا پدر عروس، تازه داغ جوان به دلش افتاده باشد؟ نقل می‌ریزند روی سر عروس، می‌گوید دیدم زبیده نشسته دارد خاک بر سرش می‌ریزد!

اینهاست مصیبت این خانواده. اگر برای فرج منتقمشان دعا نکنیم، مفت باختیم رفقا. خیلی مفت باختیم!

بیچاره دستی که گدای مجتبی نیست/ یا آن سری که خاک پای مجتبی نیست

بر گریه زهرا قسم، مدیون زهراست/ چشمی که گریان عزای مجتبی نیست

طوری تمام هستی‌اش وقف حسین شد/ انگار قاسم هم برای مجتبی نیست!

یک چیزی بگویم اهل روضه. یادم نمی‌آید این روضه را هیچ موقع خوانده باشم، زبان گفتنش را هم ندارم، اما کنایه است: یک سفره‌ی احسان او کرب و بلا بود!

چون قرار است سفره را پهن کنند، هر کاری کرد دید دارد پای سفره کرامتش دارد روی زمین کشیده می‌شود.

احسنت گو بر لطف و احسانش خدا بود!

گفت حسینم! این‌قدر گریه نکن. گفت منم غارت‌زده، دارم تو را از دست می‌دهم.

گفت من دارم زن و بچم را به تو می‌سپارم.

سپردی­ام به که رفتی؟ به دلقکان؟ به کنیزان؟

به شمر؟ اخنس و خولی؟ به حرمله؟ به سنان؟

سپردمت به هر آن کس که می‌شد و رفتم.

_ تو می‌خواهی به که بسپاری؟

همین‌طور که سرفه می‌کردند: بیا قاسم بابا! بیا قاسم بابا! بازوبند را روی دست جوانش بستند، سرفه آخرش را هم کرد. گفت هر موقع بیچاره شدی، بازش کن، انا لله و انا الیه ‌راجعون. مگر کسی که با حسین است بیچاره می‌شود؟

الهی حسین را از ما نگیرند.

غیر از گدایی تو به دردی نمی‌خورم/ بیرون کنی، به فاطمه بی­کار می‌شوم!

شب عاشورا آدم بزرگ­ها پا شدند حرف­هایشان را زدند، جناب عابس، بنی‌هاشم و… . دیدی وقتی در جمع بزرگان یک آقازاده کم‌سن‌وسال است، او هم اگر با حیا باشد، سخت صحبت می‌کند. هی آمد بگوید، چی‌کار کنم؟ بگویم؟ نگویم؟ همه حرف­هایشان را زدند. علی‌الله، گفت: عمو! و انا فی مَن یُقتَل؟

اسماعیل با آن عظمت، وقتی پدرش به او گفت: إِنِّی أَرى فِی الْمَنامِ أَنِّی أَذْبَحُکَ، گفت: سَتَجِدُنِی إِنْ شاءَ اللهُ مِنَ الصّابِرِینَ. (صافات/۱۰۲) بابا ان­شاءالله که بتوانم صبر کنم.

پنج تا فرزند امام مجتبی در کربلا بودند. چهارتایشان کشته شدند. یک نفر هم حسن مثنی که کشته شد و برگشت. یکی جناب احمد بن حسن که نوزده سالشان بود. عبدالله اصغر، عبدالله اکبر، قاسم بن حسن.

جناب قاسم را نوشتند اَشبَهُ النَّاس به امام مجتبی بود. هر موقع سیدالشهداء دلشان برای برادر تنگ می‌شد، می‌گفتند قاسم بیا راه برو.

دلشان برای پیغمبر تنگ می‌شد، علی‌اکبر..

دلشان برای امام حسن تنگ می‌شد، قاسم..

با صدای لرزان: یا عَمَّاه! وَ أَنا فی مَن یُقتَل؟ من چطور؟

_ پسر برادرم! مرگ در ذهنت چطور است؟

نه که سَتَجِدُنِی إِنْ شاءَ الله که اسماعیل گفت. چی گفت؟

_ أحلی مِنَ العَسل.

امام حسین یک چیزی گفتند، دیدند رگ غیرت قاسم باد کرد، بلند شد ایستاد. گفتند ببین پسر برادرم! نه تنها تو را می‌کشند، علی اصغرم را هم می‌کشند!

گفت یعنی می‌آیند داخل خیمه از رباب می‌گیرند و می‌کشند؟

گفت نه، من می‌برم توی بیابان روی دستم می‌گیرم.

صبح هی می‌رفت و هی می­آمد: عمو، تَفَضَّل عَلَیَّ.

نوشتند بعد از داغ علی‌اکبر دیگر قاسم بیچاره شد! برایش برادر بزرگ‌تر بود. از سه سالگی پدر که نداشت. امام حسین پدرش بود، علی‌اکبر برادرش بود.

آمد به عمه گفت عمه شما یک کاری کنید. اگر امروز بابایم بود…

گفت عمه دورت بگردد. حرف، حرف عمویت است. روی حرف عمویت نباید حرف بزنی!

رفت. نشست گوشه خیمه، زانوی غم بغل گرفت، دستش خورد به بازوبند، دم آخِر بابایم گفت قاسم! بیچاره شدی.. الان دارم بیچاره می‌شوم!

کسی که حسین ندارد، بیچاره است. ما خوش­بخت عالمیم. ما حسین داریم. ما سرافراز عالمیم. ما حسین داریم.

قاسم دید دارد بیچاره می‌شود، باز کرد: بسم‌الله الرحمن الرحیم. قاسمم! اذا رأیت عمّکَ بِکَربلا غریباً وحیداً لا ناصِرَ لَهُ وَ لا مُعینٌ…، او گفت نه، بگو بابایم دستور داده است.

دوید خوشحال: عمو حکم و اذن از بابایم دارم.

دست خط برادر را دید. پسر برادر را بغل گرفت.

یک موقع دیدی در روضه­ها بانوان بیشتر غش می‌کنند، اما مرد سخت غش می‌کند. چه بر سرش آمد؟ پسر برادر را بغل کرد. آه! خیلی امروز برایش آه بکشید. نَفَسُ المَهمُومِ لظُلمِنا تَسبیح.

آه! فَبَکیا حَتَّی غَشَیا. انقدر این عمو و برادرزاده گریه کردند.. زینب کبری دید هر دو غش کردند، روی زمین افتادند. آخ که آب نیست روی صورتشان بریزم! هر جوری بود به حال آوردند.

گفت قاسمم! هذِهِ وَصیۀٌ مِن اَبیک. باشد، بابایت وصیت کرده است. یک چیزی هم به من گفت و رفت. وَ عِندی وَصیۀٌ أخری. گفت قاسمم را داماد کن.

ای وای. دیدید عروسی این‌قدر غریبانه؟ اصلاً انگار عروسی دختر عمو و پسر عمو توی این خانواده همین سبکی باید باشد!.دوام ندارد! در مدینه هم گفت:

نُه ساله بودم آمدم در خانه­ی تو/ تو شمع من بودی و من پروانه­ی تو

_ زبیده بابا! قاسم عمو! زینب خواهرم! هل له لباسٌ جدید؟

یک کاری کردند زینب کبری شاهکار! روضه­خوان زینب است. ما بلد نیستیم. عملی روضه می‌خواند. یکبار که در مدینه عملی روضه خواند، پیراهن را انداخت. یکبار هم اینجا عملی روضه خواند، دیدند درِ صندوق را باز کرد، قبای امام مجتبی را درآورد. همه را به حال ‌و هوای آن روزهای کوفه و مدینه برد. قبا را به قامت قاسم پوشاند، عمامه امام حسن را گذاشت روی سر قاسم. خطبه عقد را امام حسین خواندند. وَ جَعَلَ بَینَهُما مَودّهً وَ رَحمَهً. امام حسین، دست عروس و داماد را به­هم نزدیک کردند.

(دیگر نگذار بگویم چرا امام حسین عروسی گرفتند! پارسال گفتم، پشیمان شدم.)

گفتند همه بروید بیرون. همه رفتند بیرون. این عروس و داماد، باحیا، سر را بلند کردند، به چشم هم نگاه کردند. چند لحظه‌ این چشم‌ها در هم دوخته شد. نَادی مُنادٍ مِن جَیش عمر سعد هَل مِن مُبارز مِن جیش حسین؟

دست زبیده را رها کرد، مگر من مرده‌ام بابایت بی کس باشد؟ مگر قاسم مُرده است بگویند حسین بی‌کس است؟

گفت قاسم نرو!

_ نمی‌شود باید بروم.

گفت یک یادگاری به من بده. آستینش را پاره کرد، گفت از قاسم همین یادگاری پیشت باشد.

آمد از خیمه خارج شد.

بیایید، بیایید، یک دسته گل بیارید/ قاسم کند عروسی، عروسی­اش عزا شد

زره؟ کی می‌گوید زره داشته است؟ المَسلُوب لامَّه، لامّه یعنی کلاه­خود. زره نداشت. کجا دیدی برای آقای سیزده ساله زره درست کنند؟!

گل طوفان سواری، وای بر من!/ به میدان ره سپاری، وای بر من!

علی اکبر که جوشن داشت…/ تو که جوشن نداری، وای بر من!

این‌قدر با عجله که بند چکمه پای چپ را نبست، فقط سوار بر مرکب شد.

فَربَرَز إِلی القِتال وَ کان یَرتَجِز وَ یَقول: إن تَنکُرونی فأنا ابن الحسن/ سبطُ النبی المصطفی المُؤتَمَن/ هذا حسینٌ کَلأسیر المُرتَهَن.. فبرز الی القتال فقتل قتالَ الابطال..

رسم شَجعان عرب این بود به علمدار سپاه حمله می‌کردند. أرزق شامی را به درک واصل کرد. هر هفت پسرش را به درک واصل کرد. و قتل علی عطَشِه ثمأنینَ فارِسا.

هشتاد نفر را به زمین زد. همه گفتند گویی جمل تکرار شده است! گویی حسن به میدان آمده است! گویی خیبر تکرار شده است! گویی علی به میدان آمده است!

عَمرو بن سعد ازدی، رئیس سنگ­دارهای کربلا بود. (سنگ سر پهن، نوک تیز، سنگین، کارشان سنگ زدن بود!) گفت عَلیَّ آثامُ العَرَب. گناه عرب گردنم باشد، اگر داغش را به دل مادرش نگذارم. سنگ‌ها را پرتاب کردند، و طَعَنَهُ عَلی صَدرِهِ الشریف. و سنان بن انس علی ظهره، فَرَماهُ حَرمَلِه فِی عُنُقِه.. دیگر چی سرش آمد، بماند.

اما صدایش بلند شد: یا عَمّاه! افتادم از پشت فَرَس/ عمو به فریادم برس.

تا رسید بالای سر قاسم، دید گرد و غبار است!

یک موقع نگاه کند ببیند قاسمش… زیر دست و پای اسب…

یا حسین!

رحم الله من نادی یا حسین

اللهم عجل لولیک الفرج

مطالب مرتبط

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *