یا رب ز غمش تا کِی، اشکم ز بصر آید
بنشسته سرِ راهش، شاید ز سفر آید
تا چند بنالم زار، شب تا سحر از هجرش
کوکب شمرم هر شب، شاید که سحر آید
از دیده نهان اما، اندر دل من جایش
او را طلبم هر شب، شاید که ز در آید
با کس نتوانم گفت، من راز درون خویش
کز داغ غم هجرش، دل را چه به سر آید
میسوزم و میسازم، از درد فراق، اما
تیر غم او بر دل، افزون ز شمار آید
شیعه به فغان تا کِی، با محنت و غم همدم
یا رب نظری کن شاه از پرده به در آید